زندگینامه فروغ فرخزاد به قلم خانم فرزانه میلانی عاقبت منتشر شد. بخشی از نامههای فروغ فرخزاد هم که تا حالا در جایی چاپ نشده بود، در این کتاب آمده است. همزمان پایگاه «خوابگرد» یکی از این نامهها را برای اولین بار منتشر کرد. یک نامه عاشقانه معمولی از فروغ فرخزاد به ابراهیم گلستان. با انتشار نامه فروغ صدای اعتراض هم بلند شد. حالا فقط صدای اعتراض است که از همه طرف به گوش میرسد. اخلاقیات، حریم خصوصی، مرگ مؤلف، پاراپاتزی… شبکههای اجتماعی پر از این تعابیر موهوم است. مردانی که تا دیروز خاطرات جنسیشان را با افتخار در همه جا تعریف میکردند، حالا یاد اخلاقیات افتادهاند و از دستاندازی به حریم خصوصی فروغ فرخزاد ابراز انزجار میکنند. ولی به عقیدۀ من این جنجالی که به وجود آمده، ربطی به فروغ فرخزاد ندارد. این جنجالی است که از ترکیب چند عامل مختلف به وجود آمده: درک غلط از اخلاقیات، درک غلط از مفهوم حریم خصوصی، درک غلط از تئوریهای ادبی جدید، درک غلط از ارتباط پدیدههای اجتماعی، درک غلط از ژانر زندگینامه… همه اینها دست به دست هم داده و حاصل کار این جنجالی شده که امروز شبکههای اجتماعی را پر کرده. هدف من دفاع از کتاب خانم فرزانه میلانی نیست. کتاب خانم میلانی را هنوز ندیدهام. ولی از ژانر زندگینامه دفاع میکنم. چند وقت پیش دوست فاضل ما، خانم سایۀ اقتصادینیا، دربارۀ کتاب «پیر پرنیاناندیش» یادداشتی نوشتند که در حاشیۀ آن بحثهای مفید و مفصلی صورت گرفت. من در حاشیۀ آن یادداشت در دفاع از ژانر زندگینامه توضیحاتی دادم که البته چون آن توضیحات بیشتر در پاسخ اظهارنظرهای دوستان بود، نظم و ترتیبی نداشت، ولی هنوز به درستی آنها اعتقاد دارم. در اینجا هم با اینکه به موضوع نامههای فروغ میپردازم، ولی باز هدف اصلی دفاع از ژانر زندگینامه است، نه دفاع از کتاب خانم میلانی.
۱. اخلاقیات
بخش عمدۀ انتقاداتی که از انتشار نامههای فروغ فرخزاد میشود، از موضع اخلاق است. مخالفان معتقدند چون این نامهها حاوی اشاراتی به روابط عاشقانۀ فروغ فرخزاد است، نباید آنها را منتشر کرد. اما روابط عاشقانه چه ربطی به اخلاق دارد؟ فروغ بیش از هر کس دیگری از این داشآکلبازی بیزار بود و تمام زندگیاش را وقف مبارزه با این اخلاقیات قرون وسطایی توأم با ریاکاری کرده بود. در آن نامه هم چیزی بیشتر از آنچه در شعرهایش با صراحت به زبان آورده، وجود ندارد. فروغ راهبه نبود. دنیا را صومعه نمیدید. اعتقادی به این تابوهای اجتماعی نداشت. موجودی انسانی بود با تمام حوائج بشری و هواجس نفسانی. هیچ کس حق ندارد به اسم اخلاق بر بخشی از زندگی انسانی او سرپوش بگذارد و تصویر دیگری از او نشان بدهد. چطور مردانی که همیشه با افتخار خاطرات جنسیشان را تعریف میکنند و بخش عظیمی از زبان آنها آمیخته با استعارههای جنسی است، حالا داشآکل شدهاند و یاد ناموس افتادهاند؟ این ناموسپرستی مردسالارانه از کجاست؟
فروغ از عشق و اخلاق تصور دیگری داشت و اتفاقاً بخشی از معصومیت او ناشی از همین تلقی انسانی از عشق و اخلاق بود. من دیدم چند نفری حتی انتشار نامه فروغ را با پخش فیلم اتاق خواب او مقایسه کرده بودند. به نظرم این قسم برخورد با یک نامۀ عاشقانه فقط ناشی از داشتن نوعی طرز تفکر سکسیستی است. تفکری که بد و خوب هر چیزی را فقط از زاویۀ مسائل جنسی مینگرد. عشق یک چیز است و اخلاق چیز دیگری. من مردی اخلاقیتر از علامه قزوینی سراغ ندارم. ولی علامه قزوینی هم قبل از اینکه رسماً ازدواج کند، صاحب اولاد شد. در نامهای به فروغی میگوید من قصد تزویج داشتم، ولی موضوع به عللی به تعویق افتاد و حالا از این زن اولادی دارم و چون شرعاً و قانوناً او را عقد نکردهام، موضوع بین خودمان بماند و سعی کنید دوستان ایرانی از این موضوع خبردار نشوند. حالا اگر کسی ادعا کند انتشار این نامه وجهۀ اخلاقی علامه را مخدوش میکند، در درجۀ اول خودش را لو داده. نشان داده که درک درستی از اخلاق ندارد.
در مورد فروغ فرخزاد هم همین طور. انتشار نامههای عاشقانۀ فروغ فرخزاد وجهۀ اخلاقی او را مخدوش نمیکند. فقط چهرۀ واقعی سکسیستها و داشآکلهای امرزوی را رو میکند. علامه قزوینی در مقایسه با این سکسیستها درک درستتری از عشق و اخلاق داشت. داشتن رابطۀ عاشقانه ضعف اخلاقی محسوب نمیشود. انتشار خبر روبط عاشقانه هم، به صرف عاشقانه بودن آن رابطه، عمل غیراخلاقی به شمار نمیرود. حریم خصوصی البته مسئلۀ دیگری است.
۲. حریم خصوصی
من قبلاً هم در یادداشتی که در صفحه دوست عزیزم، خانم اقتصادینیا، نوشتم، عرض کردم. وقتی کسی فوت کرد و به تاریخ پیوست، دیگر حریم خصوصی در مورد او معنایی ندارد. حق مالکیت معنوی در ایران پنجاه سال است و تا همین چند وقت پیش سی سال بود. وقتی حق مالکیت معنوی به حق مالکیت عمومی تبدیل شد، حریم خصوصی هم به حریم عمومی تبدیل میشود. وقتی کسی هنوز حیات دارد، ما حق نداریم وارد حریم خصوصی او شویم، مبادا به او آسیبی برسد. بعد از مرگ هم تا سی سال، تا پنجاه سال، باز حق نداریم به حریم خصوصی او دستاندازی کنیم، مبادا به بازماندگان او آسیبی برسد. ولی بعد از گذشت نیم قرن، حریم خصوصی بیمعناست. آنچه مهم است، حقیقت است. درک درست ما از تاریخ است که زندگی خصوصی اشخاص هم بخشی از آن به شمار میرود.
نیم قرن از مرگ فروغ فرخزاد میگذرد. حالا جامعه حق دارد درک درستتری از چهره واقعی او داشته باشد. رابطۀ عاشقانه ضعف اخلاقی تلقی نمیشود. خود فروغ هم رابطۀ عاشقانه را ضعف اخلاقی تلقی نمیکرد. در مورد آزادی مناسبات جنسی پیشرو بود. اعتقادی به این تابوهای اجتماعی نداشت. با صراحت بیسابقهای راجع به روابط عاشقانۀ خودش شعر میگفت. هیچ چیز را پنهان نمیکرد. ولی حتی اگر فروغ ضعف اخلاقی داشت، باز جامعه بعد از گذشت نیم قرن حق دارد از آن اطلاع داشته باشد. ما حق داریم بدانیم چهرهای که تا امروز از فروغ یا نیما یا هر شاعر و نویسندۀ دیگری به ما معرفی شده، چقدر به چهرۀ واقعی او نزدیک است. تصویری که تا امروز از نیما و فروغ و امثال اینها به ما معرفی شده، در درک ما از ادبیات معاصر فارسی تأثیر داشته. در تحولات ادبی نیم قرن اخیر تأثیرگذار بوده. حتی در شکلگیری وقایع اجتماعی سهم داشته. شعر فروغ را نمیتوان از شهرت فروغ جدا کرد. بعد از گذشت نیم قرن حق داریم بدانیم این چهره چقدر واقعی بوده. این دستاندازی به حریم خصوصی نیست. چون فروغ نیم قرن پیش مرده. حریم خصوصی در مورد او معنایی ندارد. حریم خصوصی برای بیشتر افراد بهانهای است برای چسبیدن به همان نهانروشی قرون وسطایی. زندگی دوگانه. اندرونی و بیرونی. دیوارهای بلند. دورویی و ریاکاری. ولی این نهانروشی مخل حقیقت است.
اگر دوستدار حقیقت ایم، باید بدانیم که با این نهانروشی به جایی نمیرسیم. خاک به چشم حقیقت میپاشیم. تصویری که از مسائل مختلف جلو چشممان ظاهر میشود، تصویر دروغینی است. نامههای فروغ باید منتشر شود تا خواننده بداند که فروغ راهبه نبود. دنیا را صومعه نمیدید. تصوری که از اخلاق داشت، چیز دیگری بود. اخلاق یا حریم خصوصی دستاویزی است برای مبلغان دستگاههای ایدئولوژیک چپ و راست برای اینکه تصویر قلابی خودشان را از فروغ به خلقالله قالب کنند. اگر قرار باشد به اسم حفظ حریم خصوصی از کوشش برای ارائۀ چهره واقعی شخصیتهای تأثیرگذار در تاریخ ادبی و اجتماعی دست بکشیم، باید نصف تاریخ را دور بریزیم. اصلاً ژانر زندگینامه را تعطیل کنیم. هیچ شناختی از چهرۀ واقعی این قبیل اشخاص نداشته باشیم. به تصویر قلابی که دستگاههای ایدئولوژیک خواستهاند از چهرۀ این اشخاص به ما معرفی کنند، تن بدهیم. روسو بدون اطلاعاتی که از روابط جنسی او داریم، اصلاً روسو نیست. تولستوی بدون اطلاعاتی که راجع به دعواهای زناشویی او داریم، اصلاً تولستوی نیست. مارکس بدون اطلاعاتی که دربارۀ روابط شخصی او با انگلس یا دستاندازی او به خدمتکارش داریم، اصلاً مارکس نیست. همینگوی بدون اطلاعاتی که دربارۀ الکلیسم او داریم اصلاً همینگوی نیست. کالریج بدون اطلاعاتی که دربارۀ اعتیادش داریم، اصلاً کالریج نیست. مرگ مؤلف و استقلال اثر ادبی از تاریخ و جغرافیا و روانشناسی و محیط زندگی معنای دیگری دارد.
۳. مرگ مؤلف
خب الآن دیگر رسم شده. همین که اشارۀ مختصری به تاریخ و جغرافیا و محیط زندگی نویسندهای میکنیم، یک نفر پیدا میشود راجع به استقلال اثر ادبی از نویسنده برای ما حرف بزند و تئوری «مرگ مؤلف» رولان بارت را یادآوری کند. انگار اثر ادبی را دستگاههای کامپیوتری تولید کردهاند. اما استقلال اثر ادبی از مؤلف به معنی این نیست که آن اثر در خلاء شکل گرفته یا خالق اثر نوعی دستگاه کامپیوتری بوده که نه از محیط زندگی خودش تأثیر گرفته و نه بر آن هیچ تأثیری داشته. در بعضی تئوریهای ادبی جدید ادبیت اثر موضوع زبانشناسی است. ربطی به تاریخ و جغرافیا و محیط زندگی مؤلف ندارد. بارت معتقد بود معنای غایی اثر هم ربطی به مؤلف ندارد. متن مستقل از مؤلف است و خواننده است که معنای غایی اثر را تعیین میکند. مؤلف اصلاً کارهای نیست و فقط کاتب اثر محسوب میشود، به همان معنایی که در قدیم از کاتب وجود داشت: کسی که نویسندۀ اثر نبود، فقط از روی نسخههای موجود رونویسی میکرد.
مؤلف (author) با authority به معنای قدرت و اقتدار و تحکم همریشه است. درحالی که ما باید به اقتدار مؤلف و استبداد او در تفسیر متن پایان بدهیم. دلیلی وجود ندارد که مؤلف در تفسیر متن حرف آخر را بزند. متن باید کثیرالمعنا باشد.
این حرف بارت از جهتی درست است. ما وقتی شعر حافظ را میخوانیم، کاری نداریم به اینکه حافظ آن غزلیات را با چه نیتی گفته. نیت او حرف آخر را نمیزند. شعر او برای زندگی امروز ما معنای دیگری دارد. خواندمیر در «حبیبالسیر» راجع به این غزل حافظ داستانی نقل میکند و میگوید حافظ این غزل را از روی حسد برای عماد فقیه کرمانی گفته: صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد/ بنیاد ملک با فلک حقهباز کرد/ بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه/ زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد… شاید. شاید حق با خواندمیر باشد. ولی این شعر وصف حال ما هم هست. برای ما مهم نیست که مقصود از صوفی در اینجا کی بوده؟ غرض از اهل راز کی بوده؟ صوفی اینجا برای ما معنای دیگری دارد. اهل راز برای ما معنای دیگری دارد. ولی معنی این حرف این نیست که لازم نیست چیزی دربارۀ زندگی حافظ بدانیم یا کسب اطلاعات درباره زندگی حافظ و عصری که او در آن زندگی میکرد، مفید نیست. حتما مفید است. ضروری است. اگر درکی از زندگی حافظ و اوضاع عصر او نداشته باشیم، نمیتوانیم برای این شعر معنای شخصی دیگری پیدا کنیم. معنای شخصی هم در گرو شناخت ما از عصر حافظ است. در گرو شناخت ما از عماد فقیه کرمانی و طرز زندگی اوست.
در مورد فروغ فرخزاد یا نیما یا شاملو یا هر شاعر و نویسندۀ دیگری هم همین طور. ما نمیتوانیم شعر فروغ را از زندگی شخصی او جدا کنیم. اگر شعر فروغ میتواند برای هر یک از ما معنای متفاوتی داشته باشد، به معنی این نیست که این شعرها با زندگی شخصی او بیارتباط بوده یا کسب اطلاعات دربارۀ زندگی شخصی کمکی به شناخت ما از تاریخ ادبیات یا اوضاع اجتماعی عصر او نمیکند. من چند وقت پیش یادداشتی نوشتم دربارۀ نشانهشناسی سیمای شاملو و گفتم طرز لباس پوشیدن شاملو، آرایش موهای او، رنگ و جنس و مدل لباسهای او، طرز نگاههای او به دوربین… همه اینها معنادار است و به شعر او معنا میدهد. رابطهای وجود دارد بین شعر شاملو و طرز لباس پوشیدن او. از اینجا میرسیم به مسئله رابطه زندگی شخصی نویسنده با طرز فکر او.
۴. طرز فکر و زندگی شخصی
هیچ پدیدهای را نمیتوان در خلأ بررسی کرد. همه پدیدهها به هم ربط دارند. طرز لباس پوشیدن پروست چیزی جدا از طرز رماننویسی او نیست. طرز لباس پوشیدن بالزاک هم همین طور. طرز لباس پوشیدن شاملو هم همین طور. طرز لباس پوشیدن قزوینی و تقیزاده هم همین طور. همه ما میدانیم که تقیزاده مرد باوقار و آراسته و آدابدانی بود. هم در لباس پوشیدن، هم در طرز حرف زدن، هم حتی در طرز فکر کردن. مینوی میگوید روزی تقیزاده را در خیابان دیدم. کلاه نداشتم. از ترس خودم را پنهان کردم. ولی تقیزاده من را دید. روز بعد که او را ملاقات کردم گفت: مرد متشخص در خیابان بدون کلاه قدم نمیزند.
این اصرار بر کلاه داشتن چه معنایی دارد؟ کلاه آن موقع چه معنایی داشت؟ چرا تقیزاده اصرار داشت که مینوی باید در خیابان کلاه داشته باشد؟ اصلاً آن وقار و آراستگی در لباس پوشیدن چه رابطهای با طرز تفکر تقیزاده داشت؟ یارشاطر میگوید تقیزاده مرد متشخصی بود. هیچ وقت کسی از او حرف زشتی نشنیده بود. شاید هیچ کس به اندازه ظلالسلطان در حق او ناجوانمردی نکرده بود. ولی حتی در مورد ظلالسلطان بدترین عبارتی که به کار میبرد این بود که میگفت: اخلاق غریبی داشت. اخلاق غریبی داشت… این طرز حرف زدن با آن طرز لباس پوشیدن رابطه دارد. شما نمیتوانید شناخت دقیقی از نظام فکری تقیزاده داشته باشید، مگر اینکه از طرز لباس پوشیدن او هم اطلاع داشته باشید. از آداب غذا خوردن او هم اطلاع داشته باشید. از روابط خانوادگی او هم اطلاع داشته باشید. در مورد فروغ فزخزاد هم همین طور. بدون داشتن اطلاعات وسیع از طرز زندگی فروغ نمیتوانید شناخت دقیقی از نظام فکری او پیدا کنید. حرفی پوچتر از این نیست که شما چهکار به مسائل زندگی شخصی فروغ دارید. شعر او را بخوانید کافی است. شعر در خلأ به وجود نمیآید. اگر میخواهید شناخت درستی از فروغ داشته باشید و به تصویر جامعی از او برسید، باید همه اینها را جمع کنید و کنار هم بگذارید.
۵. تصویر جامع
این را قبلاً در یادداشتی که در صفحۀ خانم اقتصادینیا نوشتم، عرض کردم. ما باید سعی کنیم به تصویر جامعی از فروغ برسیم. تصویر جامع از دل همین جزئیاتی به وجود میآید که عدهای آنها را بیفایده یا غیراخلاقی میدانند. اگر این جزئیات نباشد، شما نمیتوانید تصویر واقعی و زندهای از فروغ رسم کنید. یک تصویر قلابی و موهوم دارید. یک آدم افسانهای و دور از دسترس که با بقیه فرق داشته. فقط یک گوشه مینشسته شعر میگفته. ولی این تصویر واقعی نیست. دروغین است. فروغ هم مثل بقیه انسانی بود با تمام حوائج بشری و هواجس نفسانی. ما اگر این جزئیات را در مورد زندگی فروغ ندانیم، نمیتوانیم به تصویر درستی از او برسیم. شما اسرارالتوحید را مقایسه کنید با تذکرهالاولیاء. اهمیت اسرارالتوحید در نقل همین جزئیات است. ما اگر تصویر کاملتری از ابوسعید داریم، به لطف همین جزئیات است.
۶. تاریخ انسانی و تاریخ مثالی
ما یک تاریخ انسانی داریم و یک تاریخ مثالی. شخصیتهای تذکرهالاولیاء در قلمرو تاریخ مثالی زندگی میکنند، ولی ابوسعید در قلمرو همین تاریخ انسانی زندگی میکند و به همین دلیل تصویر ملموستری از او در دست داریم. ما به تاریخ مثالی عادت کردهایم. در عالم مثال زندگی میکنیم. در عالم کلیات. باید از این عالم کلیات پایین بیاییم. برویم سراغ جزئیات. از جزئیات به کلیات برسیم. درست مثل نقاش. نقاش وقتی میخواهد تصویری از کسی بکشد، به همه جزئیات توجه دارد. کمترین انحنا یا چینوچروک در شکل نهایی تصویری که میکشد تأثیر دارد. ما نمیتوانیم به نقاش بگوییم تو تصویرت را بکش، چکار به این ظرائف داری؟ در این صورت میشود مثل همان شیر بی یال و دم و اشکم مولانا. در گذشته، در تاریخ نقاشی، همین کار را میکردیم. تصویر آدمها در نقاشی ایرانی هویت انسانی نداشت. تصویر موهومی بود. تصویر مثالی بود. در کتب تاریخی ادبی هم همین طور. به جای زندگینامه به معنای اروپایی آن یا کتاب انساب داشتیم که به کلیات بسنده میکرد یا تذکره داشتیم که تصویر افسانهای و محوی از موضوع نشان میداد. حالا لااقل در مورد فروغ فرخزاد که معاصر ما بوده، نباید تصویر محو و افسانهای از او داشته باشیم.
۷. فایده
خب این تصویر جامع چه فایدهای دارد؟ بعضی از فوایدش را قبلاً بیان کردم. همه چیز به هم ربط دارد. بدون اطلاع از زندگی شخصی ادبا نمیتوانیم شناخت درستی از نظام فکری آنها یا اوضاع اجتماعی عصر آنها داشته باشیم. طرز لباس پوشیدن تقیزاده وجه دیگری از طرز حرف زدن او بود. طرز حرف زدن او وجه دیگری از طرز تفکر او بود. طرز تفکر او وجه دیگری از رویکرد تازه ایرانیان به عقلانیت در آن دوره بود. علامه قزوینی قبل از ازدواج رسمی با همسرش صاحب اولاد شده بود. رویکرد علامه قزوینی به مسئلۀ ازدواج و مشروعیت فرزند در آن دوره معنادار است. ارزشهای اجتماعی تغییر کرده بود. انتشار نامه علامه به فروغی چیزی از عظمت او کم نمیکند. برعکس عظمت و بزرگواری او را نشان میدهد. نشاندهندۀ درک او از مفهوم تجدد است. نشاندهندۀ این است که جامعه ایران ظرف آن مدت کوتاه چه تحولات بزرگی را پشت سر گذاشته بود. حالا اگر کسی ادعا کند، نامۀ علامه به فروغی نباید منتشر شود، چون وجهۀ اخلاقی علامه را مخدوش میکند یا حریم خصوصی او را نقض میکند یا این کار سرک کشیدن به اتاق خواب علامه محسوب میشود یا نوعی پاراپاتزیگری به شمار میرود، معلوم است که نه درکی از علامه دارد، نه درکی از نظام فکری او دارد، نه درکی از اخلاق دارد، نه درکی از ژانر زندگینامه دارد، نه درکی از اهمیت این مسائل در شناخت تحولات اجتماعی دارد… هیچ هیچ هیچ درکی از هیچ چیز ندارد. در مورد فروغ فرخزاد هم همین طور. فقط با انتشار این نامههاست که معلوم میشود فروغ چه تصوری از اخلاق داشت و چقدر دلزده و بیزار بود از این داشآکلهای امروزی و اخلاقیات قرون وسطایی.