عصر چهارشنبه ، نهم دی ماه سال یکهزار و سیصد و نود چهار، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار با همکاری مجله بخارا و بنیاد ملت اولین شب از مجموعه ادبیات تطبیقی را با اختصاص آن به فروغ فرخزاد و سیلویا پلات برگزار کرد . علی دهباشی این مجلس را آغاز پرداختن به ادبیات تطبیقی در سلسله شب های بخارا دانست و گفت: خیلی خوشحالم که بعد از مدت ها موفق شدیم شب متفاوتی را از مجموعه شب های بخارا آغاز کنیم. ایده این شب از دکتر پور جوادی استاد گرانقدر ماست که همواره به شب های بخارا لطف داشتند و پیشنهاد دادند که کارهای متفاوت تری داشته باشیم. به مناسبت این ایام که مربوط به زنده یاد فروغ فرخزاد است با گرامیداشت یاد و خاطره او، اولین شب ادبیات تطبیقی را به بررسی تطبیقی فروغ فرخزاد با سیلویا پلات، شاعر و نویسنده بزرگ آمریکایی می پردازیم و در طی سخنرانی ها با وجوه مشترک این دو شاعر و نوع نگرشی که ادبیات تطبیقی ارائه می دهد بیشتر آشنا خواهیم شد.
دکتر طهمورث ساجدی، استاد ادبیات فرانسه در دانشگاه تهران که کتابی با عنوان ”ادبیات تطبیقی” از ایو شورل را ترجمه کرده است در سخنرانی خود گفت: به واسطه فهرستی که مجبور بودم روی آن کار کنم و بیلانی که از وضع ادبیات تطبیقی در ایران ارائه دهم، شخصاً دریافتم این است که دانشگاه آزاد در ایران بیشتر از دانشکده ها و دانشگاه های دیگر به ادبیات تطبیقی می پردازد. پلات هم یکی از موضوعاتی است که پنج یا شش پایان نامه ارشد در موردش ارائه شده است و تقریباً همه اینها در دانشگاه آزاد بوده است. ما در حال حاضر یک ”کتاب شناسی توصیفی ادبیات تطبیقی” داریم که نوشته ابولقاسم رادفر است. ایشان در این کتاب علاوه بر فهرست، خلاصه ای هم آورده است و شما با این خلاصه می توانید بدانید سوژه آن پایان نامه چیست. ما در حال حاضر دو فهرست حدوداً هزار صفحه ای داریم و مضاف بر آن آقای نجفی هم در مجله ”ادبیات تطبیقی” که زیر مجموعه فرهنگستان زبان و ادب فارسی است، دو سری کتابشناسی دیگر آورده اند. پشنهادم به دانشجویان این است که اگر به دنبال سوژه می گردند این فهرست ها را مرور کنند تا سوژه تکراری برای پایان نامه هایشان انتخاب نکنند.
ادبیات تطبیقی بدواً با پلوتارک که در ایران برای اولین بار به قلم مرحوم کسروی از انگلیسی ترجمه شد به فارسی زبانان معرفی شد و بعد در دهه سی یا چهل رضا مشایخی مجموع چهار جلد آن را ترجمه کرد. در این ایام ما با گرایش تشابهات آشنا می شدیم ولی این گرایش خیلی زود فراموش شد چون پس از بررسی جنبه های فیزیکی به خصایل فرد می پردازد. مثلاً در یک جا فردی با رضایت مردم پادشاه می شود و در جای دیگری فردی بدون رضایت مردم پادشاه می شود، این یکی به مردمش رسیدگی می کند و آن یکی نه و … . تقریباً ۴۶ سزار، قیصر یا شاه را پلوتارک مقابله کرده و از ایران هم اردشیر دوم مورد بررسی قرار گرفته است، ولی آنطور که مؤلف به سایرین پرداخته به اردشیر دوم نپرداخته است و آن را بیشتر با اردشیر سوم مقابله کرده است. بهرحال در نیمه اول قرن دوم ادبیات تطبیقی تحت عنوان ”مطالعات موازی” بوده است. البته اسمش موازی بود ولی بیشتر مقابله بود، اما بعداً در اوایل قرن نوزدهم، هنگامی که زبان فرانسه تقریباً جایگاهش را از دست داد، حالت منحصر به فرد پیدا کرد و در دربار انگلستان که از زمان لویی چهارم به زبان فرانسه صحبت می کردند و می نوشتند، کم کم جایگاهش از دست رفت. رمانتیسم آلمان و انگلستان با فشار به فرانسه کاری کردند که فرانسه هم رمانتیسم را علی رغم میل خودش پذیرفت. مرحوم زرین کوب در اواخر کتابش با عنوان نقد ادبی این توضیح را مورد ایران هم می دهد. آنچه از ادبیات تطبیقی داریم از بدو آن با خانم فاطمه سیاح و بعداً با افراد دیگری که این درس را تدریس کردند از سال ۱۳۳۳ خورشیدی به این طرف با کتاب فرانسوا گویار معرفی شد، این کتاب را برای مجموعه معروف ”چه می دانیم؟” نوشته بود که بعدها شورل نویسنده اش شد و همان کتاب است که آقای دهباشی در ابتدا آن را به شما معرفی کردند.
علی دهباشی بعد از قرائت شدن یادداشتی از نظرات دکتر شفیعی کدکنی در باره فروغ در باره سخنران بعدی گفت: اگر به یاد داشته باشید در چند شماره قبل بخارا کتابی را که به زبان انگلیسی در زمینه ادبیات تطبیقی، فروغ فرخزاد و سیلویا پلات منتشر شده بود، معرفی کردیم. نویسنده این کتاب سرکار خانم لیلا رحیمی بهمنی است که خوشبختانه به مناسبت سفر سالانه در ایران هستند. از ایشان دعوت می کنم تا ضمن معرفی کتابشان، مختصری از شباهت های شعری و فکری فروغ فرخزاد و سیلویا پلات بگویند.
لیلا رحیمی بهمنی در گفتار خود به بحث از آینه پرداخت که در شعر فروغ پرتکرار است: آینه و انعکاس در آینه، طبیعت بسیار پیچیده و مبهمی دارد که اغلب معانی پارادوکسیکال و ضد و نقیضی را القاء میکند. قدرت آینه در برگرداندن یک تشابه (simulacrum) از واقعیتی که روبروی آن قرار گرفته است آینه را ابزاری وهمی و فریب دهنده میکند که باعث پدید آمدن تشابهات و استعارات بیشماری در ادبیات شده است. آینه می تواند به مانند درگاه، دروازه یا پلی عمل کند که رابطۀ بین دو دنیای کاملاً متفاوت را برقرار می کند. مثلاً استعارۀ آینه الهی از معروفترین این آینه هاست که در قرون وسطی به یکی از رایج ترین استعاره ها بدل شد. این نوع آینه رابط بین دو دنیا، این دنیا و دنیای دیگر بوده و نوع رابطۀ انسان با خدایش را تعریف و تجویز میکرد. از سوی دیگر آینه مانند یک پرده عمل می کند چرا که تصویر منعکس شده در آینه همان واقعیت جلوی آینه نیست و امر واقعی در در آینه به غیرواقعی تبدیل می شود. به خاطر همین آینه محلی میشود برای تخیل، اوهام و خاطره و بدل میشود به انواع استعارات و سمبل ها که مورد علاقۀ هنرمندان و نویسندگان است.
سیلویا پلات در شعر «دیگری» (The Other) که شعریست بسیار مبهم و چندلایه این مفهوم (از آینه) را به تصویر میکشد. در این شعر، مرزهای جداکنندۀ دیگری درونی و دیگری بیرونی در هم میشکنند و محو میشوند. این دو موجودیت درهم و در یک معنا ادغام میشوند. در متن شعر، اول شخص مفرد «من» بین «توی درون» و «توی بیرونی» در رفت و برگشت است. در این شعر پلات میگوید:
«ای شیشۀ سرد، چگونه خودت را
بین من و من داخل میکنی
و من مثل گربه چنگ می زنم.»
آینه شکاف و چندگانگی در حس فرد از خود وارد میکند. از آنجاییکه خود تجربه کننده و خود در آینه هرگز نمیتوانند بر هم منطبق شوند، شخص با یک حس همیشگی جدا بودن و alienation همراه خواهد بود. «و من مثل گربه چنگ می زنم» زن یا صورت خودش و یا تصویرش را در آینه چنگ می زند با این امید که آن را تغییر دهد.
آینه با اینکه ابزاری است برای درون نگری (introspection)، که در آن ما با درونی ترین احوالات و مسائل وجودی خودمان روبرو و درگیر میشویم، وسیله ایست mimetic – تقلیدی اجتماعی. ما به آینه رجوع میکنیم تا ببینیم چطور در جامعه دیده خواهیم شد. در حقیقت آینه برای ما مثل چشم اجتماع و محیط مان است. ما در آینه نه تنها چگونه ظاهر شدمان را چک میکنیم بلکه در آن ماسکهای مختلفی برای خودمان اتخاذ میکنیم تا مورد پذیرش و رضایت محیط مان باشیم. در حقیقت آینه مثل صحنۀ تئاتری میشود که ما در آنجا هنرمندانه نقشهای اجتماعی مان را اجرا میکنیم.
از سوی دیگر زنان در رودررویی با آینه هایشان با تمامی تصاویری که فرهنگ و جامعه از زنان و زنانگی ساخته و دیکته میکند مواجه می شوند. وقتی زنی به آینه اش نگاه می اندازد، تمامی این تصاویر ساخته شده بر روی آینه اش ظاهر میشود و وی وارد مطالعه و مناقشه با آن میشود. حال وقتی که زنی از تصاویر مورد پذیرش محیطش فاصله میگیرد، یا تصویر خود را در آینه نمی شناسد و یا با تصاویر غریب و وحشتناکی مواجه میشود که آنها نیز ساختۀ جامعۀ مردسالار است برای کنترل و تنبیه زنانی که از محدودۀ تعاریف زن بودن خارج میشوند. زنانی که دختران، همسران و خواهران مطیع و ساکت پدران و شوهران و برادران نیستند. زنانی که مادران از خودگذشتۀ فداکار نیستند و برداشتن تصویر و صدایی از آن خود اصرار دارند. این زنان با موجودات غریب و غولان مخوفی در آینه های خود مواجه میشوند و یا از شناخت تصویر خود باز می مانند. فروغ فرخزاد در شعر «صدایی در شب» میگوید:
«جستم از جا و در آیینۀ گیج
بر خود افکندم با شوق نگاه
آه، لرزید لبانم از عشق
تار شد چهرۀ آیینه ز آه
شاید او وهمی را می نگریست.»
اتمسفر کلی شعر نشان از تنهایی بیش از حد فرد دارد و اینکه وی در جستجوی ناامیدانۀ رابطه و همراهی است. گمگشتگی و گیجی او در آینه فرافکنی (Projection) شده و آینه گیج میشود. با اینکه در کل شعر ضمیر اول شخص مفرد «من» اتخاذ شده، وقتی که وی با تصویر آینه اش مواجه میشود، این «من» ناگهان «او» میشود. این اشاره کردن به خود در سوم شخص مفرد که در ادبیات به آن (illeism) میگویند عملکردهای مختلفی دارد. یکی از عملکردها به نوعی چرخش در هویت فرد سخن گوست که دیگر نمیتواند بین خود و تصویرش صلح برقرار کند. همینطور در شعر «گمشده» با این دوگانگی من و تو در مواجه با خود روبرو میشویم و در شعر «دیدار در شب» فرد در تمام طول شب با خودش – که به شدت احساس گمگشتگی و وحشت میکند- در گفتگو و بحث است. در شعر «وهم سبز»، یأس و ناامیدی فردی را به تصویر میکشد که تمام روز در حال گریه کردن در آینه است.
سیلویا پلات در رمان زندگینامه ای اش، در مراحل بحرانی زندگی اش وقتی که نمی تواند بین تصویری که از خود دارد و یا تصویر ایده آلش از یک سو و تصاویری که فرهنگش از زن بودن یا زنانگی ساخته تطبیق و هماهنگی ایجاد کند، تصویر خودش در آینه را نمی شناسد و یا آینه را نمی تواند تحمل کند. وقتی که شخصیت اصلی داستان -که همان سیلویا پلات است- در بیمارستان روانی بستری است آینه برای او ممنوع می شود تا وقتی که حالش خوب شود. یعنی تا وقتی که دوباره تعاریف و تصاویر جامعه اش از زنانگی را بپذیرد. آن وقت است که به او اجازۀ استفاده از آینه داده میشود و آن موقع است که او دوباره به سراغ جعبۀ لوازم آرایشش میرود.
در شعر «چشمۀ سوخته» (The Burnt-up Spa) – شخصیت شعری با خم شدن در روی پلی با تصویر زنی در آب روان زیر پل مواجه میشود. تصویر زنی که «آبی رنگ و غیرممکن است» و او این تصویر را به شدت رد میکند. «آن من نیستم، آن من نیستم». در فرهنگ لغات «رنگ آبی» وقتی برای زن به کار میرود یعنی روشنفکر، آموخته و فرهیخته. و آن غیرممکن بودن نشان از غیرممکن بودن آرزوها و تلاشهای هنری سیلویا پلات دارد. همینطور در شعر «داستان حمام» (A Tale of a Tub)، شخصیت شعری از دنیای عمومی به دنیای کاملاً خصوصی وارد میشود و از تمامی لباسها و ماسکهای اجتماعی خود را خلاص میکند. او وارد یک دیالوگ و رفت و برگشتی بین دنیای واقعی و کاذب میشود در حالی که مرز بین او دو دنیا محو شده است.
باید به یاد داشته باشیم که هم فرخزاد و هم پلات در یک دورۀ گیج گذر برای زنان زندگی میکردند و جامعه شان آنان را با تصاویر مختلف و متضادی از زنانگی (تصاویر سنتی و مدرن) مورد هجوم قرار میداد. تصاویری که امکان ایجاد هیچگونه تطبیق و آشتی بین آنها وجود نداشت.
همانطور که گفتم آینه طبیعت مبهم و پاراداکسیکال دارد و دیدیم که آینه خود گرفتار تعریفات و ارزشگذاری هاست بخصوص وقتی که همراه با زنان باشد. دیدیم که آینه میتواند زن را در تصویری، در ظاهری محض منجمد کند که براساس نگاه خیرۀ مردانه تعریف شده است. این تصویر پیچیدگیهای انسای و ابعاد وراء ظاهرش را نادیده گرفته و سرکوب میکند: منتقدان فمنیست این آینه را رد کرده و به شکستن آن برمیخیزند. امّا وقتی که آینه از تعاریف و کدگذاریهای فرهنگی ساخته شده رها شود وسیله ای میشود که زن در آن میتواند با خودش، با بدنش، با تصویر اصیل خودش و با دنیا خود آشتی کند. زن در اینچنین آینه ای هویت اصیل و صدای خودش (و نه تصاویر تحمیلی زنانگی) را یافته با آنها صلح میکند. این آینه را فمنیستها ترویج میکنند. این آینه ابزاری میشود برای درک و برای ساخت خود واقعی، برای ایجاد وحدت بین چندگانگیهای درونی و هویتی. این آینه رها شده و رهابخش است. در شعر «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد»، فروغ فرخزاد نقشه ای از زندگی و تاریخ فردی خودش را پیش روی ما می نهد و تلاش طاقت فرسای او را در ایجاد صلح و آشتی بین دنیاهای متغیر درون و بیرونش به تصویر میکشد:
من این جزیرۀ سرگردان را
از انقلاب اقیانوس
و از انفجار کوه گذر دادم
و تکه تکه شدن، راز آن وجود متحدی بود
که از حقیرترین ذره هایش آفتاب به دنیا آمد
فروغ که در بسیاری از اشعار اولیه اش در طلب نگاه خیرۀ مردانه و برای خوشحالی اش بدان وابسته است، در این شعر تغییر موضع داده و بارها خود را برای اینکه خود نگاه نکرده بود سرزنش میکند. حال دیگر او در آن سوی منفعل دیده شدن نیست بلکه شروع کرده به نگاه کردن و بدین صورت فاعلیت و عاملیت کسب میکند. جملۀ «چرا نگاه نکردم؟» و یا «من نگاه نکردم» بارها در این شعر تکرار میشود. حال او خود را در آینه «پاکیزه و روشن» میبیند. حال او دیگر وجود دیگری را در نقش نجات دهنده رد میکند و معتقد است که خود به طور مستقل میتواند برای خودش کافی باشد.
«از آینه بپرس نام نجات دهنده ات را»
در این شعر، آینه و پنجره نقشهای خود را در این خودسازی جا به جا میکنند. فرخزاد برای آگاهی، دیدن و نگاه بین پنجره و آینه در رفت و برگشت است.
«یک پنجره برای من کافی است
یک پنجره به لحظۀ آگاهی و نگاه و سکوت»
حال آینه دیگر محل اسارت او، محل چندگانگی ها شکنجه دهنده نیست بلکه وسیله است برای قدرتمند کردن و رهایی. ابزاری است برای درک و ساخت خود که او را دعوت به شناخت خود می کند. از طریق آینه، او میتواند کنترل تصویر خود و در نتیجه کنترل قدرت، را به دست بگیرد. حال او پذیرفته است که مسئولیت این رهایی فقط و فقط بر دوش خودش است.
در اشعار سیلویا پلاث مواجهه با آینه اغلب دردناک است. همچنان که خود میگوید آینه «اطاقهای مخوفی» هستند که شکنجه در آن ادامه دارد. او بارها با تصاویری غریب و موهوم در آینه خود مواجه میشود. در تنها شعر پلاث که این خاصیت وحشتناک آینه برعکس میشود و شخصیت شعری با یک تصویر جذاب و رضایت بخش مواجه میشود، شعر «دربارۀ نگاه کردن در چشمان عاشق شیطان» On Looking into the Eyes of Demon Lover است. در این شعر آینه به صورت استعاره ای از چشمان عاشق شیطان درآمده که مردمکهای سیاه آن کوره های سوزانی هستند که زنان زیباروی را فلج، ناتوان و منفعل کرده می سوزاند. در فرهنگ سنتی مسیحی، وقتی که آینه نتواند فضایی برای تجلّی خدا و حقیقت او باشد، پس بی شک ابزاری میشود در دست شیطان و خدمتکارانش، جادوگران، زنان زیباروی فریبکار و افسونگر که با گناهان حسد و غرور باعث سقوط مردان میشدند. این آینه فرد را در گرداب جسم و دنیای ظواهر میکشد و خیال را با اوهام و در نتیجه هوسها تغذیه میکند. شخصیت شعری شعر سیلویا پلات که خود را براساس این تعالیم جادوگر میداند، جسارت کرده به سراغ آینه میرود:
«من تصویرم را
در آن شیشۀ سوزان جستم
چرا که چه آتشی میتوانست
صورت یک جادوگر را ویران کند.»
این همچنین اشاره ایست به آینه های کروی جادوگران که در آن به دیدن دنیاهای غیرقابل رویت و تماس با ارواح ممنوعه می پرداختند. شخصیت شعر زنی است که خود را مطابق تصاویر و تعاریف ساخته شده و پذیرفته شده زنانه سنت خود نمی یابد. او انتظار تصویر کریه جادوگران را در آینۀ خود دارد. زنانی که تحت کنترل و اطاعت مردان، شوهران و پدران نبوده و از جامعه طرد میشدند. اعتقاد بر این بود که این جادوگران سوزانده نمیشوند. پس وی جرأت کرده در آینۀ سوزان نگاهی میاندازد ولی بر خلاف انتظارش با «ونوسی نورانی» مواجه میشود. ونوس – الهۀ رومی که سمبل عشق و زیبایی بود و زیبایی خیره کننده اش ورای زیبایی همۀ الهه گان بود:
«پس من در آن کوره خیره شدم
جائیکه تمامی زیباییها می سوزند و خاکستر میشوند
ولی ونوس نورانی را یافتم
که در آنجا منعکس شده بود.»
اینجا char به معنی سوختن و خاکسترشدن به کار رفته است ولی در عین حال به معنی «کار کردن به عنوان زن کارگر، تمییزکننده در خانه» است. به دلیل آرزوها و امیدهای پلات برای رفتن ورای محدودۀ تعیین شده برای زنان به عنوان خدمت دهندگان در خانه، برای وارد شدن در عرصه نویسندگی، آنهم در نوع نوشتن تجربیات فردی زنانه اش، نویسنده انتظار تصویر جادوگر را در آینۀ خود دارد.
صدا و تصویر اصیل زنان که به طور تاریخی تهدیدکننده دانسته می شد در تصاویری چون مدوسا، جادوگران، زنان مکاره و… سنگ شده اند. این تصاویر را نباید به حال خود تحقیق نشده رها کرد. باید به خوبی به آنان خیره شد و آنان را شناخت و این آینه است که میتواند زنان را در ترسهایشان، در عمق خشمهای منجمدشده شان را راهبری کرده و به سرچشمۀ قدرتشان برساند.
یکی دیگر از سخنرانان مهسا ملک مرزبان مترجم خاطرات سیلویا پلاث بود. خانم ملک مرزبان نخست در اشاره به خاطرات پلاث گفت: این کتاب در سال ۱۹۹۸ بالاخره چاپ شد، بعد از سالهای سال که تد هیوز اجازه نداد دفترچه خاطرات سیلویا پلات چاپ بشود، زیرا این دفترچه حاوی خاطراتی بود که سیلویا پلات از سن ۱۸ سالگی تا دو هفته قبل از مرگش نوشته بود و حاوی جزئیاتی از زندگی خصوصی او بود چه از زندگیش در دوران تجرد و دوران دانشجویی و چه زمانی که با تد هیوز ازدواج کرده بود. تفاوت این زندگی نامه با زندگی نامه های دیگر در این است که در این دفترچه خیلی راز و رمز ها پیدا می شود و بسیاری از طرفدارن پلات سالیان سال منتظر این دفترچه خاطرات بودند.
من متأسفانه می بینم که خیلی جاها به جای اینکه مطالعه دقیق روی نوشته های پلاث باشد تعبیرها شخصی است. همانقدر که فمنیست ها سعی کردند پلات را مصادره به مطلوب کنند و او را یک فمنیست معرفی کنند من همانقدر معتقدم که پلات فمنیست نبود و دوست داشت در دنیایی که شاید شعارزدگی و دنیای سخت مردانه که من به آن اعتقادی ندارم و فکر می کنم که لزومی ندارد برای اینکه از پلات وفروغ دفاع کنیم و آنها را بزرگ جلوه دهیم آن ها را در مقابل دنیای مردانه قرار دهیم. در این خاطرات به خوبی اشاره می شود و پلات در بعضی جاها با شجاعت به ضعف ها و حسادت های خودش اشاره می کند و اینکه مثل هر آدم دیگری نقاط ضعف و قدرتی دارد. از این منظر این کتاب یکی از مهمترین آثار پلات محسوب می شود که در آن تمام نقاب هایی که شاید آدمهایی که دوستش دارند و جامعه ای که در آن زمان در آن زندگی می کرد مجبورش کرده بود که بر چهره بگذارد بر او گذاشته اند تمام آن نقاب ها در این خاطرات برداشته می شود.
——————–
*متن بالا ویراسته و گزیده ای است از مطالب شب ادبیات تطبیقی که در آنها به نحوی از مقایسه بین فروغ و پلاث سخن رفته است یا در حوزه ادب تطبیقی قابل بحث است. برای خواندن گزارش کامل متن وبسایت مجله بخارا را ببینید.
در همین زمینه:
آینه های فروغ فرخزاد و سیلویا پلاث