مانی سپهری
سال ۱۹۴۵ است. دوماهی است که جنگ دوم جهانی تمام شده و حالا پس از فرونشستن انفجار و کشتار و آتش و دودی که اروپا را فراگرفته، مردی خوشذوق به نام هانری لانگلوآ اعلام کرده است که میخواهد فیلمهایی قدیمی را که طی سالهای جنگ با چنگودندان از خطر نابودی حفظ کرده در سالنی در پاریس نمایش دهد. سالن غلغله است. بسیاری از کسانی که آمدهاند، هنرمندانی هستند که قرار است در آینده نامشان برای همیشه در تاریخ هنر و ادبیات ماندگار شود.
بین تماشاگران، جوانی ایرانی هم هست که شاید هنوز نمیداند این لحظه- لحظهای که لانگلوآ میخواهد آن اصالت و زیباییای را که از دل توفان و وحشت جنگ سالم بیرونش آورده بر پرده بتاباند- قرار است در آینده فصلی متفاوت را در تاریخ هنر کشورش رقم زند. نام این جوان ایرانی فرخ غفاری است؛ کسی که بعدها با حضورش در سینمای ایران، به یکی از شخصیتهای تاثیرگذار در شکلگیری سینمای هنری و نامتعارف ایران بدل میشود. اکنون هم اوست که چندسالی پس از مرگش سخن میگوید؛ گویی از مرگ مرخصی گرفته تا بازگردد و چیزهایی را یادآوری کند که ممکن است از حافظه فراموشکار ما پاک شده باشند. اینکه آبشخور سینمای هنری ایران در کجاهاست.
در سال ۱۳۸۴ گفتوگوی بلند پرویز جاهد با ابراهیم گلستان- تحتعنوان نوشتن با دوربین– در حالی منتشر شد که سالها از ابراهیم گلستان گفتوگویی در جایی منتشر نشده بود. کتاب، جنجال زیادی به راه انداخت و دلیلش هم قضاوتهای صریح گلستان در این گفتوگو درباره بسیاری از شخصیتهای مشهور فرهنگ و هنر بود. اما به گواه آنچه در خود کتاب مطرح شده بود، انگیزه جاهد از این گفتوگو نه جنجالآفرینی که انجام پروژهای تحقیقی درباره سینماگران نامتعارف سینمای ایران بود؛ سینماگرانی چون ابراهیم گلستان، فرخ غفاری و فریدون رهنما که هر یک از چهرههای مطرح و تاثیرگذار در شکلگیری سینمای هنری و غیرتجاری ایران بودند و اهمیت اینها نهفقط در فیلمهایی که ساختند که همچنین در دانش وسیعشان از هنر و فرهنگ شرق و غرب بود.
در «نوشتن با دوربین»، جاهد اشاره کرده بود که بعد از گلستان قرار است پروژهاش را با فرخ غفاری ادامه دهد. البته گلستان در همان کتاب با این نظر که غفاری و رهنما سینماگران خوبی بودهاند بهشدت مخالفت کرده بود.
کتاب «از سینماتِک پاریس تا کانون فیلم تهران» که اخیرا از طرف نشر نی منتشر شده و گفتوگوی پرویز جاهد با فرخ غفاری است، بخش دوم پروژه جاهد درباره سینماگران تاثیرگذار بر سینمای هنری ایران است. کتاب حاصل دو گفتوگو با فرخ غفاری است که چنانکه در سرآغاز آن آمده، یکی در آگوست ۲۰۰۵ و دومی در آگوست ۲۰۰۶ انجام شده است.
جاهد در مقدمه این کتاب پس از اشاره به چگونگی انجام این گفتوگو، به میراث هنری فرخ غفاری پرداخته است؛ میراثی که همانطور که جاهد بهدرستی اشاره میکند «برای سینمای ایران میراث اندکی نیست.» فرخ غفاری سینماگری بود که نهفقط با آثار نامتعارفی که ساخت بلکه به پشتوانه تجربهای که در غرب و بهویژه از آشنایی و همکاری با هانری لانگلوآ و سینماتک فرانسه اندوخته بود در تهران کانون فیلمی تاسیس کرد که عرصهای شد برای نمایش فیلمهای هنری و غیرگیشهای که در سینماهای عادی نمایش داده نمیشدند. در مقدمه همین کتاب درباره اهداف تاسیس کانون ملی فیلم، از قول فرخ غفاری و به نقل از «تاریخ سینمای ایران» جمال امید میخوانیم: «سینمای تجارتی کنونی که طفل ناخلف سینمای حقیقی است، امروز وسیله خطرناکی در دست عدهای سودطلب و کاسب شده است که یا منظوری جز تحمیق و تحریک غرایز و شهوات غیرانسانی تماشاچیان ندارند یا اگر منظور غیرتجارتی دیگری دارند، آن را هم در راه تامین منافع کسانی قرار میدهند که خود ضامن همین سود و کسب نامشروع میباشند. جای تاسف بسیار است که فیلمهایی که به ایران صادر میشود، غالبا از این نوع است. فیلمهایی هستند که مردم روشن بین ایران آن را برای ملت ایران مضر و خطرناک میدانند. ملت ایران فیلمهای مبتذل تجارتی را مخالف منافع خود میداند و کانون ملی فیلم یکی از مظاهر مخالفت مردم و روشنفکران ایران با قبول کورکورانه این واردات است… سینمای تجارتی که به ایران صادر میشود با احتیاجات و خواستهای ملت ایران وفق نمیدهد و مردم و روشنفکران باید تا آنجا که میتوانند با فیلمهای انحطاطی و فاسد مبارزه کنند… کانون ملی فیلم امیدوار است بتواند با کمک و همکاری نزدیک مردم و روشنفکران ایرانی، قدمهایی در راه ترویج و دفاع از هنر حقیقی سینما بردارد و مقدمات تشکیل سینمای هنری را در ایران فراهم سازد.»
جاهد در مقدمه کتاب درباره اهمیت فرخ غفاری مینویسد: «او نخستین کسی است که دست به جمعآوری اسناد و مدارک مربوط به تاریخ سینمای ایران زد و نخستین کسی است که پس از پایان تحصیلات خود در فرانسه و بلژیک و کارآموزی نزد هانری لانگلوآ، فیلم شناس معروف در سینماتک فرانسه، به ایران بازگشت و کانون ملی فیلم و به دنبال آن فیلمخانه ملی ایران را تاسیس کرد.» جاهد آنگاه به دلبستگی عمیق غفاری به فرهنگ و هنر ایران اشاره میکند و همچنین به اینکه اهمیت فرخ غفاری در سینمای ایران تنها برای فیلمهایی نیست که او کارگردانی کرده است: «اهمیت فرخ غفاری در سینمای ایران تنها برای فیلمهایش نیست بلکه او نیز همانند ابراهیم گلستان و فریدون رهنما در زمینهها و حوزههای گوناگونی کار کرده و نقشهای متعددی در جامعه هنری و سینمایی ایران به عهده داشته است.»
در ادامه مقدمه پس از دستهبندی فعالیتهای فرخ غفاری به حوزههای «نقد فیلم»، «تاسیس کانون فیلم و فیلمخانه ملی ایران»، «تاریخنگاری سینمای ایران»، «فیلمسازی»، «بازیگری»، «تدریس سینما» و «مدیریت فرهنگی» به هریک از این حوزهها پرداخته و پس از آن متن گفتوگو در بخش بعدی کتاب آمده است؛ گفتوگویی که با شرح نخستین سفر غفاری به اروپا آغاز میشود.
اقامت غفاری در بلژیک مصادف بوده است با جنگ جهانی دوم و اشغال بلژیک توسط آلمانها. غفاری از بلژیک به فرانسه میرود و جنگ که تمام میشود او که علاقهاش به سینما از زمانی پیشتر آغاز شده بوده، به تماشای فیلمهای قدیمیای میرود که لانگلوآ در پاریس نمایش میدهد. غفاری با خود لانگلوآ از نزدیک آشنا میشود و کارکردن با لانگلوآ او را با کولهباری از تجربه راهی ایران میکند. اینها را غفاری در مصاحبهاش گفته است. او میگوید که چطور در ایران بنیان کانون ملی فیلم گذاشته شد و فیلمها را چطور برای نمایش در این کانون تهیه میکرده است. یکی از کسانی که فیلم در اختیار کانون فیلم میگذاشته، ابراهیم گلستان بوده است. در جایی از کتاب بحث به دوستی غفاری و گلستان و همکاریهایشان میکشد. جاهد در مقدمه کتاب اشاره کرده که غفاری بعد از خواندن کتاب «نوشتن با دوربین» از داوری صریح گلستان درباره خودش قدری دلخور بوده است. در گفتوگو وقتی جاهد از غفاری راجع به اینکه هیچوقت به فکر افتاده بوده در استودیو گلستان فیلم بسازد، سوال میکند، غفاری در اینباره میگوید: «دوست عزیزم، ابراهیم گلستان، آدم عادی نیست، اگر آدم عادی بود که همه این کارها را با هم میکردیم. یک روز عاشق آدم بود و روز بعد یک رفتاری میکرد که شما اصلا نمیفهمیدید…»
یکی از ماجراهای تلخی که غفاری در این کتاب بازمیگوید ماجرای فیلم «جنوب شهر» اوست و اینکه این فیلم چطور با سانسور دوره شاه تکهپاره و به فیلمی عقیم بدل شد و چیزی از آن بهجا ماند که غفاری رغبت نکرد نام خود را بهعنوان کارگردان در تیتراژ این نسخه قلعوقمعشده بگذارد.
یکی از ویژگیهای غفاری چنانکه با خواندن این کتاب درمییابیم، آشناییاش با فرهنگ و ادبیات شرق است. همین آشنایی باعث شد که غفاری فیلم «شب قوزی»اش را بر اساس قصهای از «هزارویکشب» بسازد و آن قصه را به دوران معاصر بیاورد و جالب اینکه غفاری میگوید که ترجمه فرانسوی هزارویکشب را خوانده بوده نه ترجمه فارسی عبداللطیف طسوجی را از این کتاب.
«از سینماتک پاریس تا کانون فیلم تهران» کتابی است که با خواندن آن گوشههایی از تاریخ سینمای ایران از زبان یکی از شخصیتهای تاثیرگذار این سینما روایت میشود؛ گرچه غفاری خود تاکید میکند که شاید اگر این گفتوگو را زودتر انجام میداد، حافظهاش بیشتر او را برای یادآوری و نقل جزییات یاری میکرد.