مهدی خلجی
نوشتههای من همه با آرامشی خالی از تعصب به رشتهی تحریر درآمدهاند، و آنچه به آنها جان میبخشد این است که خواستهام مؤثر باشند: یعنی هرچه مقدور است بکنم تا شاید پیشرفتی، هر چند اندک، نصیب عقل در جهان شود. اما این کار را از این طریق انجام دهم که آرامش خاطر خواننده را با راندن وی به سوی «وجود» بالقوهاش برهم زنم و او را دلیر کنم که خودش بشود و معنایی را که هستی ممکن است بدهد در او بیدار کنم و بگذارد تفکرش وقتی به درنیافتنیها میرسد به گل بنشیند. -کارل یاسپرس [i]
«و یکی از بلاغت، ترجمه گفتن است. و بهترین ترجمه آن بود کی معنی را تمام نقل کند و لفظی موجَز بلیغ.» – الرّادویانی[ii]
کانت (۱۹۵۷) نوشتهی کارل یاسپرس (۱۸۸۳- ۱۹۶۹) یکی از بهترین درآمدها به فلسفهی ایمانوئل کانت (۱۷۲۴-۱۸۰۴) است. این کتاب بخشی از طرح کلی یاسپرس، یعنی فیلسوفان بزرگ[iii] است، که بیشتر شرح حال و افکار فیلسوفان بنیادگذار است. شماری از کتابهای این مجموعه به تاکنون به فارسی برگردانده شدهاند، مانند: سقراط، افلاطون، افلوطین، اسپینوزا (همه به ترجمهی محمد حسن لطفی) و کنفوسیوس (به ترجمهی احمد سمیعی). این ترجمهها اغلب از نمونههای برگردانی موفق از زبان آلمانی به زبان فارسی هستند (جز کنفوسیوس که احتمالاً از روی ترجمهی فرانسه صورت گرفته است.)
میرعبدالحسین نقیبزاده، استاد فلسفه و صاحب آثاری تألیفی دربارهی کانت، کتاب کانت این مجموعه را از روی ترجمهی انگلیسی آن به فارسی برگردانده است. (تهران، طهوری، چاپ دوم، ۱۳۹۰)
نوشتار پیش رو، نخست سخنی از یاسپرس و نگرش او به فلسفه به میان میآورد، سپس توضیحی دربارهی مجموعهی فیلسوفان بزرگ به دست میدهد، و سرانجام به ترجمهسنجی متن فارسی کتاب کانت میپردازد.
فلسفه در عصر ظلمت
کارل یاسپرس، از فیلسوفانی بود که دربارهی چیستی فلسفه بسیار اندیشید و نوشت. او در «عصر ظلمت» میزیست. «عصر ظلمت» به تعبیر هانا آرنت، شاگرد محبوب یاسپرس، یعنی زمانهای که نظام خودکامه چراغهای قلمرو عمومی را خاموش کرده است. در این موقعیت است که بسیاری از اندیشمندان و فرهیختگان از قلمرو عمومی پا پس میکشند یا حتی مانند مارتین هایدگر – استاد دیگر هانا آرنت – در آن به خواری مینگرند. (مارتین هایدگر به ویژه در قطعات ۳۴ و ۳۵ هستی و زمان از عمومیت[iv] به مثابهی تاریکی سخن میگوید و از گفتار روزمره به پرگویی[v] یاد میکند.) عصر ظلمت، بدینگونه، زمانهای است که مردم چندان «نگران منافع حیاتی و آزادی شخصی خود» میگردند، جهان چنان جای نامطمئنی برای زیستن میشود که آدمها از هر پرسشی دربارهی سیاست بازمیایستند. آنها در چنین موقعیتی «گرایش بدین دارند که از جهان و قلمرو عمومی بیزار باشند و تا جای ممکن آن را نادیده بگیرند، یا حتی بدون توجه به آن جهانی که میان آنهاست، برای برقراری روابط متقابل با یکدگر از روی آن بپرند تا به فراسوی آن برسند؛ چنانکه گویی جهان تنها ظاهری است که مردم میتوانند خود را ورای آن پنهان کنند.»[vi]
یاسپرس از یک سو، با بحرانهای شخصی و افسردگی عمیق دست و پنجه نرم میکرد، و از سوی دیگر با محنت ورای تصور از برآمدن ناسیونال سوسیالیسم به قدرت و استقرار توتالیتاریسم در آلمان؛ «در روزگاری که میبایست دولتی را که در [زمان آن] میزیستیم، به عنوان دولتی جنایتکار نفی [و محکوم] کنیم و سرنگونی آن را به هر قیمت آرزومند باشیم… بر خلاف جنگ جهانی اول نه با همهی آلمانیها، بلکه با کسانی در آن شریک بودیم که هدف تعقیب و آزار و شکنجه و کشتار آلمان، و بنابراین همسرنوشتان واقعی ما بودند.»[vii]
یاسپرس، در شرایطی که کار دانشگاهی را از دست داده بود، و به خاطر همسر یهودیاش از وطن گریخته بود، به یاری همسرش به نوشتن کتاب منطق فلسفی مشغول شد و این کار را «یکی از راههای عَرْضِ اندام درونی» یافت.
برای یاسپرس، همچنانکه برای مراد فلسفیاش ایمانوئل کانت، مسأله نه فلسفه، که فلسفهورزی بود.[viii] تأکید بر فلسفهورزی به معنای آن است که فلسفه یک راه و روش است، نه داده و دانش. فراگیری و حفظ آراء و آثار فیلسوفان ارزش تاریخی دارد، نه اهمیت فلسفی. فلسفه یعنی فلسفهورزیدن، که نه آغازی دارد و نه انجامی: « فلسفهی پرفسورهای فلسفه واقعاً فلسفه نیست، و به رغم ادعای علمی بودنش، سراسر از چیزهایی بحث میکند که از نظر مسائل هستی ما دارای اهمیت حیاتی نیست.»[ix] بنابراین فلسفه باید به تجریهی زیستهی فلسفهورز گره خورده باشد، و از دل تجارب روزمره و موقعیت وجودی و زندگی عادی او برآید: «فلسفه امری است تراویده از روح آدمی و علل و انگیزههای آن با طریقی که فرد در زندگی پیش میگیرد پیوند نزدیک دارد.»[x] از دید یاسپرس، «بر خلاف علوم که در آنها پژوهنده از محتوای یافتههای خویش جداست، در فلسفهورزی، آدمی از اندیشههای فلسفی خود جداییناپذیر است. هیچ چیزی را در فلسفه نمیتوان از آدمی جدا کرد برای همراه شدن با اندیشههای کسی که فلسفه میورزد، تجربههای اساسی و کارها و رفتار روزانه و دنیای او و نیروهایی را که از زبان وی سخن میگویند، نمیتوان نادیده گرفت.»[xi] وی تأکید میکند «فلسفه همیشه در برابر انحطاط روح و پراکندگی آدمیان ایستاده است و به تمرکز نیاز دارد.»[xii]
فیلسوفان بزرگ
یاسپرس در زندگینگاری خودنوشت فلسفی خود آورد «وقتی جهان اندیشه از فلسفه تهی باشد، کمترین کار این است که به نفع آن شهادت دهیم و توجه را به سوی فلاسفهی بزرگ جلب کنیم و جلو پریشاناندیشیها را بگیریم و در جوانان نسبت به فلسفهی راستی شوقی برانگیزیم.[xiii] او مجموعهای را با عنوان فیلسوفان بزرگ تصنیف و تدوین کرد تا ستیغهای فلسفه را به جوانان بنمایاند.
مراد یاسپرس از «بزرگ»، «مشهور» نبود. شهرت به تنهایی بزرگی نمیآورد. بزهکاران و خودکامکان نیز میتوانند آوازهای جهانی و تاریخی برای خود بخرند. مقصود یاسپرس از «فیلسوفان بزرگ» کسانی است که بازتاب کلیت هستی و آینه و نمایندهی دوران خویشاند. ظهور فیلسوف بزرگ در تاریخ خود به ابداع و اکتشافی عظیم میماند و پرهیبی از کمال و جمال انسانی را بر ذهن آدمیان میافکند. شاید سرگذشت او چون اسپینوزا تلخ یا سرانجام او چون سقراط تراژیک باشد، اما کلام او به دیگران کمک میکند که خود را بهتر دریابند و راهی برای کنارآمدن با این جهان پر شور و شر جستوجو کنند. بزرگی به سودمندی برای دیگران و پرتوانداختن پیش پای تاریکنای جهان بشر است. بزرگی تکرارناپذیر و تقلیدناشدنی است، یگانه و بدیع است و چنین میماند، چون بزرگترین ارمغان هر فیلسوف بزرگی خود اوست، شیوهای که در این جهان میزید، و با دیگران تعامل و تفاهم میکند یا عزلت و انزوا برمیگزیند.
فیلسوفان بزرگ نشانههای نمایان خود را دارند که ایشان را از شاعران، شاهان، پیامبران، و کاهنان جدا میکند. فیلسوفان با جهان به مثابهی یک کلیت رابطه دارند و در پی کشف و تبیین رازهای هستی و انساناند؛ فیلسوفان اهل کلمه و کلام، و سازنده، و بازسازندهی «مفهوم»ها هستند، با اندیشیدن به خود به جهان میاندیشند و به تأمل بازتابی یا بازاندیشی[xiv] خو گرفتهاند. فیلسوفان صد چهره دارند، فیلسوف جهانگریز کنشپرهیز تئاتتوسِ افلاطون، حکیم از جان و جهانرسته و از خواهش تن جستهی رواقی، متأله راهبوار یا قسیسوار قرون وسطی، قانونگذار فلسفیِ نیچه، اندیشمند به مثابهی «محتسب-جاسوس» مذهبی کیرکهگور، و نابغهی تأویلِ هایدگر و قس علی هذا. فیلسوف اصیل باید که شبیه خود باشد، و در نتیجه، باید تنوع بیشمار فیلسوفان و فلسفیدنها را به رسمیت شناخت. آنچه میان این همه مشترک است، آن است که در خدمت تحقق دستور «خودت را بشناس» عمر خود را سپری میکنند، و گرانبهاترین غنمیت آنها انسان نوینی است که از خود میسازند. خودآفرینی که از اختیار برمیآید و به آزادی میانجامد، مشغلهی عمدهی فیلسوف و متاع اصلی دکان اوست. فیلسوفان اسطورههایی بیزمان و بیمکان نیستند؛ تختهبند تاریخاند و چارمیخِ جغرافیا، با همین گوشت و پوست و استخوانی که دیگر انسانها دارند. آنها با رسیدن به مرتبهی بالایی از توانایی نظری و حکمت عملی دورترین مرزهای واقعی انسان بودن را به دیگران نشان میدهند، و افق امیدواری به کرامت و کمال انسان را پیش چشم نقش میزنند.
میل و تمنای ما برای درنوردیدن مرزهای مادی وجود و رهایی از تنگنظری و یکسونگری، به طور طبیعی، توجه ما را به سوی انسانهای بزرگ برمیانگیزد. با حس کمی و کوتاهی خود و خواهش سوزان برای بزرگی و بزرگان انسان از حدود پیشساخته فراتر میرویم و به عرصهی امکانهای تازه برای تجربه پا میگذاریم. حضور بزرگی یک انسان بزرگ، معاصر یا از روزگاری کهن، را زمانی حس میکنیم که میل به بزرگی همزمان ما را حیران و خواهان بزرگی میکند، و نیرویی شگفت در درون ما برای سرمشق گرفتن از الگوهای برتر تاریخ بشری پدید میآورد. دیدن و دریافت بزرگی خودْ کار هر کس نیست. چشم بینا، گوش شنوا و دلی گشوده به روی جهان و دیگران میطلبد. «مادح خورشید مداح خود است، که دو چشمم روشن و نامُرمَد است.» الهامگیری از بزرگان، به هیچ روی، درغلطیدن در بتپرستی و کیش شخصیت نیست. از فیلسوفان بزرگ فلسفیدن میآموزیم، نه پرستیدن انسانی دیگر و خداانگاری او. ما خود را در برابر پرتو درخششهای شیوهی اندیشیدن او قرار میدهیم، بدون آنکه او را عیار حقیقت و معیار حقانیت بگیریم. ما به بزرگان نیازمندیم تا به رغم آنها بیندیشیم، و با نقادی میراث ایشان از داشتهها و دادهها و دستاوردهای آنان نگهبانی کنیم، چنانکه گویی بزرگان رفته در انتظار بزرگانی فراتر از خود در آینده نشستهاند، و مانند غولان شانههای خود را برای بالابردن نسلی دیگر از همنوعان اندیشهورز خود پیش آوردهاند.
کمتر کسی میتوان یافت که به اندازهی ایمانوئل کانت بر ضرورت استقلال اندیشه و «خودآیینی»[xv] تأکید کرده باشد، و انسان را به عمل بر مبنای دیدگاه خود و مقتضای وجدان اخلاقی فراخوانده باشد. در عین حال، کانت بر ضرورت الگوگیری از پیشینیان پا میفشارد و بدان توصیه میکند، بدون آنکه این امر را تقلید مذموم بشمارد. وی در جزء اول نقد قوهی حکم، یعنی نقد قوهی حاکمهی زیباشناختی، این ضرورت را چنین شرح و دلیل میآورد: «هیچ استفادهای از خود عقل (که باید همهی احکاماش را به نحو پیشین از منشأهای مشترک خلق کند) نیست که به کوششهای خطاآمیز منجر نشود، اگر هر شخص [سوژه] همیشه تماماً از تمایلات خام وضع طبیعی آغاز کند و اگر دیگران با کوششهای خود بر او سبقت نگرفته باشند، نه برای اینکه اخلافشان را به مقلدین صرف خود تبدیل کنند، بلکه برای اینکه با روش خود دیگران را به راهی بکشند که اصول را در خودشان جستوجو کنند و راه خویش را که اغلب راه بهتری است دنبال گیرند.» سپس به تفاوت میان الگوهای الهامبخش و تقلید مذهبی میپردازد: «حتی در مذهب – که در آن هر کس یقیناً باید قاعدهی رفتارش را از خود به دست آورد، زیرا مسئول آن باقی میماند و نمیتواند تقصیر گناهان خود را به گردن دیگری، خواه معلماناش خواه اسلافاش قرار دهد – کاری که از دستور العملهای کلی، خواه مأخوذ از روحانیون یا فلاسفه خواه مأخوذ از خود شخص، برمیآید هرگز همان کاری نیست که از سرمشقی از فضیلت یا تقوا برمیآید که با استقرار در تاریخ از خودآیینی فضیلتِ متکی بر ایدهی راستین و اصیل اخلاقیت (پیشین) صرف نظر نمیکند یا آن را به تقلیدی ماشینوار [مکانیکی] مبدل نمیسازد.» کانت میان «پیروی»[xvi] و «تقلید»[xvii] تمایز مینهد و پیروی را «داشتن نسبتی با سلف و نه تقلید» تعریف میکند: «این فقط به معنی آن است که ما از همان سرچشمههایی سیراب میشویم که سلف ما سیراب شده است، و از او فقط راه و رسم استفاده از آن سرچشمهها را میآموزیم. اما از میان همهی قوا و استعدادهای ما ذوق از آنجا که حکماش توسط مفاهیم و دستورالعملها ایجابپذیر نیست، درست همان قوهای است که بیش از همه محتاج سرمشقها از چیزی است که در پیشرفت فرهنگ طولانیترین تأیید را دریافت کرده است تا دوباره نامتمدن نشود و به خامی کوششهای خود بازنگردد.»[xviii]
شاگرد فروتن و صادق او، یاسپرس، باور داشت «عصر ما روزگار [پدیدآوردن] آثار بزرگ بیهمتا نیست، مانند عصر لائوتسه و حکمای پیش از سقراط و برخی از رسالههای افلاطون و پارهای از متنهای کتاب مقدس، بلکه بیشتر شبیه فلسفهی جهانی اواخر عهد باستان و اندیشهی رواقیان و فلوطین و بوئتیوس است که در محافل بزرگ رواج داشت… به جای آنکه چیزی زنده و بدیع بیابیم و بگذاریم خود اثر آن را بیان کند، به ایجاد نوع خاصی از آثار موفق میشویم که نمایشگر سادگی و ساخت بیخدشه و زبان صیقلخورده است، ولی اگر بخواهد مدعی ارزش مستقل شود، در معرض شک و تردید قرار میگیرد.»[xix]
یاسپرس با فروتنی فلسفی مثالزدنی مینویسد: «عبث به نظر میرسد که امروزه کسی بخواهد آثاری در حد کمال پدید بیاورد. در مقابل کاهلی و کارهای آبکی و آشفتگی، وسوسهی امروزی این است که بخواهیم در شعر و فلسفه و هنر با اتکا به انضباط کارهای هنری بیافرینیم. به جای اینکه چیزی زنده و بدیع بیابیم و بگذاریم خود اثر آن را بیان کند به ایجاد نوع خاصی از آثار موفق میشویم که نمایشگر سادگی و ساخت بیخدشه و زبان صیقلخورده است، ولی اگر بخواهد مدعی ارزش مستقل شود، در معرض شک و تردید قرار میگیرد. مقاومت در برابر بیشکلیِ هیچ و پوچهای امروزی خوب است و، بنابراین، آنچه اینجا میگذرد نیز به عنوان یادآوری و هشدار نیکوست [ولی به کذب آلوده میشود هر گاه بخواهیم قصد و غرض از چنین چیزی را در کنار قصد و غرض از شاهکارهای بزرگ قدیم بگذاریم، یا هرگاه که چیزی ساختگی و دور از صداقت و تحقق نیافته در زندگی خود شخص در آن پدید میآید.][xx]
ساختار فیلسوفان بزرگ
یاسپرس به تدوین و تصنیف مجموعهی فیلسوفان بزرگ عزم کرد. او با زبان و دیدی روشن، هم هدف این پروژه و هم شیوهی سامانیابی آن را شرح میدهد: «بر خلاف دائره المعارفهای بزرگ که مجموعههایی شایسته و بایسته از مطالب گردآوری شده در نتیجه کار مشترک عدهای بسیار است، تصویر کلیای که یک تن به تنهایی بخواهد از فلسفه بدهد نیازمند اسلوب دیگری است. هدف نه دانستن همه چیز و جامعیت مطالب بلکه نمایاندن الگوهای اساسی برداشت تاریخی به طریق ایجاز است که یپوسته شواهدی برای آن ذکر شود؛ برانگیختن حسی برای [درک] کل تاریخ و سلسله درجات عظمت و پایگاه کسانی است که هیچ کسی از حیث بزرگی همتای آنان نیست؛ جهتیابی از میان امور اساسی در هر دوره و در هر مسأله ودر نیروهای مؤثر در اندیشه است.»[xxi]
یاسپرس برای تدوین فیلسوفان بزرگ انسانهای صاحبنفوذ و جریانساز تاریخ را به سه دسته تقسیم کرد: یکی سقراط، بودا، کنفوسیوس و عیسی، که گرچه جز اولی فیلسوف نبودند، ولی تأثیر فلسفی پایدار، پیوسته و گستردهای بر جا نهادند. او این چهار تن را انسانهای پارادایمی خواند. گروه دوم از اندیشمندانی شکل گرفته که آثار آفرینشگرانهای به میراث گذاشتهاند: افلاطون، سنت آگوستین، و کانت. در درون این گروه، خردهگروهی دیگر ساخت از پارمنیدس، هراکلیتوس، افلوطین، آنسلم، کوزانوس، اسپینوز، لائوتسه، و ناگارجونه. و خردهگروه دیگر از رؤیاپردازان غنوصیمآب: اوریگن، بوهم، شلینگ، و سرانجام، مغزهای سازندهای چون هابز، لایبنیتس و فیشته. خردهگروه سوم آشوبگرانی چون آبلار، دکارت، هیوم و بیدارگران رادیکالی چون پاسکال، لسینگ، کیرکهگور و نیچه. خردهگروه چهارم با ذهنهایی منظم و آفرینشگر مانند ارسطو، آکوئیناس، هگل، شانکارا، و یوآنهول.
گروه سوم از اندیشگران فلسفی در قلمرو شعر، تحقیق علمی، ادبیات، عمل (پراکسیس) زندگی، و تدریس فلسفه دستچین شده است.
با این همه، یاسپرس تصریح میکند «فیلسوف پیامبر نیست، او خویشتن را نمونه و سرمشق قرار نمیدهد. ولی انسان بودن را ولو از جنبههای عیبناکش مینمایاند. میخواهد یادآوری کند و برساند و به رغبت بیاورد و درخواست کند. مرید نمیخواهد. بل که توفیقاش در این است که دیگران به خود آیند. مالک حقیقت نیست، اما در محدودهی زمان به جِدّ زندگی میکند و در جستوجوست.»[xxii]
اهمیت کتاب/فصل کانت
کتاب کانت نخست همچون بخشی از جلد اول فیلسوفان بزرگ [xxiii] به چاپ رسید. نسخهی انگلیسی آن نیز نخست چنین بود.[xxiv] سپس به صورت کتابی از سوی همان ناشر جداگانه و بارها منتشر شد. باعث و بانی انتشار این مجموعه هانا آرنت بود که سعی وافری در معرفی استاد خود، کارل یاسپرس (و نیز استاد دیگرش هایدگر) به جهان انگلیسیزبان کرد. آرنت خود ویرایش جلد اول را به عهده گرفت. یاسپرس در نامهای به تاریخ ۲۵ مارس ۱۹۵۸ به آرنت نوشت: «امروز، سروکارم با مسألهی عمدهای بود: کار تو روی فیلسوفان بزرگ. تو، الان و همیشه، دستی کاملاً باز برای سراسر این پروژه داری. من به تو اعتماد دارم. مسئولیت نمیتواند تقسیم شود.» سپس ملاحظاتی را که دارد برای آرنت مینویسد؛ از جمله اینکه پیشگفتار کتاب لازم نیست به انگلیسی چاپ شود: «انجام این کار بدون «پیشگفتار»[xxv] احتمالاً برای آمریکا خوب است. «استاد آلمانی» همیشه باید چیزها را «معرفی کند[xxvi]»، از خود دفاع کند، نقشهی خود را نشان بدهد. من همیشه این کار را کردهام. در این مورد، نیت من آن بود که «حال و هوایی» برای مطالعهی فیلسوفان بزرگ به وجود آورم، سپری در برابر احساسات ناهمدلانه با پروژهی خودم بسازم، احترام بیشتر برانگیزم، و در عین حال بیشترین تلاش را در جهت صداقت و واقعگرایی انجام دهم. بنابراین، انداختن «پیشگفتار» به نحوی برای من غریب مینماید: انگار رشتهی پیوند و بنیان هستند که گسسته و محو میشوند. ولی با تو مخالفت نمیکنم. پیش برو و «پیشگفتار» را حذف کن. پرسش من این است که آیا میتوان آن را در شکل دیگری همزمان به چاپ رساند؟ نه اینکه روی هم رفته، یک کلیت مستقلی است که میتواند جداگانه پیش گذاشته شود؟ اگر نمیشود، من هم خیالام را از بابت آن راحت میکنم. خوانندهی آمریکایی پس از آنکه معرفیهای اصلی من را خواند، شاید به همان نکتههایی برسد که من در «پیشگفتار» آوردهام.» [xxvii]
دغدغهی اصلی ناشر و آرنت این بود که این کتاب هرچه بیشتر و آسانتر برای خوانندهی آمریکایی آسانیابتر شود. از آنجا که آرنت، فیلسوفی کانتشناس، ویراستار این اثر است، میتوان گفت که متن انگلیسی صورتی سادهشدهتر از متن آلمانی را دارد، بدون اینکه سادهسازی متن به درستی و استواری محتوای آن آسیبی رسانده باشد: «پیشتر ناشر شخصاً به من گفت که بیخودی از کتاب چیزی حذف نمیکند، بلکه او میخواهد که آن را برای خوانندهی آمریکایی آسانیابتر گرداند… حذفهای مشخصی را که تو پیشنهاد کردهای همه به نظر من خوب میرسند. اینها آشکارا راهِ هموارترِ موجهی را برای خواننده پیش میگذارند.»[xxviii] بنابراین، از بسیاری جهات خوشبختانه، با متن کوتاهتر، سادهتر و آسانیابتری رو به روییم که میتواند جهانِ کانتیِ یاسپرس و کانتِ جهانِ یاسپرس را بهتر و زودتر در آینهی خود بازتابد.[xxix]
کتاب کانت، و به طور کلی مجموعهی فیلسوفان بزرگ، از دو سو اهمیت دارد: یکی شناختی که از کانت، یا هر یک از دیگر فیلسوفان و فلسفهپردازان دیگر، به دست میدهد، و دوم دریافت یاسپرس از آنها، و همچنین، درک فلسفی خودِ یاسپرس از فلسفه و فلسفهورزی.
علاقهی ویژهی یاسپرس به کانت، و میزان تأثیرپذیری گستردهی وی از فرزانهی کُنیگسبرگ، بخش کانت را از دیگر بخشهای این مجموعه متمایز میکند.
تصویر کانت و فلسفهورزیهای او در این کتاب با بسیاری از گزارشهایی که در «تاریخ فلسفه»ها در اینباره میخوانیم، متفاوت است. یاسپرس به خوبی نشان میدهد که چگونه «انسان» مسألهی اصلی کانت است، و او چگونه این دغدغهی مرکزی را از رسالههای اولیهی علمی و جغرافیایی خود گرفته، تا فلسفهی نقدی، و سپس جستارهای کوتاه دهههای پایانی عمر دنبال میکند. یاسپرس با اشاره به پژوهشهای جغرافیایی کانت و نیز رسالهی ملاحظاتی دربارهی احساس امر زیبا و امر والا محور عمدهی تأملات فلسفی کانت را «انسانِ جهانوطن» میخواند: «فلسفهی نقدی پرتو تازهای بر تأویل او از این موضوع افکند. در اینجاست که آثار کانت دربارهی سیاست و فلسفهی تاریخ ریشههای خود را میدوانند. این، همچنین، سرچشمهی بسیاری از ملاحظات و امثال در آثار اخلاقی و دینی او نیز هست. در اواخر عمر برخی از این درسگفتارها را تحت عنوان انسانشناسی از منظری پراگماتیک به چاپ رساند. علاقهی او به انسان، همچنان که به موضوعات دیگر، با فلسفهی نقدی به طرزی گسترده ژرفا یافت. اما فقط در پایان کار بود که جملاتی از این دست نوشت: «فلسفه در واقعیت چیزی نیست جز معرفت عملیِ انسانها» بنیادیترین پرسش فلسفه که دیگر پرسشها را دربرمیگیرد، برای او این باقی ماند: “انسان چیست؟”»[xxx]
بسیاری از کانتپژوهان نشان دادهاند که چگونه تا نیمهی اول قرن بیستم، اغلب تصویری غیرسیاسی از ایدهآلیسم آلمانی، و به ویژه از فلسفهی کانت بر فضای کانتشناسی سایه انداخته بود. یاسپرس از نخستین کسانی بود که به صراحت از سرشت سیاسی فلسفهی کانت، و به ویژه فلسفهی نقدی او پرده برداشت. او در همین کتاب کانت مینویسد: «شور کانت برای اندیشهٔ عقلی [در] همان فلسفهٔ او [جلوهگر] است، که از طریق آن به مشارکت خود در جنبش تاریخی عظیم [روزگارش] به خوبی آگاهی داشت. فلسفهٔ کانت سیاسی است، زیرا او اندیشه را همچون عنصری از سیاست میخواست. اندیشهٔ سیاسی او فلسفی است، زیرا مقیّد به عقل آزاد و در نتیجه به تجربهٔ استعلایی است. اندیشهٔ سیاسی او آکنده از تنش میان آگاهی به استیصالی گذرا و اعتمادی سرشار و مُلهَم از نشانههای پیشرفت عقل است. [دیدگاه او دربارهٔ] نقش فلسفه در زندگی سیاسی در دریافت کانت از فلسفه نهفته است.»[xxxi]
هانا آرنت، که خود به فلسفه از منظر سیاست، و به سیاست از چشمانداز فلسفه مینگریست، شیفتهی فیلسوفان بزرگ بود. او در تابستان ۱۹۵۷ درست در میان تعطیلات دانشگاهی این کتاب را دریافت میکند، و برای خواندن آن کتابهای دیگری را که برای خواندن در تعطیلات در نظر گرفته بود، کنار میگذارد: «این یک متن درسی اصیل است، و هرگز در مخیلهی من نمیگذشت که چنین چیزی میتواند وجود داشته باشد؛ و تاکنون هرگز وجود نداشته است.» آرنت مینویسد کتاب از چند جهت جذاب است، اما بیش از همه این شکل معرفی و عرضهداشت آراء فیلسوفان است که آن را پرکشش مینماید، و خواننده را به بحث با فیلسوفان وامیدارد، و او را وارد جریانهای اندیشه و موضعگیری و استدلال له و علیه میکند: «این نخستین متن درسی در فلسفه است که تاکنون نوشته شده، و از این لحاظ واجد اصالتی بیهمتاست. درست به همین سبب… «مدام قابل اصلاح» است… اینکه شما توانستهاید چنین کاری را ممکن گردانید فقط بدین خاطر است که به شکل قاطع از تاریخ فلسفهی هگل در مقام فلسفهای برای تاریخ روی گرداندهاید، و محکم بر این باور ایستادهاید که هیچ تاریخ واقعیِ ایدهها وجود ندارد ، اگرچه دغدغهی مرکزی فلسفه بیش از هر حوزهی دیگر، هماره یک چیز به نظر میرسد. من هنوز همهی کتاب را نخواندهام، فقط سه چهارم آن را خواندم، ولی مطمئنام که کانون واقعی آن تحلیل فوق العادهی شما از کانت است. وقتی به بهشت بروید – اگر اوضاع در آنجا همانطور باشد که سقراط توصیف کرده است، جایی که همهی ما در آنجا صحبتهای خود را اکنون فقط با بهترین ذهنهای همهی دورانها ادامه میدهیم – آنگاه کانتِ پیر از جای خود به نشانهی احترام به شما بلند میشود و شما را در آغوش میگیرد. هیچ کس او را به خوبی شما نفهمیده است.»
آرنت، با این همه، مینویسد چند مورد جزئی در آن کتاب هست که با یاسپرس همدلی ندارد. وی شماری از این موارد را برمیشمرد. سپس از نو تأکید میکند که در مورد افلاطون هم «به نظرم میرسد، کانت نقطهی عزیمت شماست، یا شما همواره کانت را در ذهن دارید. و در کانت، به نظرم میرسد تجربهی وسیع او از جهان تنها با تجربهی اندکمایهی او از زندگی برابر است. این زندگی شخصی او نبود که بدین امر مجال میداد، زیرا او جهان را شناخت بدون آنکه از کُنیگسبرگ قدم بیرون بگذارد. قدرت تخیل، که در کانت، همانقدر عظیم است که فقط در شاعران، در آنچه به زندگی مربوط است او را به حال کژشدن و مژشدن وانهاد.»
پیش از آن، محققان برای بحث دربارهی فلسفهی سیاسی کانت به سراغ نقد عقل عملی و رسالههای کوچک اواخر عمر کانت میرفتند، در حالی که آرنت کشف مهمی کرده بود: برای شناخت فلسفهی سیاسی کانت باید به سراغ نقد قوهی حکم وی رفت، نه نقد عقل عملی یا آموزهی حق، بخش اول متافیزیک اخلاق، یا بنیاد متافیزیک اخلاق او. آرنت در نامهای که تاکنون از آن نقل کردیم، به کارل یاسپرس مینویسد: «مشغول خواندن Kritik der Urteilskraft [نقد قوهی حکم] کانت هستم. در اینجا فلسفهی سیاسی حقیقی کانت نهفته است، نه در Kritik der praktischen Vernunft [نقد عقل عملی]. او «حس مشترک» را که اغلب ناچیزانگاشته شده، میستاید؛ [در این کتاب] پدیدهی ذوق به منزلهی شالودهی پدیدهی داوری – که احتمالاً در همهی آریستوکراسیها هست – جدی گرفته شده، «وجه گسترشیافتهی اندیشه» جزئی جداییناپذیر از داوری است، بنابراین فرد میتواند از منظر فردی دیگر بیندیشد. تقاضا برای انتقالپذیری[xxxii]. این تجربههای کانت جوان را در جامعه شکل میدهد، و پیرمرد آنها را [در کهنسالی] حیاتی دوباره میبخشد. من همواره این کتاب را در میان نقدهای کانت از همه بیشتر دوست داشتم، ولی هرگز پیش از این که فصل کانت شما را بخوانم با من چنین قدرتمندانه سخن نگفته بود.» [xxxiii]
هانا آرنت «درسگفتارهای فلسفهی سیاسی کانت» را از جمله با ذکر یاسپرس آغاز میکند. او مینویسد «در میان همهی آثار مختص به فلسفهی کانت، به طور کلی، تنها کتاب یاسپرس است که دستکم یکچهارم حجم آن به فلسفهی سیاسی وی اختصاص دارد.» آرنت در ستایش استاد خود بدین جمله بسنده میکند که «یاسپرس، تنها شاگردی بود که کانت داشت.»[xxxiv] همچنان که در نامهی آرنت دیدیم، فصل کانت فیلسوفان بزرگ سهم بیبدیلی در الهامبخشیدن به هانا آرنت در زمینهی فلسفهی سیاسی کانت و ایدههای او در این درسگفتارها داشته است.
یاسپرس که طبعاً از واکنشهای آرنت به آثار خود به شعف میآمد، در نامهای به تاریخ ۸ سپتامبر همان سال خطاب به «دخترکِ» خود نوشت: «خیلی خوشحالام که از Die Grossen Philosophen (فیلسوفان بزرگِ) من خوشات آمده است، و من به خودم اجازه میدهم که در تحسین گزافآمیز تو بیارامم.» سپس یاسپرس به سراغ کتاب نقد سوم کانت میرود: «به ایدههای درخشانی در Kritik der Urteilskraft (نقد قوهی حکم) توجه کردهای که برای من نیز از روزگار جوانی تاکنون سرچشمهی جاودان بصیرت بودهاند. دوست دارم همین حالا سمینار مشترکی با تو دربارهی آن بدهیم تا توجه جوانان امروزی را به همهی گنجینههای دیگر موجود در آن و اهمیت سراسر این اثر جلب نماییم»
آرنت در پاسخ، نامهای به تاریخ ۱۶ سپتامبر همان سال میفرستد. وی در آغاز و بیدرنگ مینویسد: «نه، تحسین من هیچ گزافآمیز نبود. ولی جالب خواهد بود برگزاری سمیناری دربارهی امر زیبا بدانگونه که کانت آن را همچون امر اصیلِ جهانیتِ جهان درمییافت. برای هر یک از آدمیان. و دربارهی مفهومِ سخت پیوسته بدان، انسانیت، که تنها از طریق توانایی برای «جنگیدن» بر سر چیزهایی ممکن میشود که قابل «مناقشه» نیست، چون امید به «دستیابی به توافق در میان خودمان» است، حتی وقتی که نمیتوان در نهایت دیگری را متقاعد کرد.» آرنت از دیدار خود با یکی از ناشران معتبر و موفق آمریکایی، کِرت ولف، و مذاکره با وی دربارهی انتشار نسخهی انگلیسی فیلسوفان بزرگ در آمریکا میگوید. او در ستایش از ناشر میگوید او نمونهی کسانی است که دیگر یافت نمیشوند یک ناشر-شخصیت.[xxxv] آرنت مینویسد خیلی خوب میشود اگر فیلسوفان بزرگ در اینجا منتشر و موفق شود: «این میتواند نوعی انقلاب در آموزش فلسفه باشد.» معمای پیش رو این بود که چگونه اثری از فلسفهی آلمانی را میتوان در محیطی مانند آمریکا که زیر تسلط فلسفهی آنگلوساکسون قرار دارد معرفی موفقیتآمیزی کرد؟ اولین فکری که به ذهن آرنت و ناشر میرسد به دست دادن نسخهی کوتاهی از کتاب است تا خواننده زودتر و آسانتر به اصل مطلب راه یابد. این نسخهی کوتاه میتواند با حذف و تلخیص «درآمد» و «چهرههای پاردایمساز» صورت گیرد. تلخیص نه به صورت حذف یکبارهی پاراگرفها که با فشردهکردن آنها هماهنگ با حرکت متن. تلخیص کمتری را آرنت برای فصلهای مربوط به افلاطون، آگوستین و کانت پیشنهاد میکند: فصولی که «میتوان چیزهایی را اینجا و آنجا حذف کرد که برای خوانندهی آمریکایی اهمیت چندانی ندارند. آرنت، سپس، به جزئیات بیشتری دربارهی تلخیص کتاب میپردازد. او به یاسپرس پیشنهاد میکند که دیباچهی تازهای برای نسخهی آمریکایی بنویسد، که البته یاسپرس سرانجام میپذیرد. جلد اول فیلسوفان بزرگ با دو «دیباچهی نسخهی اصلی» و «دیباچهای برای خوانندهی آمریکایی» به چاپ میرسد. آرنت خود پیشنهاد میدهد که ویراستاری کتاب را به عهده بگیرد، امری که یاسپرس را سخت خرسند و وامدار میکند.[xxxvi]
یاسپرس «دیباچه برای خوانندهی آمریکایی» را چنین آغاز میکند: «هدف این کتاب آن است که خواننده را یاری کند تا با فلسفه به منزلهی واقعیتی زنده آشنا شود. واقعیت فلسفه خودِ فیلسوفان بزرگاند. آنچه آموزههای آنان میخوانیم از زندگی ایشان برآمده و دوباره در کسانی جان گرفته است که برای آنچه آن فیلسوفان بهر گفتن دارند از گوشی شنوا برخوردارند… تنها با اندیشیدن همراه ایشان است که ما میتوانیم ضربان قلب فلسفه را بشنویم.»[xxxvii] یاسپرس فیلسوفان را جماعتی توصیف میکند که به رغم همهی اختلافنظرهای عمیق وبنیادی با یکدیگر سرانجام خود را عضوی از همان جماعت میدانند: «گوش دادن، آموختن، و عشقورزیدن، ما باید پروانهی ورود به این جماعت را به دست آوریم تا با فیلسوفان مأنوس شویم و باید تا جایی توفیق یابیم که فلسفه به دغدغهی خود ما بدل گردیده باشد.»[xxxviii] یاسپرس سپس دربارهی نسبت علم و فلسفه سخن میگوید و سرانجام با این عبارات دیباچهی خود را به پایان میبرد: «این کتاب تا جایی که اطلاعاتی فکتبنیاد[xxxix] دربارهی ایدهها، مفهومها و عملیات اندیشه به دست میدهد میتواند همچون متن درسی نگریسته شود، ولی با گزینش و تأکید خود سودای آن را میپرورد که رویارویی شخصی با اندیشیدن و فیلسوفان بزرگ باشد. بدین معنا امیدوارم این راهنمای همراه[xl] فلسفی باشد، راهنمایی به اندیشه و تأمل بازتابی[xli].»[xlii]
برآوردن آرزوی کانت
از سوی دیگر، ایمانوئل کانت شاید بیش از هر فیلسوف بزرگ دیگری پیش از خود، به «خوانندهی عام» و «عمومیکردن فلسفه»اش اهمیتی فوق العاده میداد. یاسپرس از این رویکرد کانت نیز تأثیر پذیرفته بود: «….فیلسوف به چیزی اهتمام میورزد که تنها چند نابغهی اصیل در آن به پیشرفتهایی که به نامشان ثبت است نائل شدهاند. ما دیگران در همهی اعصار زحمت میکشیدهایم برای تحقق بخشیدن به اکتساب و گسترش محصولات کار آفریننده از حیث واقعیت و جهتگیری جهانی در زمان خاص. این گونه کار و زحمت ضروری است و هدف آن این است که آنچه را در بزرگان پنهان و تقریبا از دسترس بیرون است از آنِ همهی بشر کند.»[xliii]
یاسپرس در شرح رویکرد فلسفی کانت به «جهان» مینویسد که او فیلسوفی بود که در درون جهان به جهان میاندیشید، بدون آنکه خود را تافتهی جدابافتهای بداند، یا شأن و منزلتی ویژه برای فیلسوف قائل باشد، و مردمان عادی را خوار بشمارد. برای کانت «اندیشه بدون انتقالپذیری[xliv] ارزشی ندارد.»[xlv]
با آنکه کانت تصریح کرد که نقد عقل محض را برای عامهی مردم ننوشته است[xlvi]، ولی کوشید تا در جستارهایی آسانیابتر و در خور فهم عموم پیامدهای سیاسی و اخلاقی فلسفهی نقدی خود را بنویسد. کانت همچنان که در جستار معروف «روشنگری چیست؟» تأکید کرد سخت به کاربرد عمومی عقل باور داشت، و عمومیتِ اندیشه را لازمهی آن میدانست.
اگر کانت خود نتوانست فلسفهی نقدیاش را به زبانی سادهتر بنویسد (همچنانکه تلاشاش در پیشدرآمدی بر هر گونه متافیزیک آینده که خواهد چونان دانش به میان آید به ثمر ننشست) یاسپرس توانست هم شرح کمابیش آسانیاب از فلسفهی نقدی کانت، و بل سراسر پروژهی فلسفی کانت به دست دهد، و هم به خوبی موفق شد که رابطه میان فلسفهی نقدی و دیگر آثار پس و پیش نقدهای سهگانه را توضیح دهد، و ارتباط سیستماتیک و ارگانیک آنها را با یکدیگر بازنماید.
سبک کار
یاسپرس سعی میکند با تکیه بر نقل قولهای مستقیم از اندیشمند مورد بحث آراء وی را توضیح دهد، یا له و علیه وی استدلال کند. او ارجاع مستقیم به کتابها نمیدهد، و از افرادی جز اندیشمند موضوعِ سخن به ندرت نقل قول میکند. در عوض در پایان هر یک از جستارها هم
منابع گفتاوردهای متن و هم ادبیات یا منابع بیشتری برای مطالعه دربارهی اندیشههای آن اندیشمند را فهرست مینماید. مترجم فارسی کتاب کانت هم منابع را حذف کرده است، هم ادبیات ییا منابع بیشتر برای مطالعه را. البته این سنت سیئهای است که پیشتر مترجمانِ فصول دیگر این مجموعه پایه گذاشتهاند، و لابد بدین گمان و برهان که منابع و مآخذ همه آلمانیاند و ناسودمند برای خوانندهی فارسیزبان.
یاسپرس در آغاز هر فصل، پس از شرح حالی کوتاه از فرد موضوع بحث، به تبیین آراء وی میپردازد، و سپس بخش پایانی کتاب را از یک سو به مقایسهی او با دیگر متفکران همسنگ و همعصر وی مینشیند، و از سوی دیگر، خود به نقادی فلسفهی او میپردازد. او با این کار فلسفهورزی را در عمل به نمایش میگذارد.
ملاحظاتی در ترجمهسنجی
ایرادهای ترجمهی آقای نقیبزاده تقریباً در هر صفحه خود را نمایان میکند. بخشی از مشکل ترجمه به سلیقهی خاص مترجم برمیگردد: مثلا ایشان به جای «نبوغ» در برگردان genius، واژهی فرانسوی نامتداول «ژنی» را به کار میبرد، یا مصطلحاتی را به همان صورت لاتین ذکر میکند مانند تئولوژی، استتیک و دیسیپلین که متعارف نیست. از سلیقهی واژهگزینی ایشان که بگذریم برخی لفظپردازیهای مترجم از جمله در مقدمه نامفهوم به نظر میآید؛ تعابیری چون «نگرش هستیآسا»ی یاسپرس.
گذشته از آن، برای آنکه ابعادِ سوءِ ترجمهی نقیبزاده را در این کتاب نشان دهم، از سه پارهی کتاب استفاده میکنم: یکی فهرست؛ که اگر در عنوان مطلب خطایی هست لابد کل ترجمهی آن بخش را هم زیر سئوال میبرد، و دوم، بخش اول کتاب که دربارهی زندگی و آثار کانت است، و سوم بخش سیاست و تاریخ. یعنی سادهترین و کمخطاترین بخشهای ترجمه، که میتواند پهنای خطاکاری مترجم را به خواننده، آشکارا، بنماید:
نخست خطاها یا خلافهای ترجمهی «عنوان» بخشها در فهرست کتاب (اصل آلمانی را در میان پرانتز میآورم):
Particular Events
(Besondere Ereignisse)
ترجمهی نقیبزاده:
«رویدادهای برجسته»
ترجمهی پیشنهادی:
«وقایع خاص» یا «رویدادهای ویژه» – کاربرد صفت برجسته برای رویداد کمی نامعمول مینماید.
Kant’s World
(Kants Umwelt)
ترجمهی نقیبزاده:
«جهان کانت»
«جهان» در اینجا میتواند کژتابی داشته باشد، چون «جهان فکری» را بیشتر به ذهن میآورد، در حالی که مراد محیط زندگی کانت است.
ترجمهی پیشنهادی:
محیطِ زندگیِ کانت
*
Kant’s Lectures
(Kants Vorlesungen)
ترجمهی نقیبزاده:
«درسهای کانت»
«درسهای کانت» هم میتواند کژتابانه معنای lesson بدهد، در حالی که مراد «درسگفتار» است
ترجمهی پیشنهادی:
درسگفتارهای کانت
*
Derivation of the Categories from Judgements
(Ableitung der Kategorien aus den Urteilen)
ترجمهی نقیبزاده:
«به دست آوردن مفهومهای ناب از قضاوتها»
ترجمهی پیشنهادی:
اشتقاق مقولهها از احکام
*
Not Being but Consciousness Is the Starting Point
(Ausgang von Bewusstsein statt von Sein)
ترجمهی نقیبزاده:
«نقطهی آغازین دانستگی است نه بودن»
معلوم نیست «دانستگی» دقیقاً به چه معناست؟
ترجمهی پیشنهادی:
آغازگاه، آگاهی است نه هستی.
*
Transcendental Deduction
(Die transzendentale Deduktion)
ترجمهی نقیبزاده:
«قیاس فرارونده»
ترجمهی پیشنهادی:
استنتاج استعلایی
*
Reflective Judgement
(Die reflektierende Urteilskraft)
ترجمهی نقیبزاده:
«قضاوت تفکربرانگیز»
کانت در بخش چهارم دیباچهی نقد قوهی حکم، میان حکم تأملی (reflektirend/reflective) و حکم تعیّنی (bestimmend/determinant) تمایز میگذارد: «قوهی حاکمه به طور کلی قوهای است که جزئی را به عنوان اینکه داخل تحت کلی است تعقل میکند. اگر کلی (یعنی قاعدهَ اصل و قانون) داده شده باشد، قوهی حاکمهای که جزئی را تحت آن قرار میدهد … تعیّنی است. اما اگر فقط جزئی داده شده باشد و بناست کلی آن پیدا شود، در این صورت قوهی حاکمه صرفاً تأملی است.»
همچنانکه میبینیم در اینجا Reflective Judgement ربطی به «قضاوت تفکربرانگیز» ندارد. اساساً Reflective در هیچ جا معنای «تفکربرانگیز» نمیدهد.
ترجمهی پیشنهادی:
حکم/قضاوت/داوری تأملی
*
Categorical imperative
(Der Kategorische Imperativ)
ترجمهی نقیبزاده:
«فرمان اخلاقی»
فرمان اخلاقی میتواند شامل فرمان مطلق و فرمان مشروط – به معنای کانتی آن – باشد، در حالی که Categorical imperative به معنای فرمان مطلق است. صفت «مطلق»، «اخلاقی» برگردانده شده است.
ترجمهی پیشنهادی:
امر مطلق
*
The Rise from the Psychological
(Der Aufstieg vom Psychologischen)
ترجمهی نقیبزاده:
«فراتر رفتن از دیدگاه روانشناسانه»
این برگردان درست نیست، چون در این فصل، یاسپرس نمیخواهد از «دیدگاه روانشناسانه» فراتر برود، بلکه میخواهد معنای آزادی اخلاقی را با برنگریستن بدان از فراز چشماندازی روانشناختی بررسد. از قضا این بخش دربارهی طبیعت روانی انسان و تضادّ آن با اخلاق است. the Psychological نیز به معنای امر روانشناختی است، نه «دیدگاه روانشناسانه»
*
Contemplation of the Beautiful
(Das Schauen des Schönen)
ترجمهی نقیبزاده
«نظارهی زیبا»
ترجمهی پیشنهادی:
تأمل امر زیبا
*
The Free Play of the Cognitive Faculties
(Freies Spiel der Erkenntniskräfte)
ترجمهی نقیبزاده:
«بازی آزاد تواناییهای شناسایی»
فکولته را یا «نیرو» برمیگردانند یا «قوه». «توانایی» مصطلح نیست. در ضمن شناسایی یعنی شناخت. Cognitive faculties «قوای شناختی» هستند نه «تواناییهای شناخت». تعبیر تواناییهای شناخت این سوء فهم را برمیانگیزد که سخن از شناخت و تواناییهای آن است، نه قوهها و نیروهایی که توانِ شناخت دارند.
ترجمهی پیشنهادی:
بازی آزاد قوای شناختی
*
Kant’s Philosophical Elucidation of the Supersensible
(Kants philosophische Erhellung des Übersinnlichen)
ترجمهی نقیبزاده:
«روشنگری کانت دربارهی برتر از محسوس [=معنوی]»
«برتر» در اینجا اگر به معنای «فرا» و «فوق» باشد، درست است. ولی توضیح داخل کروشه نادرست است: معنوی را در برابر spiritual به کار میبریم نه Supersensible. در ضمن، متضادِ امر محسوس امر معقول است، نه امر معنوی. همچنین واژهی «فلسفی» هم ترجمه نشده است.
ترجمهی پیشنهادی:
روشنگری فلسفی کانت دربارهی امر فراحسی/ فوق محسوس
*
The Interpretation of Religious Dogmas “WITHIN THE LIMITS OF MERE REASON”
(Interpretation der religiösen Dogmen “innerhalb der Grenzen der blossen Vernunft”)
ترجمهی نقیبزاده
تفسیر دگمهای دینی «در درون مرزهای خرد تنها»
«دگم» در زبان فارسی معنای سرراست «اصول عقائد» را نمیدهد.
ترجمهی پیشنهادی:
تأویل اصول عقائد دینی «در درون مرزهای عقل محض»
*
Kant’s Skepticism
(Kants Skepsis)
ترجمهی نقیبزاده:
«شک کانت»
ترجمهی پیشنهادی:
شکاکیّت/شکآوری/شکگرایی کانت (گرچه Skepsis به معنای شک و تردید هم به کار میرود، در اینجا مراد معنایی است که آوردیم).
*
«۷. انتقاد کانت مستلزم تفسیری است در سه مرحله» در متن وجود ندارد.»
این عنوان را نقیبزاده خود افزوده. در متن کتاب این عنوان شمارهگذاری نشده است. در متن اصلی این جمله جزئی از متن است.
*
و اما پارهای از موارد نمونهواری که از بخش اول کتاب، «زندگی و آثار» برای بررسی برگزیدهایم:
He was raised in an atmosphere of Pietistic Christianity. P. 3
«او در یک فضای پارسایانهی مسیحی پرورش یافت.» ص. ۲۷
Pietistic (با P بزرگ) به مذهب لوتری تورّع Pietism ارجاع دارد، نه صرفاً فضایی «پارسایانه»
*
There are no decisive turning points in Kant’s life. P. 6
(.Einschneidende Schicksale fehlen in Kants leben)
ترجمهی نقیبزاده:
«در زندگانی کانت، رویدادی که از اهمیت تعیینکنندهای برخوردار باشد، یافت نمیشود.» ص. ۳۴
ترجمهی پیشنهادی:
«در زندگی کانت نقاط عطف سرنوشتساز وجود ندارد.» (ترجمهی تحت اللفظی عبارت آلمانی: زندگی کانت فارغ از سرنوشتهای اساسی است.) جملهی انگلیسی به مراتب روشنتر است. مراد آن است که زندگی کانت پست و بلند چندانی ندارد.
*
He was accused, in harsh statement by the cabinet, of having degraded and distorted the fundamental doctrines of Holy Scripture and Christianity. p. 6
ترجمهی نقیبزاده:
«او با بیان تندی به کوچکشمردن و تعبیر ناروای آموزشهای بنیادی کتاب مقدس و مسیحیت متهم شد.» ص. ۳۴
علاوه بر ترجمهی doctrine (آموزه) به «آموزش» که صحیح به نظر نمیرسد، عبارت by the cabinet هم ترجمه نشده است. همچنین، این اشاره به مرقومهای است که کانت در آغاز جدال دانشکدهها آن را به چاپ رساند. بنابراین، مراد از statement بیانیه یا سخنی مکتوب است نه «بیان» که میتواند شفاهی هم باشد.
ترجمهی پیشنهادی:
«دربار در مرقومهی شدیداللحنی او را به تخفیف و تحریف تعالیم بنیادین کتاب مقدس و مسیحیت متهم کرد.»
*
He was never morally at odds with himself. Who would dare to ask for more! (Ibid.)
ترجمهی نقیبزاده:
«اینقدر هست که او هیچ گاه از نظر اخلاقی به خود بیگانه نشد. چه کسی جرأت دارد که از [مردی چون او] بیش از این بخواهد؟» ص. ۳۵
ترجمهی جملهی اول دقیق نیست. «او هرگز از نظر اخلاقی با خویش در تضاد نبود» به وجدان اخلاقی اشاره دارد، نه به باخودبیگانگی.
عبارت داخل کروشه، به نظر میرسد، گمراهکننده باشد. چرا بتوان «جرأت بیش از این خواستن از کانت» را داشت؟ ظاهراً مراد یاسپرس این است که از هیچ انسانی، نه فقط از کانت، بیش از این که با خود در تضاد نباشد، نمیتوان توقع داشت. بنابراین، کانت نهایت توقع ما از یک انسان اخلاقی را برآورده میکند.
ترجمهی پیشنهادی:
او هرگز از نظر اخلاقی با خویش در تضاد نبود. چه کسی را یارای خواهشی بیش از این!
*
در همین بخش، برخی عنوانهای آثار کانت نیز دقیق برگردانده نشدهاند. برای نمونه:
Idea for a Universal History with Cosmopolitan Intent
عنوان آلمانی: Idee zu einer allgemeinen Geschichte in weltbürgerlicher Absicht
ترجمهی نقیبزاده:
«ایدهی یک تاریخ عمومی با هدفی جهانی» (ص. ۳۵)
ترجمهی پیشنهادی:
ایدهی تاریخی همگانی با هدفی جهانوطن
*
On the Form and Principles of the Sensible and Intelligible World
عنوان لاتین: De Mundi Sensibilis atque Intelligibilis Forma et Principiis: Dissertatio
ترجمهی نقیبزاده:
«دربارهی صورت و اصلهای جهان حسی و جهان معنوی»
معنوی را در برابر spiritual به کار میبریم نه Intelligible. در ضمن متضادِ جهان محسوس جهان معقول است، نه جهان معنوی.
ترجمهی پیشنهادی:
دربارهی صورت و اصول جهان محسوس و جهان معقول [رساله]
*
از بخش تاریخ و سیاست
In his political thinking, Kant develops the idea of a realization of reason. “Man is destined by his reason to live in a society with men
ترجمهی نقیبزاده:
«کانت در اندیشهی سیاسی خود ایدهی به کار آوردن خرد را میشکوفاند. “مقصد انسان با توجه به خرد او آن است که با انسانهای دیگر در جامعه زندگی کند.“» (ص. ۲۵۴)
ترجمهی پیشنهادی:
کانت در اندیشیدن سیاسی خود، ایدهی تحقق عقل را بسط میدهد. ” عقل آدمی مقدّر داشته که او با دیگر آدمیان در جامعه زندگی کند.”
*
The realization of reason is determined by two complementary considerations: on the one hand, the order of all, on the other hand, the fulfillment of each individual
ترجمهی نقیبزاده:
«به کار آوردن خرد دو جنبه دارد که کاملکنندهی یکدیگرند: از یک سو، اصلاح همگان و از سوی دیگر به کمال رساندن فرد.» (همان.)
ترجمهی پیشنهادی:
تحقق عقل با دو ملاحظهی مکمّل یکدیگر تعین مییابد: نظم همگانی از یک سو، و کمالیابی هر فرد از سوی دیگر.
*
He looks for the natural purpose behind the genesis and progress of the human race
ترجمهی نقیبزاده:
«او در نگریستن به روند پیدایش و پیشرفت نژاد آدمی در جستوجوی یک مقصد طبیعی است.» (ص. ۲۵۸)
ترجمهی پیشنهادی:
او به دنبال غایتی طبیعی ورای پیدایش و پیشرفت نژاد انسانی میگردد.
*
Kant further finds “natural purpose” in a teleological causality
ترجمهی نقیبزاده:
«کانت آنگاه این «مقصد طبیعی» را در یک علیت غایتدار مییابد.» (ص. ۲۶۱)
ترجمهی پیشنهادی:
کانت، افزون بر این، ”غایت طبیعی” را در علیتی غایتشناختی مییابد.
[i] کارل یاسپرس، زندگینامهی فلسفی من، عزت الله فولادوند، تهران، فرزان روز، ۱۳۹۳، صص. ۱۸۶-۱۸۷.
[ii] محمد بن عمر الرّادویانی، ترجمان البلاغه، به اهتمام و تصحیح و حواشی و توضیحات احمد آتش، استانبول، چاپخانهی ابراهیم خروس، لکلیه الاداب بالجامعه الاستانبولیه، سنهی ۱۹۴۹، ص. ۱۱۵
[iii] Die Grossen Philosophen
[iv] Öffentlichkeit
[v] Das Gerede
[vi] هانا آرنت، انسانها در عصر ظلمت، مهدی خلجی، ص. ۵۸ نسخهی آنلاین https://bit.ly/3yBz0eA
[vii] کارل یاسپرس، زندگینامهی فلسفی من، عزت الله فولادوند، تهران، فرزان روز، ص. ۱۲۳.
[viii] ایمانوئل کانت از جمله در نقد عقل محض بر این موضوع تکیه میکند: «بنابراین، در میان همهی دانشهای عقلی (پیشینی) فقط ریاضیات را میتوان آموخت، ولی هرگز فلسفه را نمیتوان آموخت (مگر به شیوهی تاریخی)؛ بلکه همانا تا آنجا که به عقل مربوط میشود، آنچه میتوان آموخت، حداکثر فقط فلسفهورزیدن [ = فلسفیدن] است.» ایمانوئل کانت، نقد عقل محض، (A837/B865)، ترجمهی میرشمس الدین ادیب سلطانی (سنجش خرد ناب)، با اندکی تصرف.
[ix] کارل یاسپرس، زندگینامهی فلسفی من، ص. ۵۵.
[x] همان. ص ۱.
[xi] همان. ص. ۶۲
[xii] همان. ص. ۱۸۱
[xiii] همان. ص. ۵۵
[xiv] reflection
[xv] autonomy
[xvi] Nachflage/following/succession
[xvii] Nachahmung/imitation
[xviii] ایمانوئل کانت، نقد قوهی حکم، § ۳۲، ترجمهی عبدالکریم رشیدیان، تهران، نشر نی، ۱۳۷۷، صص. ۲۱۰-۲۱۱
[xix] کارل یاسپرس. زندگینامهی فلسفی من، ص. ۱۷۹.
[xx] همان. ص. ۱۷۹
[xxi] همان. ص. ۱۷۰.
[xxii] همان. ص. ۱۶۶.
[xxiii] Die Grossen Philosophen, I, R. Piper & Co. Verlag, München, 1957.
[xxiv] Karl Jaspers, The Great Philosophers: The Foundations, the paradigmatic individuals: Socrates, Buddha, Confucius, Jesus; the seminal founders of philosophical thought: Plato, Augustine, Kant, edited by Hannah Arendt, New. York, Harcourt, Brace & World,1962.
[xxv] Introduction
[xxvi] to introduce
[xxvii] Correspondance, p. 347
پیشگفتار یاسپرس، سرانجام در سال ۲۰۱۷ ترجمه شد و در مجلهای فلسفی به چاپ رسید:
Karl Jaspers, “Introduction to The Great Philosophers”, in Existenz: An International Journal in Philosophy, Religion, Politics, and the Arts, Vol. 12, No. 1, Spring 2017.
[xxviii] Ibid. p. 348
[xxix] دربارهی رابطهی عاطفی و فکری کارل یاسپرس و هانا آرنت بنگرید به:
مهدی خلجی، «دیدار در قلمرو روح: هانا آرنت و کارل یاسپرس»، وبسایت نبشت، دسترس در لینک زیر:
https://nebesht.com/arendt-and-jaspers-by-m-khalaji/
[xxx] Karl Jaspers, Kant, p. 8
[xxxi] Karl jaspers, Kant, in Karl Jaspers, The Great Philosophers: The Foundations, the paradigmatic individuals: Socrates, Buddha , Confucius, Jesus; the seminal founders of philosophical thought: Plato, Augustine, Kant, edited by Hannah Arendt, New. York, Harcourt, Brace & World,1962, p. 348
[xxxii] Communicativeness
[xxxiii] Hannah Arendt and Karl Jaspers Correspondence, 1926-1969, New York, A Harvest Book, 1992, pp. 316-318.
[xxxiv] Arendt, Lectures on Kant’s Political Philosophy, p. 7
[xxxv] publisher-personality
[xxxvi] Correspondence, p. 323
[xxxvii] Karl Jaspers, The Great Philosophers, vol. I, p. xi
[xxxviii] Ibid.
[xxxix] factual
[xl] companion
[xli] self-reflection
[xlii] Ibid. p. xiv
[xliii] همان. ص. ۱۸۲
[xliv] communicability
[xlv] Karl jaspers, Kant, in Karl Jaspers, The Great Philosophers, p. 376
[xlvi] «به ویژه که این اثر به هیچ روی برای کاربرد مردمپسندانه مناسب نیست.» ایمانوئل کانت، نقد عقل محض، Axviii ترجمهی میرشمس الدین ادیب سلطانی (سنجش خرد ناب، ص. ۱۸)