سیروس علی نژاد
بی بی سی فارسی
ژوئن ۲۰۱۳
تذکرۀ اربیل ( وقایع نامۀ آربلا )
متن کهن اثر مؤلف ناشناس
ترجمۀ محمود فاضلی بیرجندی
تهران: مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۹۰
«وقایع نامۀ آربلا» نام کتابی کهن از مؤلفی ناشناس است که موضوع آن سرگذشت اسقف ها و مطران های اربیل (دیار بکر)، در فاصلۀ سالهای ۱۰۴ تا حدود ۵۵۰ میلادی است، اما چون اربیل در آن زمان بین دولت های ایران و روم دست به دست می گشت، و البته بیشتر دست ایرانیان بود، بخش هایی از تاریخ ایران را هم در بر دارد، و خواننده را تا حدی با رفتار پادشاهان اشکانی و ساسانی با پیروان ادیان مختلف آشنا می کند. در عین حال کتاب در بردارندۀ عقاید خرافی و باورهای تعصب آمیز مؤلف ناشناس از معجزات اسقف های مسیحی نیز هست. «آربلا» نام کهن شهری است که امروزه اربیل خوانده می شود، از این رو مترجم نام «تذکرۀ اربیل» را برای برگردان کتاب خود برگزیده است.
کتاب، احتمالا در سالهای حدود ۶۰۰ میلادی یا پیش از آن و به هر حال در زمانی تألیف شده که زبان سریانی حامل فرهنگ های منطقه بوده است. اصل آن به زبان سریانی است و در اوایل قرن بیستم میلادی به زبانهای اروپایی از جمله انگلیسی ترجمه شده و اینک از این زبان به فارسی درآمده و از سوی دائره المعارف بزرگ اسلامی به زیور طبع آراسته گردیده است.
از آنجا که کتاب متنی کهنه و کهن را در خود جای داده، جای آن دارد که از زوایای گوناگون در آن نگریسته شود؛ از زاویه دین، اخلاق، پیشرفت تساهل و تسامح بشر در یکی دو هزارۀ اخیر، رفتار پادشاهان با زیردستان و رعایا، و بسیار نکات مهم دیگر.
به لحاظ تاریخی کتاب به دورۀ اشکانی و ساسانی تعلق دارد و ملاک اصلی نویسنده برای داوری دربارۀ اشخاص و سنجش نیک و بد آنان، تعلق خاطر به دین حضرت عیسی است. هر کس در این دین است به راه خدا و حق می رود و هرکس نیست، کافر و گمراه است و در راه باطل گام گذاشته است. مثلا دربارۀ پیروز، شاه ساسانی می نویسد: «این پادشاه خود هر آینه از کافران بود، اما تا زنده بود دستگیری مسیحیان می کرد.»
ملاک دین، ملاکی است که از پیش از روزگار مؤلف تا هزار سال بعد و شاید تا امروز در تمام منطقه خاورمیانه، اشخاص و عقاید با آن سنجیده می شدند و می شوند. چنانکه برزویه طبیب می گوید چون به مطالعۀ ادیان پرداخت، خلاف میان اصحاب ملتها را هرچه ظاهرتر دید و رای هر کس را بر این مقرر یافت که او «مصیب» و پیروان ادیان دیگر «خصم» و «مبطل» و «مخطی»اند. یا نظامی عروضی سمرقندی، در چهار مقاله که حدود سال ۵۵۰ هجری قمری تألیف شده می نویسد «ابو اسحاق کندی یهودی بود اما فیلسوف زمانه خویش بود»، یعنی نخست، دین ابو اسحاق است که مبنای معرفت اوست، سپس علم و دانش و چیزهای دیگر. از این رو خواننده در این کتاب با متنی تعصب آمیز مواجه است که در آن مردمان گوسفندانی هستند که به آغل مسیح در می آیند یا به آغل دیگران. چنانکه دربارۀ پقیدا، نخستین اسقف اربیل می نویسد: «بنای موعظه گذاشت و همچون انبیا کارهای بزرگ و معجزه ها کرد تا خیل عظیمی از گوسفندان را به آغل مسیح کشانید.»
اما من از این دیدگاه کتاب را دنبال نکردم. زیرا که این وجه شناخته شده ای است. من، بیشتر از دیدگاه تاریخ ایران در کتاب نگریستم. در تاریخ ایران، دورۀ اشکانیان به آزادمنشی شهره است و دورۀ ساسانی به تعصب، و چون در مقدمۀ مترجم خواندم که کتاب، «تاریخ ایران را از نگاه مسیحیانی در اختیار خواننده قرار می دهد که غالبا در معرض تعقیب و آزار» حکومت مرکزی یا نمایندگان محلی آنها قرار داشتند، خواستم بدانم اشکانیان در برخورد با ادیان دیگر و در اینجا مسیحیان چه رفتاری داشته اند، و ساسانیان چه رفتاری، و آیا این متن کهن، از این حیث تفاوتی بین آنان می گذارد یا خیر. پس از خواندن کتاب بود که دانستم اگرچه متن تفاوت چندانی بین آنان قائل نیست اما با دقت در آن می توان این تفاوت را دست کم در دورۀ پادشاهان مختلف تشخیص داد. یعنی این گونه رفتارها بیش از آنکه مربوط به سلسله ای خاص باشد به شخص پادشاه و و دارندۀ قدرت بازبسته است.
کتاب در همان آغاز خود می گوید شمشون، اسقف اربیل، مدت سه سال ( ۱۲۰ – ۱۲۳ م ) موعظه کرد و عدّه بسیاری را تعمید داد و مسیحیت در نتیجۀ مجاهدتهای او رواج فراوان یافت. اما چون خبرها به شاهزادگان اشکانی و به مغان آن سرزمین رسید، او را گرفتند و به غل و زنجیر کشیدند و شکنجه های بسیار کردند تا جان سپرد.
در دورۀ اسحاق، اسقف بعدی اربیل، که همزمان با پادشاهی بلاش دوم، پادشاه اشکانی است، ظاهرا بین پادشاه و مسیحیان خصومتی وجود ندارد. حتا «رکبکت»، که از جانب پادشاه حکومت ناحیه را در دست دارد، خود از مسیحیان است و به دست خود اسحاق، تعمید داده شده و چون مرد متنفذ و قدرتمندی است، مغان از بیم او جرأت آزار مسیحیان را ندارند. اما بیم و ترس مانع توطئه کردن نیست. پنهانی قصد جانش می کنند و مأمورانی بهر کشتن او گسیل می دارند. اما موفق نمی شوند. پادشاه که در سرزمین خود با مخالفان عمده ای مواجه شده فرمانده را از اربیل فرا می خواند. به این ترتیب پیش از آنکه توطئه گران فرصت کشتنش را به دست آورند، او به تیسفون بازگشته و جان سالم به در برده است. البته کسانی که برای کشتن او رفته اند، بیکار نمی نشینند. چون می بینند مرغ از قفس پریده است، خشم خود را نصیب اسحاق اسقف می کنند و او را به زندان می اندازند اما رکبکت از همان تیسفون پیام می دهد که او را آزاد کنند پیش از آنکه خود برای تنبیه آنان راهی منطقه شود. «و سوگندها یاد کرد که هر آن کس را که از حکمش سرپیچی کند و در این باب متابعت او را نکند، هلاک خواهد کرد.»
پس از اسحاق، آبراهام اسقف اربیل می شود که باز روابطش با حکومت اشکانی حسنه است. بلاش دوم مرده و بلاش سوم بر جای او نشسته است. آبراهام با هدایایی به پایتخت می شتابد تا به شفاعت بزرگان کشور، «جوازی برای مسیحیان سرزمین خود از شاهنشاه کافران» به دست آورد تا در پناه آن «از هر گزندی اعم از اتفاق یا اشتباه، از ناحیۀ مغان در امان باشند» اما اوضاع آشوب زدۀ کشور و جنگی که با رومیان در پیش است او را ناکام می گذارد. در این دوره هرچند مغان همواره در پی آزار مسیحیان اند اما روابط مسیحیان با پادشاه امیدبخش است.
دورۀ ابل که بین سالهای ۱۸۳ تا ۱۹۰ میلادی اسقف اربیل است، همزمان با پادشاهی بلاش چهارم است که در آن مسیحیان به نسبت در آسودگی روزگار می گذرانند و اگر راوی گزارش می دهد که در آن زمان «جور و جفا یک دم قطع نشد» این جور و جفا از ناحیۀ رومیان است، نه ایرانیان. چنانکه در اینجا راوی از کافران رومی یاد می کند که مثل پلنگان تشنه به خون سر در پی شکار آنها می گذارند.
روزگار پارت ها در سال ۲۳۵ م پایان می یابد. به اوایل دورۀ ساسانی که می رسیم اوضاع از نظر راوی خونبار است. یادمان باشد که کتاب خطاب به شخصی به نام «فینخاس» نوشته شده که امروز برای ما ناشناس است: «آگاه باش ای فینخاس! که در روزگار حکمرانی پارس ها … در مغرب ظلم و جور پایانی نداشت و هر روز خون مسیحیان بر سر هر بازار و هر برزن ریخته می شد و در آن سرزمین ها از آرامش خبری نبود. اما در سرزمین ما (مقصود ناحیۀ آدیابن یاهمان دیار بکر امروزی است که اربیل در آن واقع است) ابدا چنین خبرها نبود. «جنگ های دائمی شاهنشاه را خسته کرده و به ستوه آورده بود؛ و شداید روزگار هنوز نیامده بود که بر ما رخ بنماید و طریق پند و موعظه انجیلی همچنان گشوده بود.»
در پایان حکومت پارت ها، شماری از پارت ها اساسا به دین مسیح گرویده اند و شمارشان به اندازه ای هست که در پی عرض اندام باشند و این خود نشانۀ آن است که در آن دوران سختگیری های زیادی نسبت به آنان صورت نگرفته است. ولیکن در روزگار اردشیر ساسانی آتشکده های جدیدی ساخته می شود و بسیاری از پیروان دیگر ادیان را وامی دارند تا آفتاب و آتش را بپرستند، هرچند «حیران»، اسقف اربیل، «مثل چوپانها یکسره متوجه گوسفندانش بود و با آن شور و شوقی که داشت توانست جانی در کالبد گوسفندان مسیح بدمد». در واقع می توان گفت که روزگار مسیحیان در این دوره، و نیز در دورۀ شاپور اول چندان بد نیست و آنان همچنان به تبلیغ دین خود حتا در تیسفون مشغولند.
اما بی خردی و ندانم کاری و تعصب هیچگاه دست از سر بشر بر نمی دارد. در دورۀ بهرام ساسانی که دورۀ پرآشوبی است و پادشاه خود درگیر مخالفان است، کسی از مسیحیان که سَبَته نام دارد آشکارا شاه و مغان را علیه خود و مسیحیان دیگر تحریک می کند. به این شکل که در بین جماعتی که ظاهرا برای یک سخنرانی گرد آمده اند، بر می خیزد و در نطقی غرا موعظه می کند که مردم «نباید از کسانی بترسند که فقط می توانند تن انسان را نابود کنند، بلکه باید از آن ذاتی بترسند که همواره حی و حاضر است و می تواند تن و جان آدمی را در آتش دوزخ بیفکند». نتیجه روشن است. کسان شاه برمی آشوبند و بخت از مسیحیان بر می گردد و از شدت نگرانی خود را در خانه ها مخفی می کنند و شماری از آنان از بیم جان سر به بیابان می گذارند.
از این زمان کار بر مسیحیان سخت می شود چنانکه مؤلف از شاپور دوم (ذوالاکتاف) با عنوان «شریر» یاد می کند «که در تمام عمرش معنی رحم و مروت را ندانسته بود. شمشیر شقاوت حکمفرما شد و هر آن کس که جرأت کرد و خود را مسیحی خواند از دم تیغ گذشت». زمانی هم که شاپور قصد دارد فرمان خود را دایر بر سختگیری مسیحیان لغو کند، یهودیان و مانویان، به دشمنی با مسیحیان، مغ ها را وا می دارند تا مانع قصد شاه شوند. «و مغ ها هم به شاهنشاه القا کردند که مسیحیان همگی جاسوسان رم هستند». راوی حکایت می کند که در سال سی و پنجم پادشاهی شاپور، مسیحیان، مرد و زن، از هر طبقه، گروه گروه کشته شدند. شمشیر تشنۀ خون بود و از آن سیر نمی شد و مغان سلاخ مسیحیان شده بودند.
در متن باقی مانده از راوی ناشناس، از سالهای حکومت یزدگرد اول و بهرام گور هم به عنوان پادشاهان «جنایتکار» یاد می شود که روزگار را بر مسیحیان سیاه کرده اند و «سیل خون مسیحیان دوباره بر زمین» جاری شده است. بهانه آن هم جنگی است که میان ایران و روم در گرفته است. دربارۀ بهرام گور، مؤلف پا را از این فراتر می گذارد و می نویسد در دورۀ او «آشوبگران در سرزمین های رومی نابود شدند اما در سرزمین های شاهنشاهی ایران قوت گرفتند» و لابد مقصود از این آشوبگران همان مغ ها و کسانی هستند که در دین خود تعصب می ورزیدند و بر مسیحیان سخت می گرفتند.
کتاب به زمانی متعلق است که مسیحیت در منطقه آغاز به رشد کرده است و این درست همزمان است با رشد مانویت و نیز قدرت گرفتن دین زرتشت. جنگ های ایران و روم نیز که علل مختلف از جمله اختلافات دینی داشت در این دوره شدت می گیرد. به این ترتیب نه تنها مسیحیان، بلکه پیروان دیگر ادیان مانند مانوی ها نیز پیوسته در فضای آزار و سختگیری قرار دارند. نه تنها ادیان جدید از سوی حکومت ها و پادشاهان با بدبینی و خصومت نگریسته می شود که رقابت بین ادیان هم سبب آزار پیروان ادیان مختلف می گردد. رویهمرفته کتاب متنی اصیل است که چشم انداز با ارزشی برای نگریستن به آن دوران در اختیار خوانندگان امروزی قرار می دهد و ما را با روزگار مؤلف و جوی که بر زمانۀ او حاکم بوده آشنا می کند.
کار مترجم – محمود فاضلی بیرجندی – چندان خوب است که ما را به یاد مترجمان برجستۀ متن های ایران شناسی مانند مسعود رجب نیا، منوچهر امیری و فریدون بدره ای می اندازد. نثر کتاب که حاصل زحمات اوست درخشان است. درخشش نثر را در همه جای کتاب از جمله در این بند می توان نشان داد: «… و زمانه، زمانۀ تاریکی بود و روشنایی در اسارت به سر می برد؛ زمانه ای بود که آفریدگان بردبار فانی ناچار شدند به جای آنکه به آفریدگار نماز برند، ستمگری و عنف را بستایند. و در چنین روزگاری برای خورشید که مخلوق خدای آدمیان است، قربانیان و هدیه ها آورده می شد؛ و آتش خود برای برآوردن حوایج فرزندان آدم پدید آمده است، اما اینان آتشکده ای برای آتش پرستان برپا ساختند. آری آتشکده ای برای دیوها، تا بدان وسیله کلیساهای پدر آسمانی به وادی فراموشی سپرده شود. آه از خدا نشناسی! فریاد از عصیان و سرکشی بنی آدم! »
کتاب با پانویس های پرفایده، پیوست ها و فهرست اعلام همراه است.