آخرین شمارهی نشریهی «اندیشهی پویا» به رسم خیلی از دیگر شمارههای آن عکس روی جلد و پروندهی اصلیاش را به چپ ایرانی اختصاص داده و برای دومینبار سراغ نورالدین کیانوری را گرفته است (اولینبار در شماره ۱۱ به «معمای کیانوری» پرداخته بود، باز هم با طرح جلدی از خودِ نورالدین). برگ زرین دیگری در کارنامهی چپستیزی سیستماتیک نشریات «آزادیخواه»، آنهم در شرایطی که چپ حتی یک تریبون رسمی برای دفاع از خود ندارد.
با اینهمه آنچه در این شماره بیش از پروندهی اصلی جذاب از کار درآمده (هیچیک از مصاحبهها و یادداشتهای این شماره دربارهی کیانوری حرف جدیدی رو نکردهاند) گزارشی است که نشریه از زندگی و کارنامهی میرشمسالدین ادیب سلطانی تهیه کرده است، همان مترجم سِرهنویس و سختقلم «سنجش خرد ناب» کانت، «ارگانون [منطق]» ارسطو، «رسالهی فلسفی-منطقی» ویتگنشتاین، و «هملت» شکسپیر. گزارش به اتکای روایتهای نزدیکان و دوستان ادیب پیش میرود و در همان ابتدا کاشف به عمل میآید که ادیب در روزهای جوانی عضو فعال «سازمان جوانان حزب توده» بوده است. در لابهلای روایتها تکجملههایی میشنویم از اینکه ادیب هنوز هم به مارکسیسم-لنینیسم علاقهمند است و حتی تعلقخاطری نیز، همچنان، به استالینیسم دارد. ماجرا اما از بیان این دست خاطرهگوییها از مارکسیسمِ ادیب که انگار صرفاً ریشه در ایام خامی و جوانی او دارد و صرفاً تا امروز دست از سر استاد برنداشته، تجاوز نمیکند.
روایت گزارشنویس به سمتوسویی میرود که در نهایت متقاعد میشویم این را هم باید گذاشت کناردستِ دیگر نکات «عجیب و غریب» زندگی ادیب و از خیرش گذشت. مارکسیسم ادیب اما جدیتر از یک تعلقخاطر صاف و ساده است. در این خاطرهگوییها تقریباً از همهی کتابهای او اسم برده میشود الا کتاب آخرش که اتفاقاً پیوند سفتوسختی با مارکسیسم دارد: «مسئلهی چپ و آیندهی آن: یادداشتهای یک ناظر» [به انگلیسی]. انگار هیچیک از خاطرهگویان این کتاب را نمیشناسد و چیزی از آن نشنیده است و گزارشنویس هم هیچ اشارهای به آن نمیکند، احتمالاً به این دلیل که بهتر است در نشریهای که سر ستیزی خصمانه با چپ دارد پای کتاب چپگرایانهی ادیب هم اصلاً به میان نیاید و کل کارنامهی عملی او به دمخوربودن با ارسطو و کانت و ویتگنشتاین و دیگران خلاصه شود.
البته خبر بد این است که «مسئلهی چپ» حتی در میان خود چپگرایان ایرانی هم بازخورد چشمگیری نداشت (غیر از استثنای محمدرضا نیکفر و عبدی کلانتری که هر دو مروری مختصر بر کتاب نوشتند)، به احتمال زیاد عمدتاً به این دلیل که ادیب کتاب را به انگلیسی نوشته است، شاید برای اینکه از مجادلات جاری در چپ ایرانی برکنار بماند و درگیر مناقشات درونی آن نشود. کتاب اما عملاً چیزی کم از یک مانیفست نظری ندارد. فصل آخر، با ارجاعی صریح به لنین، به سراغ پرسش کلاسیک «چه باید کرد؟» میرود. ادیب در اینجا کوشیده است به زعم خود آنچه را یک چپِ «همساز با روح علمی» میبایست در زمانهی حاضر به قصد بازسازی خود انجام دهد به تفصیل پیش بگذارد: «پس از نزدیک به تقریباً دو سده از رویدادهای خطیری که چپ از مجرای آنها میبایست تجارب پُرپیچوخم و دردآوری را از سر میگذراند، پرسشی خود را پیش میکشد: آیا چپ میتواند [اکنون] نقشی ایفا کند؟» (ص. ۱۴۷).
ادیب در ادامه میکوشد نقشآفرینی چپِ آینده را که به باور او چپی است در کسوت قسمی سوسیالیسم دموکراتیک («چنانکه من مینگرم آلترناتیوی برای سوسیالیسم دموکراتیک وجود ندارد.» ص. ۱۵۸) نشان دهد. به این اعتبار، مدام با جملاتی طرف میشویم که با «چب باید» و «چپ نباید» آغاز میشوند: یک مانیفست تمامعیار که فارغ از قضاوتی که دربارهاش داریم درخور یک مواجههی انتقادیِ جدی است، نه فقط به این دلیل که در زمانهی عسرت چپ و دست بالاگرفتن پروژههای چپزدایی و چپستیزی از موضعی سراپا ایجابی و آیندهنگرانه در دفاع از چپ نوشته است بلکه شاید به این خاطر نیز که خود نویسندهاش یکی از جدیترین فیگورهایی است که در عرصهی تفکر ایران میشناسیم.