علیزاده طوسی
بی بی سی فارسی
نمی دانم، در این سی، چهل سال گذشته، برای چندمین بار است که به مناسبتی حرف از «لقمان حکیم» (۱) پیش آمده است وُ من سعی کرده ام یک بار دیگر، در منبعهای موجود، دنبال خبری، به اصطلاح، موثّق و مستند وُ معتبر، دربارۀ این حکیمِ مقدّسِ حبشی تبارِ یونانِ باستان، بگردم، که گشتم وُ چیزِ علم پسند وُ تاریخ گواهی پیدا نکردم. شاید که «لقمان» اصلاً شخص نبوده است، «اسطورۀ» حکمت بوده است، همان طور که «سیمرغ» (۲)، مرغ نبوده است و، اسطورۀ «خرد» بوده است وُ پرورندۀ «زال»، پدرِ جهان پهلوان «رستم»!
این بار که شاید آخِرین بار باشد، در ختم وُ خاتمۀ جست وُ جو، محضِ اضافه کردنِ پری به بالِ سیمرغِ لقمان، فهرست الفباییِ (۳) فیلسوفهایِ یونان باستان را گذاشتم پیشِ رویم وُ، نگاه کردم وُ، حدس زدم وُ زدم، تا رسیدم به اسم «الکمِآن» (Alcmaeon). دربارۀ او نوشته اند که در زمینۀ شناختِ فلسفیِ طبیعت و بررسیهای طبّی مقامی والا داشته است، امّا خودش طبابت نمی کرده است.
فکر می کنید «لقمان» نمی تواند عربی شدۀ «الکمِآن» باشد؟ من فکر می کنم بعید نیست، چون می بینم «سنگ گل» را که همان «کلوخ» باشد، عربها کرده اند «سِجّیل» (۴)، «اندازه» را کرده اند «هندسه» (۵)، “چرچیل» را کرده اند «تشرشیل»، آنوقت نمی نوانند «الکمِآن» را بکنند «اَل – لقمان»، و«ال» اش را بیندازند، بگویند «لقمان»؟
ببخشید! حاشیه دارد جای متن را تنگ می کند! راستی، ببینم، تا من گفتم «لقمان»، شما به یاد این حرفِ استادِ سخن، «سعدی»، نیفتادید که در «گلستان» (۶) گفته است: «لقمان را گفتند ادب از که آموختی؟ گفت از بی ادبان!»، ها؟ اصلِ قضیه ای که می خواهم عرض کنم، این است که «لقمانِ» ما نه «حکیم» به معنای «طبیب» بوده است، نه «حکیم» به معنای «فیلسوف». چیزهایی که از او نقل می کنند، «اندرز» است، «نصیحت» است، «کلماتِ قصار» است (۷).
در ذهن و زبان ما، در این هزار و دویست، سیصد سالِ گذشته، نه «حکمت» در حقیقت «فلسفه» بوده است، نه «حکیم» در حقیقت «فیلسوف». به «فردوسی طوسی»، منظوم کنندۀ حماسه های ایرانی در «شاهنامه» گفته ایم «حکیم»، به «قاآنی شیرازی»، شاعر دربار فتحعلیشاه قاجار (۸) هم گفته ایم «حکیم». اگر قرار باشد به گویندۀ بهترین و بیشترین «پند»ها بگوییم «حکیم»، در میانِ شاعرهای قدیم ایران، بزرگترین «حکیم» همانا «سعدی شیرازی» بوده است!
در دوره ای که به «ارسطو» آدمی می گفتند «فیلسوف»، در واقع «فلسفه» به معنایِ «دانش دوستی»، شامل همۀ علمها یا دانشها می شد. بعدها، به مرور، با گسترشِ دامنۀ هر علمِ خاصّ، «علم» از «فلسفه» جدا شد، و فلسفه حیطه و معنای تازه ای پیدا کرد و به سیر فکری انسان، بیرون از محدودۀ ثابت مذهب، در حیطۀ آزاد و بی محدودۀ تأمّل و تفکّر در ماهیت و معنای هستی، بر اساسِ استدلالِ منطقی گفته شد (۹).
پس، با این حساب، «فلسفه» در غرب، از عصرِ پیش از «سقراطِ» یونانی، و تا دوهزار و پانصد سال بعد از او، تا عصر ما، که عصرِ فیلسوفهایی مثلِ «برتراند راسل»، «لودویگ ویتگنشتاین» و «ژان پل سارتر» است، بیرون از دایرۀ بستۀ مذهب، در کنارِ علم، در سیر و تحوّل و تغییر و گسترش بوده است، و ما، ظاهراً و باطناً، خودمان را، در فاصلۀ احکام زمینی و احکام آسمانی، درفضای «حکمت» هایِ بوذرجمهری (۱۰) و سلیمانی (۱۱) نگه داشته ایم، و نگذاشته ایم «فلسفه» به مِزاج و مَلاجمان (۱۲) آسیب برساند.#
——————–
۱- «لقمان حکیم» در لغتنامه این طور معرّفی شده است: «نام مردی حکیم که بنا به روایات اسلامی اصلش حبشی بوده و در روزگار داوود [پیغمبرپادشاه بنی اسرائیل، پدر سلیمان] می زیسته است و در قرآن کریم ذکر وی آمده است.» در قرآن کریم که به آن «قرآنِ حکیم» هم می گویند، سوره ای هست به نام لقمان و در آن از لقمان این طور یاد شده است: «و به راستى لقمان را حکمت دادیم که خدا را سپاس بگزار و هر که سپاس بگزارد تنها براى خود سپاس مىگزارد و هر کس کفران کند در حقیقت خدا بىنیاز ستوده است * و [یاد کن] هنگامى را که لقمان به پسر خویش در حالى که وى او را اندرز مىداد گفت اى پسرک من به خدا شرک میاور که به راستى شرک ستمى بزرگ است.» [ترجمه از سایت parsquran.com].
۲- «سیمرغ» هم در لغتنامه این طور معرّفی شده است: «جانوری است مشهور و سیمرغ از آن گویند که هر لون که در پر هر یک مرغ می باشد، همه در پرهای او موجوداست و بعضی گویند که به غیر همین اسم فرضی وجود ندارد. عنقا را گویند و آن پرنده ای بوده است که زال پدر رستم را پرورده و بزرگ کرده.» و همچنین در لغتنامه: «نام حکیمی است که زال در خدمت او کسب کمال کرد.»
۳- «فهرست الفباییِ فیلسوهایِ یونان باستان» را می توانید در سایت «Wikipedia» زیر عنوان List of ancient Greek philosophers ملاحظه کنید.
۴- «سِجّیل» به نقل از لغتنامۀ معتبر «المُنجد»: «حجاره کالطین الیابس» (فارسیه).
۵- «هندسه» به نقل از لغتنامۀ معتبر «المُنجد»: «اَلهَندَسه: اَلحدّ و القیاس، وَ اصلهُ اندازه بالفارسیه».
۶- لقمان در بوستان و گلستان سعدی: «حکایت – لقمان حکیم [بوستان] شنیدم که لقمان سیه فام بود/ نه تن پرور و نازک اندام بود / یکی بندۀ خویش پنداشتش/ زبون دید و در کار گل داشتش / جفا دید و با جور و قهرش بساخت / به سالی سرایی ز بهرش بساخت / چو پیش آمدش بندۀ رفته باز / ز لقمانش آمد نهیبی فراز / به پایش در افتاد و پوزش نمود / بخندید لقمان که پوزش چه سود؟ / به سالی ز جورت جگر خون کنم / به یک ساعت از دل به در چون کنم؟ / ولی هم ببخشایم، ای نیکمرد / که سود تو ما را زیانی نکرد / تو آباد کردی شبستان خویش / مرا حکمت و معرفت گشت بیش / غلامی ست در خیلم، ای نیکبخت / که فرمایمش وقتها کار سخت / دگر ره نیازارمش سخت دل / چو یاد آیدم سختی کار گل / هر آن کس که جور بزرگان نبُرد / نسوزد دلش بر ضعیفانِ خُرد / گر از حاکمان سختت آید سخن / تو بر زیر دستان درشتی مکن! » و در گلستان: «لقمان را گفتند ادب از که آموختی؟ گفت از بی ادبان: هر چه از ایشان در نظرم ناپسند آمد، از فعل آن پرهیز کردم.»
۷- نه فقط «لقمان حکیم»، اگر در آثار ادبی فارسی، مخصوصاً ادبیات کلاسیک، تأمّل کنیم، می بینیم که از هر کس که با صفت و لقب «حکیم» یاد می کنند، به اعتبارِ اندرزها و پندهای او، یعنی «حکمت» اوست، نه «فلسفۀ» او.
۸-«حکیم قاآنی شیرازی» به نقل از لغتنامۀ دهخدا «میرزا حبیب ﷲ متخلص به قاآنی، در حدود ۱۲۲۲ هجری قمری، یعنی در زمان سلطنت فتحعلیشاه در شیراز متولد گردید… وی در عهد جوانی سفر خراسان کرد و در آنجا تحصیل علوم و ادبیات نمود و شعر سرودن آغازید و آنگاه تخلص حبیب می کرد و به تدریج شهرتی یافت و در نزد حسنعلی میرزا شجاع السلطنه که حکومت آن سامان داشت مقرب شد و قصائدی در مدح او بپرداخت و به امر او به قاآنی متخلص شد، … و همین شاهزاده او را پیش فتحعلیشاه معرفی نمود. بعد از اقامت درخراسان و شیراز و کرمان به تهران آمد و در آنجا معروفتر شد و در دربار محمدشاه خاصه ناصرالدین شاه تقرب بسیار پیدا کرد… مخصوصاً هنر او در قصیده است ولی درغزل نیز استادی نشان داده است… ولی باید گفت همانطور که حلاوت عبارت در اشعار قاآنی بیشتر است معانی فلسفی و اخلاقی کم است. در دیوانش قصائد مدحیه که توان گفت شاهکار او است بسیار است…» و به نقل از «ویکی پدیا»: «… قاآنی از لحاظ لفاظی و به کار بردن صنایع شعری و ابتکار در قوافی بینظیر است. قاآنی علاوه بر دیوان اشعارش که در حدود هفده هزار بیت است، کتابی به نام «پریشان» به سبک «گلستان» در نثر نگاشته که مضامین آن هم مملو از داستانهای مستهجن و توأم با الفاظ رکیک است.»
۹- تعریف امروزی «فلسفه» به نقل از یکی از لغتنامه های معتبر انگلیسی: «۱- مطالعه و تحقیق در طبیعت و علل، یا اصول واقعیت، دانش، یا ارزشها، بر اساس استدلال منطقی. ۲- یک نظام فکری مبتنی یا مربوط به این نوع مطالعه و تحقیق. مثال: فلسفۀ افلاطون…»
۱۰-«بوذرجمهر»، که همان «بزرگ مهر» باشد، مظهر اندرزهای حکیمانه، به نقل از لغتنامه: «نام حکیم بزرگوار و نجیب دانش شعار، پسر بختگان که سالها وزارت انوشیروان دادگر کرد وبه حکمت معروف است و به تدبیر مشهور، و در اغلب کتب تواریخ و شهنامه ٔ فردوسی حالات وی مسطور… داستانهای بسیار از خردمندی او گفته اند… رساله ای به زبان پهلوی بنام «پند نامگ وزرگمهر بختگان» یعنی پندنامۀ بزرگمهر پسر بختگان بدو منسوب است که دارای ۴۳۰ کلمه است.»
۱۱- «سلیمان»، مظهر اندرزهای حکیمانه در کتاب مقدّس یهودیها و مسیحیها. شعر کلاسیک فارسی آکنده است از ذکر او در حکمت و خرد و ثروت و، مانند «جمشید»، دچار نخوت و خود بزرگ بینی شدن و از دست دادن همه چیز و پشیمان شدن و تو به کردن و بسیار چیزهای دیگر. در لغتنامۀ دهخدا در تعریف «جم» (جمشید) آمده است:«جم نام سلیمان و جمشید هم هست، لیکن در جایی که با نگین و وحش و طیر و دیو و پری گفته می شود مراد سلیمان است و در جایی که با جام و پیاله مذکور می شود جمشید، و آنجا که با آیینه و سدّ نامبرده می شود اسکندر. پس از حمله ٔ عرب و استقرار اسلام در ایران، داستانهای ملّی با قصّه های «سامیان» آمیخته شد، پادشاهان و ناموران ایران با پیامبران وشاهان بنی اسرائیل رابطه یافتند و از آن جمله زردشت با ابراهیم و ارمیا و عزیز خلط شد. (رجوع به مزدیسنا ص ۸۳ شود). و جمشید را با سلیمان مشتبه ساختند زیرا این دو پادشاه در بعض احوال و اعمال مانند استخدام دیوان و جنیان و طاعت جن و انس از ایشان و سفر کردن در هوا (طبق داستانها) به هم شبیه بودند و ایرانیان مرکز جمشید داستانی را کشور فارس می دانسته اند و آثار باقیماندۀٔ داریوش و خشایارشا و دیگر پادشاهان هخامنشی را به جم (جمشید) انتساب داده اند ونام تخت جمشید خود حاکی از آن است و بر اثر اعجاب از ابنیه ٔ مزبور ساختمان آنها را به دیوان نسبت داده اند و در اساطیر سامی نیز سلیمان دیوان را در خدمت داشت و در بنای بیت المقدس آنان را به کار گماشت . ازاین رودر قرون اسلامی این دو تن یکی به شمار آمدند. فارس را تخت گاه سلیمان و پادشاهان فارس را قائم مقام سلیمان ووارث ملک سلیمان خواندند و حتّی آرامگاه کوروش بزرگ مؤسس سلسلۀ هخامنشی را «مشهد مادر سلیمان » نامیدند. جام جم را نیز در ادبیات فارسی گاه به سلیمان نسبت داده اند و انگشتری مشهور سلیمان را به جم.»
۱۲-«مَلاج » در همقافیگی با «مِزاج» به نقل از لغتنامه: «نقطه ای است روی جمجمۀ ٔ کودک که نرم است و به زودی سفت و منعقد نمی شود… (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده) و در «ویکی پدیا»: ملاج یا فونتانل Fontanelle به بخشهایی از جمجمۀ نوزاد گفته می شود که پس از تولد هنوز استخوان کاملاً کلسیفیه نشده است و نرم است… ملاج قدامی بیشتر کودکان تا حدود ۱۴ ماهگی بسته می شود ، امّا ممکن است تا دوسالگی هم طول بکشد.» و لابُد در مورد جمعیت وسیعی از مردم دنیا، تا آخر عمر!