شعر نمرده است و نمی‌میرد

سایه اقتصادی نیا

حتماً بسیاری از شما نیز، چون من، بارها این جملۀ پیش پاافتاده، کل نگرانه و روشنفکرمآبانه را شنیده اید که: دوران شعر به سر رسیده است و عصر نو، عرصۀ تعقل است و حساب کتابی آزموده در بوتۀ منطق. آنچه، شداد و غلاظ، بالاخص دربارۀ شعر فارسی بر دهان ها و قلم ها رانده می شود همه احکامی است ناظر بر اینکه جامعۀ مدرن به شعر رو نمی کند، پیچیده تر از آن است که راه حل بحران ها و تنگناهایش را در شعر بجوید و غلبۀ تام و تمام از آن نثر خواهد بود: ادبیات داستانی و رمان، که کارگاه ساخت و پرداخت اندیشه ها و تاملات انسان مدرن است.

گویی، به محض اینکه انسان ایرانی بخواهد رخت تجدد بپوشد باید قبای شعر را آتش زند و این تنها داشتۀ خود را، چون نفت اش، در آتش بسوزد. در تمام گزاره هایی از این دست، تیر شکایت بالاخص به سوی ادب عرفانی نشانه می رود، از آن رو که روحیۀ هپروتیِ لَختِ تسلیم گرایِ عارف شرقی را مانع از پیوستن انسان ایرانی به جریان جوشان تفکر گلوبال و ادبیات جهانی جلوه دهد. و عجیب است که تنها این وجه از ادب عرفانی غالب شده است بر گفتمان اصلی حاکم بر آن که سراسر عدالت خواهی است و آزادی طلبی و اخلاق مداری، یعنی درست همانچه رسانه ها در شیپورش می دمند.

استدلال قاضیان این حکم، معمولاً بدین شاهد مزین می گردد که این حکم خاص ایران نیست و شعر در ادبیات سایر نقاط جهان هم به سطح هنری درجۀ چندم تنزل پیدا کرده است. اختلاف من با صادرکنندگان این گزاره از همین نقطه آغاز می گردد. از همین نقطۀ لرزان “ادبیات سایر نقاط جهان”، که البته همه می دانیم سایر نقاط جهان را باید مجاز کل گرفت و منظور غرب است، چنانکه ندیده ام کسی از ادبیات ژاپنی یا هندی یا حتی جهان عرب مثالی درخور بیاورد.

اگر بنا باشد مبنای مقایسۀ ما بر دوره های مختلف ادب فارسی استوار باشد، یعنی مقایسه ای در دل تاریخ ادبیات خودمان، باید تاریخ ادبیات فارسی را بدانیم. باید بدانیم که مکتب وقوع نیز از بطن سبک عراقی زاده شد و سبک هندی نیز از زهدان وقوع. از آن فراتر، باید روشن اندیشی تاریخی پیشه کنیم و بدانیم پیوستار رشد و نمو هیچ هنری یک خط صاف نیست. زندگیِ شعر هم افت دارد و هم خیز و این معلول چندین عامل بیرونی و درونی است که جمع آنها، هرگز مرگ شعر را نتیجه نمی دهد. پس چنان نماند و چنین نیز نخواهد ماند.

اما اگر مبنای استدلال را می گذاریم بر مقایسۀ وضعیت شعر ایران با وضعیت شعر در جهان، باید هم از ابتدا بدانیم که این قیاس از بن باطل است: در هیچیک از آن سرزمین ها نقش شعر تا بدین حد پررنگ و برجسته و درآمیخته با تمام شئون زیست انسان نبوده است. چطور می توانیم دو مقوله را که از بن با هم تفاوت دارند در دو کفۀ یک ترازو بگذاریم و بسنجیم؟ پس کافی ست برای پوشاندن این نقطۀ اختلاف از راه قیاس نقش و جایگاه شعر در ایران با نقش و جایگاه آن در گفتمان ادبی “سایر نقاط جهان” شروع کنیم. ساده است: نقش شعر فارسی در طول تاریخ تطور و تکامل اندیشۀ انسان ایرانی در قیاس با نقش این هنر در دیگر نقاط جهان تقریباً منحصر به فرد و بی سابقه است. داریوش شایگان، که در پیشگفتار «پنج اقلیم حضور» به شعر فارسی، از زاویۀ خاص خودش البته، اعادۀ حیثیت کرده است نیز این تردید را مطرح می کند که آیا اینهمه استشهاد و استناد به شعر جلو تفکر آزاد را نگرفته است؟ و همین یک دو کلمه را نگفته است که شعر خود تفکر آزاد، یا دستکم شیوه ای برای تفکر آزاد و بیان آن است.

اینکه دوستان ما به سبب شاعرمسلکی ما ایرانیان سر خود را از شرم به زیر می افکنند مایۀ تعجب است چون، از قضا، اگر یک جا باید سر بلند کنیم همینجاست.

همرسانی کنید:

مطالب وابسته