مجله اندیشه پویا
نوروز ۱۳۹۵
گفتگو با آیدین آغداشلو به بهانه انتشار دوره ۸ جلدی آثارش
نویسندگان و شاعران و فیلمسازان و نقاشان ما کمتر در مورد کار خودشان یا دیگر هنرمندان همکارشان مینویسند و از این حیث، آیدین آغداشلو استثناست. آغداشلو از سالهای جوانی و پیش از آن که به عنوان نقاش شناخته شود در باب ادبیات و سینما و هنرهای تجسمی مینوشت. نخستین مقالات و یادداشتهای هنری و ادبیاش را، اوایل دهه چهل در نشریه آوانگارد اندیشه و هنر منتشر کرد و تا امروز بیش از پنج دهه است که بی وقفه به نوشتن ادامه داده است. او در گفتوگوهایش از روزگار وخاطراتش و از هنر نقاشیاش گفته است اما هرگز در باب مقالاتش و آیدین آغداشلوی مقالهنویس مصاحبهای نکرده است. بهانه این گفتوگو که به کارنامه مقالهنویسی آغداشلو اختصاص دارد، انتشار مجموعه مقالات همه عمر او در هشت جلد و در یک مجموعه واحد به همت “نشر کتاب آبان” است. در این گفتوگو آغداشلو آرای خود در مقالاتش را مرور میکند و در برخی از نظرات قدیمیاش –مثلا در مورد پرویز تناولی- تجدیدنظر میکند؛ حاشیهها و پس زمینههای برخی نوشتههایش را روایت میکند و از محتوای برخی نقدها و مقالههای ننوشتهاش نیز پرده برمیدارد- مثلا این که فیلم جدایی نادر از سیمین را دوست نداشته اما ترجیح داده دربارهاش ننویسد. این گفت و گو به بهانه انتشار مجموعه مقالات هشت جلدی آیدین آغداشلو، تصویر هنرمند نقاشی را در ذهن مخاطب میسازد که نسبت به وقایع فرهنگی و هنری اطرافش حساس است و هر جا شاخکهای تیزش موجی حساسیت برانگیز دریافت کند واکنش نشان میدهد.
آقای آغداشلو! شما از معدود روشنفکران غیرادیب ما هستید که کارنامه مکتوب پرباری دارید. دغدغه اصلی شما نقاشی است اما حجم قابل توجه مقالات تان و انتشار مجموعه هشت جلدی این مقالات، نشان میدهد که نوشتن نیز بخشی از نیازهای خلاقانه آیدین آغداشلو را برطرف میکند. درباره آیدین آغداشلوی نویسنده چه میگویید؟
از همان جوانی سرتق و مغرور بودم. سعی داشتم در قفسههای تعیین شده و نمرهگذاری شده قرار نگیرم و قرار هم نگرفتم. داشتم خاطرات محمدعلی سپانلو را میخواندم. دیدم گفته اولین مجموعه شعرش که چاپ شده سه نقد بر کارش نوشته شده که یکی از آن نقدها را من نوشته بودم. این نقد را من در ۲۲ سالگی نوشتهام و منظورم این نیست که من چه نابغه بیبدیلی بوده ام. نه! بدم میآید اگر کسی مدعی شود در این هشت جلد مقالات من گشته و اشتباه فاحشی پیدا کرده. اما من در عین حال که خودم را به قفسه خاصی محدود نکردهام بیتعهد و بیمسئولیت در نوشتن هم نبودهام. خودم در جوانی یک بار یقه آل احمد را گرفتم که تو چرا در مورد هر چیزی اظهار نظر میکنی و او هم نظریه تعهد سارتری را عنوان کرد که سارتر میگوید آدم اگر جایی ساکت بنشیند باید توضیح بدهد که چر ساکت نشسته. من که برخلاف این دیدگاه، نمیخواستم در هر سوراخی سرکنم سعی کردم اگر در موردی صحبت میکنم درست صحبت کنم. حتی میخواهم بگویم که در ۲۲ سالگی استحکام و جسارت و بداعت نوشته هایم را ندارد. نقاشیهای من هیچ وقت چالشگر نبوده؛ یعنی نخواستهام با نقاشی هایم چیزی را برملا کنم. نقاشیهای من همیشه محزون بوده ولی من در مورد نوشته هایم فکر کردهام که به عنوان یک نویسنده باید روشنگر باشم. مقالات من چالشگر اند و قصد دارند اعلام کنند که آدمی در موردی نتوانسته یا نخواسته ساکت باشد. تا سال ۱۳۵۲ که من اولین نمایشگاهم را در انجمن ایران و آمریکا برپا کردم به نظر خودم نویسنده بهتری بودم تا نقاش. به علاوه من هیچ وقت برای نوشتن استخدام جایی نشدم. در نتیجه هروقت چیزی را که لازم دیدهام نوشتهام.
محرک اصلی شما چه بوده برای این که در مورد یک فیلم، یک نویسنده یا یک نمایشگاه بنویسید؟
شاید انگیزهام خودنمایی جوانی بوده. این که اعلام کنم در تک تک این حوزههایی که در آنها مینویسم از همگنانم برترم. عیبی هم ندارد. اگر هم به خاطر خودنمایی بوده من قلمم را نفروختهام و حرف احمقانه و پرتی هم سعی کردهام نزنم. البته من همیشه در نوشته هایم آدم محتاطی نبوده ام. نمی گویم شجاعت آل احمد را داشتهام که در زمان شاه نوشت چرا اسم تئاتر سنگلج را گذاشته اند ۲۵شهریور و مگر این روز چه روزی است. ولی به هر حال گاهی چیزهایی مثل سفارش یک مجله برای بهاریه را بهانه کردهام برای این که گزارشی صریح از خودم بدهم مثل مقاله «سینماهای من». مقاله دیگری دارم به نام «یک عکس» که در مورد عکس خودم است در عروسی داییام که لباس خیلی نامناسبی در آن عکس به تن دارم گلایه کردهام که چرا گذاشته اند آن پسر نوجوان چنین لباسی تنش کند و به عروسی داییاش بیاید که باعث غضب تمام خانواده مادری من شد و از آن لحظه رابطهشان را با من قطع کردند.
در این خودانگیختگیها و گزارشهای درونی هیچ احترازی یا حاشایی نسبت به نوجوانی سختم نکردهام. یک وقتی داریوش شایگان به من گفت که تو از تبار بالایی هستی چرا مرتبت خانوادگیات را مراعات نمیکنی و این قدر از فقر و محرومیت دوران کودکی و نوجوانیات مینویسی و من پاسخ دادم که من وقتی صاحب تبار میشوم که درباره الانم بنویسم یعنی اندیشه الانم را درباره گذشتهام با صراحت بگویم. این میشود تبار من، که درستش هم همین است و تبار من هم همین شد. مقاله «سینماهای من» را من از روی یکی از قصههای فرانک پری به اسم «شناگر» گرتهبرداری کرده بودم که در آن شناگری در استخرهای مختلفی شنا میکند و از استخری به استخر دیگر پایینتر میآید و در نهایت سر از یک استخر عمومی درمی آورد که این روند در مورد خود من هم چه در قبل از آن که از پایین آمدم تا به بالا و چه بعد از آن که باز من سال صفر را به خودم اعلام کردم، صدق میکرد. من این مسیر را در قالب سینماهایی که میرفتم بازگویی کردم.
این سال صفری که از آن حرف میزنید چگونه در زندگیتان رخ داد؟
اوایل انقلاب من بیکار شدم. بعد از انقلاب فرهنگی دیگر نگذاشتند در دانشگاه درس بدهم و خانهنشین شدم، دیگر کسی نقاشی هم از من نمی خرید و من هم دوباره شروع کردم به کار گرافیک و کلاس نقاشی دایر کردم و زندگی من تنها از راه شهریه کلاسم میگذشت. البته معلمی مقام کمی نیست منتها من چنین بنایی با خودم نداشتم. همیشه به شوخی حتی به استادهایم میگفتم نقاشها وقتی شکست میخورند معلمی میکنند. بنابراین برای من که باطناً قبول نداشتم شکست خوردهام قبول این وضعیت جدید کمی دشوار بود، ولی در نهایت قبول کردم. خودم کف کلاس را تی میکشیدم، خودم آشغالها را در سطل زباله میریختم و کار میکردم برای این که به این «خلع» تن ندهم.
در صحبتهایتان به جلال اشاره کردید. شما در نوشته هایتان جلال آل احمد و ابراهیم گلستان را جزو بزرگترین مقالهنویسان معاصر دانستهاید. به جز اینها در گذشته چهرههایی مثل محمدعلی فروغی و سعید نفیسی در این عرصه خوش درخشیدهاند و امروز هم چهرههایی مثل داریوش آشوری، محمد قائد و پرویز دوایی جزو مقاله نویسان خوب معاصر ما هستند. شما در مقالهنویسی الگوی خاصی داشتهاید؟
چیزی که من هم در گلستان و هم در آل احمد تحسین کردم شاید جنبه پولمیک مقالاتشان بود. آنها با مسائل روز سر و کار داشتند و حریفشان آنجا مقابل شان موجود بود و خوابیده بود. کسان دیگری که اسم بردید به نوعی بعضی وقتها اینطوری بودهاند ولی این ویژگی در آلاحمد و گلستان به نظرم بارزتر بوده و این دو نفر برای من الگو بودند.
سعید نفیسی و همفکرانش مقالهنویس بودند اما نگاه شان به سوی گذشته بود. شاید ملکالشعرای بهار تا حدی به مسائل معاصرش میپرداخت ولی مقالاتش در قیاس با شعرش ارزش چندانی نداشت. برای من حی و حاضر بودن گلستان و آل احمد مهم بود. یا اگر نمونههای انگلیسی بخواهم نام ببرم، آدمی مثل دوایت مکدانلد در مقالاتش با یکی از مهمترین فیلمسازان عصرش سرشاخ میشود. به همین سان، مقالات الیوت برای من خیلی جذاب بود. اما نکته دومی که در گلستان و آل احمد برای من مهم است نثر خاصشان است؛ هر دو نثرهای چالشی دارند. هر دو کوتاه نمیآیند. آل احمد به نوعی، گلستان به نوعی. وقتی در ۲۲ سالگی مقالهای در اندیشه و هنر نوشتم و ارجاعات تاریخی غرب زدگی را زیر سوال بردم جلال خیلی به خشم آمد و این گستاخی را تحمل نکرد و در جزوه یک چاه و سه چاله مستقیماً به شخص من و شمیم بهار حمله کرد ولی این باعث نشد که چیزی از مهر من به جلال کم شود. من جایی به شوخی و جد گفتم که آن آفتاب طالع و آن مشعل فروزانی که آل احمد به آسمان پرتاب کرده بود حیف که چه قوساش کوتاه بود و حیف که چه زود قوساش را طی کرد. اما همچنان به جلال وفادارم. مطمئنم که آل احمد اگر زنده بود امروز به من میگفت: «جوان! عجب روزگار مسخرهای است چون کسانی که دوستدار من بودند مثل رضا براهنی و خیلیهای دیگر لام تا کام درباره من صحبت نمی کنند تو که از آن نسل هستی و معارض من بود، تنها کسی هستی که وفادار به من ماندی.» از نسل خودم کسی را نمیشناسم که به اندازه من از آل احمد تقدیر کرده باشد… دور نیفتم از سوالتان، آل احمد به نظر من دیگر زمان برداشته ولی گلستان هنوز زمان برنداشته. جز اینها ما مقالهنویسان خوب دیگری هم داشتهایم که مورد توجه من بوده اند؛ مثلا محمد مسعود.
شما در نوشتههایتان در نحو مألوف دستکاری زیادی میکنید. عبارات و ترکیبات نوساخته زیادی از کنار هم قرار دادن کلمات معمولی میسازید و جملههای ناتمام زیادی در نوشتههایتان دارید که خواننده آنها را در ذهن تمام میکند. چقدر روی نثرتان کار میکنید و نثر برایتان چقدر جدی است؟
من گاهی وقتها یک نوشته را پنج بار بازنویسی کردهام. این حساسیت از کجا میآید؟ از خواندن زیاد. در بچگی این عنایت نصیبم شد که پدرم بعضی از نثرهای پیچیده را برایم بخواند یا کتابش را برایم بخرد. بارها به خودم بالیدهام که در ۱۱ سالگی پدرم کتابی برایم خرید به نام الف النهار و من این کتاب را که در زمان مظفرالدین شاه ترجمه شده بود میخواندم و به پدرم که مسلول بود و در تهران بستری، نامه مینوشتم و لغات دشوار آن را از پدرم میپرسیدم. این کتاب را هنوز هم داردم. نثر بسیار پیچیدهای داشت ولی من گستاخ بودم و آن نثر پیچیده را میخوانم. بنابراین از بچگی به خواندن نثرهای مختلف خو کردم. به خواندن، دیوانهوار معتاد بودم و بخشی از حساسیت من به نثر از پرخواندن میآید. من از ۱۵ سالگی شعر میگفتم و شعر من در نثر من خیلی تاثیر کرد. مجموعه شعرهای ۱۵ سالگی من الان پیش عباس کیارستمی است.
در میان دوستان و نزدیکان تان، هادیان نثرنویسی شما چه کسانی بودند؟
می توانم بگویم که آشنایی با شمیم بهار در نثر من خیلی تاثیر داشت. او ذهن منتقد و درخشانی داشت. هنوز هم من وقتی مینویسم شمیم بهار را به عنوان خواننده ایدهآل و مخاطب ترسناک اثرم در ذهن دارم. تا این که از جایی به بعد هر مطلبی را فقط یک بار نوشتم. منتها بعد از ۲۴ ساعت دوباره برمی گردم و متن را یک روتوش نهایی میکنم. الان ۲۰ سال است که این یک ضرب نوشتن عادت نه چندان مستحسنی است که من پیدا کردهام. البته هنوز گاهی ایراداتی از نوشتههای قبلیام پیدا میکنم که به نظرم قابل اصلاح اند ولی نثر دیگر برای من حکم دم و بازدم را پیدا کرده.
اشاره به نقش شمیم بهار در شکلگیری نثرتان داشتید. شمیم بهار و دوست دیگرتان بیژن الهی متعلق به جمعی از روشنفکران ایرانی بودند که چند ویژگی داشتند. اولین این که کم کار بودند و دوم این که عزلت گزین و انزواطلب بودند. شما با این که با این جمع نزدیک بودید ولی هرگز آن نوع زندگی را برنگزیدید.
در مورد کمکاری یا پرکاری کسانی مثل شمیم بهار یا بیژن الهی خیلی راحت نمی شود داوری کرد و گذشت. بیژن الهی خیلی پرکار بود. بعد از مرگش کوهی از نوشته باقی ماند که در این یکی دو سال اخیر به انضباط و لطف شمیم بهار دارد منتشر میشود. خود شمیم بهار هم کم کار نیست. او در کارش وسواس دارد ولی من فکر میکنم چیزهایی که نوشته و منتشر کرده حجم قابل توجهی دارد. من شانس این را داشتهام که بعضی از نوشتههای شمیم بهار را بخوانم و فکر میکنم او رماننویس بی نظیری است که شاید بعد از هدایت نظیرش را خیلی کم داشته باشیم. اما در مورد این که اینها چرا کم منتشر کردند باید بگویم که اینها الیت در الیت بودند، یعنی ما همه الیت بودم و اینها باز بین ما الیت بودند. یعنی دوبار در کوره رفته بودند، بنابراین خیلی خاص بودند و هستند. مثل کافکا یا پروست. افرادی مثل شمیم بهار یا بیژن الهی یا آربی آوانسیان یا عباس نعلبندیان در این جایگاه قرار داشتند و من در مورد خوب و بدش نمی توانم داوری بکنم. داوری من تنها مبتنی بر آثارشان است. من میخواهم تاثیر بلافاصله و رودررو داشته باشم و برای همین مینویسم. بالاترین تحسینی که من از نثر خودم شنیدم از طرف عبدالحسین آذرنگ بود که به گلی امامی گفته بود آغداشلو یکی از ده نثرنویس مهم ماست. نثرهای من همیشه ساده است و من به نوعی سادگی نثر اعتقاد دارم.
شما همیشه ساده نویس نیستید. مثلا در مقالهای که در مورد فخری گلستان نوشتهاید این سادگی بسیار به چشم میآید ولی در عوض مقالهتان در مورد سهراب سپهری نثر پیچیدهای دارد. میخواهم بگویم خود شما هم بسته به موضوع تغییر کوک میدهید؟
درست است. نسبت به فخری خانم آن قدر علاقه و ارادت داشتم که جز آن متن شاعرانه نمیتوانستم چیز دیگری در مورد او بنویسم. نمی توانستم در مورد سفالگری فخری خانم بنویسم با این که سفالگر قابلی بود. این برای من خارج از موضوع بود. اما در مورد سهراب هیچوقت شفقت نداشتم و این کارم را در نوشتن راحتتر میکرد. چون با او رفاقت نکرده بودم. نون و نمک فخری خانم را خورده بودم ولی با سهراب دورادور نزدیک بودم. در نتیجه هر وقت در مورد او نوشتم سعی کردم نه در مورد یک آدم -که آدم حساس جذابی هم بود- بلکه در مورد کار یک آدم حساس جذاب بنویسم و وقتی که صحبت از کارش بود به ناچار متن فنی میشد و پیچیده.
آیا آیدین آغداشلو که نقاش هم هست وقتی میخواهد تصمیم بگیرد که در مورد هنرمندی یک تکنگاری بنویسد تقریباً، با همان فرآیند تصمیمگیری روبهروست که وقتی میخواهد تصمیم بگیرد پرتره کسی را بکشد؟ چه ویژگیای باید در یک هنرمند یا نویسنده باشد تا شما ترغیب شوید که در مورد او بنویسید؟
تمام پرترههایی که من کشیدهام حاصل علاقه من بوده به صاحب آن پرتره. من اگر کسی را دوست نداشتهام صورتش را نکشیدهام و به همین جهت هم هست که من نقاش چهره نگار نیستم و به عنوان نقاش چهره نگار حاصل زیادی ندادهام. از همین پرتره مادرم که در این خانه میبینید تا پرتره زنم فیروزه و بچه هایم یا پرتره تمام زنان و دخترانی که به آنها علاقه داشتهام، هر پرترهای که کشیدهام حاصل و به شکرانه این علاقه بوده است. در جاهایی هم چهرههایی را به سفارش کشیدهام ولی اگر به صاحب آنها علاقهمند نبودهام حتما به آنها احترام داشتهام. من در سال ۵۸ صورت آیت الله خمینی را هم به روایت خودم کشیدم اما نه به سفارش. در این نقاشی ایشان را میبینیم که در فرانسه زیر درخت سیب نشستهاند. من این پرتره را از روی عکسی که روی جلد پاریماچ یا لوپوئن چاپ شده بود، کشیدم. وقتی نقاشی را کشیدم دیدم این کافی نیست چون داوری من باید در آن باشد. این داوری را به صورت یک شاخه گل محمدی که در دست ایشان بود و شمشیری که روی زانوانشان قرار داشت کشیدم. داوری من این بود که گسترش اسلام با دعوت شروع شده و این دعوت چون از سوی رژیم اجابت نشد با شمشیر انقلابیون ادامه پیدا کرد.
این نقاشی نه مورد علاقه انقلابیها قرار گرفت نه غیرانقلابی ها. انقلابیها فکر میکردند طعنی در این نقاشی هست که نبود و من تاریخ محض را کشیده بودم، غیرانقلابیها هم فکر میکردند من نان به نرخ روز میخورم. اما هر دو برداشت البته غلط بود. در سایر پرترهها هم همین طور است و من حتما یک معنایی از درون خودم را در آنها گذاشتهام. در صورتی که از شمیم بهار کشیدهام او با چشمان بسته کشیده ام. در مورد تک نگاریها هم همین طور است. در مورد هر کسی که نوشتهام یا دوستش داشتهام یا مورد احترامم بوده است هرچند سخن تندی در آن نوشته آورده باشم. خاطرم هست در مورد نقاش مورد احترامم پروانه اعتمادی مطلبی نوشتم که تقریبا مطمئنم تا آخر عمرمان دیگر با هم صحبت نخواهیم کرد! چون پروانه اعتمادی بعد از چاپ این مطلب با من قهر کرد ولی بعد که اثر مقاله را خواندم و دیدم هرچه نوشته بودم از روی مهر و دلبستگی بوده. من هر کدام از این تکنگاریها را که بعداً خواندم دیدم نسبت به آنچه میدانستهام و آنچه میباید مینوشتم اطلاع کمی به خواننده دادهام ولی مهر و شفقت خودم را در تمام مقالات گسترده دیدهام.
به جز پروانه اعتمادی مقالهای که شما در مورد شیرین نشاط نوشتید هم مقالهای انتقادی است. در عوض مقالهتان در مورد ژازه طباطبایی بسیار مثبت است. برداشت عام از کار شیرین نشاط بسیار مثبت است و بیشتر در مورد شخصیت ژازه طباطبایی تصوری منفی وجود دارد و مقالات شما در مورد این هر دو نفر برخلاف تصور رایج است. چقدر در مقالات دغدغه کلیشهشکنی از چهرههای تثبیت شده یا ارائه تصویری جدید از آنها را دارید؟
دغدغه من دادن تصویری جدید از آدمها یا به قول شما کلیشهشکنی نبوده. هدف پوشیده من که ممکن است در این لحظه حتی خودم از آن آگاه نبودهام بیشتر ارائه روایت شخصی خودم از آن انسان بوده است و این که معنایی را که از آن آدم در ذهن دارم تصویر کنم. مثلا مقالهای که در مورد ژازه طباطبایی نوشتم بیشتر از دغدغه من برای تصویر کردن شخصیت ناشی از مهر فراوان من به او بود. شما از این مهر برداشت کردهاید که من قصد کلیشهشکنی داشتهام اما قصد من جز این نبوده که صادقانه در مورد کار و شخصیت و تأثیر ژازه بنویسم. در مورد سهراب سپهری هم من همیشه با مهر و احترام نوشتهام و هیچ وقت عقیده واقعی و اصلی خودم را در مورد عرفان سهراب سپهری ننوشته ام. بلکه همیشه در مورد تاثیر این عرفان در شعر و نقاشیهایش نوشتهام. اگر میخواستم عقیده شخصیام را بنویسم باید به این مسئله اشاره میکردم که آن عرفان در سختترین لحظهای رویارویی با مرگ برای سهراب کارساز نبود. اما اگر این را مینوشتم، نوشتهام تلخ و تند میشد. میشد انبساط یک لحظه به یک عمر که درست نبود. سهراب عمر شریفی داشت و پیشنهادش به جهان زیبا و ظریف بود. من مثل شاملو با او دشمنی نداشتم که او را مسخره کنم که در جهانی که دارد در آتش میسوزد سهراب میگوید «آب را گل نکنیم». این حرف شاملو پرت بود به نظر من.
————————
*بخش بعدی این گفتگو روز بعد منتشر خواهد شد.