داشتم برای سخنرانیی که قرار است در روز تولد خیام در نیشاپور بکنم خودم را آماده می کردم، متوجه شدم که خیام «هستی» و « نیستی» را با همان معنائی به کار می برد که صوفیه به کار می بردند؛ مانند احمد غزالی. توضیح این که «هستی » از نظر صوفیه به معنای کل هستی یا هستی مطلق نیست و نیستی هم به معنی مطلق نیستی یا عدم نیست. ابن سینا ست که هستی و نیستی یا وجود و عدم را به آن معنی به کار می برد ولی صوفیه از زمانی که وجود را به معنی هستی گرفتند آن را به معنی ظهور در نظر گرفتند و عدم را به معنی مخفی و نهفته و پنهان بودن. این عالم که ما هم اکنون در آن هستیم قبلا نیست مطلق نبوده بلکه پنهان و مخفی بوده و سپس ظاهر شده است. بنا بر این عالمی که ما در آن هستیم دو وجود را طی کرده یکی وجود پنهان که به آن عدم می گفتند و یکی وجود آشکار که به آن هستی می گفتند.
خیام هم به خلاف ابن سینا وجود و عدم را به همین معنی که صوفیه به کار می بردند به کار می برد (در بارۀ این دو نوع وجود و عدم از نظر صوفیه ، من در کتاب «عهد الست» ، چ ۲، ص ۱۱۳ به بعد توضیح داده ام). مثلا در این رباعی:
این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت
کس نیست که این گوهر تحقیق بسفت
هر کس سخنی از سر سودا گفته است
زان روی که هست کس نمی داند گفت
نهفته بودن عالم که در مصراع اول ذکر شده به معنی معدوم و نیست بودن است. اسرار هم به معنی اسرار وجود و عدم است نه اسرار افعال آدمی. حالا با توجه به این معنی از وجود و عدم و اسرار آنها، نگاهی بکنیم به تفسیری که دوست عزیزم آقای داریوش شایگان از رباعی زیر کرده است:
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرف معما نه تو دانی و نه من
هست از پس پرده گفت و گوی من و تو
چون پرده بر افتد نه تو مانی و نه من
شایگان می نویسد: «خیام می گوید که سری در کار نیست و چون پردۀ اسرار که در پس آن سرنوشت ما را رقم می زنند بر افتد، جز نیستی چیزی نمی ماند.» (پنج اقلیم حضور، ص ۴۶)
اولین اشکال این تفسیر این است که نیستی را به معنای مشائی به کار برده است در حالی که نیستی خیام همان طور که گفتم معنای نوافلاطونی دارد یعنی عدم محض نیست. بلکه به معنی کمون و پنهان بودن است. اسرار هم به معنی اسرار ظهور و خفاست و پرده هم محل ظهور است. به اصطلاح عرفا مجلا یا محل تجلی ست. بر افتادن پرده یعنی دو باره همه چیز بر گردد به همان خفا و نهفتگی اولیه. و آنجا دیگر غیب است و این غیب هم ( به خلاف گفتۀ بعضی ها) خواب و رؤیا نیست. عرفا به آن می گویند حضرت علمیه یعنی علم باریتعالی.
همه چیز در ساحت علم (و به قول فرنگیها Consciousness) وجود داشته ست (این وجود به معنی ظهور نیست و لذا برخی به آن ثبوت و تقرر گفته اند). در ساحت علم کثرت من و تو نیست. آنجا عالم وحدت است. مسلم است که پشت پردۀ ظهور کثرت نیست. خیام در رباعی دیگری پشت پرده را «صندوق عدم» می خواند و می گوید که ما عروسکهایی هستیم که بر «نطع وجود» یعنی همان پرده سینما که فیلم ما رویش افتاده، ظاهر شده ایم. مدتی هستیم وبعد می میریم. وقتی مردیم بر می گردیم به عدم. ما را می کنند تو صندوق، توی گور. و دیگر اثری از دوئی و کثرت باقی نمی ماند.
از همین جا می توان نتیجه گرفت که آن طرف خبری از کثرت نیست و ما هویت و تشخص خود را که در این عالم داریم در هنگام مردن از دست می دهیم. (آیا خیام می خواهد نتیجه بگیرد که پس اصلا بعد از مرگ خبری نیست؟ نمی دانم.)
من این توضیحات را با توجه به مطالبی که در کتابهای صوفیه خوانده ام دادم، کتابهائی که در زمان خیام یا حتی قبل از او یا اندکی بعد از او نوشته شده است، ولی منظورم این نبوده که مثل بعضی ها بگویم خیام صوفی بوده است. نه، خیام صوفی نبوده ولی مفاهیم فلسفیی که به کار برده است مفاهیمی است که به فلسفۀ نوافلاطونی نزدیک است و صوفیه هم از همین مفاهیم استفاده کرده اند.