جنگ سرد دوم امریکا علیه شوروی با انقلاب ایران آغاز شد

دکتر حسین آبادیان
مجله چشم انداز ایران

«سیاست خارجی امریکا و انقلاب ایران»،
نوشته کریستیان امری،
انتشارات پال گریو مک میلان،
نیویورک، ۲۰۱۳.

مقدمه
به طور کلی روابط سیاسی ایران و امریکا پنج مرحله مشخص داشته است:

دوره قاجار تا زمان انقلاب مشروطه که عملاً اتفاق مهمی روی نداد، به استثنای قراردادی که توسط امیرکبیر منعقد گردید و طبق آن ایالات متحده میتوانست در خلیج فارس کشتیرانی کند و محصولات خود را به ایران عرضه نماید؛ این قرارداد با مخالفت بریتانیا مواجه شد و عملاً هم به مرحله اجرا نرسید. حتی در دوره مشروطه هم به هنگام اولتیماتوم روسیه و لشکرکشی به ایران، نمایندگان کنگره به تقاضای حمایت از مردم ایران وقعی ننهادند و نامه مشروطه خواهان ایران را بایگانی کردند.

دوره دوم روابط دو کشور فاصله زمانی کودتای ۱۲۹۹ تا ۱۳۲۷ را در برمیگیرد، در این دوره کمپانیهای نفتی امریکائی در رقابت با شرکت نفت انگلیس و ایران فعال شدند و به واقع این شرکتهای نفتی نقش سفرای غیررسمی ایالات متحده را ایفا میکردند. در این دوره زمانی امریکا عملاً در رقابت با شرکتهای نفتی انگلیس نه تنها ناکام ماند، بلکه حتی در برخی موارد مثل قتل ماژور رابرت ایمبری کنسولیار سفارت امریکا در تهران به سال ۱۳۰۳؛ تراژدیهای فراوانی شکل گرفت.

دوره سوم روابط دوکشور از زمان انقلاب چین به سال ۱۹۴۸ تا انتخاب کندی به ریاست جمهوری را شامل میشود، در این دوره بود که به روایت مارک گازیوروسکی نخستین ایستگاه سیا در سفارت امریکا در تهران راه اندازی شد، بالاتر اینکه در همین دوره زمانی بود که نام سیاست خارجی امریکا با کودتای ۲۸ مردادماه ۱۳۳۲ توأم گردید، در این دوره به دلیل مک کارتیسم، انقلاب چین و جنگ کره بعلاوه مسائل ناشی از جنگ جهانی دوم؛ امریکا به بهانه مقابله با نفوذ کمونیسم در کلیه عرصه های سیاسی، نفتی، اطلاعاتی و نظامی ایران درگیر شد و وابسته های کارگری و عشایری در کنار وابسته های سیاسی و فرهنگی؛ در واقع مقامات سیا بودند.

دوره چهارم مناسبات دوکشور، دهه های شصت و هفتاد میلادی مطابق با دهه های چهل و پنجاه شمسی تا پیروزی انقلاب به سال ۱۳۵۷ را در برمیگیرد.

و سرانجام پنجمین دوره مناسبات دو کشور دوره بعد از انقلاب را شامل میشود.

در باره کتاب

اما یکی از جدیدترین کتابهایی که در زمینه مناسبات روابط دوجانبه ایران و امریکا نوشته شده، گامی است جدید برای روشن شدن ابعاد پیدا و پنهان این روابط. این کتاب توسط کریستیان امری استادیار دانشگاه پلیموث بریتانیا نوشته شده و «سیاست خارجی امریکا و انقلاب ایران» نام دارد.

در این کتاب از منابع و مقالات منتشر شده، بعلاوه اسناد فراوانی از آرشیوهای امریکا و انگلیس استفاده به عمل آمده و همزمان مصاحبه های فراوانی با دست اندرکاران سیاست خارجی امریکا انجام گرفته است، به همین دلیل نسبت به کتابهای مشابهی که تاکنون منتشر شده اند، گامی بلند به پیش محسوب میشود. عنوان فرعی کتاب یعنی «نیروهای محرکه جنگ سرد در مناسبات و اتحاد استراتژیک»، محتوای درونی کتاب را بیشتر نمایان میسازد. یعنی اینکه نویسنده نقش فضای دوره جنگ سرد را در مناسبات ایران و امریکا بررسی میکند و در این رابطه نه تنها مناسبات پنهان، بلکه حتی نقش افغانستان و عراق در مناسبات ایران و امریکا را توصیف کرده است. به یاد داشته باشیم در دوره جنگ سرد رژیم های عراق و افغانستان هرکدام به گونه ای متحدان دولت شوروی به شمار میآمدند.

در فصل نخست امری اشاره میکند قرارداد سالت ۲، بهبود مناسبات با چین، مسئله سلاحهای هسته ای در اروپا، مذاکرات اعراب و اسرائیل و بحران کانال پاناما، اولویتهای نخست کارتر بودند و او به مسئله ایران چندان توجهی نداشت، البته در ادامه توضیح میدهد این سیاست به ماههای اولیه ریاست جمهوری کارتر مربوط میشد. این سخن  درست نیست، کارتر نه تنها به مسئله ایران بسیار اهمیت میداد و حتی در رقابتهای انتخاباتی خود حول محور حقوق بشر از جمله در این کشور فراوان سخن گفته بود، بلکه یکسال بعد از ریاست جمهوری اش به ایران سفر کرد و جشن عید ژانویه را در کنار شاه بود، امری که در تاریخ امریکا شاید روی نداده باشد. در همین سفر بود که او ایران را «جزیره ثبات» در منطقه ای بی ثبات از خاورمیانه خواند؛ پس ایران همیشه یکی از مهمترین دلمشغولیهای کارتر بود.

در بخش دوم از فصل نخست نویسنده اهمیت ایران در استراتژی امریکا در زمان جنگ سرد را توضیح میدهد و نگرانی برخی مقامات امریکا را از احتمال وقوع کودتائی شبیه کودتا در افغانستان به دست نورمحمد تره کی و با حمایت شوروی به شکلی مستند ارائه داده و این نگرانی را که مبادا حوادثی مثل قتل سفیر امریکا دابس در کابل محقق شود نشان داده است؛ به واقع از همین زمان بحران ایران درچارچوب استراتژی مهار شوروی در جنگ سرد سرلوحه برنامه های مقامات امریکا واقع شد. (ص۴۶)

به باور نویسنده امریکا تلاش کرد به هر نحو ممکن، فضای دوره بعد از انقلاب را به نفع خود تغییر دهد تا مبادا ایران به دام کمونیسم بیفتد. او ادامه میدهد امریکا نگران این بود که اتحاد شوروی حمایت همه جانبه ای از گروههای چپ گرای ایران به عمل آورد و بحرانی شبیه بحران افغانستان تولید شود، به همین دلیل مقامات سیاسی و اطلاعاتی امریکا تلاش کردند جنگ سرد جدیدی را در ایران علیه شوروی آغاز نمایند.

امریکا و انقلاب ایران

در این شرایط بود که انقلاب ایران محقق شد. امری نوشته است در ابتدا امریکا تلاش کرد شاه را حفظ کند، اما وقتی شاه همه موقعیتهای خود را از دست داد، زبگنیو برژینسکی، مشاور امنیت ملی کارتر سیاست خود را تغییر داد؛ طبق این سیاست باید صلح در خاورمیانه اولویت پیدا میکرد و مسئله ایران در این ارتباط معنی می یافت؛ به عبارتی از نظر برژینسکی باید اقداماتی صورت میگرفت تا از ناحیه انقلاب ایران، خطری اسرائیل را تهدید نکند و مذاکرات صلح سادات- بگین هم تحت الشعاع قرار نگیرد. در این راستا نباید شوروی در ایران جایگاهی می یافت، و نباید این کشور به منابع نفتی ایران دسترسی پیدا میکرد؛ برژینسکی به صراحت نوشت از دست دادن میادین نفتی ایران تمام فرایند صلح خاورمیانه را به هم خواهد زد.(ص۵۰)

امریکائیها بارها نوشتند سیاست امریکا باید حفظ تمامیت ارضی ایران و مصون نگاه داشتن کشور از نفوذ کمونیسم باشد(ص۵۷). این سیاست در مردادماه سال ۱۳۵۸ در ملاقات بروس لینگن رئیس هیئت نمایندگی امریکا در تهران با مهندس مهدی بازرگان نخست وزیر و دکتر ابراهیم یزدی وزیر امور خارجه، به این شکل توضیح داده شد که برای امریکا ثبات ایران، حفظ استقلال و تمامیت ارضی آن بر هرچیز دیگر ترجیح دارد (ص۵۸). نویسنده بر این باور است که به واقع جنگ سرد دوم امریکا علیه شوروی با انقلاب ایران آغاز شد، سولیوان سفیر کبیر امریکا تا زمان پیروزی انقلاب بر این باور بود که شاه دیگر برنخواهد گشت و ایران هم کشور بسیار مهمی است، پس باید مناسبات بر اساس مخالفت با دست اندازی شوروی شکل گیرد (ص۵۸).

 ضعف تحلیلهای نویسنده در موردگروههای چپ ایران

نویسنده برای اینکه فضای روانی و سیاسی این تحلیل سیا و وزارت خارجه را تبیین نماید، گزارشی در مورد گروههای چپ کشور در این زمان نوشته است؛ اما واقعیت این است این بخش از کتاب نشان میدهد نویسنده از فضای مزبور در ایران اطلاع درستی ندارد و قادر نیست موازنه نیروهای چپ را ارزیابی نماید. مثلاً برخلاف نظر نویسنده، مجاهدین خلق و فدائیان با اینکه اختلاف ایدئولوژیک داشتند، اما با هم خصومت نداشتند. دیگر اینکه پیکار سازمانی مارکسیستی با گرایشهای مائوئیستی بودند و نه به قول امری تشکیلاتی صرفاً سکولار. سوم اینکه سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی هیچ ارتباطی با سازمان مجاهدین خلق ندارد و همه میدانند مجاهدین انقلاب برخلاف نظر نویسنده شعبه ای از آن سازمان دیگر به شمار نمیرود (ص۶۰). همچنین محمدامین رسولزاده به هیچ وجه لنینیست نبود و فریدون آدمیت هم چنین اظهارنظری نکرده است (ص۶۱).

به طور کلی تحلیلهای نویسنده در مورد گروههای چپ، فرقه دمکرات آذربایجان و جمهوری خودمختار آذربایجان هم چندان دقیق نیست. در صفحه ۶۵ نوشته است روشنفکران بعد از جنگ دوم جهانی بعلاوه علی شریعتی، جلال آل احمد، خلیل ملکی و علی اصغر حاج سیدجوادی به حزب توده پیوستند که سخنی کاملاً غلط است. اتفاقاً جلال آل احمد و خلیل ملکی بعد از جنگ دوم جهانی از حزب توده انشعاب کردند، شریعتی و حاج سیدجوادی نه تنها مارکسیست نبودند، بلکه به طور مشخص شریعتی در زمان مورد نظر نویسنده تنها دوازده سال سن داشت.

از همه اینها بالاتر، کلیه گروهها و افرادی که نویسنده تا اینجا نام برده است، مخالف حزب توده و سیاستهای شوروی بودند و نه مدافع آن، پس هیچ کدام ابزار اجرائی سیاستهای شوروی نبودند. نویسنده برای اینکه بتواند برای تحلیلهای آتی خود در مورد خطر نفوذ کمونیسم در ایران محملی ایجاد کند، سخنان بس بی پایه ای را عنوان نموده است، از جمله اینکه مثلاً در ص ۶۶ نوشته است طبق گزارش سیا مناسباتی بین حزب توده و آیت الله خمینی شکل گرفته بود، خبری که از اساس غلط است.

ظاهراً امریکا برای پیش بردن سیاستهای آتی خویش، نقش حزب توده را بیش از حد ممکن بزرگ میشمرد و بعلاوه برژینسکی بیش از حد خطر حزب توده را بزرگ نمائی میکرد. اطلاعات غلط نویسنده منحصر به این موارد نیست، بلکه مثلاً در جائی دیگر نوشته است دکتر مصدق به مهندس عباس امیرانتظام به عنوان نماینده نهضت آزادی مأموریت داد با مقامات امریکائی ملاقات کند!(ص۷۴) در حالی که همه میدانند تا سالها بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ هنوز نهضت آزادی تشکیل نشده بود و تشکیل آن در اردیبهشت سال ۱۳۴۰ صورت گرفت. این اطلاعات نادرست برای آن ردیف شده اند، تا نویسنده بتواند تحلیلهای غلط خود را در ذهن مخاطب جابیندازد.

مقامات امریکا و انقلاب ایران

به هر روی با این مقدمه چینی ها، نویسنده یادآوری کرده است در آستانه پیروزی انقلاب، برخی مقامات امریکائی با انقلابیون رابطه برقرار کردند و بعد از پیروزی انقلاب هم بر این باور بودند که راهی جز پذیرش واقعیت نیست و باید راهی پیدا کرد تا با حکومت جدید رابطه برقرار نمود (ص۷۳)اما واقعیت ها خلاف این نظر است: امریکائیها در مقابل تحولات ایران سردرگم بودند. عده ای مثل برژینسکی که نگران نفوذ شوروی در کشور بودند و سعی میکردند مانع رادیکالیزه شدن انقلاب گردند و در نهایت از دکتر شاپور بختیار حمایت کردند و گروهی مثل سایروس ونس وزیر امور خارجه که معتقد بودند باید بین سران ارتش و رهبر انقلاب نوعی تفاهم برقرار شود و البته به این شکل مانع نفوذ شوروی در کشور شد. (ص۷۷)

سولیوان که در تهران بود و اوضاع را به خوبی نظاره میکرد، از نظر دوم حمایت مینمود و بر این نظر خود هم اصرار میورزید. برژینسکی تنها وقتی شنید هرگونه کودتائی بدون حمایت و تأیید گستره امریکا بی نتیجه خواهد بود، سیاست دیگری در پیش گرفت (ص۸۰). باز هم برژینسکی براین باور بود که نهادهای مذهبی به ندرت توانسته اند قدرت سیاسی را حفظ کنند (ص۸۲). به عبارتی مشاور امنیت ملی کارتر بر این باور بود که گروههای مذهبی هرگز نخواهند توانست حکومت را حفظ کنند، زیرا نه تجربه کشورداری دارند و نه اساساً به موازنه نیروهای سیاسی چندان وقوفی به دست آورده اند. همچنین او معتقد بود بعد از انقلاب کردها دست به شورش خواهند زد (ص۸۳) و سررشته امور از دست انقلابیون خارج خواهد شد.

تأملی در مدعیات نویسنده کتاب

با این وصف کتاب دنبال آن است تا نشان دهد بعد از انقلاب برخی دولتمردان آمریکا اصرار فراوانی بر حفظ روابط با مقامات جمهوری اسلامی داشتند.

امریکائیها از سویی بر خطر نفوذ کمونیسم در کشور تأکید میکردند و از سوئی میگفتند در ایران دو عامل وجود دارد که شوروی نخواهد توانست نفوذی عمیق در این کشور پیدا کند، نخست محافظه کاری بنیادین جامعه ایرانی و دوم عامل اسلام (ص۱۱۰). امریکائیها خود میدانستند و در گزارشهای خود خاطرنشان مینمودند که مشکل دیگر این است که شوروی قادر نبود به نوعی ثبات رابطه با ایران دست یابد، زیرا از سوئی به دشمن ایران یعنی عراق اسلحه میفروخت و از سوئی به دنبال بهبود روابط با دولت بعد از انقلاب ایران بود (ص۱۱۱).

اما واقعیت امر این بود که تا نیمه های تابستان سال ۱۳۵۸ دیگر معلوم شده بود حکومت جدید ایران چندان تمایلی به گسترش روابط با شوروی ندارد: یکی از دلایل دستگیری محمدرضا سعادتی به اتهام رابطه محرمانه بامقامات شوروی بود، و دیگری مهروموم کردن روزنامه مردم ارگان حزب توده (ص۱۱۴). سخنان رهبر انقلاب در مورد دخالتهای شوروی در افغانستان و مخالفت صریحش با این موضوع در ملاقات با ولادیمیر وینوگرادف سفیر شوروی در تهران یکی دیگر از این دلایل بود. بعد از این موارد در مطبوعات ایران به شوروی اتهام زده میشد که از شورشیان کرد حمایت میکند و جنگ افزار در اختیارشان قرار میدهد.

همزمان امیرانتظام در ملاقاتی با ناس از امریکائیها خواست قطعات یدکی گوناگونی که ایران هزینه های آن را پیشتر پرداخت بود، به دولت تحویل داده شوند، برخی مقامات امریکائی میخواستند این کار را انجام دهند که شخص ناس هم موافق بود (ص۱۱۵). اما در همین ایام فشار مطبوعات و کنگره به حدی بود که جناح لیبرال حزب دمکرات امریکا با این طرح مخالفت کرد و از جمله سناتور ایالت ویسکانسن یعنی ویلیام پراکسمایر با این اقدام مخالفت نمود. او در نامه ای به رئیس جمهور نوشت ایران لوازم یدکی را برای استفاده در هلیکوپترهای جنگی علیه کردها میخواهد (ص۱۱۷). رئیس پایگاه سیا در تهران توماس اهرن هم در زمره کسانی بود که قادر نبود تحلیلهای واقع بینانه ای از تحولات کشور ارائه دهد.

سیا و انقلاب ایران

در فصل پنجم به شکلی مشروح به نقش سیا در تحولات ایران بعد از انقلاب اشاره شده است. بر اساس اسناد نویسنده آورده است اهرن معتقد بود باید در ایران حکومتی میانه رو و طرفدار غرب روی کار بیاید، این کار با حمایت روحانیان میانه رو، نظامیان طرفدار غرب و سیاستمداران معتقد به ارتباط با غرب باید شکل میگرفت؛ با این تحلیل بود که او دست به اقداماتی خطرناک زد. مثلاً پیشنهاد کرد امریکا به آیت الله سیدکاظم شریعتمداری که به نظر او رقیب رهبر انقلاب ایران بود، نزدیک شود. رئیس سیا یعنی ترنر با این رویکرد موافقت کرد (ص۱۲۰). برقراری ارتباط سیا با شریعتمداری یکی از بزرگترین اشتباههای امریکائیان بود که هم به زیان شریعتمداری تمام شد و هم نشان داد امریکا قادر نیست توازن قوا در ایران بعد از انقلاب را بررسی نماید و نمیداند هیچ مرجع تقلیدی قادر به رقابت با رهبر انقلاب نیست.

سال ۱۳۵۸ سال اوج جنگ اطلاعاتی سرویسهای امنیتی غرب در ایران بود، در نیمه های این سال سیا تصمیم گرفت دو تن را به ایران اعزام کند: مالکولم کالپ و ویلیام دافرتی که دومی نه فارسی بلد بود و نه تجربه ای در مورد ایران داشت (ص۱۲۲). تعداد اعضای سیا در سفارت چهار تن بود: اهرن، کالپ و دافرتی؛ بنابراین نفر چهارم کیست؟ به طوری که خواهیم دید نفر چهارم کسی نبود جز جورج رابرت کیو که تا زمان ماجرای مشهور به ایران گیت حضوری مستمر در رابطه با تحولات مناسبات پنهان ایران و امریکا داشت.

پایگاه سیا با شبکه ای از نیروهای بومی فعال بود، غیر از فعالیتهای معمول اطلاعاتی، شبکه آیبکس IBEX که مسئولیت کنترل فعالیتهای شوروی را برعهده داشت؛ کمابیش به فعالیت خویش ادامه میداد. در عین حال برخی فعالیتهای قانونی اطلاعاتی هم صورت میگرفت، کمااینکه در اسفندماه ۱۳۵۷ مطابق با مارچ ۱۹۷۹ توماس بلانتون مسئول امور جنوب آسیا در شورای امنیت ملی اطلاعاتی در مورد تحرکات شوروی در افغانستان به ویلیام سولیوان داد تا در اختیار دولت موقت قرار دهد (ص۱۲۳). هدف این بود تا اعتماد مقامات رسمی دولت ایران بعد از انقلاب به دست آورده شود، اما گزارشهای مقامات دیپلماتیک و اطلاعاتی امریکا و مطالب خود نویسنده کتاب نشان میدهند، به طور مشخص دکتر ابراهیم یزدی معاون وقت نخست وزیر و وزیر امور خارجه بعدی؛ به امریکائیها اعتماد ندارند و آنها را فاقد صداقت میدانند.

همزمان مقرر شد اطلاعاتی در مورد تحرکات مرزی عراق هم به دولت موقت داده شود، به نظر بروس لینگن با توجه به اینکه خطر اصلی که ایران را تهدید میکرد نه شوروی بلکه عراق بود، این بهترین راه بازگشائی کانال ارتباط برای همکاری امنیتی با ایرانیان بود (ص۱۲۴). چندهفته بعد از این اظهارنظر، دیوید نیوسام معاون وزارت خارجه امریکا، استاد اکادمی نظامی امریکا و مأمور سیا یعنی جورج رابرت کیو رئیس ایستگاه سیا در عربستان سعودی را احضار کرد و از او خواست با امیرانتظام در استکهلم ملاقات کند. به ادعای نویسنده کتاب که بر اساس گزارشهای رسمی نوشته شده است، امیرانتظام کیو را از اواخر دهه پنجاه و اوایل دهه شصت میلادی میشناخت، او که اینک سفیر ایران در سوئد شده بود مایل بود با کیو ملاقات کند (ص۱۲۵).

در چهاردهم مردادماه ۱۳۵۸ امیرانتظام با کیو و استمپل به مدت چهارساعت و نیم ملاقات کرد، هدف او این بود تا تهدیدات داخلی علیه ایران را که حامی خارجی دارد، شناسائی نماید (همان). به گفته امیرانتظام این ملاقات با تصویب شورای انقلاب صورت گرفته بود، کیو هم پیشنهاد کرد هر سه تا شش ماه یک گزارش معمول اطلاعاتی به دولت موقت بدهد (همان). نخستین گزارش در سی ام مردادماه آن سال  داده شد، این گزارش توسط رابرت ایمس مأمور سیا که به عنوان افسر اطلاعات ملی خاورنزدیک کار میکرد؛ در تهران به مقامات ایران داده شد. در جلسه ای که در آن بازرگان، یزدی و امیرانتظام شرکت داشتند، سؤالاتی پیرامون افغانستان، فلسطینی ها، عراق و اتحاد شوروی و خطراتی که از ناحیه آنها ایران را تهدید میکند، مطرح شد. روز هشتم و نهم شهریورماه آن سال کیو بار دیگر به استکهلم رفت. این بار او نقشه سیستم آیبکس را همراه داشت و برای انتظام توضیح داد که کار کردن با آن نیازی به کمک متخصصان امریکائی ندارد. او حتی نام ایرانیانی را که برای کارکردن با سیستم آموزش دیده بودند، به امیرانتظام داد (همان). در مقابل این اطلاعات او تقاضا کرد امیرانتظام کمک کند تا به پرسنل امریکائی که در سایت تاکسمن در شمال ایران کار میکردند، دسترسی انجام گیرد (همان). این سایت اطلاعاتی از درون خاک شوروی تهیه میکرد.

در ۲۳ مهرماه ۱۳۵۸ نیوسام به کیو دستور داد به تهران برود و گزارشی اطلاعاتی به یزدی و امیرانتظام بدهد. این گزارش مربوط به تحلیل رون اسمیت کارشناس انرژی امریکا در مورد منابع انرژی شوروی بود و اینکه شوروی به منابع انرژی ایران چشم طمع دارد. به گزارش سیا، یزدی این گزارش را مشتی مزخرفات خواند (ص۱۲۶). به عبارتی یزدی متوجه ضداطلاعات امریکائیها شده و اهداف آن را به خوبی درک کرده بود.

در گزارشی دیگر کیو، ایران را از خطر حمله عراق مطلع نمود. این گزارشی بسیار مهم ارزیابی میشد (ص۱۲۷) اما بعدها در نشریه ای نهضت آزادی اعلام کرد این حمله میتوانست محقق نشود؛ پس باید گزارش کیو را اندکی اغراق آمیز تلقی کرد. تحلیل نهضت آزادی که در سال ۱۳۶۳ منتشر شد با واقعیات منطبق است، زیرا پرشت مدیر میز ایران در وزارت خارجه امریکا و گری سیک عضو شورای امنیت ملی این کشور تردید دارند چنین اطلاعاتی در اختیار ایران قرار داده شده باشد، زیرا اگر چنین بود؛ ایران از حملات آتی عراق اطلاع میداشت (ص۱۲۷).

عملیات کیو تا اکتبر ۱۹۷۹ یعنی چندروزی قبل از اشغال سفارت امریکا در تهران، ادامه یافت و تنها زمانیکه قرار بود شاه برای معالجه به امریکا برود به توصیه لینگن، تهران را ترک کرد، زیرا بیم آن میرفت که شناخته شود (ص۱۲۹). در حول و حوش همین روزها، یزدی که در مجمع عمومی سازمان ملل شرکت کرده بود؛ با عصبانیت به سایروس ونس در مورد تحویل ندادن تجهیزات نظامی با وصف پرداخت هزینه های آن شکایت کرد. او گفت امریکا حق ندارد تجیهزات فروخته شده به ایران را به کشوری دیگر تحویل دهد (ص۱۳۴). در ملاقاتی دیگر، یزدی در مورد سفر شاه به امریکا انتقاد کرد، در پاسخ ونس که گفت این مسافرت برای معالجه بیماری اوست؛ یزدی در مورد نزدیکان شاه که او را همراهی میکردند پرسید و ونس پاسخ داد نظر به اینکه اندکی بعد برژینسکی به الجزایر خواهد رفت، میتوانند در این زمینه با او گفتگو کنند و به دادگاههای امریکا شکایت برند (ص۱۳۵). در همین ماه سناتور نومحافظه کار هنری جکسون در مصاحبه ای گفت انقلاب ایران محکوم به شکست است، یزدی واکنش نشان داد و گفت امریکا به دنبال نابودی انقلاب و سرگرم بی ثبات کردن کردستان است (همان). به عبارتی باوصف تحولات پیدا و پنهان مناسبات دوکشور، یزدی همچنان نسبت به ماهیت اهداف امریکا در مقابل انقلاب ایران، بدبین بود. چندروزی بعد از این ماجراها و به دنبال ترک تهران توسط کیو، سفارت امریکا اشغال شد.

————

نقل با تلخیص. بخش دوم این نقد و بررسی روز بعد منتشر می شود.

همرسانی کنید:

مطالب وابسته