در ستایش ایران کیارستمی و کانون پرورش فکری و نسل طلایی اش

نصرالله پورجوادی

من در مراسم ترحیم کیارستمی سخرانی کردم و بعضی ها سخنان من را بی ربط دانستند. حتی خودم را بی ربط انگاشتند. خودم شاید، ولی سخنانم بی ربط نبود. البته، آن طور که صحبتهای مرا، نصفه کاره و ناقص، نقل کرده اند شاید به نظر بی ربط بیاید ولی اگر به دو نکته ای که من روی آنها انگشت گذاشته ام توجه می کردند می دیدند که این سخنان بی ربط نیست. من به طور کلی یک چیز می خواستم بگویم و آن این بود که ایران یکی از با فرهنگ ترین کشورهای جهان است و تمدن چند هزار سالۀ آن یکی از شش تمدن بزرگ جهانی است. بدبختانه این عظمت فرهنگی و تمدنی در انقلاب اسلامی ایران محجوب مانده است. این خاصیت همه انقلابهاست که فرهنگ و معنویت و هنر حقیقی مردم را نشان نمی دهد ولذا از روی انقلابها نمی توان فرهنگ و معنویت ملتی را که انقلاب کرده اند بدرستی شناخت. انقلاب فرانسه نماینده فرهنگ و معنویت فرانسویان نبود. انقلاب روسیه هم همین طور. انقلاب ما هم همینطور. و به همین دلیل در دوران انقلاب ایران به عنوان یک کشور انقلابی خشن و بی فرهنگ در جهان معرفی شد و متاسفانه بعضی ها هم، چه در داخل و چه در خارج، این خشونت را به پای دیانت اسلام گذاشتند.

من دو حکایت در ضمن سخنانم آوردم که در نخستین آنها از روزنامه نگاری کانادائی یاد کردم که بیست سال پیش به دفترم آمده بود و می گفت «من به زحمت توانستم مدیران موسسه خود را راضی کنم که به من اجازه دهند تا به ایران بیایم و گزارشی تهیه کنم. همه فکر می کردند که کشور ایران و اسلام ضد حقوق بشر و ضد معنویت و اخلاق است. می گفتند برای چه می خواهی به این کشور غیر متمدن بروی؟» من به او گفتم : «حق با تست. ایران یک کشور بی اخلاق نیست و اسلام هم ضد حقوق بشر نیست.» من برای نشان دادن اخلاق ایرانی-اسلامی خودمان داستان مرحوم آخوند ملاعلی همدانی را که بارها آن را در جاهای مختلف نقل کرده ام بار دیگر برای این روزنامه نگار کانادائی نقل کردم: عده ای از بازاریهای همدان آمده بودند نزد آخوند تا از او اجازه بگیرند که مشکهای آب درویشان اهل حق را -که نجس انگاشته می شدند- از آنها بگیرند و بدهند به دست شیعیانی که اهل غلو نبودند. مرحوم آخوند که یک مسلمان حقیقی بود، و اسلامش هم اسلام انقلابی و بلشویکی نبود، اجازه نداد که مریدانش به خاطر عقیده به اهل حق ظلم کنند و مشک آب آنها را بگیرند و نان آنها را ببرند. این مرام و منش آیت الله های ما بود و مرام و منش مشایخ صوفیان ما همچون شیخ ابوالحسن خرقانی که به مردم می گفت هر که از شما نان خواست نانش دهید و کاری به عقیدۀ دینی او نداشته باشید.

ربط داستان آخوند ملا علی با کیا رستمی این بود که مراسم ترحیم کیارستمی داشت در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان برگزار می شد، جائی که کیارستمی و نسل کیارستمی ها قبل از انقلاب در آن پرورش یافته بودند. سالها قبل این کانون کتابی در بارۀ علی بن ابیطالب (ع) چاپ کرد و در همان زمان کتابهای نویسندگان چپ را نیز چاپ می کرد. کانون جائی بود که در آن مشک آب کسی را به خاطر عقیده اش از دستش نمی گرفتند. کیارستمی در چنین کانونی و در فضائی که این کانون برایش درست کرده بود اولین آثار هنری خودش را خلق کرد. کیارستمی در فضائی کیارستمی شد که نان کسی را به خاطر عقیده اش آجر نمی کردند. کسی را به خاطر نماز نخواندن از کار بیکار نمی کردند. من با داستان خودم از کانونی ستایش کردم که کیارستمی را پرورش داده بود، کانونی که در آن کسی را در گزینش رد نکرده بودند. به روزنامه نگار کانادائی هم گفته بودم که همین آخوندهائی که شما در روزنامه هایتان به باد ملامت می گیرید هنوز هم اکثرشان این طوری اند. هیچ آخوندی قبل از انقلاب مخالف حقوق بشر نبود. ضدیت با حقوق بشر را روشنفکرانی باب کردند که در محافل خود با پالون کج و دهنهائی که بوی عرق سگی می داد از فاشیسم دفاع می کردند. همین روشنفکران مبارز و پالون کج بودند که سرود ضدیت با لیبرالیسم و غربزدگی را یاد مستان دادند.

در دومین داستان خودم به کتاب شکوه ایران اشاره کردم و گفتم که ناشری انگلیسی بیش ار بیست سال پیش با یک سفر به ایران متوجه شده بود که تصویری که در خارج از ایران برای ایران ساخته بودند درست نبوده و ایران به خلاف آنچه مخالفان انقلاب سعی کرده اند نشان دهند دارای فرهنگ و هنر و تمدنی با شکوه بوده است. این ناشر از من خواست تا نویسندگان و هنرمندان و عکاسان کشور را جمع کنم و کتابی تهیه کنم که این هنر و فرهنگ چند هزار ساله در آن به تصویر کشیده شده باشد. این کار را من کردم. متاسفانه این کتاب درست چند روز قبل از فاجعه ننگین یازده سپتامبر در نیویورک رخ داد و این باعث شد که کتابفروشیهای آمریکائی کتاب را به ناشر انگلیسی پس بفرستند، چرا؟ برای این که گفتند ما نمی خواهیم مروج و مشوق تروریسم باشیم. ناشر انگلیسی تو سر خودش می زد و می گفت من کتابی در آورده ام که بر هر گونه تروریسم و آدمکشی و جنایت خط بطلان می کشد و آنوقت به من تهمت می زنند که دارم تروریسم را ترویج می کنم.

این وضع ما بود در سال ۲۰۰۱. دنیا گناه القاعده و طالبان را به پای ما می نوشت. امروز هم هر جا عملیات تروریستی صورت گیرد به نحوی پای ایران را هم پیش می کشند. در تمام طول جنگ تحمیلی هم همین معامله را با ما کردند. و در چنین جوی بود که کسانی مانند کیارستمی به داد آبروی از دست رفته ایران رسیدند.

من در کتاب شکوه ایران از دو هنر نتوانسته بودم یاد کنم یکی موسیقی و دیگر سینما. من دوست داشتم که از سینمای ایران و کیارستمی در آن کتاب هم یاد کنم ولی مجالی نبود. در ثانی کیارستمی در همان زمانها هم شکوه ایران را در پردۀ سینما به نمایش در آورده بود. کیارستمی نشان داده بود که طبیعت ایران و طبیعت مردم ایران با صحراهای مردم صحرا نشین مثل عربستان یکی نیست. نشان داده بود که مردم این سرزمین را با القاعده و داعش و طالبان و بوکوحرام و تروریستهای دیگر نباید یکی دانست.

من در سخنرانیم گفتم که وزارت ارشاد و دستگاهای تبلیغات اسلامی سی و اندی سال است که میلیونها دلار در خارج خرج کره اند تا بلکه حیثیتی برای ایران انقلابی دست و پا کنند ولی نتوانسته اند. نتوانسته اند به خاطر این که خواسته اند سرنا را از سر گشادش بنوازند. نفهمیده اند که اولین شرط برای کسانی که بخواهند برای ایران کار فرهنگی در خارج از کشور انجام دهند این است که ایران و فرهنگ ایران و منافع ایران را اصل قرار دهند. همه چیز برای ایران نه ایران برای چیزهای دیگر. حتی انقلابی گری هم باید در جهت حفظ منافع ایران باشد. و این کاری بود که کیارستمی و کیارستمی ها انجام دادند. آنچه کیارستمی کرد، بدون این که یک ریال از بیت المال کشور خرج کند این بود که ایران و منافع آن و فرهنگ و آبروی آن را اصل قرار داد. از این طریق بود که او توانست با فیلمهای خودش چهره دیگری از ایران را نشان دهد. برای ما آبرو بخرد. برای اسلام آبرو بخرد. کیارستمی عباس کیارستمی بود. کیا رستمی یک ایرانی مسلمان بود. آبروئی که کیارستمی برای ایران خرید ابروی اسلام بود، آبروئی که طالبان و القاعده و سپس داعش مفت مفت ربخته بودند. کیار ستمی و کیارستمی ها به گردن ایران اسلامی حق دارند. من در سخنان خود به ارتباط این داستانها با کیا رستمی اشاره کردم ولی بعضی ها به این قسمت از حرفهای من توجه نداشتند یا شاید هم داشتند ولی چون حرفهای من به مزاج “انقلابی” آنها خوش نمی آمد آنها را ندیده گرفتند.

و اما چرا من؟ چرا پورجوادی باید برود در مراسم ترحیم کیارستمی صحبت کند؟ در پاسخ باید بگویم که من خودم نخواستم بروم آنجا صحبت کنم. در آن مجلس بلندگو را به هیچ کس نمی دادند مگر این که او را به اسم صدا می زدند. و وقتی هم بلندگو را به سینماگران و حواشی سینماگران می دادند یا چیزی برای گفتن نداشتند یا نعره می زدند و با دهنهای کف کرده پزشکان معالج کیارستمی را متهم می کردند، آنهم اتهام قتل. درست است در چنین مجلسی جای سخنرانی کردن برای من نبود. اما حقیقت این است که شب پیش از مراسم، نصف شب که من خواب بودم، از پاریس تلفن کردند و به همسرم گفتند که تقاضا دارند که من در مراسم ترحیم کیارستمی سخنرانی کنم. روز بعد هم دو سه ساعت قبل از مراسم باز به من تلفن کردند. اگر این تلفنها به من نشده بود نه تنها من سخنرانی نمی کردم بلکه حتی چه بسا از خود مراسم هم باخبر نمی شدم ( معمولا من از اکثر این نوع مراسمها بی خبر می مانم). اما چرا پذیرفتم که سخنرانی کنم؟ جواب من ابتدا «نه» بود، ولی بعد فکر کردم که من به کیارستمی مدیونم. نه فقط من، بلکه همۀ ایرانیان به کیا رستمی مدیونند. کیا رستمی کسی بود که وقتی «ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کار» بودند که آبرویی برای ایران و اسلام باقی نگذارند به ایران خدمت کرد و آبرو برای ما خرید. من نمی دانم کدامیک از این فرانسویها بود که گفت کیارستمی با فیلمهایش تمام تصور ما از ایران را به هم ریخت. ما ناگهان با ایرانی مواجه شدیم که تصورش را نمی کردیم. من به خاطر ابروئی که کیارستمی با هنرش برای ایران و من ایرانی کسب کرده است به او مدیونم. همۀ ما ایرانیان به او مدیونیم.

همرسانی کنید:

مطالب وابسته