نرگس قندیل زاده
عبدالخالق رکابی
اسفار سخن
ترجمه نرگس قندیل زاده
تهران: نشر نی، ۱۳۹۵، ۲۶۶ صفحه
پیشگفتار مترجم:
دفتری ابجد زُدوده و از نو گشوده
لوح را اول بشوید بیوقوف
آنگهی بر وی نویسد او حروف
وقت شستن لوح را باید شناخت
که مر آن را دفتری خواهند ساخت -مولانا
اسفار سخن بعد از ظهرِ روزی در بغداد آغاز میشود و فردای آن روز در شهر دیگری، واقع در جنوب عراق، به پایان میرسد. نویسنده زمان این آغاز و پایان را به به روشنی مشخص نکرده است. همینقدر پیداست که دست کم دو سه سالی از جنگ کویت و خروج ارتش عراق از این کشور در فوریۀ ۱۹۹۱ میگذرد، چون در گفتگویی از «منطقۀ پروازممنوع در جنوب کشور» و «حملۀ موشکهای تاماهاک و کروزِ آمریکاییها به بغداد» سخن به میان میآید. قانون «پروازممنوع» را ائتلاف بینالمللی به رهبری آمریکا یک سال و نیم پس از پایان جنگ کویت، یعنی در ماه اوت سال ۱۹۹۲، در جنوب عراق اعلام کرد، محدودۀ آن را در سال ۱۹۹۶ به جنوب بغداد رساند و تا سال ۲۰۰۳ به اجرای این قانون ادامه داد. همچنین، به دنبال سوءقصد دولت عراق به جان جرج بوشِ پدر در کویت (یا ظنّ این سوءقصد)، نیروهای آمریکایی در ژوئن ۱۹۹۳ با موشکهای کروز از نوع تاماهاک به دفتر مرکزی اطلاعات عراق در بغداد حمله کردند.
آنچه این بعد از ظهر پُرتشویشِ بغداد را مضطربتر میکند، خبر مبهمی است که از شهری در جنوب (در منطقۀ پروازممنوع) میرسد. اطلاعات درستی در کار نیست. قرائن و شواهدْ حاکی از مصیبت و فاجعه است. همشهریان پریشانخاطر و پراکنده گرد هم میآیند و راهی میشوند. در طیّ مسیر، تخمینِ حدّ و حدود مصیبت مشترک و تشویشِ این ابهام بزرگ است که اندکاندک دل همسفران بیگانه را به هم پیوند میزند و زبانها را باز میکند تا هر کس راویِ رنجی باشد که جانش را میکاود، از هولی بگوید که از سر گذرانده یا ماجرایی را نقل کند که به چشم دیده است. در میان این راویان، حتا اسیران خاک هم سربرمیآورند تا هم از سرگذشت خویش بگویند و هم شِمایی از تاریخ معاصر عراق را پیش چشم ما عرضه کنند. آشکار است که آن موطن جنوبی، در واقع، سراسر عراق است و این رفیقان طریق هم عراقیانِ بیپناهاند که به ارادۀ دیکتاتور مجنون و مخوف سالهاست روی امن و امان ندیدهاند.
این روایت اما غمنامه نیست؛ هم غم در جانش خلیده و هم عشق در تار و پودش تنیده؛ آمیزهای است از روایتهای اندوهبار با حکایتهای بازیگوشانه و زبان شیرین؛ طرح مسئلۀ انسان است و مفاهیمی چون تقدیر و تسلیم و اراده و تکاپو، با نگاهی به آغاز و انجامِ کارِ اودیپ؛ تقبیح قاطعانۀ جنگ است که دهها سال جان مردم عراق را به لب آورد و سرانجام، تصویر هنرمندانه و وفادارانهای است از تاریخ صدسال اخیر عراق .
همسفرانِ پیر و جوان که در طول مسیرْ راویِ قصههای خود میشوند، هزار بهانه میدهند به راوی بینامِ رمان تا به گذشتههای دور و نزدیک برگردد، سرگذشت را بازخوانی کند و به سرنوشت بیندیشد؛ با حسرتِ عمرِ رفته و حیرتِ آنچه مانده: چارۀ دیگری بود؟ امکان و امید دیگری هست؟ پیشِ این همه هراس که به اتفاق دست بر گلوی انسان مینهند و راه نفس را میبندند، قد میتوان علم کرد؟ از چنگ تقدیر کور و اجتماع نامهربان راه گریزی هست؟ طاعون جنگ به پایان میرسد؟
اسرار حروف از جملۀ مصالحی است که عبدالخالق رکابی از میراث عارفان برگرفت و بهویژه در شاکله و فصلبندیِ هفتمین روز آفرینش (سومین حلقۀ سهگانه و رمانِ پیش از اسفار سخن) به کار برد. وی بر هر فصلِ آن رمان نام «سِفر» نهاد و آن را با حرفی از حروفِ کلمۀ «الرحمن» همراه کرد: سِفرِ الف، سِفر لام، سِفر راء تا به آخر. در هفتمین روز آفرینش، جملۀ آغازین نیز از ابنعربی است: «جهان مجموعهای است از حروفی و خطوطی نگاشته بر برگِ منشور وجود. نگارش همچنان ادامه دارد و هرگز به انجام نخواهد رسید.»
این دلبستگی به معانی عرفانی و بازیهای زبانی و اسرار حروف را در نامگذاریهای رمان حاضر هم میبینیم. نام رمان أطراس الکلام است و نام سه فصل آن، به ترتیب، طاء الطریق و راء النذیر و سین السؤال که با هم کلمۀ «طِرس» (مفرد أطراس) را میسازند. طِرس (palimpsest) را پیش از این، در فارسی، «چندنگاره» و «لوحِ بازنوشتنی» نوشتهاند و «برهمنوشت» را نیز دوستِ نادیدهای[۱] از راه لطف پیش نهاد که من برگزیدهام. دربارۀ معنای این واژه، نویسنده در میانۀ رمان از زبان معلّم ادبیات میگوید: «برهمنوشت کتابی است رنگباخته و شُسته و بازنوشتنی؛ لوحی که بارها بر آن نوشتهاند.»[۲] یعنی هر بار که کسی آمد، نوشتۀ پیشین را شُست و بر جایش نوشت. اما نقش گنگی از آن نگاره بر جای ماند و روحی از آن پیام در جان متن جدید پدید آمد و – باز هم به تعبیر آن دبیر – متنها بر هم انبوه شدند: «جاودانگیِ هر متنْ نتیجۀ انباشتِ متون پیشین است.»[۳]
اینجا، صحبت از ذاتِ بینامتنی روایت است و حضور گذشتهای که نگذشته و گذشتگانی که ماندگاریشان را در متن و بطن حال حاضر به رخ میکشند.[۴] گذشتگانِ حاضر در اسفار سخن دو دستهاند: یکی مردمان ساده و شریفی که طعم ستم عثمانی را چشیده و دورۀ استعمار انگلیسی را دیده و با سلطنت جنگیده اند و خواه ناخواه در جنگها و تحولات و انقلابات خونین حاضر شده و اینک در اسفار سربرآورده اند و اصرار دارند که باید پای حق خویش ایستاد و آن را، اگر خود در کام پلنگان و شیران هم باشد، بیرون کشید. دستۀ دومِ این پیشینیان از اهالی و سازندگانِ فکر و فرهنگاند که یا نویسنده خود به حضورشان تصریح کرده و یا ما ردّ پایشان را در رمان میبینیم. از آن جمله است سوفوکلس که نمایشنامۀ شاه اودیپ را نوشت و نیز هر کس که پس از او ـ از ارسطو تا فروید ـ دربارۀ این نمایشنامه اظهار نظری کرده است.
اما این که رکابی رمان را أطراس الکلام نامیده و در آن، راوی را به نگارش متنی به نام طِرس الکلام واداشته و در طول روایت با راوی یکی هم شده است، از ویژگیهای بارز تکنیک «تودرتوسازی» (یا «تجویف») است که در آثار بزرگانی چون شکسپیر، سروانتس، جویس و پروست نیز دیده میشود.
در ترجمۀ این نام، آن متنِ درونِ رمان به نام طِرس الکلام را ــ چنان که گذشت ــ «برهمنوشتِ سخن» نوشتم. اما نام رمان، یعنی اطراس الکلام، قابل ترجمه به برهمنوشتهای سخن نبود، که هم بر زبان سنگینی میکرد و و هم به گوش ناخوش میآمد و هم معضلِ نامگذاریِ فصلها با استفاده از نام رمان را حل نمیکرد.
این واپسین منزلِ سفری که با رکابی آغاز کرده بودم، از آغاز، مایۀ دلواپسیام بود. اگر به تغییر بیتوجیهِ نام دست میزدم، رفیق نیمهراه میشدم و این شرط وفاداری نبود. پس، از همان آغاز، با تمام دل خود به جریان روایت پیوستم تا مراد نویسنده و اصل و روح هر اسم و هر فصل را نیک دریابم و آنگاه، هنگام نامگذاری، دریافتها را به دور افکنم[۵]! آن وقت، وقتی ترجمۀ متن و بازبینیهای مکرّر به پایان رسید، یکباره دیدم که با این دفترِ ابجد زُدوده و از نو گشوده یکی شدهام. دیگر حس میکردم که «در این عالم جهت نظاره آمدهام و هر سخنی میشنوم بی سین و خا و نون، کلامی بی کاف و لام و الف و میم، و از این جانب سخنها میشنیدم…[۶]» چنین بود که وحدت کار خود را کرد و جای تردید نگذاشت:
در فصل اول است که راوی و دیگر راویان پای به راه مینهند و سفر آغاز میشود. رکابی این فصل را «طای طریق» نامید و من «سین سفر». فاجعه در فصل دوم رخ میدهد؛ رکابی با «رای نذیر» هشدارش را داد و من با «فای فاجعه». رکابی سؤال دشوار ابوالهول (اسفینکس) از اودیپ را در فصل واپسین به میان آورد و فصل را «سینِ سؤال» نامید، ولی چون ابوالهول رمز تقدیر است و سؤالش راز زندگی آدمی[۷]، این فصل را من «رای رمز و راز» گفتم. و سفر در «را»ست که پایان مییابد…
آنک پایان همسفری: هم طِرس او کامل شد و هم سِفر من؛ سِفر و سَفَر را جمع کردم و اسفار را با همۀ سایهروشنهای معناییِ انباشتهاش بر پیشانی رمان آوردم: اسفارِ سخن.
[۱]. آقای کورش علیانی.
[۲]. صفحۀ ۱۳۰
[۳]. همانجا. نویسنده همین مضمونِ «متنی فناناپذیر و برآمده از انباشتِ متون پیشین» را در آن سهگانۀ پیش از اسفار هم آورده است. آنجا هم راوی/ نویسنده با تلاش و تقلای بسیار، مجموعهای از حکایاتِ عمدتاً شفاهیِ را دستمایۀ نگارش رمان میکند.
[۴]. تی اس الیوت در مقالۀ «سنت و استعداد فردی» (Tradition and the Individual Talent)، ضرورت تداوم گذشته و حضور گذشتگان در متن را به تفصیل و به روشنی شرح داده است.
[۵]. رکابی خود در آغاز هفتمین روز آفرینش این سخن یونگ را نقل کرده است: «تا حد ممکن تلاش کنید معنای نمادها را دریابید، ولی هنگام تعبیر خواب، همۀ آموختهها را فراموش کنید.»
[۶]. از مقالات شمس.
[۷] . وقتی اودیپ به تِبس رسید، اسفینکس (ابوالهول) را دید که چونان تقدیر -چونوچراناپذیر- بر آستان شهر نشسته و چیستان زندگی آدمیان را نزد آنان طرح میکند و چون از حل معما عاجزند، میبلعدشان. شاهرخ مسکوب در مقدمۀ نابی که بر ترجمۀ افسانههای تبایِ سوفوکلس نوشته، این رمزها را به نیکی گشوده است.