چرا باید رُمان خواند و ادبیات اصلاً به چه کار می‌آید؟

مهدی خلجی

بسیاری ممکن است خواندن رُمان و آثار ادبی را فقط کاری سرگرم‌کننده بدانند. حکومت‌های ایدئولوژیک به ادبیات به مثابه اسلحه تبلیغاتی و ابزار ذهن‌شوئی نگاه می‌کنند، در پی تولید ادبیات «متعهد»ند و جز آن را به تیغ سانسور حذف می‌کنند.

موضوع فلسفه قدیم، از جمله فلسفه اسلامی، «وجود» است، ولی وجود به معنای انتزاعی آن که هیچ ربطی به انسان و جهان پیرامونی درگیر با آن ندارد. 

از طرف دیگر، در فلسفه قدیم بحث از «نوع انسان» است، و روشن است که در عالم خارج چیزی به نام نوع انسان نداریم، آن‌چه هست انسان‌ها هستند که با هم‌دیگر زندگی می‌کنند. هم‌چنین، در این فلسفه چنان از وجود کلی و نوع انسانی سخن می‌رود که گویی جهان و انسان، همواره، به یک رنگ و روی هستند و گذر زمان اثری بر آن‌ها برجا نمی‌نهد. 

تجدّد، فلسفه را از آسمان به زمین آورد. از دکارت به این سو، فلسفه در پی شناخت انسان واقعی است، همین انسانی که خطا می‌کند و گوشت و پوست و استخوان دارد. اگر بخواهیم هدف کانت را از فلسفه‌ورزی بدانیم، باید رساله او درباره انسان‌شناسی را بخوانیم. 

تاریخ رُمان درست با تجدًد آغاز می‌شود، از زمانی که بشر تصمیم می‌گیرد به جای نظریه‌پردازی انتزاعی و بریده از واقعیت، به انسان همان‌گونه که هست و زندگی می‌کند، بنگرد و بیندیشد. 

ادبیات و به ویژه رُمان، روایت «انسان‌ها»ست، نه انسانِ کلی و مجرّد، بل‌که انسان‌هایی که در درون جامعه و بر بستر تاریخ زندگی می‌کنند؛ داستانِ انسان‌ها در جریانِ زیستن آن‌ها با یکدیگر است، آن‌چنان‌که در عمل، استعدادها و توانایی‌های خلق خیر و شرّ را به فعلیّت می‌رسانند. شناختِ انسان، و البتّه جهان، بدون درنظر گرفتن وجه تاریخی آن دیگر ممکن به نظر نمی‌آید. 

از این رو، به عکس فیلسوفان اسلامی، فیلسوفان مدرن خواندنِ ادبیّات را بخشی از کارِ فلسفه‌ورزی می‌دانند، نه قلمرویی جداگانه یا کاری سرگرم‌کننده. 

ادبیّات آینه زندگی است و چگونه می‌توان با ادبیّات بیگانه ماند و در عین حال، به ژرفی در زندگی اندیشید؟

در همین زمینه:
هنر رمان میلان کوندرا به ترجمه تازه ای نیاز دارد

همرسانی کنید:

مطالب وابسته