تو هم آرام میگیری
مسعود کدخدایی
دانمارک: چ۲، دیار کتاب، ۲۰۱۷
مهدی استعدادی شاد:
«اسم این رمان “تو هم آرام می گیری” همچون رهنمودی است که به گمانم دارد واکنش نشان میدهد به کار و بار نسلی که هیجان زده بود و در امور مداخله کرد. رمان کدخدایی در روند رمان های تبعیدیان به یک دوره سی ساله نظر میاندازد و به صورت صمیمی تجربههای روزمره یک مرد تبعیدی و همسر مهاجرش را به تصویر میکشد… آنچه مسلم است داشتن نگاه جامعهشناسانه نویسنده به زندگی در مرز خانه و وطن و غربت و اروپا روایت را خواندنی کرده است. خواندن این رمان را برای شناخت وضع فرهنگیان تبعیدی پیشنهاد میکنم تا آنانی که به قولی چراغشان در آن خانه میسوزد بدانند که در غربت کسی را باد نمیزنند و روی پر قو کسی نخوابیده است.»
کوشیار پارسی:
«بهرام، شخصیت اصلی رمان همه چیزی دارد: زنی که عاشقاش است و دو فرزند که دوست میدارد. اما نشسته به مرور زندگی که از دست داده است. دارد خود و یادهاش را جمع و جور میکند تا روایت کند. اما انگار نه یادها که پسماندهی یادها را جمع میکند. اما کاری بیش از این انجام میدهد و این رمان “ساخته”ی مسعود کدخدایی با بازی ِ اشارات آغاز شده و تا انتها پیش میرود. خود ِ داستان ساده است و راوی همان اول قول میدهد که میخواهد “همینجور خطی تعریف” کند. مردی است که تجربههای بسیار در وطن خود از سر گذرانده، عاشق زنی شده که مادر دو فرزندش است حالا. هر دو کار میکنند و زندگیشان را در وطن دوم دارند. نیازی به اشارهی بیشتر نیست. خود ِ راوی ناقد خود ِ هم هست. شخصیت را میکشاند به زیر ِ مهمیز ِ اخلاق و نقد هم میکند. انگار امروز هم اخلاق زناشویی سدهی نوزدهمی ِ رمانهای تولستوی و فلوبر میتوانند جاذبه داشته باشند. راوی توانایی نگاهِ تیزبین به درون ِ شخصیتهاش را دارد. شرح ِ تنهایی شخصیتِ بهزاد بی فروغلتیدن به احساسات رقیق: “… فکر نکن اینکه من تنها زندگی میکنم کار آسونیه! این از ناچاریه. من دیگه نمیتونم با کسی زندگی کنم، و البته بهت بگم که اینم هیچ چیز خوبی نیست.”»
خسرو دوامی:
«رمانی خوب و خواندنیست با حدیثی که به هر زبانی در هر فرهنگی خوانده شود ناگفتهها و جذابیتهای خودش را خواهد داشت.»
اسد سیف:
«رمان “تو هم آرام میگیری” یکی از زیباترین و خواندنیترین آثار ادبیات داستانی ایران است در تبعید. رمانی که میتوان با لذت آن را خواند و خواندن آن را به دیگران توصیه کرد.»
رضا علامهزاده:
«مدتها بود رمانى فارسى نخوانده بودم که زیبائى و شیوائى زبان مادرىِ ما، اینچنین جلوهى چشمگیرى در آن داشته باشد. “مسعود کدخدایی” در این رمان موفق شده تا اعماق روان دو شخصیت اصلى قصهاش نفوذ کند و از طریق آنان زندگى یک زوج پناهنده ایرانى در دانمارک را بکاود؛ کاوشى که تلخ/شیرینىهاى زندگى ما دورازوطن ماندگان را با صداقت ثبت، و هنرمندانه بیان کرده است.» (متن کامل نقد رضا علامه زاده در اینجا)
*این کتاب را میتوانید از ناشر آن در دانمارک (اینجا) و یا سایت آمازون (اینجا) تهیه کنید.