بخارای دهباشی، خادم فرهنگ ایران

ف. م. سخن
گویا

چرا همیشه در باره ى مجله ى بخارا مى نویسیم؟ در این مجله چه هست که اهل فرهنگ را مجذوب خود مى کند؟ در این مجله که بر روى کاغذ کاهى منتشر مى شود و از رنگ و لعاب در آن خبرى نیست چه سرّى نهفته است که از شرق تا غرب جهان، محافل فرهنگى، تحت تاثیر آن قرار مى گیرند؟… این ها سوال هایى ست که ممکن است در ذهن برخى از افراد آگاه به فرهنگ ایران پیش آمده باشد و به دنبال پاسخى براى آن بگردند.

چیزى که مسلم است این است که بخارا، خوانندگان ثابت خود را دارد؛ کسانى که از شدت علاقه به این مجله، آن را به هر صورت که باشد تهیه و مطالعه مى کنند. این روزها هم که نسخه ى دیجیتال این مجله از طریق سایت فیدیبو دات کام به فروش مى رسد، دسترسى به آن در هر گوشه ى جهان آسان شده است. کسانى هم که مایل به جمع آورى نسخه هاى این مجله هستند، با زحمت بسیار، نسخه هاى قدیمى آن را تهیه و خریدارى مى کنند، تا مجموعه شان ناقص نماند. سوالى که مطرح مى شود این است چرا کسانى که این مجله را ورق زده اند و خوانده اند شیفته ى آن شده اند و چرا افسوس مى خورند که دیگران این مجله را نمى شناسند و از مطالب آن بهره نمى برند؟

حقیقت این است که به موازات رودخانه ى پر جوش و خروش نشریات و رسانه هایى که به مسائل روز سیاسى و اجتماعى مى پردازند، شطى عمیق و آرام در جریان است، که آرامش آن تصور سکون و بى حرکتى در ذهن به وجود مى آورد. عمق این شط به اندازه ى فرهنگ چند هزار ساله ى ایران بزرگ است. سطح آن نیز که وسیع و گسترده است نشان دهنده ى فرهنگ زمان ماست. این شط با این عمق و وسعت در حال حرکت دائمى ست و رو به دریاى فرهنگ جهانى دارد. آب این شط چنان زلال است که در هر گوشه اش باشى، از سطح تا عمق آن را مى بینى. بر خلاف رود پر سر و صدا و خروشان رسانه هاى روز، در آب هاى این شط مى توان به اعماق نظر کرد و چیزهایى دید که شگفت انگیز است…

بخاراى گرامى چنین مجله اى ست. از فرهنگ گذشته هاى دور تا فرهنگ همین امروز، سوژه ى نویسندگان این مجله است، و تمام این نوشته ها تک به تک، با مدیریت تحسین بر انگیز آقاى على دهباشى جمع آورى مى شود و در قالب این مجله قرار مى گیرد. به نظر مى رسد ۴۰۰ تا ۶۰۰ صفحه اى که شماره هاى مختلف این مجله دارند، نه تنها زیاد نیست بلکه براى نشان دادن حداقل هاى فرهنگ ایران هم کم است! به همین دلیل است که اهل فرهنگ، مجذوب این مجله مى شوند و محافل فرهنگى جهان تحت تاثیر آن قرار مى گیرند و کسانى که شماره هاى جدید این مجله ارزشمند را دیده اند، در صدد تهیه و جمع آورى شماره هاى قدیمى تر بر مى آیند…

شماره ى ۱۰۹ بخاراى گرامى، مثل شماره هاى قبلى این مجله، پر از مطالب متنوع و خواندنى ست. عکس روى جلد این شماره از بخارا به مرد بزرگى تعلق دارد که همچون مدیر مجله، با سعى و کوشش بسیار و با تحمل مرارت و رنج فراوان به فرهنگ سرزمین ما خدمت کرد؛ از بچه هاى کوچک دوران پیش از انقلاب تا دانشى مردان بزرگ سرزمین ما، مدیون او هستند؛ نام او را در عنوان این مطلب دیده اید: عبدالرحیم جعفرى، بنیانگذار و مدیر انتشارات به یغما رفته ى امیرکبیر. حدود صد و بیست صفحه از بخارا، به یادنامه ى ایشان اختصاص دارد.

کار بزرگ و متفاوتى که آقاى دهباشى ارجمند انجام مى دهد، نه انتشار این یادنامه ها، بلکه بزرگداشتى ست که براى این بزرگ مردان فرهنگ ایران به صورت هاى مختلف در زمان حیات شان برگزار مى کند. کاش ما هم از ایشان یاد بگیریم که قدر بزرگان و عزیزان ملت را در زمان حیات شان بدانیم و از آن ها تا زنده هستند یاد کنیم؛ و آقاى دهباشى هم در زمان حیات و هم بعد از درگذشت زنان و مردان فرهنگى ارزش آنان را به خوانندگان بخارا مى شناساند.

محمد رضا جعفرى، فرزند زنده یاد جعفرى، خاطرات خود را از پدرش با قلمى شیرین و همراه با عکس هاى دیدنى مى نویسد. او به شیوه ى شهر فرنگى ها، پدر بزرگوارش را در وضعیت هاى مختلف با کلمات به تصویر مى کشد:

«اینجا رو که نشون میدم خونه ى عبدالرحیم جعفریه، خیابون جمشیدآباد، جمالزاده فعلى. در یک طرفِ کرسى، عبدالرحیم خان نشسته، کنارش صدیقه خانوم. بچه ى کوچیکى که رو به روشون نشسته منم. عبدالرحیم خان، چند صفحه کاغذ حروفچینى رو بلند بلند میخونه و گاهى در حاشیه ى صفحه ها چیزى مینویسه. صدیقه خانوم «سرِ خبر رو گرفته» یعنى خونده هاى اونو با دستنوشته ى مولف تطبیق میکنه…
– نه آقا تقى! اینها رو نخوندى: علویه باز یک بامبچه به سرِ زینت سادات زد…
و عبدالرحیم خان در حاشیه ى صفحه اضافه میکنه: باز یک بامبچه.
مى پرسم: بامبچه یعنى چى؟
– یعنى تو سَرى…

اینى رو که نشون میدم عبدالرحیم جعفریه. توى ماشینهاى کرایه ى تهران آبعلى. داره ۱۶ صفحه از نمونه ى مطبعى کمدى الهى رو میبره آبعلى تا آقاى شجاع الدین شفا که به ییلاق رفته غلط گیرى کنه و برگردونه. سه جلد، ۱۴۰۰ صفحه. هر ۱۶ صفحه سه بار غلط گیرى میشه…

اینى رو که نشون میدم کتاب مکه ى مکرمه و مدینه ى منوره است. آخرین کتاب مذهبى که امیرکبیر منتشر کرد. در کنار قرآن نفیس امیرکبیر و بیش از ۷۰ کتاب دینى و اسلامى دیگه.
حضرت قاضى القضات گفت اینها را براى سرپوش گذاشتن بر جنایات چاپ کردى. امضا مى کنى یا نه؟
خوب تماشا کن!…

اینى رو که نشون میدم عبدالرحیم خانه. توى زندون قصر. اتهامش: نوشتن نامه ى سرگشاده و تشویش اذهان! علتش: مصادره ى افتخاراتش: «امیرکبیر ما چنین کرده چنان کرده.»

عبدالرحیم خان هم کم نذاشته. نامه ى ده دوازده صفحه اى با کلى مدرک و سند، به اضافه ى پوستر امام خمینى که «به وطن باز مى گردد»، پوستر امام خمینى که در نوفل لوشاتو نماز اقامه مى کند؛ زیرش انبوهِ جمعیتِ راه پیمایى کننده تا میدون «شهیاد» که بعد میشه میدون آزادى.

نامه رو براى همه میفرسته، براى قضات دادگسترى، براى وکلا، براى نماینده هاى مجلس، براى وزرا، براى رئیس جمهور…

آخرش هم نوشته:

«اگر همه ى مردم دنیا بگویند که کوه هیمالیا بلندترین کوه جهان نیست، اگر همه ى جهانیان همکلام شوند که مولا على ابن ابى طالب علیه السلام امیرالمومنین و پیشواى شیعیان جهان نیست، و اگر همه ى مردم یکصدا شوند که فدک متعلق به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها نبوده است، باز هم کوه هیمالیا بلندترین کوه جهان و مولا على پیشواى شیعیان جهان و فدک متعلق به حضرت فاطمه زهرا بوده است؛ همانطور که تاریخ پر رنج و افتخار موسسه من نیز شهادت مى دهد که موسسه انتشارات امیرکبیر متعلق و بنیادْ نهاده ى عبدالرحیم جعفرى است و افتخارات آن هم از آن عبدالرحیم جعفرى و خانواده ى اوست.»

محمد رضا جعفرى در سخنانى خطاب به پدر در گذشته اش مى گوید: «… اى کاش در آن بعد از ظهر رمضان جا نمى زدى و مرا بر امیر کبیرت -بر فرزند عزیزتر از جانت- ترجیح نمى دادى؛ اعدام مى شدم که مى شدم؛ زندانى مى شدم که مى شدم؛ به جهنم! شاید امیرکبیرت از دستت نمى رفت و این همه سال از فراقش عذاب نمى کشیدى؛ اى کاش… اى کاش…».

مطلب ما طولانى شد. نمى توانم به مطالب خواندنى دیگر در این شماره از بخارا حتى اشاره کنم. اگر مایل باشید مى توانید فهرست مطالب بخاراى ۱۰۹ را در این لینک مشاهده کنید.

این شماره از بخارا را مى توانید به قیمت پانزده هزار تومان خریدارى کنید. قیمت نسخه ى دیجیتالى آن نیز در سایت فیدیبو دات کام قابل مشاهده است.

 

همرسانی کنید:

مطالب وابسته