میشل اِکِم دو مونتنی، تتبّعات (گزیده)، همراه با شرح احوال و آثار نویسنده، ترجمهی احمد سمیعی (گیلانی)، تهران، انتشارات سخن، رایزنی فرهنگی فرانسه در ایران، ۱۳۸۳
تتبعات عنوانی است که استاد احمد سمیعی (گیلانی) بر یکتاکتاب مونتنی، Essais، نهاده است. گفتن ندارد که تتبّعات از امّهات متون کلاسیک جهان و مدخلی کلیدی برای شناختِ اندیشهی مدرن است. نه تنها خواندن که انسی دیرینه یافتن به مضامین و آموزههای اومانیستی آن بخشی ناگزیر از آموزش هر فرهیختهی امروزی است. «اگر این اثر نبود، آیا تحلیلهای روشنبینانه و پر قوّت پاسکال، شکّ دکارتی، حکمت مولیر و شمّ او دربارهی «امر طبیعی» شیطنت لافونتن، نیشخندِ نقد ولتری، احترام روسو نسبت به غریزه و طبیعت، صداقتپرستی ژید، و شگردهای زیرکانهی تحلیل پروستی را دارا بودیم؟» (ص. ۶۷)
مونتنی که «انموذج اومانیسم» بود، خوانندگانِ خود را از ضعف و حدود طبیعتِ انسانی میآگاهاند و بدانان میآموزد که به فاصلهی میان آراء و آمال خود با حقیقت و سعادت نیک بنگرند و از قضاوت قطعی درباره اشیاء و حوادث و آدمیان بپرهیزند و در آزمودن معیارهای داوری و به محک تجربه درآوردن آموزههای نظری خویش درنگ و دریغی روا ندارند. از قضا، «مطالعهی نفس»، «نظر به نفس، ضامن روشنبینی و فاصلهگیری از خویش»، «اهمیّت درنگریستن در خود برای رهایی از حقایق ساخته و پرداخته» و «دوستی و نقش تعلیم و تربیت» عناوین بخشهایی از کتاب مونتنی است که در این گزیده آمده است؛ گواهی بر اینکه دستچینکنندهی این کتاب پرحجم نیز در پی برجستهنمودنِ تأثیر نوشتهی مونتنی در امر تربیت و تعلیم است.
اما موضوع اشارات یادداشتِ پیش رو، نه مقام و اهمیّت این اثر که ترجمهی فارسی گزیدهی آن است. زبانِ سخته و خلّاقانهی مترجم این کتاب میتواند همچون شاهدی تعلیمی و معیاری معتبر برای ترجمهی آثار کلاسیک شناخته شود و مترجمانِ جوان را به کار آید.
در کنارِ کسانی چون شاهرخ مسکوب، ابوالحسن نجفی و رضا سیدحسینی، احمد سمیعی (گیلانی) به نسل یا حلقهای از فرهیختگانی تعلق دارد که میتوان آنها را «اومانیستهای ایرانی» خواند. آنان به رغم شمارِ اندکشان، کارنامهای پربار و برگ از خود برجاگذاشتند و گاهی هر یک به تنهایی با کارِ خود بارِ یک نهاد را به دوش کشیدند. تعلیم و تربیتی که آنان یافتند، دریچههای جان ایشان را همزمان به روی سنّت ایرانی و فرهنگ مدرن گشود و بدان وسعتِ نظر و عمق شهودی بخشید.
بیشترِ آنان، در روزگار جوانی، چندی جذب ایدئولوژی مارکسیسم و حتی عضو حزب توده شدند، ولی پس از مدّتی فعالیت و گاه تحمل حبس و تبعید و انزوا به حزب و مرام آن پشت کردند تا زندگی خود را وقف تکاپوی فرهنگی نمایند. آنچه آنان را از دامِ جزمیت ایدئولوژیک و خشونت و خسارتِ عملی آن رهانید، همان تربیت اومانیستی آنان بود.
سمیعی خود از سرآمدانِ این رستگاران است. چنانکه در دیباچهی کتاب آمده، او با آثار نویسندگان دورانسازی چون مونتنی در دوران دبیرستان آشنا شد و طی سالهای عمر به مؤانست و مصاحبت آنان خو کرد. شگفت نیست اگر کسی در عنفوان عمر به معنای سخن ترنتیوس آمُخته گردد که «من انسانیام و هر آنچه انسانی است بر من بیگانه نیست»، قفس تنگ هیچ ایدئولوژی مطلقگرایی را برنتابد و در بندِ یکسونگری و زورمداری آن نماند.
نسلی که آنها را اومانیستهای ایرانی میخوانیم، به اعتدالِ طبع و ذوق سلیمی شناخته میشوند که مایهی تشخّصِ نوع برخوردشان با فرهنگ غربی و سنّت ایرانی است. دامنهی کار آنها گسترده است: از ترجمهی اساطیر و ادب باستان، رمان و شعر مدرن، فلسفه و علوم انسانی گرفته تا فرهنگنویسی و ویرایش. این نسل با تربیت نظامِ قدیم، تسلّطی تحسینبرانگیز بر سنّت فرهنگی ایران و ادب فارسی دارد. دانش آنان دربارهی غرب نیز صرفاً به دانستن زبانی اروپایی محدود نمیشود، بلکه با درکی عمیق از لایههای زیرین فرهنگی و لمسِ روح مدنیّت غربی قرین است. این زیستِ آگاهانه و کنجکاوانه در دو فرهنگ، به پرورش و والایشِ قوهی قضاوت آنان انجامیده و چراغ راهِ حیات فکری و معنویشان گردیده است. این قوهی تربیتیافتهی قضاوت بود که تلقینشان میکرد چه آثاری را برای ترجمه برگزینند که در رشد عقلانیّت و اعتلای حواسّ درونی و فهم شهودی ایرانیان سودمندند و بر دیگر متون اولویّت دارند.
این نسل به خوبی از نیازها و آفتهای امروزیِ زبان فارسی معاصر آگاهی داشت و از همین رو، انتقال معارف و علوم و ادب غربی به زبان مادری را کاری سرسری نگرفت، و به درستی دریافت که این کار بدون شناخت تواناییهای زبان فارسی امکان نمیپذیرد و آنان را از مصاف با آفات و امراض آن و کمک به تندرستی و چالاکیاش ناگزیر میسازد. اگر چیرگی ادبی و سنّتآگاهی و وسواس زبانی آنان نبود، زبان فارسی امروز دستخوشِ آشفتگیها و معناگریزیهای بس بسیارتری میبود و در پلهای پیوندِ فرهنگی ما با جهان خارج، شکستها و شکافهای ژرفتری دیده میشد. آنان در تدوینِ فرهنگهای عمومی یا تخصصی، آموزشِ مبانی و فنون ترجمه، واژهگزینی و واژهسازی، و پاگیریِ فن ویرایش فارسی، نقشی پررنگ داشتند و چارچوبهایی مرجع در این حوزهها بنیاد نهادند. زمینِ زبان فارسی که همچنان از لرزشِ گامهای غولِ تجدّد مدام در حالِ تَرَک برداشتن است، با جهدِ نظری و اهتمامِ عملیِ این گروه، قرار بیشتری گرفت. آنها چه با تدوینِ دستور نگارش و ویرایش و فرهنگ واژگان و منابعِ مرجع ادبی، چه با به دستدادنِ نمونههایی از کاربردِ درستِ زبان در ترجمههای خود از آثار فرنگی در برابر زوال و اضمحلالِ ذوق سلیم فارسی ایستادند و معاصران و آیندگان را شیوهی پاسداری از سنّت، بدون گرفتاری در هاویهی هویّت، آموختند.
ترجمهی گزیدهی تتبّعات، نمونهای نمایان در این میان است. این اثر، در اصل به زبان فرانسهی قرن شانزدهم میلادی نوشته شده و فهم آن برای فرانسهزبانان امروزی دشوار است. از این رو، به ترجمههایی روزآمد از آن نیاز است که خوانندگانِ ناآشنا با زبانِ کهن را در فهم معانیِ متن یاری دهد. مثلاً مبنای همین ترجمهی فارسی، گزیدهای است که به قلم برونو روژه-وَسلَن (Bruno Roger-Vasselin) به فرانسهی مدرن برگردانده شده و در مجموعهی کلاسیکهای اَشت (Hachette) در پاریس به چاپ رسیده است.
در کار ترجمهی چنین اثری به زبان امروزی دو شیوه میتوان پیش گرفت: یکی برگرداندنِ آن به زبانی ساده و بیپیرایه که برای نوجوانان نیز قابل درک و دریافت باشد، و دوم ترجمه به زبانی ادبی که ظرائف و دقائقِ اثر را نیز به مخاطبِ معاصر نشان دهد و نه تنها کالبدِ کلمات و کلام که روحِ متن را نیز بازتابد و از ورای پنج قرن پیش، آن را در بستر زمانه و فرهنگی دیگر احضار کند.
متونی از این دست، میراثی بشری به شمار میآیند. سزا نیست خواندن آنها و آموختن از آنها چندان صعب بنماید که تنها دستهای دانشگاهی کارآزموده در زبانهای کهن از پس آن برآیند. این امر، دسترسی به برگردانها و برگزیدههای آسانیاب و روان از آن متون را ضرورتی فرهنگی و دموکراتیک میبخشد. با این همه، این همگانیسازی و سادهگردانی تنها به بهای گزافِ از دست دادن بخش عظیمی از جانمایهی متن و معانی منطوی در آن میسّر است. از آنجا که بسندهکردن به ترجمههای سادهشده، ستم به قوّت ادبی و غنای زیباشناختی و عمق علمی-فلسفی آن آثار است، باید در کنار آن سبک ساده، نوع دیگری ترجمه نیز به دست داد که در عین معاصرکردنِ متن، پژواکی از ادبیّت و فخامت و روح نهفته در آن را نیز به گوش مخاطبِ عصر حاضر برساند. ترجمههایی در خور زبان و بیان و مضامین متن اصلی، زبان و لحنی را طلب میکنند که آماده و پیشساخته نیست. این مترجم است که باید از احاطهی خود بر امکانات موجود در گذشته و امروزِ زبانِ مقصد بهره بگیرد و با ذوق سلیم و خلاقیت، از آنها مصالحی برای ساختن و پروردنِ زبانی خاصّ متنِ در دست ترجمه برگزیند.
احمد سمیعی راهی ناهموار را در ترجمهی گزیدهی تتبعات به شیوهای ادبی در پیش گرفته و به کامیابیِ تمام به مقصد رسیده است. ترجمهی او، تنها ما را از درونمایهی قطعاتی از نوشتهی مونتنی باخبر نمیکند، بلکه با تراشیدن و سُفتنِ دُرّ زبان، گوهری را توشهی راه مخاطبِ فارسیزبان کرده تا به فضای کهن اثر مونتنی راه یابد و عطر و بوی کلاسیک آن را در مشامِ زبانی خود به خوبی حسّ کند. افزون بر این، ترجمهی سمیعی، سندِ زورآزمایی پهلوانانه با زبانِ فارسی است که در آن بسامدِ بالای کلمات کهن یا عربی خواننده را از فضای نثر امروزی بیرون میبرد، و همهنگام او را با کاربردِ نحو امروزی زبان و واژگانی سره و نوپدید در برابر متنی معاصر با خود مینشاند. قدرتِ مترجم در یافتن و آمیختن کلمات و ترکیبات کهنه و نو، هم ریشه در دانشی دارد که آموختنی است، و هم از ذوقی بهنجار برمیآید که پروردنی است و تنها با طبعی معتدل و انسی نزدیک با متون کلاسیک دستیافتنی است.
در ترجمهی فارسی تتبعات با متنی روبهروییم که رگهها و رنگمایههای روشنی از گنجینهی ادب کهن دارد و در عین حال، به زبانی سراپا مدرن است. سعی مترجم در پدیدآوردن و پرداختن این زبان برای مترجمان علی العموم، و مترجمانِ متونِ کلاسیک علی الخصوص، آموزنده و الهامبخش است. کوششی که او در کار کرده و حاصلی که به بار آورده، گواه آن است که زبان فارسی سرشار از امکاناتِ لغوی و نحوی و بلاغی دستنخورده و نیازموده است و کاوش و کاربردِ درست و آفرینشگرانهی آنها میتواند بُنبستهای بسیاری را در راهِ ترجمهی متون خارجی بشکافد و گزافپنداری دربارهی فقر فطری این زبان در دادوستد با فرهنگهای دیگر را به خاموشی گرایاند. در یک سخن، ورای خدمت به آشنایی ایرانیان با اثری باید-خواند از عصر رنسانس، ترجمهی سمیعی از گزیدهی تتبّعات، به رغم حجم مختصرش، ارمغانی گرانبها برای کتابخانهی زبان فارسی است. سمیعی خواننده را نه تنها به نان خوردن از خوان حکمت مونتنی میخواند که او را به خلسهی لذّتی زیباشناختی نیز میبرد. تنها حسرتی که بر دل میماند از این آرزوست که کاش نه گزیده که سراسر اثر مونتنی به قلم این استادِ چیرهدست به فارسی درمیآمد.
نکتهی واپسین دربارهی عنوان «تتبّعات» در برابر Essais است. معادلِ جاافتادهی essai در زبان فارسی امروزی، «مقاله» یا «جستار» است. مونتنی نخستین کسی است که این واژه را در مقام عنوان اثر خود به کار برد و سرآغاز رواج ژانر یا نوع ادبی و نوشتاری ویژهای شد که خاصّه در عصر روشنییابی (Enlightement) نقش عظیمی در تحوّلات فرهنگی و فکری اروپا بازی کرد. Essai به فرانسه هم به معنای آزمودن است هم به معنای نوع خاصّی از نوشتار که در آن نویسنده ایدهای نو یا دیدگاهی از آنِ خود را در حجمی کمتر از کتاب به نگارش درمیآورد و بر خلافِ متون تحقیقی و دانشگاهی، به ندرت، از اقوال و آراء دیگران یاد میکند. از این رو، به بیانی استعاری، جستار را گونهای نوشتار میخوانند که بیرون کتابخانه نوشته شده و بیشتر از حافظه و ذهن نویسنده مایه گرفته تا رجوع به منابع و مراجع مکتوب.
با این همه، مونتنی این کتاب را در کتابخانهی خانهی خود نوشت و در آن از اقوالِ حکیمان و شاعران و نویسندگان پیش از خود بهرههای فراوان گرفت، بدون آنکه پژوهشی دانشگاهی حتی به معنای متعارف عصر خودش پدیدآورده باشد یا دعوی پژوهندگی کند. همین امر، انگیزهی مترجم فارسی است در برگزیدن «تتبّعات» به مثابهی برابرنهادهی essais، به جای «جستارها» یا «مقالات». ولی بر فرض روابودن اطلاق «تتبعات» را بر نوشتهی مونتنی، آیا آنچه در ادوار پس از او به نام essai شناخته شده را میتوان به آسانی «تتبعات» نامید؟ essai را در فارسی «جستار» یا «مقاله» خواندن، و در عین حال اثر مونتنی را «تتبعات» نامیدن، آیا ارتباط زبانی این ژانر با اثر مونتنی برای خوانندهی فارسی زبان نمیپوشاند؟ این پرسشی است که حتماً استاد سمیعی بدان اندیشیدهاند و برای آن پاسخی سنجیده دارند.