بیماری دوقطبی فروغ؛ آیا فرزانه میلانی منبع فرضیه خود را پنهان می‌کند؟

سایه اقتصادی نیا
خوابگرد

هرچه هست از قامت ناساز بی‌اندام ماست
ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست

لازم است نخستین سطر این نوشته را با تصریح این نکته آغاز کنم که من برای خانم فرزانه میلانی احترام تمام قائلم و طرح این بحث را نه پیش کشیدن یک مسئلۀ شخصی، بلکه انگشت نهادن بر یکی از دردناک‌ترین جراحت‌هایی می‌دانم که سال‌هاست امان ما را بریده است. من به طرح مسئله‌ای بسی مهم‌تر از “ابتلاء فروغ فرخزاد به اختلال دوقطبی” نظر دارم و به مشکلی عمیق‌تر از آنچه ممکن است بالقوه میان دو پژوهشگر با زمینۀ تحقیقاتی مشترک پیش آید. بحث بر سر اینکه “چه کسی اول بار نوشته: فروغ فرخزاد به اختلال دوقطبی مبتلا بوده است” را دونِ شأنِ خودم و سرکار خانم میلانی می‌دانم و از مخاطبان این یادداشت صراحتاً می‌خواهم از تعبیر سخنان من به عباراتی چون کشف سرقت پژوهشی و مواردی با معانیِ ضمنیِ اینچنینی، که زیبندۀ هیچ‌یک از ما دو نفر نیست، بپرهیزند.

مقالۀ من با عنوان «فروغ فرخزاد، شخصیتی دوقطبی؟ کاوشی در روانشناسی شعر و شخصیّت فروغ فرخزاد» در سال ۱۳۹۲ نوشته شد و مطابق معمول آن را برای چاپ در اختیار نشریات قرار دادم. ابتدا خانم شهلا شرکت، مدیر محترم مجلۀ زنان امروز، و سپس آقای علی میرزایی، مدیر محترم مجلۀ نگاه نو، از چاپ آن امتناع فرمودند_ هریک به دلیلی، و هر دو قابل درک. طرح این موضوع، هم تازگی داشت و جسورانه می‌نمود، هم نزد دوستداران فروغ تابو بود، و هم ممکن بود با فضایی مغرضانه آلوده شود و آب به آسیاب‌هایی بریزد که من هیچ تمایلی به گردش آنها نداشتم. چاره را در آن دیدم که بیش از این اتلاف وقت نکنم و مقاله را خارج از ایران به چاپ برسانم، لذا در تاریخ ۳۱ آگوست ۲۰۱۴ (۹ شهریور ۱۳۹۳) آن را در اختیار آقای دکتر محمد توکلی طرقی، مدیر محترم مجلۀ ایران‌نامه، قرار دادم. ایشان، با لطف بسیار، از چاپ آن استقبال کردند و مقاله در نوبت چاپ قرار داده شد. اما آن‌قدر در نوبت ماند تا سرانجام کتاب من، هم شاعر، هم شعر: تاملاتی در باب شعر و شاعران معاصر در تابستان ۱۳۹۴ به همت نشر مرکز منتشر شد و چون شامل همین مقاله نیز بود، طبعاً، انتشار آن در ایران‌نامه هم خودبه‌خود منتفی گردید. این حکایت مقاله‌ای بود که در آن برای اولین بار، به صراحت، فقط و فقط با استفاده از شواهد شعری و اطلاعات زندگینامه‌ای موجود، خبر داده شد که: فروغ فرخزاد به اختلال دوقطبی مبتلا بوده است و این اختلال، چگونه و با چه مکانیسمی در شعر او بازتاب یافته است.

اما داستان این مقاله کجا به خانم میلانی گره می‌خورد؟
سال‌ها بود که خانم فرزانه میلانی در مصاحبه‌ها و سخنرانی‌ها از نگارش زندگینامۀ فروغ فرخزاد خبر می‌دادند- زندگینامه‌ای که با آنچه تا حال خوانده‌ایم متفاوت است و اطلاعاتی نو در اختیار جامعۀ ادبی ایران قرار خواهد داد. طبعاً برای من که زمینۀ کاری و مطالعاتی‌ام شعر معاصر است، بسیار حائز اهمیت بود که نظر ایشان را دربارۀ مقاله‌ام بدانم و پیش از چاپ، مطمئن شوم که سخنی به‌گزاف نگفته‌ام. پس در تاریخ ۲۷ جولای ۲۰۱۴ (۵ مرداد ۱۳۹۳) مقاله را برای ایشان ایمیل کردم تا نظر تخصصی ایشان را جویا شوم. این آغاز مراودۀ ما شد و حرمت این مراوده نزد من محفوظ است. ایشان در تماس تلفنی پس از خواندن مقالۀ من (ایمیل‌های تبادل شده بین ما تاریخ و ساعت تماس تلفنی را هم نشان می‌دهد) به من فرمودند: «روی نقطۀ بسیار حساس و مهمی انگشت گذاشته‌اید و شهامت کرده‌اید که آن را نوشته‌اید، من که هنوز جرئت نکرده‌ام این را بنویسم.» از شادی در پوست خود نمی‌گنجیدم. همین‌که ایشان، در مقام کسی که زیروبم زندگی فروغ را می‌دانست، یافتۀ مرا تایید می‌کرد، برایم کافی بود. من کتابم را نیز پس از انتشار، در تابستان ۱۳۹۴، به رسم احترام، برای ایشان فرستادم، بنابراین ایشان هم صورت چاپ‌نشدۀ مقالۀ من، و هم صورت چاپ‌شدۀ آن را در اختیار داشتند.

وقتی کتاب ایشان سرانجام منتشر شد، دریافتم که از قضا، مطرح کردن بیماری فروغ، به یکی از جالب‌ترین و جذاب‌ترین نویافته‌های ایشان تبدیل شده است. در بیشتر مصاحبه‌ها و گزارش‌هایی که دربارۀ کتاب منتشر می‌شد، دوقطبی بودن فروغ در مرکز توجه قرار گرفته بود. متعاقباً دریافتم که نه در فهرست منابع و ماخذ و نه در هیچ گوشۀ دیگر کتاب از مقاله‌ای که من دو سال پیش دودستی در اختیارشان گذاشته‌ام نامی و نشانی نیست. حیرت کرده بودم و همچنان در این حیرت به سر می‌برم.

من البته نمی‌توانم ادعا کنم که ایشان بدین نکته وقوف نداشته‌اند، حتماً داشته‌اند و قطعاً، چون من، مدت‌ها به جوانب مختلف آن اندیشیده و با متخصصان و روانپزشکان مشورت کرده‌اند. اما من، پیش از ایشان نوشته‌ام را منتشر کرده بودم و نام نبردن از تحقیق من، در خوشبینانه‌ترین حالت، دست‌کم می‌تواند به نقص منبع در کار ایشان اشاره کند. نه اینکه این کشف به‌خودی‌خود تحفه‌ای باشد که مدال افتخارش باید بر سینۀ من می‌آویخت، نه اینکه حتی اگر ایشان از این مقاله نام می‌برد فروش کتاب هفتصد نسخه‌ای من در نشر مرکز با فروش پرهیاهوی کتاب ایشان قابل رقابت بود و مرا یک‌شبه بر گنج می‌نشاند، نه اینکه نام بی‌مقدار من در کنار نام بزرگ ایشان تلألویی جاودان می‌یافت… حیرتم همه از این است که چطور یک پژوهشگر، یک استاد دانشگاه در آمریکا، می‌تواند به این راحتی یافته‌های پژوهشگری دیگر را به هیچ انگارد؟ به هیچ، هیچ، هیچ. لابد چون من تهِ ایران نشسته‌ام، قدرت تبلیغاتی عظیم ایشان را ندارم، با آقای ابراهیم گلستان ارتباطی ندارم، حمایت برادری چون آقای عباس میلانی را ندارم که در مصاحبه‌اش بگوید «از طریق کتاب خانم دکتر میلانی می‌فهمیم که فروغ گرفتار افسردگی شدید بوده» (چیزی که من آن را پیش‌تر، نه تنها دریافته بودم، که در شعرش و از طریق تحلیل ادبی آن را نشان داده بودم)، و در ترازوی قدرت و شهرت هیچ در کفه‌ام نیست.

جراحتی را که در آغاز این نوشته بدان اشاره کردم اینجا سرمی‌گشایم ـ جراحتی دردناک که دردش سال‌هاست امان ما را بریده: تا به کی باید تحقیقات ادبی داخل ایران، که هر لغتش با خون دل و جیب خالی و ترس شحنه و سرزنش دوست، روی کاغذ می‌آید اینچنین نادیده گرفته شود؟ تا به کی باید در مقابل محققان خارج از ایران، به چوب تحقیر و تخفیف به حاشیه رانده شویم، به هیچ انگاشته شویم و حتی آن مایه “قابل” نباشیم که محققان آشنا به متدها و نظریه‌های انتقادی و مکاتب جدید زندگینامه‌نویسی نیم‌نگاهی به نوشته‌های ما بیفکنند؟ چطور این محقق را “قابل” می‌دانیم که مطلبش را بخوانیم، تأیید کنیم، ساعت‌ها با او دربارۀ موضوع پژوهش صحبت کنیم و اطلاعات میدانی هم از او بگیریم، اما وقت چاپ کتابمان که شد، نگوییم که کسی پیش از ما دربارۀ این موضوع نوشته است و ما، مطابق رسم پژوهش، از یافته‌های قبلی استفاده کرده‌ایم؟ اصلاً استفاده هم نکرده‌ایم ـ دست‌کم آنها را دیده‌ایم؟ البته که نه! اینکه ما ته ایران نشسته‌ایم و با دست و زبان بسته برای خودمان چیزکی می‌نویسیم و اینها چه قابل است که در آثار استادان ساکن خارج از کشور از آنها نامی برده شود!

سال‌هاست می‌بینیم تحقیقات علوم انسانی در داخل و خارج از ایران هریک راه خود را می‌رود، بی‌اینکه چون جویبارهای پراکنده، سرانجام در نقطه‌ای به هم بپیوندد و دریا شود. پر کردن این شکاف، به تنهایی کار افراد نیست. کار دولت‌ها هم هست. بی‌گمان اگر محققان داخل ایران می‌توانستند با سهولت بیشتر و موانع کمتر در مجامع علمی و انواع کنفرانس‌ها و سمینارهای برپا در جای‌جای دنیا شرکت کنند و، متقابلاً، دانشمندان ایرانی و غیرایرانی نیز می‌توانستند با سهولت بیشتر به ایران رفت‌وآمد کنند و نتیجۀ تحقیقاتشان را در دانشگاه‌ها و همایش‌های داخل ایران عرضه کنند، جریان آزاد علم برقرار می‌شد و همه از دستاوردهای علمی هم آگاهی می‌یافتیم و بهره می‌بردیم. درست که دولت‌ها نقشی عمده در تسهیل امکانات ارتباطی دارند، اما ایجاد همدلی کار فرد فرد ما هم هست، نه فقط وظیفۀ دولت‌ها. در همین یک موردی که برای من اتفاق افتاده، بین من، در حکم محقق داخل ایران، و خانم میلانی گرامی، در مقام محقق خارج از ایران، هیچ مانعی از قسم موانع دولتی یا ارتباطی وجود نداشت. به تعبیر شاملو، دیوار پیراهنی هم در کار نبود. من یکدل و یکرنگ و صادقانه نتیجۀ کارم را برای ایشان فرستادم و از مصاحبت ایشان خرسند بودم. می‌توانم چند مورد دیگر از همین مشکل میان محققان دیگر مثال بیاورم که دست هیچ دولت یا دشمنی در کار نبوده و محققی که خارج از ایران کار کرده است، به تمامی از نتیجۀ تحقیقات پژوهشگران داخل ایران، بالاخص تحقیقات میدانی، بهره برده، اما سر بزنگاه همه را از آنِ خود کرده و به راحتیِ آب خوردن دستاوردهای دیگران را محو یا انکار کرده است.

اما انصاف را نباید فرونهاد، که تمام این مشکل از نگاه تخفیف‌گرایانۀ بعضی محققان خارج از ایران، به محققان داخلی ناشی نمی‌شود. خودکم‌بینی و خودباختگی بعضی پژوهشگران داخلی هم هست که سبب می‌شود آنچه از دهان بعضی خارج‌رفته‌ها و خارج‌نشین‌ها بیرون می‌آید، ولو تکراری یا سطحی باشد، درّ و گوهر شب‌تاب بنماید. بی‌شک این نابرابری دوسویه است و هر دو سو باید برای از میان برداشتن آن سهم بپذیرند. این جویبارهای پراکنده باید، دیر یا زود، به هم بپیوندند و دریا شوند. ما باید کنار هم بنشینیم، نه در مقابل هم.

بار دیگر، تکرار می‌کنم که قصد مکابره ندارم. احترام قلبی خود را نسبت به خانم فرزانه میلانی و کار پرارج ایشان ابراز می‌دارم و امیدوارم کتاب ایشان،  فروغ فرخزاد؛ زندگی‌نامۀ ادبی همراه با نامه‌های چاپ‌نشده، به منبعی بی‌نظیر و جاودانه در زمینۀ تحقیقات ادب معاصر تبدیل شود.

در همین زمینه:
فروغ فرخزاد: شیدایی و افسردگی

همرسانی کنید:

مطالب وابسته