داریوش آشوری
بی بی سی فارسی
اکتبر ۲۰۰۲
لارنس کهون،
از مدرنیسم تا پُست مدرنیسم،
متن هایی برگزیده،
ویراستارِ فارسی: عبدالکریمِ رشیدیان،
تهران: نشرِ نی، چاپِ اول:۱۳۸۱، ۷۸۰ صفحه.
این کتاب ترجمه ای ست از:
From Modernism to Postmodernism
An Anthology
Edited by Lawrence Cahoone
Blackwell Publishers, 1966
کنجکاوی در باره ی مباحثِ مدرنیسم و پُست مدرنیسم در میانِ ایرانیان در این روزگار سببِ ترجمه ی انبوهی از کتاب ها در این باره شده است. این شور و شوق نشانه ی تمنا و طلبِ تازه ای ست برایِ فهمِ عمیق تر، علمی تر، و فلسفی تر ِ جایگاهِ جامعه ی ایرانی در بسترِ جهانی که ” مُدرن” نامیده می شود.
مرادِ از “جهانِ مدرن”، در پدیدارترین وجه اش، آن قدرتِ جهانیِ سیاسی و اقتصادی بر پایه ی توانِ عظیمِ علمی و تکنولوژیک است که نه تنها قدرتِ سیاسی و اقتصادیِ خود که بنیادهای نگرشِ خود به زندگی و هستی را نیز “کُره گیر” (globalized) کرده است. در نتیجه، عالم و فضا و جهتِ زندگانیِ تاریخیِ مردمانی را که بیرون از روندِ شکل گیریِ این جهان، این ” جهانِ مدرن”، بوده اند، ناگزیر از خطِ خود خارج کرده و در راستای دیگری انداخته یا آن ها را دچارِ درماندگی ها و کژدیسگی های هولناک کرده است.
تشنگی و طلب برایِ فهمِ “جهانِ مدرن” شاید در هیچ جامعه ی “سنتی” به اندازه ی جامعه ی ایرانی اصیل نباشد |
|
حاشیه ی “جهانِ مدرن” پرُ است از قطارهایِ لکنته ی “از خط خارج شده”ی فرهنگ های در هم شکسته ی “سنتی”، “شرقی”. بنا براین، جایِ شگفتی نیست که پرسش از ماهیت و معنایِ مُدرنیت به صورتِ پرسش اصلی روشنفکران در”جهانِ سوم” درآید.
تشنگی و طلب برایِ فهمِ “جهانِ مدرن” شاید در هیچ جامعه ی “سنتی” به اندازه ی جامعه ی ایرانی اصیل نباشد، زیرا که این جامعه، در میانِ همه ی جامعه های از نوعِ خود، با ژرف ترین بحرانِ فرهنگی، و در نتیجه، سیاسی و اقتصادیِ برآمده از برخوردِ مدرنیسم با یک فرهنگ و عالمِ پیش- مدرن رویاروست.
یکی از کوشش های تازه در این راه ترجمه ی کتابِ “از مدرنیسم تا پُست مدرنیسم” است که کوششی ست شایانِ توجه. نخست از اصلِ کتاب بگوییم که به زبانِ انگلیسی ست. این کتاب، شاملِ چهل و دو مقاله، دست چینی ست از مقاله ها و کتاب های نویسندگانِ اهلِ فلسفه و علومِ انسانی در غرب، از سرآغازِ تاریخِ مدرنیت در سده ی هفدهم تا پایانِ سده ی بیستم که دورانِ رشد و اوج گیریِ اندیشه ی “پسامُدرن” است.
کتاب در سه فصل سامان یافته است:
(۱) “تمدنِ مدرن و منتقدانِ آن”، شاملِ آثاری از دکارت تا نیچه، که نوشتارهایی از کانت و هگل و مارکس تا ادموند برک و کندُرسه را در بر دارد.
(۲) “مدرنیته ی تحقق یافته”، شامل ِ آثاری از شارل بودلر، شاعرِ فرانسوی، تا ژان پل سارتر، که نوشتارهایی از فیلسوفانی همچون ویتگنشتاین تا ادموند هوسرل و هورکهایمر و آدُرنو را در بر می گیرد، و افزون بر آن ها مقاله هایی از دوبنیادگذارِ زبان شناسی و نشانه شناسیِ مدرن، پیرس و دوسوسور، و نیز از لوکور بوزیه، پیشکسوتِ معماریِ مدرن، و فروید، پدر روان شناسیِ مدرن.
(۳) “پُست مدرنیسم و ارزیابیِ مجددِ مدرنیته”. این فصل شاملِ گزیده های آثارِ بزرگترین فیلسوفانِ و اندیشه ورزانِ نقدگرِ مدرنیت یا هوادارِ آن، همچون هایدگر، فوکو، دُلوز، دریدا، لیوتار تا ریچارد رورتی و یورگن هابرماس است، و همچنین مقاله هایی از اندیشه ورزانِ فمینیست و نقدگرانِ علم و معماریِ مدرن، که برخی از آن ها تاکنون بر ما —یا دستِ کم بر من— ناشناخته بوده اند.
از نظرِ کارِ نشر نسخه فارسی کتاب نمونه ای ست عالی و کم مانند از کارِ حرفه ای و دانش و هنرِ ناشر. |
|
“از مدرنیسم تا پُست مدرنیسم” گزیده ای ست بسیار خوب از طیف های گوناگونِ اندیشهگران و نویسندگانی که به اساسی ترین مسائلِ فلسفه و علومِ انسانیِ مدرن پرداخته اند یا راه گُشایِ افق هایِ تازه ی دانش و بینش بوده اند. البته این کتابی نیست که به کارِ ناآشنایان با زمینه هایِ اندیشه هایِ مدرن و پسامدرن بیاید، اما برای دانشجویان و دوستاران و پیگیرانِ این جُستارها کتابی ست بسیار سودمند، هم برای آشنایی بیشتر با گوشه- و- کنارهای این اندیشه ها و طیف های گوناگونِ آن و هم درکِ بهتر روابطِ زیرمتنیِ این آثار با یکدیگرو فهمِ بهتر افق هایِ اندیشه ی مدرن و پُست مدرن.
گزینشِ این کتاب برای ترجمه به فارسی نخستین نکته ی مثبتی ست که در باره ی آن می توان گفت. و اما، نکته ی مهم تر، و بسیار با اهمیت، کارِ گرانِ ناشر و ویراستار برای برگردان و نشرِ آن به فارسی ست، که با در نظر داشتنِ تنگناها و دشواری های ِ کارِ نشر و ترجمه در کشورِ ما کاری ست کارستان و سزاوارِ سپاس و قدردانی.
از نظرِ کارِ نشر این کتاب نمونه ای ست عالی و کم مانند از کارِ حرفه ای و دانش و هنرِ ناشر. کتاب از نظرِ حروف چینی و صحافی و کارِ گرافیکِ روکشِ جلد و سازمایه هایِ (materials) کاغذ و جلد بسیارپاکیزه و خوب است و ناشر، با گشاده دستی به این کار پرداخته است.
حروف چینیِ پاکیزه و بی غلط و رعایتِ یکدست و کم- و- بیش روشمندِ فاصله گذاریِ کلمات، آن هم در کتابی چنین دشوار از نیکویی هایِ چشمگیرِ آن است، زیرا متن پر است از نام هایِ خاص و واژه ها و نام هایِ کتاب ها به زبان های انگلیسی و فرانسه و آلمانی و همچنین گهگاه واژه ها ی لاتینی و یونانی (به زبان نگاره ی یونانی).
و اما، در موردِ ترجمه ی کتاب باید گفت که پیدا کردنِ مترجمِ شایسته برای این همه متنِِ گوناگون ، با اندیشه ها و زبان هایی بیگانه با عالم ما و زبانِ ما، کاری ست بسیار دشوار. البته حدودِ یک سومِ مقاله ها را ویراستارِ کتاب آقایِ رشیدیان ترجمه کرده اند و دو سومِ دیگر کارِ مترجمانِ گوناگونی ست، چه از کهنه کارها و باتجربه ترها، چه نوآمدگان به این میدان، که ناگزیر ترجمه ها را، هم بر حسبِ دشواریِ متن و هم چیرگیِ مترجم یا مترجمان در کارِ خود، در سطح ها و ارزش هایِ گوناگونی قرار می دهد.
دقت و کوشاییِ ویراستار و مترجمان تا به حدی بوده است که برخی از مقاله ها را نه از روی ترجمه ی انگلیسیِ آن ها بلکه با مراجعه به اصلِ فرانسه یا آلمانیِ آن ها ترجمه کرده اند. |
|
با این همه، با توجه به کوشش و وجدانِ حرفه ایِ ویراستار و ناشر باید گفت که ترجمه ی کتاب در حدِ امکاناتِ کنونیِ زبانِ فارسی و سطحِ ترجمه در آن، کاری ست شایانِ ستایش، و اگر بیش از این ممکن نبوده گناهِ آن به گردنِ تنگناها و کاستی هایِ فرهنگی و زبانیِ ما ست و این که هنوز برای سخن گفتن به زبانِ “مدرنیت” درست زبان باز نکرده ایم.
دشواریِ اساسیِ کار را، برایِ مثال در ترجمه ی مقاله های کسانی همچون هایدگر ، ژاک دریدا و ژان بودریار می توان دید که اندیشه هایِ “پُست مدرنِ” پیچیده ی آنان در قالبِ سبکِ بیان و واژگانِ نوآورانه کار ترجمه ی آن ها را به زبانی مانندِ فارسی به کاری بسیار دشوار، اگر نه محال، بدل می کند.
با این همه، این همتِ بلند را باید ستود که می کوشد محال را به ممکن تبدیل کند. در مقابله ای که من از چند جایِ ترجمه ها با اصلِ انگلیسیِ آن ها کردم، آن ها را، اگر چه همه جا شیوا و رسا نیستند، هیچ جا ترجمه ی سردستی و “آزاد” نیافتم. بلکه کوششی با وسواس برای وفاداریِ کلمه به کلمه و جمله به جمله در آن ها به کار رفته است، و این خود برخی مقاله ها یا پاره هایی از آن ها را سنگین و دشوارفهم کرده است.
دقت و کوشاییِ ویراستار و مترجمان تا به حدی بوده است که برخی از مقاله ها را نه از روی ترجمه ی انگلیسیِ آن ها بلکه با مراجعه به اصلِ فرانسه یا آلمانیِ آن ها ترجمه کرده اند.
یکی از مسائلِ اساسیِ ترجمه ی این گونه متن ها به فارسی گزینش ها یا برابرنهاده های مترجمان در زمینه ی واژگانِ ِ متن به ویژه واژگانِ فنی یا ترمینولوژیِ آن است که، از سویی، هنوز دچار خامی و نارسایی و، از سویِ دیگر، پراکندگی و بی ثباتی ست.
این گزینش ها اگر از سرِ دقت و وسواسِ برای رساندنِ مفاهیمِ ناآشنا یا نوِ متنِ اصلی و مایه ور کردن زبانِ فارسی و دقت بخشیدن به آن باشد، به گمانِ من کارِ دیگری را نیز ضروری می کند. از آن جا که زبانِ فارسی یک مرحله ی مهمِ دگردیسیِ واژگانی را می گذراند و سیلی بی امان از واژگان و مفاهیمِ تازه به آن سرازیر است و سبک ها و پسندها یا دیدگاه هایِ گوناگونی در این میدان با یکدیگر در حالِ کُشتی گرفتن اند، در نتیجه، واژگانِ علمی و فلسفی سر- و- سامانِ درست و به قاعده و آزموده ای ندارد و مترجمان کم- و- بیش آزاد اند که برایِ خود واژگانی را که می پسندند، اختیار کنند.
به این ترتیب، هر مترجمی می تواند برابرنهاده هایی را پیشِ خود اختیار کند که روحِ خواننده چه بسا از اصلِ و معنایِ آن ها خبر نداشته باشد. خواندن و فهمِ چنین متن هایی ناگزیر بسیار دشوار و حتا ناممکن می شود.
یک راهِ حل آن است که مترجمان در یک برابرنامه در پایانِ کتاب، یا در چنین مجموعه ای در پایانِ هر مقاله، نه تنها برابرنهاده هایی را که واژگانِِ اساسیِ متن شمرده می شوند به دست بدهند، بلکه ترم هایِ اساسی و نیز تازه ی متن را تعریفِ واژه نامه ای کنند تا خواننده کلیدی برای فهمِ متن داشته باشد. چنین کاری، اندک- اندک مایه ای برای یک فرهنگِ علومِ انسانی جامع فراهم تواند کرد.
یک نکته ی دیگر که من به عنوانِ یک مترجمِ کهنه کار چه بسا اجازه داشته باشم با همکارانِ جوان ام در میان بگذارم آن است که هیچ ترجمه ای از یک اثرِ جدی و پرمایه با یک بار کار به دست نمی آید و حقِ اثر گذاشته نمی شود. نه تنها باید ترجمه را دست کم یک بارِ دیگر با متنِ اصلی مقابله کرد، که متنِ فارسی را نیز جداگانه باید چند بار خواند و و در باره ی نارسایی ها و ابهام هایی که با اصلاح و بازنویسی رفع کردنی ست، دقت کرد.
بدیهی ست که پرهیز از دنباله روی از ساختارِ جمله در زبانِ اصلی و بازسازیِ آن بنا بر ساختارِ هرچه رهوارتر و سبکبارتر ِ فارسی نیز از اصولی ست که می باید پیشِ چشم داشت. در این مورد دو نمونه ی کوتاه و ساده از کتابِ “از مدرنیسم تاپست مدرنیسم” به دست می دهم. در ترجمه ی این پاره جمله:
.it can be subjected to easy ridicule as hopelessly ambiguous or empty
در متنِ فارسی (ص ۱) می خوانیم: “… به عنوانِ چیزی که به طرزی مأیوس کننده مبهم و پوچ است، موردِ استهزاء قرار گیرد.” که به جایِ آن می توان گذاشت: “…به عنوانِ چیزی یکسره مبهم یا بی مایه می توان راحت به ریش اش خندید.”
نمونه ی زیر مثالی ست از چه گونگیِ بازسازیِ عناصرِ نحویِ جمله برایِ ساده تر و فارسی تر کردنِ آن:
This means providing students with the opportunity to develop the critical capacity to challenge and transform existing social and political forms, rather than simply adapt to them. (p 689)
در ترجمه ی این جمله می خوانیم: ” این امر به معنایِ فرصت دادن به دانش آموزان است تا ظرفیتِ انتقادی را برایِ مبارزه و تغییرِ صور سیاسی و اجتماعی موجود به جای سازگاری صرف با آن گسترش دهند.” (ص ۷۲۳) به نظرِ من، این جمله را به این صورت می توان ساده و سرراست کرد: “این یعنی فرصت دادن به دانش آموزان که به جایِ سازگاریِ صرف با صورت هایِ سیاسی و اجتماعیِ کنونی، توانِ انتقادیِ خود را برایِ درافتادن با آنها و دگرگون کردن شان پرورش دهند.”
در موردِ برابرنهاده هایِ واژگانِ اصطلاحی یا ترمینولوژیِ ترجمه ها می توانم گذرا به چند نکته اشاره کنم. من پافشاری در ترجمه ی مکانیکیِ “– ایسم” به “- گرایی” را به شیوه ی مکانیکی و در همه ی موارد، نمی پسندم و دلایلِ خود را نیز برای آن گفته ام (نگاه کنید به مجموعه ی”بازاندیشیِ زبانِ فارسی“) و پیشنهادهایِ خود را نیز برایِ “- ایسم”ها یکایک در “فرهنگِ علومِ انسانی” آورده ام.
واگردانِ نقش هایِ دستوری و معناییِ پسوندِ “-ایسم” با یک معادلِ که همه جا مکانیکی به کار رود، کار را به ظاهر ساده و آسان می کند، ولی، در حقیقت، بر ابهام معناییِ آن می افزاید. مواردی هست که به ویژه کاربردِ آن با بودنِ پیشنهادهایِ درست تر و دقیق تر جوازی ندارد. برایِ مثال، برگرداندنِ برابرنهاده یِ “هیچ انگاری” (برای نیهیلیسم) به “هیچ گرایی” کاری ست بیهوده و، به نظرِ من، نادرست. “هیچ گرایی” هیچ معنایِ روشنی ندارد، در حالی که “هیچ انگاری” به روشنی معنای نیهیلیسم را می رساند.
همچنین معنا و کارکردِ چهار- پنج پیشوند مانند pro-, trans-, meta-, para- را بر دوشِ نحیفِ “فرا-“یِ فارسی گذاشتن، برایِ آن باری کمرشکن است. در این مورد پیشنهادهایِ دیگری هم هست که دامنه ی گسترده تری از پیشوندها و پیشوندگونه ها – مانندِِ “اَبَر- و زَبَر-” را در کار می آورد و به این “فرا-“یِ نحیف اجازه ی نفس کشیدنی می دهد!
تنگنایِ قافیه در ترجمه گاهی مترجمان را به روی آوردن به واژه ها و عبارت های آب نکشیده مانندِ “غیرِ قابلِ اکتناه” کشیده که به راستی خیلی “غیرِ قابلِ اکتناه” است! به جای آن به گمان ام “راه نیافتنی” یا چیزی از این دست هم می شود گفت. در موردِ برخی برابرنهاده های تازه می توان از نو اندیشید و واژه های ترکیبیِ خوشریخت تری پیدا کرد. برایِ مثال، “قضیب ریختگرایی” برای phallomorphisme به نظر- ام خیلی بی ریخت است. من برایِ آن” نَرهگونی” را پیشنهاد می کنم. به جایِ “الله بختی” هم که واژه ی عامیانه است می توان “بخت آورد” یا “بخت آوردی” گفت.
باری، من بر آن ام که این کتاب با توجه به خوبی هایِ اصلِ آن و زحمتِ فراوانی که برایِ ترجمه ی آن به فارسی کشیده شده، ارزشِ آن را دارد که با یک ویرایشِ تازه و اصلاحِ برخی سستی ها یا نادرستی های ترجمه هایش از چهره های ماندگارِ بازارِ کتاب شود.