افسوس برای نرگسهای افغانستان
ژیلا بنی یعقوب
تهران: ۱۳۹۴
ژیلا بنییعقوب نامی آشنا در میان برخی از روزنامهنگاران افغان است. این روزنامهنگار ایرانی که در نزدیک به پانزده سال گذشته بارها به افغانستان سفر کرده، شاید یکی از معدود راویان زاویههای پنهان زندگی زنان افغان باشد؛ روایتهایی از نیمروز تا کابل و از پنجشیر تا هرات و گزارش دردهایی که ما کمتر حس میکنیم و خبرهایی که کمتر میشنویم.
قصههای این کتاب، قصههای محض و روایتهای بیحس نیستند. قصههای این کتاب، تصاویر زندهای از زندگی در گوشههایی از افغانستان است: تصویرهای زنده و دردآوری از محرومیتها و دردها و نگارههای قشنگی از زیباییها و ظرفیتهای فروخفته در این خاک.
روایتهای ژیلا، روایتهای ششساله اما ریشهدار اند. نگاه معطوف به واقعیتهای تازه در افغانستان، از خرابههای ناشی از جنگ تا جلوههایی از یک زندگی مدرن شهری، قصههای ژیلا اند. ژیلا آمد تا نامههای حسرتبارش را برای نرگسهای افغانستان بنویسد. چشمدیدهای این روزنامهنگار، ممکن یکی از واقعبینانهترین چشمدیدها از وضعیت مختلط جنگ و صلح افغانستان باشد.
چشمدیدهای این زن روزنامهنگار از افغانستان، تنها نگاه خبری به زاویههای زندگی این کشور نیست، بلکه معجونی از عاطفه و کشف است؛ یا بهتر بگویم کشفهای عاطفی از واقعیتهایی که ما همهروزه میبینیم اما متوجه نمیشویم.
یکی از ویژگیهای «افسوس برای نرگسهای افغانستان» این است که ایستگاههای پرجاذبهای در این کتاب میتوان یافت: از اردوگاه ماککی در نیمروز، تا کوچههای خاکآلود پاییزی و موترهای آخرین مدل کابل؛ از گارد ویژه احمدشاه مسعود در پنجشیر تا زمستان سرد کابل؛ از پفکهای ایرانی در شهر هرات تا برگشت دوبارهی پاییزی به کابل. این همه برداشتهای یک روزنامهنگار ایرانی در کابل است.
روزنامهنگاران افغان با توجه به سطح بلند حادثه و رویداد در کابل و سایر بخشهای افغانستان، فرصت کمی برای دیدار با قضایایی که هرکدامشان ریشه در دردهای مردم دارد، مییابند. این حوادث را اما یک بیگانهی خودی بهتر دریافته است و درک کرده است و بهتر روایت کرده است. بدون شک نقد و نگاه متفاوتی بر این کتاب نیز وارد است که بیشتر ریشه در آگاهیهایی دارد که ما از وضعیت افغانستان داریم و این آگاهیها برای بسیاری کسانی که در این کشور زندگی نکردهاند، به سادگی روشن نخواهد شد.
——————
از یادداشت محسن رنانی به مناسبت رونمایی از همین کتاب:
من گرچه هیچگاه به افغانستان سفر نکردهام اما همیشه آن را پارهای از تن ایران میدانستهام و مردمانش را هموطنانی که گرفتار بیرسمی ما شده اند. و کتاب ژیلا مرا در سفری دلگیرکننده به افغانستان برد و داغهای روح مرا تازه کرد. کتاب او نه تنها سفرنامهای از جغرافیای دیگری است بلکه گزارشی از سفر به اعماق زمان نیز هست. کتاب او ما را به ایران زمان قاجار میبرد. افغانستان امروز، بوی ایران عهد قاجار را میدهد: جامعهی خشنِ مردسالارِ ضعیفکشِ بی قانون، که با فقر و جهل درگیر است؛ نزاع علمایش جهل او را دامن میزند و تنش امرایش فقر او را تداوم میبخشد. در واقع، قاجاران با امضای معاهده پاریس و پذیرش جدایی افغانستان از ایران، حکم توقف افغانستان در قرن نوزدهم را امضا کردند. و «افسوس برای نرگسهای افغانستان» که وقتی در زمانه ما از ناامنیِ این جامعه قاجاری گریختند و به ایران، سرزمین مادریشان، آمدند اینبار با مردمانی نژاد پرست روبهرو شدند. – متن کامل را در ستون قلمدان راهک بخوانید.