شیما بهره مند
روزنامه شرق
بگذارید خودم را معرفی کنم[۱]
«احساس میکنم اینجا خانه خودم است. احساس میکنم این مکان و هوایی که آنها تنفس میکنند، از آنِ من است؛ این را فقط کسانی میتوانند درک کنند که به محیطی خو گرفتهاند و با آن درهم آمیختهاند. شبحی زبانآور و پرتوشوتوان؛ این شبح بهقدری سمج و چنان فراگیرنده است که حضورش بر هر چیز سنگینی میکند».[۲]
نام هر مؤلف شاید همان شبحی است که هرقدر هم نادیده گرفته شود، یا پشت صحنه و میان تماشاگران نشانده شود، سرآخر با غیابش به صحنه خوانده میشود. رمان «شبح سرگردان» (تهران: نیلوفر، ۱۳۹۴) یا «رقص چنگیز کوهن» رومن گاری با ترجمه ابراهیم مشعری و ناصر زراعتی، اولبار در سال ١٣۶٣ منتشر شد و اخیرا نیز با ویراست تازه بازنشر شده است. رومن گاری در این رمان به طرز صریح و بیپردهای اروپا و فرهنگاش را به نقد میکشد و «عظیمترین کتابها و آثار و عقاید و شخصیتهایش را به باد تمسخر میگیرد و با طنزی گزنده و بدبینانه و گاه حتی نامنصفانه» برتمام دستاوردهای تاریخی آن میتازد. تا جایی که یار دیرینهاش، ژنرال دوگل را نیز بینصیب نمیگذارد و با لحنی کنایهوار، طنزآمیز و هزلگونه از او یاد میکند.
در فصل کوتاه «دوگل هم اینجا آمده است»، گاری به دیدار دوگل از گورستانهای جمعی یهودیان اشاره میکند. «وقتی ژنرال دوگل – همراه گروه کثیری از افسرها- از اینجا بازدید کرد، خبردار ایستاد و به من سلام نظامی داد، چنان دستپاچه شدم که تقریبا به خنده افتادم. البته این حالتی عصبی بود… در چنین محلی، ژنرالی را که سلام نظامی داد، نباید مسخره کرد. اما این کاری نبود که من کردم. این را باید به خودم بگویم: خیال نداشتم بخندم و لطیفه بامزهای تعریف کنم، یا یکی از آن تکههای کمیک خودم را اجرا کنم. من قرنها داستانها و لطیفهها و کاریکاتورهای یهودی را تحمل کردهام. کار خیلی دشواری بود و باید سعی زیادی میکردم، باید تلاش میکردم به موضوع غمانگیزی فکر کنم. اما وقتی آدم تجربه مرا داشته باشد، دیگر چهچیز غمانگیزی میتواند وجود داشته باشد؟ هیچچیز! دیگر هیچچیز غمانگیزی نیست. اگر آدم پاسدار پروندهای تاریخی و جهانی باشد، تنها چیزی که برایش باقی میماند شوخی و مسخرگی است. بنابراین خبردار ایستادم، به بالا نگاه کردم و سلام نظامی دادم. ژنرال دوگل داشت به من سلام نظامی میداد، و من -یک شبح یهودی- ناگهان قابلرؤیت شدم و به هیأت آدمی با ابعادی حماسی درآمدم. من هم داشتم به او سلام نظامی میدادم».
یهودی کمدین
موسی کوهن معروف به چنگیز کوهن، کمدینی است که بهقول خودش در روزگار گذشته، در دوره نمایشهای خندهآور “ییدیش” شهرت بسیاری بههم زده بود، بااینحال بسیاری از مردم به خوشمزگیهای او اعتراض داشتند. آنان اغلب یکه میخوردند و برآشفته میشدند و برخی منتقدان نمایشهای او را به سکوت برگزار میکردند. او راوی سیونه فصل از رمان است، تا اینکه رومن گاری در فصل آخر خود به صحنه میآید و اعلام میکند: «لطفا نفر بعدی!» اکنون نوبت دیگران است. راوی تا اینجا هرچه خواسته گفته و هرچه خواسته کرده است. دیگر کافی است. پس از این شبح سرگردان که بازیگر کمدی تئاترهای ییدیش است، میخواهد از صحنه خارج شود و جای خود را به نفر بعدی، نفرهای بعدی بدهد؛ اکنون نوبت دیگران است: سیاهان، ویتنامیها، آفریقاییها و … .
مترجم فروتن و لیست سیاه ارشاد
در چاپ تازه رمان «شبح سرگردان» – در فاصله سهدههای از چاپ نخست آن- شاید کمتر کسی شمای کاملی از کتاب را در خاطر داشته باشد. اینکه تغییری بهظاهر ناچیز در این چاپ اتفاق افتاده است. «شبح سرگردان» از یکی از مترجمانش، ناصر زراعتی چشمپوشی کرده است. روی جلد کتاب تنها نام ابراهیم مشعری آمده است. ناشر میگوید بهخاطر مجوز به این کار تن داده، و مترجم نیز ترجیح میدهد یکی از رمانهای درخشانِ رومن گاری، بانام یا بینام او چاپ شود. و میگوید پروای نام ندارد.
چنانکه از فیپای کتاب برمیآید، مجوز کتاب در سال ١٣٩٣ داده شده است و ناشر نیز تأیید مجوز را در سال ١٣٩۴، یعنی امسال تصدیق میکند. پس اگر چاپ اخیر رمان بنابر سازوکار اخذ مجوز در ارشاد دولت اعتدال صورت گرفته باشد، پرسشهایی مشخص را پیش میکشد. مگر نهاینکه وزیر ارشاد، علی جنتی در زمستان دوسال پیش از اینکه «فهرست سیاه در حوزه کتاب نداریم»[۳]، سخن گفت. «این وزارتخانه مسائل پیشآمده در حوزه کتاب را حل کرده و دیگر فهرست سیاه در حوزه کتاب نداریم. در سالهای اخیر تعدادی از نویسندگان در لیست سیاه قرار داشتند و حتی اگر کتاب آنها با موازین منطبق بود، نویسنده ممنوعالقلم بوده و از چاپ کتاب او جلوگیری میشد». و بعد تأکید میکند که برخی میگویند که ما در سالهای گذشته (در دولت قبل) ممنوعالقلم نداشتیم، درحالیکه در مواردی یک ناشر به دلیل انتشار اثر یک نویسنده که کتاب او هم مجوز انتشار داشت تعطیل میشد. بنابر اظهارات وزیر ارشاد قرار بر این میشود: «هر کتابی به وزارت ارشاد وارد شود آن را میخوانیم، اگر با قانون منطبق باشد چاپ میشود و اگر اینگونه نبود باید اصلاح شود». او از اصلاح یا حذف «نامها» چیزی نمیگوید.
کمتر از یکسال بعد، معاون فرهنگی ارشاد، سیدعباس صالحی به شبهات پیشآمده درباره «نامها»یی چون رضا براهنی و اسماعیل خویی چنین پاسخ داد: «ما میخواهیم به مُر قانون عمل کنیم و فهم ما از ضوابط مصوب شورای انقلاب فرهنگی این است که تنها به محتوا توجه کنیم، اما اکنون بحثهایی در رسانهها مطرح شده و برخی گفتهاند که باید به مؤلف هم توجه کرد. ما بخشی از این بحثها را که جدی هستند به هیأت نظارت منتقل میکنیم و معتقدیم نباید بحثها به سمت لجاجت برود».[۴] اندکی بعد برخی از این نامها، غلامحسین ساعدی، رضا براهنی و برخی دیگر از محاق بیرون آمدند و پس از سالها کتابهاشان تجدیدچاپ شد. این امر، خبر از تغییر نسبی در فضای نشر و کتاب میداد. از این قرار است که حذف یک نام بهعنوان مترجم، در فضای اخیر مورد پرسش واقع میشود و غریب مینماید تا شاید سرنوشتی متفاوت از نویسنده کتاب، برای مترجماش رقم بخورد. آخر رومن گاری در سالهای نخست دهه هشتاد میلادی، خسته از اینکه «آزادی لازم را برای نوشتن در اختیار ندارد» تصمیم میگیرد با نام دیگری بنویسد. شبحِ «امیل آژار» اینگونه احضار شد. شاهکار رومن گاری، «زندگی در پیشرو» از رمانهایی است که او نخست آن را با نام دیگری نوشت و بعدها البته معلوم شد که این رمانِ استادانه اثر نویسندهای تازهکار و گمنام نیست. بلکه رومن گاری آن را در خلوت تنهایی نوشته و برای ناشر فرستاده است.
وضعیت فرهنگ اروپا یا ایران؟
از این است شاید که رمان «پرندگان میروند در پرو میمیرند»[۵] را وصف حال خودِ گاری میدانند. «ژاک رنیه، مردی چهلوهفتساله است که امید او را به میدانهای جنگ در اسپانیا تا نهانگاههای مراکز نهضت مقاومت فرانسه و کوههای سیهرامادره در کوبا کشانده، جنگیده، مبارزه کرده، گاه پیروز شده و گاه طعم تلخ شکست را چشیده… سرآخر تنها و با این اندیشه که آن امید، امیدی واهی بوده، ولی او وظیفهاش را بهخوبی انجام داده، به انتهای جهان، به ساحلی در پرو پناه آورده است؛ قهوهخانه کوچکی برپا کرده و هر صبح و شام، تماشاگر پرندگانی است که از دوردست میآیند تا پیش روی او بر ساحل بیفتند و بمیرند».[۶] رومن گاری اما در «رقص چنگیز کوهن»، ژاک رنیهای است که به واهیبودن آخرین امید زندگیاش آگاه است، اما بهجای آنکه تن به نیستی بسپارد «با نیش قلمی توانا و به یاری ذهنی اگرچه تیره و بدبین اما تیز و روشنگر»[۷] به ثبت اندیشههایش درباره جهان و ارزشهایش پرداخته است. «این هم مأموریتی است که میباید به انجامش برساند؛ مأموریتی که هیچ دستکمی از مأموریتهای دوران جوانیاش ندارد. این هم گونهای نبرد است: گیرم نه علیه فاشیسم و برای کسب آزادی یا جامهعملپوشاندن به آرمانهای انسانی یا سوسیالیستی، که نبرد در راه افشاکردن ناراستیها و دروغها و فریبهای رایج دنیای امروز، گونهای شهادت دادن است بر هرآنچه شاهد آن بوده و هست». هرچه باشد رومن گاری در دورانی که «تربیت اروپایی»٨ را مینوشت، بهرغم انتقاداتش به اروپا و وضعیت فرهنگ آن، هنوز اندک امیدی داشته است: «… شکی نیست که این تنها یک لحظه گذرای تیرگی است. بالاخره این دوره هم یک روز تمام میشود، بله تمام میشود»[۸].
[۱] عنوان فصل اول رمان «شبح سرگردان»
[۲] سطرهای نخست بخش اولِ «شبح سرگردان» نوشته رومن گاری
[۳] به نقل از خبرگزاری ایرنا، ٢٣ دی ١٣٩٢
[۴] به نقل از خبرگزاری ایسنا، ٨ شهریور ١٣٩٣
[۵] پرندگان میروند در پرو میمیرند، رومن گاری، ترجمه ابوالحسن نجفی
[۶] از مقدمه مترجمان
[۷] همانجا
[۸] در همان مقدمه آمده که «تربیت اروپایی» اولبار در سال ١٩۴۶ چاپ شد و جایزه منتقدان به آن تعلق گرفت. بعدها به چهارده زبان ترجمه شد و آوازهای جهانی بهدست آورد. تا آنکه خود نویسنده در سال ١٩۵٩ آن را به انگلیسی بازنوشت.
—————-
*با افزودن میان تیترها