بهناز علیپور گسکری
جهان کتاب
شماره ۳۲۷ـ۳۲۸، مرداد ـ شهریور ۱۳۹۵
عادتهای صبحگاهی
آسیه نظامشهیدی
تهران: چ۲، نشر افراز، ۱۳۹۴. ۱۵۲ص
مجموعه داستان عادتهای صبحگاهی از آسیه نظامشهیدی دومین مجموعه داستان این نویسنده ساکن مشهد است که در ۱۳۹۳ چاپ و در ۱۳۹۴ بازچاپ شده است. مجموعه شامل نُه داستان کوتاه است. تمساح نیوزیلندی محبوب من نخستین مجموعه داستان این نویسنده را نیز نشر هیلا در سال ۱۳۹۰ منتشر کرد. هر دو کتاب مورد توجه خوانندگان داستان و در فهرست جوایز ادبی قرار گرفتند. داستانهای هر دو مجموعه بهدرستی ارتباط آگاهی نویسنده را با جهان پیرامونش ترسیم میکنند و شاخصۀ مهم داستانها، عنصر زمان و نحوۀ رفتار نویسنده با آن است.
مقدمه نظری
[اگر می خواهید سریع به نقد داستان برسید بخش بعد را ببینید]
ژرژ پوله (Georges Poulet) از منتقدان مهم نقد مضمونی که اساس نظریات خود را به مقوله زمان اختصاص داده، بر این باور است که یک اثر جایگاه تبلور احساسی و شهودی نویسنده است و منتقد با همسو شدن با آگاهی صاحب اثر میتواند چگونگی هستی و جهان اندیشه او را درک کند. به این ترتیب آگاهی نویسنده به طور انکارناپذیری با مقوله زمان پیوند میخورد. پوله در تحلیل آثار، برای کیفیت درک نویسندگان از مقولۀ زمان اهمیتی ویژه قائل است. از منظر او هر اثر دو جنبه دارد؛ یکی واقعیت عینی و دیگری واقعیت انتزاعی، که جنبۀ انتزاعی بر جنبۀ عینی آن مقدم است. ( نقل به مضمون از: فضای پروستی)
زمان همواره از مقولههای مورد بحث فلاسفه بوده است، اما از قرن نوزدهم درک دگرگونهای از زمان در فلسفه شکل گرفت که کانت و هایدگر به عنوان نمایندگان مهم آن برشمرده میشوند. هانری برگسون در نقد آرای کانت، زمان را به دو گونۀ زمان تجربههای درونی (ذهنی) یا روانشناختی و زمان بیرونی یا ساعتی تقسیم میکند. به زعم او در زمان ذهنی، گذشته و حال و آینده در هم میآمیزند و نقش روان و ناخودآگاهی برجسته میشود. در این حالت نفس ما مجذوب تصویر، احساس ، شیء، بو یا صدایی میشود و از زمان حال خارج میگردد. این درک متفاوت از زمان، بعدها خودش را به ادبیات رساند. یکی از اولین رماننویسانی که به نقش زمان ذهنی در رمان توجه کرد، مارسل پروست نویسندۀ رمان در جست و جوی زمان از دست رفته است که نقش زمان درونی را در روان انسانی در رمان تجسم بخشید. درک انسان از روایت همواره به زمان وابسته بوده است. داستان طبق تعاریف سنّتی زنجیرهای از روایتهاست که در زمان شکل میگیرد و به توالی منظم وقایع در زمان پایبند است. اما در قرن بیستم سیر خطی و تقویمی زمان به هم میریزد و زمان درونی و ذهنی زنجیرۀ روایت را به گونهای دیگر به هم پیوند میدهد. در هر دو گونۀ رفتار با زمان مشاهده میکنیم که داستان به دو مقولۀ زمان و روایت وابسته است و درک انسان از روایت به درک او از زمان بازمیگردد. تلاش نویسندگانی مثل جویس، فاکنر، لارنس و وُلف که به سیر تحوّل زمان درونی در روان انسان پرداختهاند، تلاشی است برای درکِ کیفیت زمان و رسیدن به تجارب اصیل آدمی. به این ترتیب دلمشغولی به زمان از مباحث پراهمیت داستانهای مدرن است.
زبان مدرن و زنان منزوی داستان
رویکرد نویسندۀ مجموعه داستان عادتهای صبحگاهی در رفتار با زمانِ روایت در اغلب داستانها، رویکردی مدرن است و در گروه داستانهای رئالیستی مدرن دستهبندی میشود. شخصیتهای این مجموعه مانند مجموعه پیشین، اغلب زنان منزوی و وحشتزدهای هستند که سایۀ شوم گذشته را همچون لاشهای سنگین بر گردههای خود حمل میکنند. آنها قربانی گذشته و آیندهای نامعلوماند. فضای داستانها عموماً تراژیک است و شخصیتها و موقعیتهای آنها بر اساس شرح واقعیتهای آشنای زندگی بنا شدهاند؛ در عین حال طنز پوشیدهای در داستانها هست که موقعیتهای آدمی را در محیطش در عین مضحک بودن، ترسناک میسازد و به آن حالتی گروتسکوار میبخشد. داستانها در دو دسته نمود یافتهاند: یک دسته از آنها دغدغۀ وجودی و هستیشناختی شخصیتها را میکاوند و دستۀ دیگر معطوفاند به نگاه انتقادی -اجتماعی نویسنده در مواجهه با هستیهای مختلف.
در این نوشته تلاش شدهاست تا بحث زمان در داستان کوتاهِ «عادتهای صبحگاهی» که نام خود را نیز به مجموعه بخشیده است، و خوشساختترین و بلندترین داستان مجموعه نیز هست، به عنوان نمونه کلّی آثار نویسنده مورد واکاوی قرار گیرد.
داستان طرح سرراستی ندارد. آذردخت زن میانسالی است که با شوهر و پرندۀ بیمارش در یک مجتمع آپارتمانی زندگی گیاهواری دارند. آذردخت یک روز صبح از بالکن خانه متوجه حضور مردی در بالکن طبقه بالا میشود. حسِّ تازهای در او راه مییابد. پس از این واقعه، روزمرگی زندگی آذردخت شکل دیگری به خود میگیرد و او هر روز برای دیدن مرد در بالکن خانهاش حاضر میشود. مرد شباهت عجیبی به نویسندۀ تنها کتابی دارد که او سالهاست آن را میخواند و مرور میکند. این کتاب سفرنامهای قدیمی (مربوط به ۱۵۰ سال پیش) از مستشرقی انگلیسی و موضوع آن مربوط به تاریخ مشهد است. آذرخت تنها یک بار مرد را بیرون از خانه ملاقات میکند و با هم گپ و گفتی هم دارند و او درمییابد که با وی تفاهم عجیبی دارد. اما در پایان یک هفتۀ طلایی، ناگهان با غیبت مرد مواجه میشود.
زبان در خدمت بریدن از بیرون
در این داستان درکی هوشمندانه از موضوع زمان و بازی با آن، وقایع داستان را در مرز واقع و خیال معلّق نگه میدارد. نویسنده با محوریت بخشیدن به ذهن شخصیت اصلی، زمان روزمره را میشکند و با این عمل عادات روزمرهاش برآشفته میشود تا جایی که با ذهنپردازی و رویا اندیشی اساساً از دنیای پیرامونی خود منفک میشود و دنیایی مستقل از خانه و آشپزخانه و شوهر بیمارش میسازد. به مستشرق انگلیسی هویتی عینی میدهد و او را بر بالکن خانه احضار میکند و یک هفته متفاوت را با او در مکانی باستانی میگذراند و بعد از این گردش بهظاهر یک هفتهای و گردش در تاریخ و زندگی گذشته خود و شهرش، به آگاهی ویژهای میرسد، یک آگاهی نامطمئن که قطعیتی بر آن مترتب نیست. باید دید توالی زمانی که نویسنده در این داستان به آنها میپردازد، چه کیفیتی دارد؟ ترسیم گذشتۀ راوی در این داستان در لحظههایی از زمان حال، از طریق بازسازی اشیاء و اشخاص مثل ساعت، کتاب و مستشرق انگلیسی اتفاق میافتد.
آذردخت جهان را از طریق تجربههایی از گذشته که یکی پس از دیگری از حال سر بر میآورند، درک میکند یا برعکس حال را از طریق تلاقی آنها با گذشته دریافت میکند. او ارتباطی با دنیای پیرامونی ندارد. همه رابطهاش با دنیای بیرون خرید از فروشگاه، گرفتن یک فیلم، و خواندن کتابی قدیمی درباره تاریخِ شهر است؛ به طوری که موقع برگشتن به خانه در گردشی با مرد بالکننشین، راهِ خانه را گم میکند. زمانِ حال در این داستان زمانی قائم به ذات نیست، بلکه لحظهای گذرا و ناقص است که بهسرعت خود را به گذشته میرساند و راوی میکوشد از خلال آن به تصویری از خود و جهان پیرامونیاش دست یابد. لحظهای است که همواره خاطرهای از گذشته را با خود میآورد.
سفرنامه و ساعت قدیمی زن
نشانۀ مهمی که در این داستان بر گذشته و نماد چیرگی آن بر زمان حال دلالت میکند، به طور مشخص ساعت قدیمی و سفرنامه است. از تجاربی که خاطرات را به صورتی غیرارادی به راوی یادآوری میکنند، تصویر، صدا و بو است. ژرژ پوله میگوید همساز شدن با احساسی در گذشته باعث تداعی خاطرات میشود. لحظههای گمشده بازیافته میشوند و در اعماق زمان جای میگیرند و به حرکت در میآیند و فضایی سراسر از فراموشی فرورفته را درمینوردند تا به سطح آگاهی آدمی برسند. بنابر این آگاهی برای شخصیت داستانی تداوم گذشتهای نامحدود است و کاملاً جدا و متمایز از سیر خطّی زمان و متعلّق به دنیای ذهنی اوست. این داستان به رغم اینکه عرصۀ تداعی لحظاتی از گذشته برای رساندن راوی به درکی از خویشتن است، از آن جهت که در آرزوی دستیابی به زمانی بیکرانه است، معطوف به آینده به حساب میآید و نشانههای امید را در او از طریق درک تازهای از اشیاء و اشخاص به منظور بازسازی آینده نشان میدهد.
در حقیقت، آذردخت به رغم گریز از گذشته در آیندهای به سر میبرد که ویژگی بارز آن اتصال به گذشته است. تخیّل از ویژگیهای اصلی چنین زمانی است که از حال جداست و به سبب ناشناخته بودنش امید به درک اشیا و اشخاص را برای او فراهم میکند. میل به بازسازی در آذردخت نشاندهندۀ امید و انتظار است. چنین میلی در تخیّل و زندگی خالیِ او (راوی) جا میگیرد تا مردی را تصوّر کند که به او عشق میورزد. مردی که هر روز طیِ یک هفته برای دیدن او به بالکن میآید و با او دیدار و گفتوگو میکند. او مرد ایدهآلی است که قبل از شنیدن سؤالهای آذردخت، پاسخهای دقیق میدهد. این مردِ ذهنی برآمده از سفرنامۀ شرقی، نویسندۀ کتاب است که در تباین با حضور جغدوار شوهر در خانه قرار میگیرد. پس تخیّلِ عشق به نشانهای از برخورد راوی با دنیای ناشناختۀ آینده و فراموشی لحظۀ حال مرتبط است.
به این ترتیب زمان دیگر رشتهای از لحظات متوالی تلقی نمیشود که نویسنده قرار باشد گاهبهگاه نگاه تعمّدی به گذشته بیندازد، بلکه جریانی دائمی در ذهن قلمداد میشود که در آن وقایع گذشته به حال سرریز میکند و به بازنگری گذشته و تخیّل آینده ختم میشود. در واقع این وحشت آذردخت از نابودی در زمان است که با نشانه ساعت دیواری که در صحنه آخر داستان آن را به خدمتکار میبخشد، تجلّی مییابد. او از وحشت گذشته به آینده پناه میبرد تا از لحظات فناناپذیر حال دور شود. این میل به جاودانه شدن و زندگی است که آذردخت را به بازسازی اشیاء و اشخاص وامیدارد؛ یعنی میل به ماندن و ماندگاری. او با گریز از زمان بیرونی به زمان ناب انسانی (تخیّل) نزدیک میشود و با ابزار درخواست، عشق و تخیل به کشمکش با حال و گذشته میپردازد. اما در پایان داستان اتفاق دیگری هم رخ مینماید که آذردخت و خواننده هر دو در لحظهای نامطمئن بین واقع و خیال منجمد میشوند؛ درست همان موقعی که سرایدار اعلام میکند مردی از طبقه بالا اسبابکشی کرده است. (نقل قول صفحه آخر)
موخره
نظامشهیدی برای بازنمایی مفهوم زمان با استفاده درست از دیالوگها، استفاده از روایتی نامتعارف، بازی، و درهمآمیختن واقع و تخیّل، محوریت بخشیدن به روایتِ ذهنیِ متّکیِ بر راوی سوم شخص محدود، و بینامتنیّت ذهنیات او را برای مخاطب بازسازی میکند. بینامتنیّت سکوی دیگری برای رفت و آمد راوی در زمان پیشین و پسین است. متن سفرنامهای که در داستان غایب است در متن حاضر، داستان، وارد میشود. یعنی داستان با متنی دیگر وارد گفتوگو و تعامل میشود، آن را به خدمت میگیرد و موقعیت زن دیروز و امروز را در مشهد دیروز و مشهد امروز بازنمایی میکند. بخشی از شهر و شرح سفرنامه و شخصیت سیّاح انگلیسی وارد متن حاضر میشود و با آن تعامل میکند تا متن جدیدی خلق شود. و اما، زمانهای طلایی که راوی برای خود میسازد، قادر نیست او را از دنیای مغموم و کسالتبار زندگیاش جدا کند. زمان قادر به نجات زن نیست و او را مضطرب و در وضعیتی نامطمئن رها میکند. به علاوه در داستان معلوم نمیشود که راوی با گریز از گذشته و ورود به فصلی جدید از زندگی، چه اندازه از عهدۀ شناخت خود و خواستهایش برمیآید. معلوم نیست او در این کشمکش میتواند از خلال بازسازی گذشته به شناختی از خود برسد یا اینکه آگاهی از گذشته و شوربختی آینده در هم میآمیزند و به شکل یک دور ادامه مییابند؟
* نویسنده استادیار دانشگاه پیام نور است.
منابع:
ژرژ پوله، آگاهی نقد. ترجمه مرتضی بابک معین. تهران: علمی، ۱۳۹۰.
همو. فضای پروستی. ترجمه وحید قسمتی. تهران: ققنوس، ۱۳۹۰.
*تیترها از راهک