یکی از کتابهای جذابی که چندی پیش خواندم، کتاب «ایتر پرسیکوم: گزارش سفارتی به دربار شاه عباس اول»، از ژرژ [گئورگ] تکتاندر فن دریابل، ترجمۀ محمود تفضلی، ۱۳۵۱، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، است. این کتاب شرح مسافرت سفیران رودُلف دوم، شاهنشاه روم مقدس، شاه مجارستان و کرواسی و بوهمیا و دوک بزرگ اتریش، و از اعضای خاندان سلطنتی هابسبورگ در وین است که در سال ۱۵۸۳ از وین به پراگ رفت و این شهر را مقرّ حکومت خود قرار داد و در سال ۱۶۱۲ در همین شهر درگذشت. او در مقام شاهنشاهی حامی فرهنگ و هنر و علم جدید ارجی بزرگ در تاریخ اروپا دارد.
اروپا در آخرین سالهای قرن شانزدهم دستخوش رقابتهای خاندانهای سلطنتی کشورهای فرانسه و آلمان/اتریش و انگلستان بود، در حالی که دشمنی نیرومند و بیگانه با سنتهای دینی و فرهنگی اروپا حیات تمامی دولتهای اروپایی را تهدید میکرد: عثمانی. فرانسویها با عثمانیها میلاسیدند و با آنها روابط برقرار میکردند تا بدین طریق به تضعیف موقعیت آلمانیها و قلمرو پهناورشان بپردازند. در گرماگرم همین کشمکشها بود که انگلیسیها و آلمانیها متوجه ایران و رقابت و دشمنی او با عثمانی شدند و سفیران خود را به ایران گسیل کردند تا در پشت سر عثمانی متحدی برای خود دست و پا کنند.
در سالهای پایانی قرن شانزدهم برادران شرلی، آنتونی و رابرت، همراه با بیست و پنج نفر دیگر، از انگلستان، به حضور شاه عباس رسیدند و با خدمات گرانبهایی که به او کردند اعتماد او را به انگلیسیها جلب کردند. شاه عباس در سال ۱۵۹۹/۱۰۰۷ یکی از درباریان خود به نام حسینعلی بیگ را برای مذاکره با برخی دولتهای اروپایی با آنتونی شرلی همراه کرد و به اروپا فرستاد تا هم با آنها برضد عثمانی پیمان ببندد و هم روابط تجاری برقرار کند و ابریشم مرغوب ایران را که در انحصار شاه بود به فروش برساند. شرلی و حسینعلی بیگ پاییز سال بعد (۱۶۰۰) در پراگ به حضور رودلف دوم رسیدند و او به گرمی از آنها استقبال و پذیرایی کرد.
چندی بعد رودلف دوم تصمیم گرفت که متقابلاً سفیری به ایران بفرستد. یکی از معتمدان خود را برگزید و او را به همراه چند نفر دیگر از راه روسیه به ایران فرستاد. هیأت اعزامی پس از سفری پرماجرا از راه دریای خزر به ایران و گیلان میرسند. اما، در لنگرود، سفیر و برخی دیگر از اعضای هیأت به دلیل خوردن آب آشامیدنی ناسالم (که البته آب آشامیدنی معمول مردم منطقه در آن هنگام بوده و از آب دریا گرفته میشده است!) و غذای نامناسب ایران (گوشت گوسفند به مزاجشان نمیساخته است و برایشان سخت بیمزه بوده است!) بیمار میشوند و در لاهیجان جان به جان آفرین تسلیم میکنند. تنها یک تن زنده باقی میماند که منشی سفیر است و اوست که نویسندۀ همین گزارش است. او اسناد و نامهها و دیگر لوازم باقیمانده را برمیدارد و با کمک آنتونی شرلی که برای کمک و راهنمایی او به قزوین میآید از آنجا به تبریز میرود و با شاه عباس دیدار میکند. او پس از چندی به همراه سفیری از طرف شاه به نام مهدیقلی بیگ از راه مسکو به پراگ باز میگردد و گزارش خود را در سال ۱۶۰۵ به رودُلف دوم تقدیم میکند.
خواندن گزارشی از سفر مردان سیاسی، با چشمها و گوشهای باز، برای ثبت آنچه میبینند و آنچه میشنوند، گاهی به اندازۀ دیدن فیلمی یا خواندن رمانی دربارۀ زندگی در قرون وسطی هم ترسناک و هم پُرهیجان و هم شگفتانگیز است. «مذاکرۀ سیاسی» یا «نمایندگی سیاسی» همیشه هم بیخطر یا سرشار از امتیازات اقتصادی و اجتماعی برای «مذاکرهکنندگان» نیست!