راهنمای کتاب

Search
Close this search box.

سفرهای جهانگرد پرتغالی به جزایر خلیج فارس و ایران در عهد صفوی

عباس جوادی
وبلاگ چشم انداز

SeSafarnamehCoverکتاب «سه سفرنامه» که سال پیش در تهران چاپ شده از بسیار جهات فوق العاده جالب است. این سه سفرنامه وضع ایران و سرزمین های دور و بر آن را بین اواخر قرن دوازدهم میلادی (زمان سلطنت سلطان سنجر سلجوقی) تا اویل قرن شانزدهم (پایان دوره شاه اسماعیل صفوی و اوایل سلطنت شاه طهماسب) تعریف میکند.

اولین سفرنامه متعلق به رابى بنیامین اسپانیائى و در شرح سفر او به بیزانس، ایران و ماوراء ایران در قرن دوازدهم یعنى زمان سلجوقیان است. توجه خاص او در این سفر به زندگی و وضع یهودیان در این سرزمین هاست اما مشاهدات دیگرش اقلا به همان درجه جالب هستند. او از قسطنطنیه یعنی روم شرقی به بیزانس وارد میشود که دیگر صحنه دست اندازی های سلجوقیان شده است و قرار است بعد از مدتی کاملا تحت تصرف سلجوقیان، خان نشین های ترک آناتولی و بالاخره عثمانی قرار گیرد. رابی بنیامین طی سفری دور و دراز از اوضاع آناتولی، ایران و ماوراءالنهر میگوید. او بعد از دیداری از مصر در سال ۱۱۷۳ به اسپانیا برمیگردد.

سفرنامه دوم متعلق به میکله ممبره ایتالیائی است که نامه ای از پادشاه ونیز به شاه طهماسب میاورد تا روابط ونیز با ایران صفوی را در مقابل عثمانی تقویت کنند. ممبره در سال ۱۵۳۹  با این سفر پنهانی  از طریق کریت و  «چشمه» وارد امپراتوری عثمانی میشود و از سامسون به کریمه و سپس گرجستان میرود و آنجا در قلعه لوری خود را به حاکم ایرانی آنجا معرفی میکند و از آنجا از طریق ایروان و نخجوان به تبریز میرود. ممبره در این سفر مشاهدات بسیار جالب و دقیقی در باره زندگی، عادات و رفتارمردم عادی، حکام، درباریان و پادشاه صفوی در تبریز میدهد. او بدنبال عهد نامه صلح بین عثمانی و حکومت ونیز که باعث دلسردی شاه طهماسب مبشود به هند میرود و سپس از طریق هرمز به اروپا برمیگردد.

و بالاخره سومین سفرنامه متعلق به تنرروی پرتغالی است که تقریبا همزمان با ممبره، یعنی بین ۱۵۲۳-۲۵ از طریق هرمز به ایران میاید و از لار، شیراز، اصفهان، کاشان، قم و سلطانیه به تبریز میرود و به حضور شاه اسماعیل میرسد. تنررو سپس با شاه به اردبیل میرود اما در همان سال شاه اسماعیل فوت میکند و تنررو از راه وان به حلب و شمال عراق میرود و از آنجا خود را به هرمز رسانیده به اروپا برمیگردد.

شرحی که تنررو از مهمانی های شاه اسماعیل، حرکت اردو، شکار و شرابخواری های شاه و در ضمن سفاکی های او میدهد جالب توجه است. او مثلا در جائی میگوید که در اصفهان پنج هزار نفر را به علت سنی بودن «چون گوسفند سر بریده اند». البته در اینجا باید کمی احتیاط کرد چرا که تنررو خود میگوید که این را در اصفهان از مردم شنیده و خود شاهدش نبوده است. از سوی دیگر سفرنامه تنررو از جهت تصویر هر چند مختصری که از هر شهر ایران در باره ترکیب قومی و زبانی مردم آن مناطق میدهد بسیار جالب است. او از لار تا کاشان و قم و میانه و تبریز، تنریرو هنگام تصویر جمعیت این مناطق از «ایرانیان» و «ترکمانان» سخن میگوید.

تارنمای «چشم انداز» در گذشته چند نمونه از سفرنامه میکله ممبره  (این لینک، این لینک و این لینک) را منتشر کرده بود. اینک شرح سفر تنررو:

سفرهای تنررو به خلیج فارس، ایران و بین النهرین
ترجمۀ ویلیم فلور و حسن جوادی

فصل اول
در باره شهر هرمز در پادشاهی ایران
پیش از آن که شاه مانوئل (Manuel) پادشاهی هرمز را جزو کشور خود کند، پادشاهان هرمز به شیخ اسماعیل یا صوفی (چنانچه اکنون خوانده می شود) خراج می دادند، و غیر از این مالیاتی نمی دادند. چون شاه مانوئل می خواست بداند که عایدات گمرک هرمز چقدر است، برای آنجا مامورین پرتقالی تعیین نمود، این هنگامی بود که دیوگو لوپس ده سکیرا
(Diogo Lopes de Sequiera)در هند [گوآ] حکومت می کرد.

با این همه پادشاه هرمز علیه پرتقالیان طغیان کرد، و فرمان داد که تمام عایدات گمرکی به صوفی داده شود، که تا آن زمان صوفی ادعای دریافت آنها و عایدات دیگر را داشته است. در ضمن شاه هرمز از شاه اسماعیل خواست تا از او را در برابر پرتقالیان حمایت نماید. این امر صوفی را خوش آمد و با لشکری به کمک آمد. با این همه هنگامی که این لشکر به ساحل خلیج رسید پادشاه هرمز فوت کرده و کسی دیگر که با پرتقالیان موافق بود بجای او نشانده شده بود. هنگامی که سران لشکر صوفی که به کمک پادشاه آمده بودند دیدند که آمدن آنان بی حاصل بود به غارت کاروانهایی که بسوی هرمز میرفتند پرداختند.

بدین ترتیب عایدات گمرک هرمز از دست شاه جدید در آمد، و او از نائب السطنه هند دوراته ده منیسیس (Duarte de Meneses)
عذر خواست که نتوانسته است خراج پادشاه پرتقال را تامین کند. پرداخت این خراج اجباری بود. بخاطر رهانیدن هرمز از این مخمصه و لشکر صوفی، نائب السلطنه دستور داد که سفارتی به دربار صوفی فرستاده شود، و خصوصاً شخص خیلی محترمی بنام بالتازار په سوآ (Balthasar Pessoa) را به عنوان سفیر فرستاد، و سپس او شهر هرمز را ترک کرد. من اکنون به شرح شهر هرمز می پردازم.

شهر هرمز در جزیره ای به همین نام و در دهانه خلیج فارس واقع است، و از ساحل سه فرسخ فاصله دارد. پیرامون آن سه تا چهار فرسخ است. در جزیره کوهی است و در دامنۀ آن معدن نمکی است که نمک هندی خوانده می شود. در طرف دیگر کوه گوگرد یافت می شود که درون آن سفید و پاک و بیرونش سرخ است. در فاصله سه فرسخی از شهر سه چشمۀ آب خوب هستند و دیگر چاهی در جزیره نیست، مگر برکه ای و یا گودالی با آبی شور. در جزیره نه درختی است و نه سبزه زاری. با این که هرمز تا این حد لم یزرع است مسلمانان در آنجا شهری بنا نهاده اند، و چون جزیره در ترعه ای واقع شده بندری بسیار خوب دارد. شهری که هرمز نام داده اند در خمیدگی یک شبه جزیره واقع است. یک طرف بندر در سمت شرقی و یک طرف دیگر آن در سمت غربی جزیره قرار دارد، و در این بندر کشتی هایی به ظرفیت چهار صد تن می توانند لنگر اندازند.

شهر هرمز مسطح است و به غیر از کاخ پادشاهی قلعه ای ندارد. ولی خانه های زیاد و خیلی زیبایی دارد که از سنگ و گچ ساخته شده اند، سه یا چهار طبقه هستند و پشت بام های آنها مسطح هستند. چون در تابستان هوا بسیار گرم است، خانه ها باد گیر دارند که به دود کش های سفید می مانند و از پشت بام ها بیرون زده اند. این بادگیرها در وسط خانه ساخته شده اند تا درتابستان باد از میان آنها جریان یابد، و در زمستان آنها را می بندند.

اهالی هرمز پیروی آئین محمدند و ایرانی و عرب هستند و عربی و فارسی حرف می زنند. اعراب سیه چرده اند و ایرانیان پوست سفیدتری دارند وخوب چهره اند. همگی عشرت طلبند چه در طعام و چه در لذات جنسی، و رفتار آنان در مورد اخیر به حد هرزگی میرسد. اهالی سوارکاران بیمانندی هستندی و چوگان می بازند. بعلاوه آنها نوازندگان خوبی هستند چه از لحاظ خوانندگی و چه از جهت نوازندگی. آنها نه تنها استعداد زیادی در آواز خوانی دارند بلکه در نقالی و باز گویی تاریخ و دیگر هنرها ید طولا دارند.

مردان دربارۀ زنان بیحد غیرتی هستند، و حق هم دارند، زیرا که زنان خیلی زیبا و دلربا هستند. آنها بندرت خانه را ترک می نمایند، و هنگامی که بیرون می روند تمام بدن خود را با پارچه ای به بزرگی لحافی می پوشانند، و فقط سوراخ هایی در آنست برای دیدن. هم زنان و مردان بیش از حد آرایش می کنند. درفصل زمستان قبای ابریشمی تو دوزی شده و رو پوشی سرخ از پارچه ظریف به تن می کنند. در تابستان تن پوش آنان به همین صورت است منتها از جنس کتان بسیار نازک، که هم پیراهن و هم شلوار دوخته اند. کفش آنها نوک تیز و از چرم و یا ابریشم باشد. سرپوش آنان پارچه سفیدی است شبیه عمامه که دورش نواری سرخ پیچیده اند، و از وسط آن پارچه ای تا شده بصورت شاخی در آمده است. آنها نه تنها در آرایش و لباس افراط می کنند در حمل اسلحه نیز چنین هستند. مثلاً مردان قدّاره و خنجر و تیرو کمانی ترکی با خود دارند، و تیراندازان فوق العاده ای هستند. بعلاوه سپری نیز حمل می کنند که آنرا «کوفوس» می نامند. اینها از پارچه ابریشمین و پنبه درست شده و بحدی محکم است که هیچ تیری بر آن کارگر نیست. در زمان صلح نیز آنان این اسلحه ها را باخود دارند. در زمان جنگ زره آهنین و پولادین به تن می کنند و نیزه بر میدارند. موقعیت شهر هرمز بحدی خوب است که با وجود لم یزرع بودن در آنجا تجار زیاد و بسیار ثروتمند و صرّافان وجود دارند، و همچنین داد و ستدی گسترده بین سکنه و خارجیان از سرزمین های مختلف وجود دارد. بدین جهت امتعه زیاد و پربها از همه سو بدینجا می آید.

هرچند که این جزیره حاصلی ندارد آذوقه دراین شهر بهتر از تمام شهرهای دنیا است. مثلاً گندم، گوشت، کره، هر نوع گوشت شکار شبیه آنچه در اسپانیا یافت می شود، و بعلاوه تره بار، میوه های خشک و بسیاری از میوه جات که کاملاً با میوه های ما فرق دارد با کشتی بدینجا آورده می شود. حتی آب آشامیدنی و هیزم نیز از بیرون آورده می شود. با این که همه آذوقه از خارج آورده می شود غذا در بازارهای آن بسیار زیاد است و مسلمانان آنها را به نحو خوب و بسیار لذیذ درست می کنند. پس از برداشتن پشم گوسفند تمامی آنرا با پوست بریان می کنند، و بدان جهت گوشت آن بسیار لذید است.

همه چیز بوزن و قیمت معین به فروش میرسد مطابق قواعد معین. اگر کسی مقررات را رعایت نکند و یا کم فروشی نماید شدیداً مجازات می گردد. آنها خیلی مواظبند که عدالت در مورد همه کس رعایت گردد. پول رایج سکه مسلمانی است. سکه ها از طلا و نقره خالص و مس هستند. سکه های طلا اشرفی خوانده می شوند و ارزش آنها سیصد رایس (Réis) است ، سکه نقره «تنگه» خوانده می شود و ارزش آن سه ونتایس (Vinteis) باشد ولی مسلمانان آنرا «لاری» می خوانند، زیرا که آن در شهری بنام لار ضرب می شود. سکه های مسی «فلوس» خوانده می شود و ارزش آنها هفت سایتایس (Ceitas) است.

در هرمز امکان تفریح زیاد است، و برای سرگرمی کسانی که به تاریخ علاقه مندند امکاناتی وجود دارد. در زیر چادر بزرگ در ساعات بخصوصی صبح و یا در بعد از ظهر پیرمردی مسلمان از کتابهای تاریخی قدیم چون اسکندرنامه و تواریخ مشهور دیگر می خواند به منظور این که جوانان از این داستانها پند گیرند.

این شهر پایتخت پادشاهی هرمز است و نام آن نیز بدین مناسبت است. این پادشاهی شهرها و دهات زیادی هم در ساحل عربستان و هم در ساحل ایران دارد ، که در بیشتر آنها نان، گوشت، ماهی و خرما به وفور یافت می شود. از این شهرها و دهات پادشاه هرمز به شیخ اسمعیل یا صوفی ( که او را در اینجا بدین نام می خوانند) خراج می دهد. پادشاهان هرمز همیشه در این شهر اقامت داشته اند، و نائب السلطنه ای داشته اند که وزیرخوانده می شود، و امور مملکت را اداره می کند. زیرا که پادشاهان خود به این کار قادر نبودند وفقط می توانستند به عیش و نوش بپردازند. اگر مثل شاهان دیگر می خواستند مستقل باشند و یا در امور کشوری دخالت کنند، آنها را کور می کردند و مستمری ای از در آمد پادشاهی به آنها می دادند. در عین حال اگر شاه پسری داشت به جای او می نشست و اگر پسری نبود یکی از خویشان نزدیک انتخاب می شد، ولی اگر او نیز می خواست در امور کشوری دخالت نماید به همان سرنوشت دچار می گشت. اگر پادشاه به امور کشور توجهی نداشت در عیش و عشرت زندگی می کرد و درباری بزرگ شامل اندورن و بیرونی در خدمت او بود ، و پول زیادی خرج می کرد. پادشاه سربازان پیاده و سواره زیادی داشت که از او محافظت می کردند. او مرغان شکاری زیادی داشت، و زندگی را بخوشی و راحتی می گذارنید. بیشتر اوقات او در جزیره قشم می گذرد، که در سه فرسخی هرمز قرار دارد با آب و درخت فراون ، و پادشاه مرغان شکاری مختلف را در آنجا نگاه می دارد.

فصل دوم
چگونه سفیرهرمز را ترک گفت؟
سفیر بالتازارپاسوآ از شهر هرمز حرکت کرد و همراه او خادم صوفی بنام عبدالخلیفه بود. منشی سفارت ویچنته کره آ (Vicente Correa) مترجم هیات آنتونیو ده نورونیا (Antonio de Noronha) یهودی ای بود که بدرخواست خود در شهر نامبرده به آئین عیسی در آمده بود. معاون سفیر ژآوه ده گوویا (João de Gouvea) بود و درخدمتش پانزده پرتقالی سواره بودند، که در میان آنان گاسپار میلهیورو (Gaspar Milhiero) وکشیش فرانسیکو کلیادو (Francisco Callado) و دیگر خادمان بودند. هنگامی که متوجه شدم که سفیر خود را برای سفر مهیا می کند تصمیم گرفتم که او را همراهی کنم تا بتوانم به آرزوی خود برای دیدن دنیا برسم و همچنین احساس می کردم که لازمست این شهر را ترک گویم زیرا از مردی که سابقاً با او مشاجراتی داشتم می ترسیدم، و او ثروتمندتر از آن بود بگذارد کسانی که از او می ترسیدند در جوارش به آرامش بسر برند.

بدین ترتیب بود که روز یکشنبه اول سپتامبر[۱۵۲۳] ساعت ده از هرمز در کشتی پادشاهی شراع کشیدیم و راهی ساحل شدیم در حالی که صدای شیپورهای زیاد بدرقه راه ما بود. در جایی که “بندل” نامیده می شد (یعنی در زبان ما بندر) ودهی از کلبه های حصیری داشت پیاده شدیم. مردمان فقیری در اینجا زندگی می کنند و برای تجار هرمز محصول خرما برداشت می کنند که در اینجا خوب عمل می آید. سفارت برای چند روز درنگ کرد تا چهارپایان برای افراد سفارت و شتر برای حمل لباس و دیگر ضروریات لازم برای سفر برسند. بدین ترتیب ما این محل را ترک و سفر خویش را آغاز نمودیم و در کنار ساحل به مسافت پنج یا شش فرسخ در نواحی خالی از سکنه به طرف شمالغرب راه پیمودیم. بالاخره در آخر روز به تعدادی چشمه رسیدیم. در آنجا خانه ای نبود و فقط چند نخل خرما بودند. مسلمانانی که همراه بودند گفتند که فاصله بندل و این محل پنج فرسخ است. از آنجا حرکت کرده و پس از سه روز راه پیمایی به همین صورت به جایی رسیدیم که «قبرستان» خوانده می شد. در اینجا درختان نخلی بودند با چشمه ای از آب شیرین ، و در نزدیکی آن خانه بزرگ خشتی با گنبد و چهار درگاه که در میان آن آب انباری قرار داشت. این گونه ساختمان را در فارسی کاروانسرا می نامند که به معنی جای آسودن کاروانها و مسافران است. اینها را مسلمانان متمکن و قدرتمند می سازند تا رحمت ایزدی شامل حالشان گردد، چنانچه در میان ما ثروتمندان بیمارستان می سازند. در این گونه بنا ها مسافران و کاروانیان می توانند استراحت نمایند.

در این نواحی در فصل تابستان به سبب شدت گرما درها را نمی بندند. گرما گاهی چنان زیاد می شود که مردم از شدت گرما هلاک می شوند، و من این را به چشم خود دیدم. این ده نزدیک ساحل واقع و در قلمروی هرمز است. باز به راه ادامه دادیم و خلیج فارس را ترک کرده به مدت دو روز از ناحیه ای لم یزرع و دره هایی خشک گذشتیم تا این که به نخلستانی با آب انبار آب شیرین رسیدیم که بسیار خوشحالمان کرد. بالاخره ما به شهری رسیدیم که لار خوانده می شود و در آن سوی مرز پادشاهی هرمز واقعست و جزوء قلمروی ایران است.

فصل سوم
دربارۀ شهر لار
شهر لار که بیشتر از هرمز به طرف غرب قرار دارد، جزو پادشاهی ایران است وبا کوه ها احاطه شده است. حصار لار از سنگ و گچ ساخته شده و در بسیاری از قسمت های آن کاشی های اسلامی گذاشته اند که فوق العاده زیبا هستند. شهر خانه های زیبای زیادی دارد با دیوارهای قاب بندی شده به سبک فرانسوی و خشت، و کوچه های زیاد. جمعیت آن باید در حدود چهار هزار نفر باشد که بیشتر مسلمان و پوست سفیدند و آنها را لاری می خوانند. در زمستان اهالی خفتان های پنبه ای تو دوزی شده و در تابستان لباس هایی از پارچه های معمولی می پوشند. شلوارهای آنها دراز و کفش هایشان نوک برگشته دارد. هم روی و هم کف کفش ها از پارچه های پنبه ای درست شده اند و خیلی با دوام هستند.

در این شهر کمان های ترکی بسیار اعلایی می سازند که زه آنها بسیار کشیده می شود، و چون خیلی کیفیت عالی دارند خواهان زیاد دارند به شهرهای زیاد دیگر نیز می فروشند. می گویند «کمان لار» چنان که ما می گوییم «کلاهخود میلانی». سرپوش مردان عبارت است از عمامه ای از پارچه پنبه ای و کلاهی ابریشمی، و بعضی از آنها تاج «صوفی» به سر دارند.

غذای اصلی این ناحیه خرما و بعلاوه جو باشد، و از جو که فراوان است نانی ضخیم می پزند که شبیه «پن کیک» ماست. اینجا گندم هم دارند ولی زیاد نیست. گوشت مصرفی آنها از گوشت بز است و گورخرانی که با تیرو کمان در کوهها شکار می کنند، و در آن مهارت زیادی دارند. اهالی لار چه در زمان جنگ و چه در صلح تیر و کمان با خود دارند.

قلمروی پادشاه لار خیلی وسیع است، و در خارج شهر با فاصله بسیار کم از حصار املاکی هستند با خانه های زیبا که باغات میوه مانند اسپانیا و نخلستان دارند. در این شهر یهودیان ایرانی زندگی می کنند که فقیرند و اصلاً از همین نواحی هستند. در اینجا سکه هایی ضرب می شود که «لاری» می خوانند و ارزشش سه و ینتایس (Vinteis) باشد. در این سرزمین چاوداران زیادی هستند، که هریک از آنان هفت یا چهارده و یا بیست و یک قاطر دارد. تعداد هفت چهارپا یک «قطار» خوانده می شوند، که به معنی یک رشته چهار پا می آید، و می گویند که فلانی چارواداری است با یک قطار یا دو قطار. آنها در سرتاسر ایران کار می کنند و بین شهرهای مختلف امتعه را به صورتی قابل اعتماد و خوب حمل و نقل می کنند، زیرا که شجاع و جسورند و راهزنان جرات حمله به آنها را ندارند. هنگام سفر، چارواداران همیشه با تیر و کمان، سپر پولادین و شمشیر دراز و تیز بخوبی مسلح اند.

اهالی این نواحی بر این باورند که تیمور بزرگ که زمانی پادشاه ایران بود از این شهر بوده است و در اصل چارواداری می کرده است، و من این را بارها از مردم اینجا شنیده ام. بالاخره از چارواداری به شاهی ایران میرسد و مطیع سلطان بزرگ ترک می شود. نه تنها بخاطر سفاکی های اش، بلکه بطور کلی خاطره تیمور در این نواحی هنوز خیلی زنده است. ولی بعضی از تاریخ نگاران اروپایی که دربارۀ زندگی او نوشته اند می گویند تیمور در اول شبانی می کرد. مردم این نواحی این گفته را قبول ندارند. من خودم عقیده مردم محلی را ترجیح می دهم زیرا که اطلاع آنها دست اول است و بعلاوه چاروادران این نواحی مردانی شجاع و قوی هستند و همیشه آماده مواجهه با هرگونه مشکلی. در این دیار بیابانی گذشتن از چارواداری به راهزنی گام کوچکی است ولی برای یک شبان این کار مشکل تر است. تیمور سرداری بزرگ ولی بیش از حّد سفاک بود و بدین جهت است کسانی که او را دیدند او را از هر لحاظ با هانیبال، سردار کارتاژ، مقایسه می کنند. هرچند که در تمام امور بخت با تیمور یاری میکرد فقط کسی کتابی در حق او ننوشت. کسی که از چارواداری به مقام شاه بزرگی میرسد باید که بر موانع زیادی فایق آید و باید شخصی بسیار مکّار و حیله گر باشد، و در ضمن شجاعت فوق العاده ای داشته باشد، و از مشاورت مشاورانی خوب بهره مند گردد. با این همه ما درباره زندگی تیمور جز معلوماتی مبهم چیزی نداریم.

این پادشاهی لار از لحاظ زمین بیشتر قابل زراعت نیست، و کوههای زیاد با پرتگاه ها و دره های پر صخره و سنگستانی دارد، و زمین های بایر در آن زیاد است. با این همه در میان آنها دره هایی است که نخلستان و آب دارند و آب انبار که در آن آب باران جمع می شود. در اینجا گله های اسب پرورش می دهند که وسیله عمدۀ معاش آنهاست. اسبان را از لار به هرمز و از آنجا به هند می برند. در تابستان این نواحی بسیار گرم است ولی نه به اندازه هرمز. باران به ندرت در اینجا می بارد ولی تابستان و زمستان هوا مثل اروپاست. در حوالی شهر در دامنه کوهی کوچک حیوانی را پرورش می دهند که به اندازه آهویست که کاملاً رشد کرده است. در معده آن سنگ هایی تولید می شود که «پاد زهر» خوانده می شود و مردم آنجا بدان فوق العاده ارزش می دهند و طالب آن هستند زیرا که می گویند علیه زهر کارگر است. این سنگ در معده این حیوان به خاطر علفی تولید می شود که فقط در این نواحی میروید. این سنگ به رنگ سبز تیره و باندازه انگشت کوچک یک مرد است و من در استعمال آن شرکت داشتم.

سفیر و همراهان او در یکی از محلات شهر اقامت گزیدند، ولی باید گفت که پادشاه این ناحیه رفتاری دوستانه نداشت. تنی چند از تجار مسلمان که در شهر هرمز تجارت دارند ازخوردنی های محلی به سفیر هدیه دادند. ما چند روزی در اینجا اقامت داشتیم و به خاطر تغییر آب و هوا تقریباً همه مریض شدیم و خون قی کردیم. هنگامی که اندکی بهتر شدیم سفیر مقدمات سفر را دید و برای همراهان هر یک اسبی خرید و ما دوباره به راه افتادیم.

باقی نمونه ها را می توانید در وبلاگ چشم انداز بخوانید. فهرست مطالب به این شرح است:

فصل چهارم:چگونگی سفر از لار و دربارۀ ترکمانان
فصل پنجم: دربارۀ اصل و قوانین و عادات صوفی
فصل ششم: دربارۀ شهر شیراز و چگونه سفیر بدانجا فرود آمد
فصل هفتم:چگونه سفیر شیراز را برای رفتن به دربار صوفی ترک گفت و در راه چه دید؟
فصل هشتم:دربارۀ شهر اصفهان پایتخت پادشاهی
فصل نهم: روش شکاری صوفی
فصل دهم: دربارۀ شهر کاشان
فصل یازدهم:دربارۀ شهر قم
فصل دوازدهم: درباره شهری بنام ساوه تقریباً در مرز فارس
فصل سیزدهم: دربارۀ شهر میانه و سلطانیه
فصل چهاردهم:دربارۀ شهر انگاو
فصل پانزدهم: دروصف شهر بزرگ و مهم تبریز که در انتهای پادشاهی ایران و در ایالتی واقع است که به زبان فارسی الدبه می نامند
فصل شانزدهم:در رفتن بسوی اردوی صوفی
فصل هفدهم:دربارۀ بار عامی که صوفی داد
فصل هیجدهم:دربارۀ دریای کاسپین که ایرانیان آنرا دریای گیلان می خوانند
فصل نوزدهم:چگونه صوفی با اردوی خویش به شهری در پادشاهی خود رسید که اردویل خوانده می شود
فصل بیستم:چگونه من شهر تبریز را ترک گفتم و دربارۀ بعضی از حوادث سفر
فصل بیست و یکم:چگونه من این کشور را ترک کرده به سفر ادامه دادم
فصل پنجاه و سه:دربارۀ شهری در بیابان بنام الرقّه
فصل پنجاه و چهارم:دربارۀ شهری در بیابان بنام خفتا
فصل پنجاه و پنجم:دربارۀ شهری واقع در بیابان در یک فرسخی فرات که در آن مرقد علی واقعست
فصل پنجاه و شش: چگونه بدستور حاکم هرمز کریستوآو مندونسا با نامه هایی به پادشاه ما، از هرمز از راه خلیج فارس و دجله به بصره رفته تا از آنجا از طریق بیابان به سفر خود ادامه دهم
فصل پنجاه و هفت: چگونگی صید مروارید در این خلیج
فصل پنجاه و هشت:دربارۀ شهری بنام خارک که بندریست
فصل پنجاه و نهم:در بیان شهر بصره که در نزدیک رود فرات و در سر خلیج فارس واقع است

 

همرسانی کنید:

مطالب وابسته