مرضیه رسولی
زمستان امسال از سوزان سونتاگ دوکتاب به فارسی ترجمه و منتشر شد. یکی «بیماری بهمثابه استعاره/ ایدز و استعارههایش» ترجمهی احسان کیانیخواه که انتشارات حرفه نویسنده چاپش کرد و دیگری «درعینحال» ترجمهی رضا فرنام، منتشرشده در نشر ثالث.
سونتاگ «بیماری بهمثابه استعاره» را در ۱۹۷۸ نوشت، خودش به سرطان مبتلا بود و دیده بود که چطور مفاهیم و استعارههایی که برای بیماری سرطان درست کردهاند بیمار را عذاب میدهد. سرطان را هیولایی میدیدند که باید به مبارزهاش رفت. از کلمههای نظامی استفاده میکردند و برای شکست بیماری، چارهی کار را لشکرکشی و جنگ تنبهتن با آن میدانستند. هنوز هم این نوع مواجهه با بیماری شایع است. بهمحض اینکه میفهمیم کسی سرطان دارد، چهرهی نزار او را که بر اثر شیمیدرمانی همهی موهایش ریختهاند در نظر میآوریم و مرگ دردناکش را پیشبینی میکنیم. سونتاگ این کتاب را نوشت تا بگوید سرطان فقط یکجور بیماری است، یکجور بیماری جدی که باید به فکر درمانش بود و از استعاری کردنش، بهش قدرت زیادی دادن، و انباشتنش از معنا و رازآلود کردنش دوری کرد. باید بر رنجهای غیرضرروی مرهم گذاشت.
چیزی که کفر او را درمیآورد این بود که میدید بدنامی این بیماری تا چه اندازه به رنج و عذاب مبتلایان به آن دامن میزد: «بسیاری از بیماران همدردم که در طول بستری در بیمارستان با آنها صحبت کردم، و همینطور دیگر بیمارانی که در دوسال و نیم پس از آن به هنگام شیمیدرمانی در بیمارستانهای متعددی در اینجا و فرانسه با آنها همصحبت بودم، به بیماری خود احساس انزجار و نوعی شرم داشتند.» او این وضعیت را شبیه به وضعیتی همسان متعلق به دههها قبل میدید که در آن سِل حالتی استعاری پیدا کرده بود؛ پیشترها سل بیماری شایعی بود که بیمار را از پا درمیآورد اما این ازپادرآمدن ساده نبود، دنیای بیمار را عوض میکرد و از او موجود دیگری میساخت. نگاه سونتاگ به بسترهایی که در آن این دو بیماری جان آدمها را میگرفتند تاریخی است و وضعیت اجتماعی و روانی هردو بیماری را بررسی میکند. نشان میدهد که اینهمه استعاره و معنا چطور در طول زمان به بیماریهای جدی اضافه شدند و منشأشان چیست. اول سل و سرطان بود و حالا با شیوع ایدز این دوکنار رفتهاند و موقعیت تازهای برای استعاری کردن بیماری به وجود آمده.
کتاب شامل دو مقالهی بلند است. اولی شباهتها و تفاوتهای سل و سرطان را مقایسه میکند و دومی به ایدز میپردازد و معناهایی که دورش را گرفتهاند و همراه آن به بیمار منتقل میشوند. اگر زمانی اطرافیان بیمار بیماری را از او مخفی میکردند حالا این بیمار است که بیماریاش را از اطرافیان مخفی میکند.
این روزها سرطان یکی از نزدیکترین بیماریها به ماست، بهش مبتلا میشویم یا در اطرافمان کسی را داریم که بهش مبتلا شده. کتاب سونتاگ یکجور مقالهی بلند تئوریک نیست، بلکه به ما یاد میدهد در مواجهه با بیمار چگونه باشیم. آیا باید بیماری را از او مخفی کنیم و بهش دروغ بگوییم؟ آیا برای نشان دادن اینکه بیماری را جدی گرفتهایم و به فکر بیمارمان هستیم باید از بیماری دیو بسازیم؟ کتاب سونتاگ از زاویهای تازه به بیماری نگاه میکند، زاویهای که پیشتر خیلی به چشم نمیآمد یا چندان خودآگاه نبود. کنارش، خواندن کتاب «سوزان سونتاگ، در جدال با مرگ» هم که پسرش دیوید ریف نوشته و شرح رویارویی خود سونتاگ با سرطان است، تصویر کاملتری از این بیماری به دست میدهد.
«درعینحال»، کتاب دیگری که از این نویسندهی امریکایی منتشر شده و آخرین اثر او بوده (و بعد از مرگش هم درآمده) شامل چند مقاله دربارهی موضوعهای مختلف است، از زیبایی تا شکنجه و ماجرای یازدهم سپتامبر و ادبیات. کتاب با مقدمهای کمی غیرضروری از دیوید ریف شروع میشود. در ابتدای کتابی که شامل مقالات جدی و غیرشخصی سونتاگ است چرا باید پسرش دستبهقلم شود و از ویژگیهای شخصی نویسنده و از بیماری او بنویسد؟ مگر یک بار در کتابی مفصل به آن نپرداخته بود؟
مقالهی اول که بهترین مقالهی کتاب هم هست «مباحثهای دربارهی زیبایی» نام دارد و نویسنده در آن شرح میدهد که زیبایی چطور بر اثر مرور زمان از اعتبار افتاده و آن را مترادف با ابتذال و سطحینگری گرفتهاند. جنبشهایی علیه آن تشکیل شده و حس غالب این بوده که اگر به جای گفتن این که چیزی زیباست، بگوییم «جالب» است، قدردانی ما از آن چیز بسیار جامعتر خواهد بود: «ممکن است فرد چیزی را جالب توصیف کند تا از ابتذال زیبا نامیدنش بپرهیزد.»
دیگر مقالهی مهم کتاب «دربارهی شکنجهی دیگران» است که سونتاگ در آن با مثال آوردن از وقایع روز به نقش تصاویر در افشای جنایات و شکنجهها و پنهانکاریهای حکومتها میپردازد. او از دولت بوش مثال میآورد که به دنبال محدود کردن تأثیرات فضاحت انتشار عکسهای جنگ و زندان بوده. «آنها به جای اینکه از واقعیت موجود در تصاویر منزجر شوند، از دیدن عکسها منزجر میشوند، انگار تقصیر یا وحشت در خود تصاویر واقع شده و نه در آنچه به تصویر کشیده شده.» نگاهی تعمیمپذیر به بسیاری از وقایعی که روزانه با آنها مواجهیم.
کتاب مجموعهی شانزده مقاله است که ظرافتهای نگاه نویسنده از همهشان پیداست اما شلختگیهای ترجمه و نامفهوم بودن بخشهایی از آن آدم را بهصرافت میاندازد که ترجمه را کنار بگذارد و به هر جان کندنی شده اصل مقالهها را پیدا کند و بخواند. مترجم و ناشر زیرعنوان نادرستی هم برای کتاب انتخاب کردهاند، «رماننویس و استدلال اخلاقی» و خواننده با این تصور که کتابی دربارهی ادبیات خواهد خواند گمراه میشود، چون فقط سهچهار مقاله از کل کتاب دربارهی ادبیات است. بعضی ترجمهها چارهای نمیگذارند که به خریدار بگویی این کتاب را میبینی؟ برو اصلش را پیدا کن و بخوان.