م. مازیار
روزنامه ۸ صبح
کتاب «شکلگیری دولت در افغانستان، تاریخ نظری و سیاسی» اثر دکتر مجیبالرحمان رحیمی (آی.بی. توریس، اکتبر ۲۰۱۷) امسال در لندن و نیویارک چاپ شده است. این کتاب میخواهد تاریخ شکلگیری دولت در افغانستان را واکاوی و بازسازی نماید. دکتر رحیمی بدین باور است که هویت دولتی به نام افغانستان آن گونهای که در تاریخ رسمی ساخته و پرداخته شده است، با سندها و حقایق تاریخی همخوانی ندارد و در نتیجه روایتی برساخته و معطوف به قدرت است. دکتر رحیمی به این باور است که برخلاف روایت رسمی، افغانستان امروز برایند رقابتهای دو قدرت استعماری در دوران «بازی بزرگ» در قرن نوزدهم است. انگلیسها و روسها در این زمان هر کدام به سمت آسیای میانه و هندوستان در حال پیشروی بودند و پس از دو جنگ مردم افغانستان با امپراطوری بریتانیا، افغانستان در هیات یک دولت حایل با مرزهای مشخص وارد سیستم دولتهای اروپامحور تحت قیمومیت امپراطوری بریتانیا گردید. برای اینکه این دولت پسااستعماری قوام یابد بریتانیاییها تلاش کردند تا اساسات یک دولت پسااستعماری را در این جغرافیای نوظهور تحت رهبری امیر عبدالرحمان خان (۱۸۸۰-۱۹۰۱) بنا نهند. قدرت استعماری در کنار ایجاد این دولت، آنها را با ایجاد ایدیولوژی، موسسات دولتی، و کمکهای مالی مورد حمایت قرار داد و در ادامه حکومتهای مورد حمایت انگلیس و پس از استقلال، روایت تاریخیای که شکل گرفت محصول آمیزش دانش استعماری و بازتولید و غنای این دانش در دستگاههای دولتی در افغانستان بود. دانش استعماری و روایت دولتیای که در ادامه آن شکل گرفت مبتنی بر سیاستی بود که در آن افغانها تاریخ و گذشته تمدنی متفاوتی با همسایگانی چون ایران و جمهوریتهای آسیای میانه داشته باشند.
تاریخ افغانستان بر اساس این روایت به سه دوره تاریخی آریانا به عنوان دوران پیش از اسلام، خراسان هویت تاریخی پس از ظهور اسلام و افغانستان هویت معاصر این جغرافیا که عمق تاریخی آن گویی به دوران احمدشاه ابدالی (۱۷۴۷) میرسد تقسیم میگردد. افغانستان در این گفتمان رسمی دارای تاریخی با نشانههای دموکراتیک است که دولتهای آن از طریق لویهجرگهها تشکیل شدهاند. در این روایت همچنان از مقاومت افغانها در برابر بیگانگان متجاوز با شکوه تمام یاد میشود. این روایت رسمی نقش استعمار را در ایجاد دولت افغانستان نمیپذیرد و افغانها (پشتونها) را به عنوان مالکان اصلی این سرزمین در تاریخ هویت میبخشد. این گفتمان در روایت رسمی اش حضور سایر اقوام را کم رنگ میسازد و آنها را در نشانههای ملی سهمی نمیدهد. نویسنده در این کتاب بر این باور است که نهادهای اکادمیک غربی برپایه دانش استعماری و پسااستعماری توجه زیادی به مطالعات پشتونها کردهاند و در این مطالعات تاجیکها، هزارهها و اوزبیکها غایباند. این کتاب تلاش دارد تا به بازنمایی حاشیههای دانش استعماری توجه کند و توجه اکادمیهای غربی را به این حاشیه جلب کند.
کتاب شکلگیری دولت اثر مجیبالرحمان رحیمی با پیش فرض قرار دادن این موضوعات به پرسشهایی میپردازد چون: آیا این روایت آن گونهای که حکومتها از آن دفاع میکنند یک روایت موثق تاریخی هست یا نه؟ افغانستان در چی زمانی به وجود آمده است؟ افغانها کیها اند؟ و چگونه و در چی زمانی این دولت با نام و هویت افغانستان در تاریخ ظهور کرد؟ مولف در این کتاب با مراجعه به گستره وسیعی از متون تاریخی استعماری، پسااستعماری و بومی، معاهدهها، نقشههای جغرافیایی و مباحث تیوریک میخواهد روشن کند که اگر گفتمان رسمی گفتمانی سیاسی و مبتنی بر خصومت اجتماعی است، دال مرکزی این روایت چیست؟ و گرهگاههای گفتمانی آن کدامها اند؟ اگر این گفتمان روایتی غیر فراگیر است، در این روایت هویت کیها حذف شده است و این سیاست حذف به چی صورتی اعمال شده است.
فرضیه کتاب این است که افغانستان بر خلاف گفتمان رسمی دارای عمق تاریخی مورد ادعای این گفتمان نیست. به نظر نویسنده و با استفاده از نظریه دانش معطوف به قدرت فوکو، گفتمان رسمی شکلگیری دولت به عنوان تنها رژیم حقیقت همواره مورد حمایت دولت قرار داشته است، همچنان نویسنده باور دارد که افغانستان برایند تعاملات درونجوش سیاسی-اقتصادی و یا زاده یک سنت فرهنگی و روشنفکری بومی نیست، نویسنده را باور بر آن است که افغانستان برساختهی استعماری است که در دوران رقابتهای استراتژیک انگلیسها و روسها در قرن نوزدهم ساخته شده است، همچنان نویسنده بدین باور است که افغانها(پشتونها) پس از تسلط یافتن بر این جغرافیای استعماری روایتی غیریتساز را تحت تاثیر دانش استعماری و پسااستعماری برساخته و با حذف هویت سایر اقوام این سرزمین ایجاد کردند. نویسنده همچنان ادعا میکند که پس از دوران بیجایی یا تزلزل این گفتمان پس از سال(۱۹۷۰) گفتمان رسمی، نظم نمادین آن و سلطه پشتونی آن با چالش مواجه شده است. در این دوران در واقع این گفتمان با بحران هژمونیک مواجه شده است. پس از این بیجایی یا تزلزل گفتمانی اقوام سرکوب شده غیر پشتون دوباره در تاریخ سیاسی این کشور ظهور کردند و نه تنها گفتمان رسمی را به چالش کشیدند بلکه صدای استعمارزدایی کلیت این روایت را به نفع یک روایت فراگیر و همهشمول بلند کردند. نویسنده باور دارد که این بحران هژمونیک در دوران پسا-بیجایی وارد دورهای از مواجهه گفتمانهای رقیب شده است.
نویسنده در این کتاب از چارچوب نظری نظریه گفتمان لاکلاو و موف استفاده میکند تا به پرسشهای طرح شده پاسخهایی بیابد. نویسنده در این کتاب گستره وسیعی از نظریه هژمونی گرامشی، نظریه ایدیولوژی آلتوسر، تبارشناسی و دیرینهشناسی فوکو، مطالعات پسااستعماری ادوارد سعید، روانکاوی لکان و شالودهشکنی دریدا، نظریات گفتمان دیوید هوارث را به هم میآمیزد تا گفتمان رسمی تاریخی این کشور را فرو ریزد، نویسنده از اصطلاح «کثرتگرایی رقابتی» موف در سنت پساساختارگرایی استفاده میکند تا تز اصلی این کتاب «گفتمان حوزه مشترک تمدنی» را به عنوان گفتمانی که به جای خصومت ریشه در رقابت دموکراتیک دارد و به جای تقسیم اقوام افغانستان بر اساس ما و دیگران (منطق تفاوت) بر یکدیگرپذیری تکیه دارد و بر آن است تا گفتمان حوزه تمدنی مشترک در بستری کثرت گرا در داخل افغانستان و در سطح حوزه تمدنی را طرح کند. نویسنده هدف خویش را از این کار تیوریک یاری کردن به کاهش تنش در زمان پسا-بیجایی و بحران هژمونیک گفتمان استعماری و پسااستعماری برای رسیدن به روایتی بدیل مینامد. نویسنده تحقیقش را در حوزه علوم انسانی در زمینهی تاریخی چالشبرانگیز عنوان میکند و بر آن است تا نظم نمادین این گفتمان را متزلزل سازد. نویسنده میگوید این تحقیق با کاربرد رویکرد «تبارشناسی شالودهشکنانه» در جستجوی یافتن امکانهایی است که سوژه خویشتن را از «اسارت ایدیولوژیک» یا «ماندن در اسارت یک تصویر» که سوژه را از خود ارادیّت و تحقق خویشتن باز میدارد آزاد کند.
محورهای اصلی پژوهش در این کتاب
این کتاب بعد از بازسازی روایت رسمی شکلگیری دولت در افغانستان با استفاده از نظریه گفتمان و تحلیل گفتمان یک دال مرکزی و سه گرهگاه برای این روایت مییابد. نویسنده به این باور است که روایت شکلگیری دولت در افغانستان در محور این دال مرکزی و سه گرهگاه اصلی روایت مفصل بندی شده است. بر این اساس نویسنده تمام مباحث تاریخی و نظری خود را روی یک دال مرکزی و سه گرهگاه در گفتمان تاریخی شکلگیری دولت در افغانستان متمرکز کرده است؛ افغانستان و افغانها، لحظه شکلگیری و ظهور دولت، سنت لویهجرگه و تجاوز و مقاومت.
نویسنده پس از فصل اول و دوم کتاب که مبانی تیوریک و چارچوبهای زمانی بحثش را شرح میدهد، در فصل سوم به شکلگیری سه محور گفتمان در متون انگلیسی میپردازد، نویسنده در ادامه چارچوب زمانی شکلگیری این گفتمان را از سال ۱۸۰۹ تا سال ۲۰۱۰ مورد بررسی قرار میدهد.
نویسنده در این گفتمان افغانستان و افغانها را به عنوان دال مرکزی و لویهجرگه و ایده تجاوز و مقاومت را به عنوان گرهگاههای گفتمانی در زنجیره گفتمانی دسته بندی میکند. نویسنده در این فصل در پی بازسازی روایت تاریخی انگلیسی درباره این گفتمان است. از نظر نویسنده دانش استعماری با پیشرَویهای استعمار انگلیسی به سمت هند و ایجاد کمپانی هند شرقی بنا نهاده میشود. دلیل اصلی آن هم جلوگیری از مداخله سایر قدرتهای اروپایی به این منطقه است. این مساله باعث شد تا انگلیس سودای حمله نظامی به افغانستان را در سر بپروراند. اهمیت استراتژیک افغانستان در زمان بازی بزرگ باعث آن شد تا نیاز تولید دانش و جمع آوری معلومات درباره افغانستان در نزد انگلیسها به وجود آید. این امر سبب شکلگیری دانش افغانستان در غرب گردید. نویسنده برای توضیح این دانش به یادداشتها و کتابهای کسانی چون فارستر، الفنستون، مورکرافت، تریبیک و گوتری، یادداشتهای تمام اجنتهای انگلیس و همچنان آثار چارلز مسون، جیمز فریزر، آرتور کنلی، الکسندر برنس و فریر سر میزند.
نویسنده آغاز شکلگیری دانش استعماری درباره افغانستان را کتاب گزارش سلطنت کابل اثر مون استوارت الفنستون میداند.
پس از آنکه افغانستان وارد سیستم جدید بینالمللی شد، مدرنیزاسیون کنترل شده و باز شدن تدریجی جامعه در زمان امیر حبیبالله خان (۱۹۰۱-۱۹۱۹) زمینه را برای چاپ کتابها، جریده، و ترجمه از زبانهای خارجی به شمول انگلیسی و تولید دانش فراهم ساخت. دولت برای اولین بار دروازه مکاتب مدرن را باز کرد و معلمان انگلیسی و ترکی را استخدام کرد تا مضامین جدیدی چون تاریخ، جغرافیه و مضامین ساینس (علوم) را تدریس کنند. در این زمان شماری از خانوادههای تبعید شده در زمان عبدالرحمان خان مانند خانواده طرزی نیز به کابل بر میگردند. کتاب مهمی که در زمان حبیبالله خان نوشته میشود کتاب سراجالتواریخ اثر فیضمحمد کاتب هزاره است که به قول کاتب این کتاب زیر نظارت مستقیم شاه نوشته شده است. کتاب از زمان شهنشاهی احمدشاه ابدالی آغاز میشود و تمام دوره سدوزاییها و بارکزاییها را در بر میگیرد. این کتاب نیز بر اساس ادبیات دربار نوشته شده است و احمدشاه ابدالی را بنیانگذار افغانستان در سال ۱۷۴۷ میداند، بر اساس روایت کاتب نیاکان احمدخان ابدالی در ملتان میزیستهاند و احمدخان ابدالی زاده ملتان است که بعد از آنجا پدرانشان به قندهار کوچ کردهاند. همچنان محمود طرزی در نوشتههایش در این دوره احمدخان ابدالی را بنیانگذار نخستین دولت مستقل در افغانستان روایت میکند.
در همین دوره ناسیونالیسم افغانی به واسطه محمود طرزی ایجاد میشود. حکومت در سال ۱۹۲۲ با ایجاد پشتو مرکه و با چاپ کتابهای مکتب و نشریات جدید تصویر جدیدی از افغانستان میسازد. همچنان در مرحله سوم شکلگیری این روایت در زمان سلطنت مصاحبان و با ایجاد انجمن ادبی که در همین زمان به نام پشتوتولنه تغییر نام مییابد دور تازهای از تاریخنویسی دولتی آغاز میگردد. در این زمان کتابهایی چون افغانستان در مسیر تاریخ اثر غلاممحمد غبار، افغانستان پس از اسلام اثر عبدالحی حبیبی، تاریخ افغانستان اثر احمدعلی کهزاد، احمدشاه موسس امپراطوری افغانستان اثر پوپلزی و دایرت المعارف آریانا نوشته و چاپ میشوند که در این تاریخها برای افغانستان عمق تاریخی ۵۰۰۰ تا ۱۰۰۰۰ سال برساخته میشود. در همین فصل یعنی فصل دوم کتاب است که آریانا، خراسان و افغانستان به عنوان نامهای تاریخی و برهههای خاص زمانی این نامها ایجاد میشوند. در این تاریخها از پشتونها به عنوان قدیمی ترین اقوام آریایی نام برده میشود که از زمان باستان تا زمان معاصر نقش مهمی در تاریخ افغانستان ایفا کردهاند. در همین دوره داوود خان به غبار میگوید تا تاریخی بر اساس ذایقه ناسیونالیسم افغانی درباره احمدخان ابدالی به عنوان پدر ملت بنویسد که غبار نیز چنین کتابی مینویسد. در این دوره تاریخ نویسی بازهم روی دال مرکزی افغانستان و افغانها و گرهگاههایی چون لحظه ظهور، لویهجرگهها و ایده تجاوز و مقاومت تأکید میشود.
در مرحله تاریخ نگاری پساالفنستونی که شامل سالهای ۱۹۳۰ تا ۱۹۷۰ میگردد پس از فرستادن نمایندگان افغانستان به کشورهای گوناگون مرحله دیگری از تحقیق و نوشتن درباره افغانستان آغاز میگردد. در این مرحله نیز کتابهای زیادی به زبان انگلیسی به خصوص به واسطه دانشمندان امریکایی درباره افغانستان نوشته میشود. در بین همین سالها گروههای باستان شناس به افغانستان میآیند و حفریاتی در افغانستان انجام میدهند. به قول نویسنده در این دوران دو کتاب مهم نوشته میشود؛ ظهور افغانستان جدید (۱۹۶۹) به قلم گریگوریان و افغانستان (۱۹۷۳) به قلم دوپری که مهمترین آثار پساالفنستونی را تا سال ۱۹۸۰ تشکیل میدهند.
در کتابهایی که پس از سال ۱۹۸۰ نوشته شدهاند نویسنده به کتابهای پارچه شدن افغانستان (۲۰۰۲) به قلم روبین و افغانستان؛ تاریخ مختصر مردم و سیاست (۲۰۰۲) به قلم ایوان اشاره میکند. در کنار دانش استعماری و پسااستعماری درباره افغانستان به زبان انگلیسی، نویسنده به کتابهای دیگری که به حمایت حکومت افغانستان به واسطه نویسندگان مشهور از افغانستان به زبان انگلیسی نوشته شدهاند نیز مراجعه میکند که این نویسندگان را نویسنده زیر عنوان مزدگیران دولتی دسته بندی میکند که این نویسندگان شامل احمد و عزیز، سنگ، کاکر، غنی و مصداق میشوند. نویسنده همچنان به تمام آثار انگلیسی و غیر انگلیسی درباره افغانستان سر میزند که شرح مختصر هر کدام در ادامه این نبشته خواهد آمد، اما نویسنده سرچشمه دانش استعماری را تا دیر زمانی روایت معروف الفنستون از افغانستان با نام گزارش سلطنت کابل میداند.
سرآغاز روایت استعماری
نویسنده پس از ذکر نام و آثار این نویسندگان به روایت آنها از دال مرکزی افغانستان و افغانها، و محورهایی همچون لحظه ظهور، لویهجرگه و تجاوز و مقاومت در این اثار میپردازد.
نویسنده دانش استعماری درباره افغانستان را از روایت فارستر آغاز میکند که روایت او مقدم بر روایت الفنستون است. فارستر در سال ۱۷۸۳ در مسیر سفری از بنگال تا انگلستان، از هند، کشمیر، افغانستان، فارس و روسیه میگذرد. او به خصوص جزییات زیادی از افغانستان را در سفرش ثبت میکند. فارستر گویا در زمان سلطنت تیمورشاه وارد افغانستان میشود، در زمانی که تیمور شاه پایتخت شهنشاهی اش را به کابل انتقال میدهد. فارستر در یادداشتهایش کابل را پایتخت امپراطوری افغانها میداند. او میگوید که شمال کابل یعنی بلخ و مرکز آن شامل افغانستان نمیشوند و به واسطه تاتارها اداره میشوند. او زمانی که از قندهار وارد هرات میشود از عبورش به خراسان یاد میکند. او از افغانها، فارسها، ترکها و تاتارها به عنوان باشندگان افغانستان یاد میکند. در این روایت، فارستر میان افغانها و سایر ساکنان این سرزمین فرق میگذارد. فارستر احمدشاه ابدالی را به عنوان بنیانگذار امپراطوری مدرن افغانستان میداند و میگوید که درباره این شاه معلومات کافی به دست نیاورده است. او احمدخان را به عنوان فرمانده سپاه افغانی نادرشاه عنوان میکند که پس از قتل او خزانهای را که گویا از هند باید به نادرشاه میرسید تصاحب میکند و به قندهار میرود. او اما بر خلاف روایت رسمی از لحظه ظهور افغانستان معاصر و سایر گرهگاههای گفتمانیای چون حکومت از طریق جرگه و تجاوز و مقاومت نام نمیبرد.
اما عناصر گفتمان رسمی در گزارش مفصل الفنستون چی جایگاهی دارند؟
الفنستون نخستین سفیر انگلیسیای بود که به دربار زمستانی شاه شجاع در سال۱۸۰۸ تا ۱۸۰۹ در پشاور آمد. مراد از سفر او امضای قراردادی با شاه است اما پیامد سفرش مجموعه عظیمی از معلومات درباره افغانستان است که با کمک گروه همکارانش گرد آوری میشوند. این معلومات در نُه جلد گردآوری شده و از این جمع او کتاب معروف گزارش سلطنت کابل را نوشته است. به قول نویسنده افغانستانی که الفنستون روایت میکند بخشی از سلطنت کابل است، تا یک جغرافیای مستقل سیاسی و افغانهایی که او از آنها نام میبرد دقیقن پشتونها اند. هرچند الفنستون میگوید که کشور افغانها نام مشخصی ندارد و او (الفنستون) آن را افغانستان مینامد، اما افغانها خود آن را خراسان مینامند. او همچنان در گزارشش مینویسد که جایگاه نخستین افغانها کوههای سلیماناند، اما آنها بعدتر به قسمتهایی از خراسان سرازیر شدهاند.
در کنار دال مرکزی افغانستان و افغانها الفنستون درباره گرهگاههای گفتمانیای چون اسطوره ظهور نیز سخن میزند اما درباره گرهگاه تجاوز و مقاومت در گزارش او چیزی نمیبینیم.
الفنستون بسیار شبیه به گفتمان رسمی، تاریخ پشتونها را از شکلگیری امپراطوری احمدخان ابدالی آغاز میکند. خراسان نام عمومی کشور است که افغانستان یکی از نواحی آن است. همچنان نام آریانا نیز در گزارش الفنستون غایب است. او در گزارشش از جامعه پشتونها معلومات کاملی ارایه میکند. هرچند الفنستون از جرگهها به عنوان میکانیزمهای حل منازعات میان قبایل حرف میزند اما در به قدرت رسیدن احمدخان ابدالی از لویهجرگه و مجلس بزرگ نه روزه چیزی ذکر نشده است. ما در گزارش الفنستون چیزی از اسطوره تهاجم و مقاومت نمیبینیم اما او مردمان قبایل را در روایتی رمانتیک مردمان جمهوری خواه، آزاد، جنگجو، نجیب و شبیه قبایل کوه نشین اسکاتلند تصویر میکند.
نویسنده دوران پساالفنستونی در آثار انگلیسی را مرحله آمیزش گفتمان استعماری با گفتمان رسمی/دولتی میداند. این مرحله را نویسنده بین سالهای ۱۹۰۱-۱۹۷۸ میداند. نویسنده در مرحله پساالفنستونی روی روایت گریگوریان و دوپری متمرکز میشود. پس از سالهای ۱۹۲۰ روایت انگلیسی از تاریخ افغانستان تا جای زیادی بازتاب دهنده روایت قوم گرایانه شکلگیری دولت در افغانستان نیست، آن گونهای که این روایت در دوران پس از استقلال به دست نویسندگان افغان و نویسندگان خارجی(بر اساس فرمایش دولت) به زبان انگلیسی برساخته میشود. گریگوریان تلاشهای دولتی برای ساختن هویت افغانستان را تحت تاثیر دانش استعماری و به خصوص روایت الفنستون میداند. گریگوریان بدین باور است که افغانستان به عنوان یک جغرافیای سیاسی محصول نیمه قرن نوزدهم است. گریگوریان بدین باور است که آریانا به عنوان دوران پیش از اسلام، خراسان دوران پس از اسلام و افغانستان معاصر زاده ذهن تاریخ نگاران دولتی دوران ناسیونالیسم افغانی است که در سال ۱۹۱۵ آغاز و درسال ۱۹۳۰ توسعه مییابد. او بدین باور است که عقبه تمدنی در روایت رسمی و بحث نژاد آریایی پشتونها در سال ۱۹۳۰ تحت تاثیر سیاستهای نژادی نازیها به وجود آمده است که ریشه در ناسیونالیسم افغانی این دوران دارد. اما با این همه او نمیتواند از روایت استعماری به کلی جدا شود. او سرآغاز تاسیس دولت افغانی را سال ۱۷۰۹( زمان به قدرت رسیدن میرویس هوتکی) میداند. او همچنان تحت تاثیر روایت دولتی پسا۱۹۳۰ احمدخان ابدالی را بنیانگذار دولت افغانستان میداند. اما درباره جرگه و لویهجرگه گریگوریان میگوید که جرگه یک میکانیزم حل منازعات قبیلهای است و لویهجرگه به عنوان یک نهاد سیاسی محصول دوران امانالله خان است. گریگوریان همچنان برخلاف روایت رسمی از افغانستان همچون دولت حایل در دوران رقابت روس و انگلیس یاد میکند، اما گریگوریان تحت تاثیر روایت ناسیونالیسم افغانی در اسطوره تهاجم و مقاومت مردم افغانستان را مردمی سلحشور میداند و میگوید که آنها برای دفاع از سرزمین شان حاضر به دادن هر نوع قربانیاند. نویسنده همچنان درباره تحقیق بیست ساله دوپری نیز سخن میگوید. دو پری برخلاف اسطوره ظهور افغانستان در روایت رسمی، زمان تاسیس دولت افغانستان را نه سال ۱۷۴۷ بلکه سال ۱۸۸۰ و دوران امیر عبدالرحمان میداند. از نظر او احمد شاه ابدالی بنیانگذار امپراطوری درانی است تا بنیانگذار دولت افغانستان جدید. او همچنان بر خلاف روایت رسمی شکلگیری این کشور را محصول رقابت انگلیس و روس میداند و میگوید که تا سال ۱۹۱۹ سیاست خارجی این کشور تحت کنترل انگلیسها بود. درباره لویهجرگه او هرچند تصویر روشنی به دست نمیدهد اما تحت تاثیر روایت گنداسنگ درباره احمدشاه ابدالی، از جرگهای سخن میگوید که گویا منجر به انتخاب احمدخان ابدالی میشود و ۹ روز طول میکشد.
نویسنده سالهای پس از ۱۸۸۰ را سالهای رخدادهای بیجاساز در کشور میداند. در این سالها او به خلق دو گونه آثار در زبان انگلیسی اشاره میکند، اول آثاری در ادامه معرفت الفنستونی و دوم آثاری که برخلاف روایت الفنستون و گفتمان رسمی رویکردی انتقادی دارند. او در این دوره سه کتاب از روبین، دورونسورو و ایوان را به عنوان نمونهای از این آثار بررسی میکند که هر کدام به یکی از این گرایشها نسبت دارند. در بخش دیگر کتاب نویسنده به آثاری سر میزند که یا به فرمایش دولت به قلم نویسندگان خارجی و یا هم نویسندگان افغان به زبان انگلیسی نوشته شده است. او در این بخش آثار گنداسنگ و شماری از آثار تولید شده دیگر را بررسی میکند.
نویسنده همچنان آثاری از نویسندگان پشتون از شکلگیری دولت در افغانستان را بررسی میکند. نویسنده در این بخش میگوید که اکثریت نویسندگانی که درباره افغانستان به انگلیسی نوشتهاند، به لحاظ قومی پشتوناند. او میگوید که این نویسندگان ستایشگران و بازتولید کنندگان روایت رسمی دولتی در زبان انگلیسیاند. او آثار کاکر، مصداق و امین صیقل را در زمره این آثار بر میشمارد.
گفتمان رسمی و منابع پیشااستعماری
نویسنده در فصل چهارم کتاب با روش تبارشناسی شالودهشکنانه به آثار و منابع دوران پیشااستعماری و پسااستعماری میرود و مجموعهای از متون تاریخی، نقشههای جغرافیایی و معاهدات به زبانهای انگلیسی، عربی و فارسی را بررسی میکند تا نشان دهد که دسته بندی تاریخی رسمی آریانا، خراسان و افغانستان چقدر با واقعیت تاریخی این نامها در متون تاریخی مغایرت دارد. نویسنده در این بخش میخواهد با استناد به اسناد پیشااستعماری کلیت روایت استعماری را اعتبار زدایی کند. مجموعه این بررسیها، تاریخی بین ۱۳۰۰ تا ۱۸۸۰ را در بر میگیرد. نویسنده در آثار فارسی پیشااستعماری میخواهد دال مرکزی گفتمان رسمی یعنی ظهور افغانستان و افغانها را بررسی کند. او در این بخش کتاب، آثاری چون تاریخنامه هرات اثر سیف هروی، تزوک تیموری اثر تیمور، تاریخ فرشته اثر محمد قاسم شاه فرشته، تاریخ احمدشاهی اثر محمود حسینی مورخ رسمی دربار احمدخان ابدالی را بررسی میکند. در همه این آثار افغانستان ناحیتی است در مسیر راه هندوستان و در اطراف کوههای سلیمان و افغانها ساکنان این منطقهاند که به غارت کاروانهایی که از این مسیر میگذرند شهرهاند و این مردم که به شکل قبایل زندگی میکنند آهسته آهسته در این روایتها وارد خراسان و هندوستان میشوند. به خصوص واقعیتهای درج شده در تاریخ احمدشاهی مورخ رسمی دربار احمدخان ابدالی با روایت استعماری و روایت رسمی از به قدرت رسیدن احمد خان ابدالی مغایرت دارند. در کتاب تاریخ احمدشاهی مورخ دربار احمدخان ابدالی به ادعای دکتر رحیمی کلمه افغانستان یک بار هم در تمام این کتاب ذکر نشده است، دکتر رحیمی ادعا میکند که در این کتاب همچنان یک کلمه از جرگه یا لویهجرگه ذکر نشده است، احمدخان ابدالی در این کتاب که به فرمایش خودش وقایع شهنشاهی او را ثبت کرده است خودش را شاه ایران و خراسان میداند و در نامههایی که به شاهان عثمانی نیز میفرستد خودش را شاه ایران، خراسان، ترکستان و هندوستان میخواند. با تکیه بر این آثار به خصوص تاریخ احمدشاهی، افسانه بنیان گذاری افغانستان به دست احمدخان ابدالی و آن هم در لویهجرگهای متشکل از اقوام مختلف افغانستان و در مدت زمان نه روز به عنوان داستانی برساخته دانش استعماری و ناسیونالیسم افغانی فرو میریزد.
دکتر رحیمی در این فصل همچنان شمار زیادی از آثار تاریخی فارسی پسااستعماری را بررسی میکند و در این آثار دوباره بی اعتباری تاریخ برساخته استعماری و تاریخ برساخته رسمی را ثابت میکند. در این فصل دکتر رحیمی همچنان در نقشهها، آثار جغرافیای تاریخی، اطلسها و معاهدات، نامهایی چون آریانا، افغانستان و خراسان را بررسی میکند و نتایج تحقیقاتش با تاریخ برساخته رسمی از این نامها متفاوت است. او در این تحقیق ثابت میکند که جغرافیایی که این نامها احتوا میکنند بر اساس این اسناد با جغرافیاهای فرضی این نامها و مراحل زمانی این نامها در آثار کهزاد، غبار و حبیبی تفاوت دارند.
استعمارزدایی گفتمان رسمی
داکتر رحیمی در فصل پنجم به آثاری رجوع میکند که از روایت شکلگیری دولت در افغانستان استعمار زدایی میکنند. در این فصل دکتر رحیمی آثار تاریخی و رخدادهایی را بررسی میکند که بین سالهای ۱۹۷۸ تا ۲۰۱۰ اتفاق افتادهاند و از نظر دکتر رحیمی این دوره مرحله بیجایی، شالودهشکنی و تفاوت روایت تاریخی است.
او در این مرحله بازهم به آثار انگلیسی درباره افغانستان مراجعه میکند و دالهای مرکزی افغانستان و افغانها را در این آثار بررسی میکند. در این بخش کتاب از جاناتان لی یاد میکند. جاناتان لی در کتابش افغانستان را ناحیتی میخواند که افغانها یعنی پشتونها در آن زندگی میکنند و نه آن دولتی که در روایت رسمی بازتاب یافته است. او افغانستان را در جنوب هندوکش جایی در آن سوی خیبر عنوان میکند. او در این مرحلهای از تاریخ نگاری انگلیسی همچنان به کتابهای بنجامینهاپکینز مراجعه میکند که مشابه روایت لی از تاریخ شکلگیری افغانستان است. بنجامین هاپکینز افغانستان را تولید کمپانی هند شرقی میداند. دکتر رحیمی در این بخش کتابش به تحقیقات کریستین نویل کریمی، توماس بارفیلد نیز مراجعه میکند و قصه شکلگیری دولت افغانستان را در این آثار پی میگیرد.
دکتر رحیمی همچنان در این فصل به آثار آن دسته از نویسندگان بومیای مراجعه میکند که به زبان انگلیسی نوشته شدهاند. نویسندگانی که رویکرد آنها نیز به چالش کشیدن روایت رسمی است، او در این بخش به آثاری از پروفیسور محمد نظیف شهرانی، دکتر سیدعسکر موسوی، انجیلا پروانتا، شاه محمود حنیفی، میپردازد که همه آنها روایت رسمی را به نحوی از انحا بیاعتبار ثابت کردهاند. او همچنان در این فصل به نویسندگان بومی در عصر جابهجایی روایت میپردازد که به زبان فارسی نوشته شدهاند. در این بخش نویسنده به آثاری از محیالدین مهدی، عبدالخلیل لعلزاد، عزیز آرینفر، صدیق رهپو طرزی و چنگیز پهلوان میپردازد.
نتیجهگیری
نویسنده در فصل ششم به نتیجهگیری از مباحث طرح شده در فصلهای پیشین میپردازد و به این نتیجه میرسد که گفتمان رسمی شکلگیری دولت در افغانستان بر محور دال مرکزی افغانستان و افغانها و گرهگاهای گفتمانی جرگه و لویهجرگه و اسطوره تجاوز و مقاومت ابداع شده است. دکتر رحیمی بدین باور است که دولتهای افغانستان با گرایشهای ناسیونالیستی دالهای شناور این گفتمان را حول محور دالهای مرکزی این گفتمان مفصل بندی کردهاند و سایر پروژههای مخالف سیاسی را برای هژمونیک کردن این گفتمان به عنوان یگانه رژیم حقیقت از میدان روایت رسمی بیرون راندهاند. در این روند روایت رسمی به واسطه دولتها کنترل و سازماندهی شده است و گفتمانهای رقیب یا ممنوع شدهاند یا با شدت سرکوب گردیدهاند. در بستر چنین گفتمانی روابط گروههای رقیب بر مبنای «ما» «داخلی»ها و «آنها» «خارجیها» در هیات رابطه دوست/دشمن شکل گرفت. دکتر رحیمی در مقابل این گفتمان گفتمان دموکراسی کثرتگرای فراگیر را پیشنهاد میکند که در آن خصومت به رقابت دموکراتیک مبدل میشود و دشمن به رقیب و از طریق میکانیزمهای دموکراتیک هر گروهی میتواند خواسته اش را مطرح کند. او هدف این تزش را زدودن تنشهای قومی در افغانستان عنوان میکند و برای رسیدن به یک راه حل نهایی در بعد داخلی زیر و زبر شدن این روایت رسمی را به نفع تحقق یک روایت فراگیر پیشنهاد میکند و آن را پیش شرط هرگونه آشتی و اجماع میداند.
دکتر رحیمی به دلیل گستردگی سویه تمدنی این روایت برساخته در کشورهای منطقه و ادامه تنش برسر این روایت در منطقه در بعد منطقهای گفتمان حوزه مشترک تمدنی را پیشنهاد میکند و آن را به عنوان مستمسک نهایی این گروههای متخاصم پیش میکشد. نویسنده از لاکلاو نقل قول میکند که هژمونیک ساختن یک گفتمان تنها از طریق ایجاد یک دال تهی ممکن است، دال تهیای که بتواند گفتمانهای متفاوت را در کنارهم از طریق زنجیره هم عرضی و با تهی کردن بخشی از محتوای آن گفتمان مفصل بندی کند، تا گفتمان به کیفیتی برسد که بتواند همه گفتمانهای دیگر را با گرهگاههای گفتمانی شان بازنمایی کند. برای رسیدن به این هدف دکتر رحیمی گفتمان تمدن مشترک را به عنوان یک دال تهی پیشنهاد میکند. دکتر رحیمی استدلال میکند که پس از آمدن استعمار به این منطقه نقشه سیاسی منطقه دچار دگرگونی گردید و آنچه که او دولتهای جدید پسااستعماری میگوید شکل گرفتند. واکنش منطقه ما به حضور استعمار با شکل تحمیلی دولتهایی به شکل دولتهای اروپایی به سه واکنش پان ترکیسم، پان ایرانیسم و ناسیونالیسم دولتی منجر گردید. شیوه دولت سازی نیز در این دوران شیوه دولت سازی از بالا به پایینی بود که توسط نخبگان ناسیونالیست سیاسی اعمال میگردید. نتیجهگیری دکتر رحیمی نشان میدهد که نه پان ترکیسم به اهداف خودش در منطقه ما رسید و نه پانایرانیسم و همچنان ناسیونالیسم دولتی نیز در افغانستانی که دارای تکثر قومی و زبانی است با وجود تلاش برای انحصار تاریخ به نام یک قوم خاص در روایت تاریخی، نتوانسته است به این هدف برسد. از نظر دکتر رحیمی خوانشهای انحصار گرایانه در منطقه ما با شکست مواجه شدهاند و به جای روابط تنش آلود مبتنی بر دوست/دشمن زمینه برای ظهور یک گفتمان فراگیر در دوران جهانی شدن و همکاریهای منطقهای فراهم شده است. او این تزش را از چنگیز پهلوان نظریه پرداز حوزه مشترک تمدن ایرانی وام میگیرد. چنگیز پهلوان همه اقوام منطقه را با وجود زیستن در جغرافیاهای سیاسی گوناگون و با وجود تنوع قومی و زبانی و مذهبی در به وجود آوردن تمدن ایرانی سهیم میداند، چنگیز پهلوان همچنان زبان فارسی را به عنوان زبان میانجی یا زبان بین القومی این تمدن در منطقه ما عنوان میکند و آن را امکانی برای رشد و گفتگوی زبانها و فرهنگهای این تمدن میداند.
کتاب شکلگیری دولت درافغانستان ممکن است با ذایقه بسیاریها جور در نیاید، اما کتابی است علمی و نویسنده توانسته است همه ادعاهایش را با روی کردن به اسناد انکار ناپذیر تاریخی اثبات کند. این کتاب بدون هیچ مبالغهای به لحاظ روش تحلیل، گستردگی منابع و اهمیت تیوریک یکی از کتابهای ارزشمندی است که تا اکنون درباره افغانستان نوشته شده است. من همه تلاشم را انجام دادم تا برای خواننده این کتاب از میان انبوهی از اطلاعات تاریخی و تیوریک خط سیر فشرده مضمونی و یا طرح بنیادین کتاب را ترسیم کنم و الا تزهای اصلی کتاب و مباحث آن فقط و فقط از طریق خواندن این کتاب با روشی که این کتاب بر اساس آن نوشته شده است ممکن است. چیزی که میخواهم در اخیر تذکرگونه به آن اشاره کنم این است که این کتاب تا درباره شکلگیری دولت در افغانستان باشد بیشتر به واکاوی روایت رسمی شکلگیری دولت در افغانستان میپردازد.