مادر من معلم ادبیات است و به بچههای سیزده چهارده ساله ادبیات درس میدهد. این بچهها که توی یکی از مناطق جنوبی شهر تهران زندگی میکنند، بیشترشان موبایل و تبلت دارند و حرف و حدیث و فکر و ذکر بیشترشان واتساپ و وایبر و لاین و تانگو و فلان و بهمان است. ازش میپرسم: «پس این بچهها کی وقت میکنند کتاب بخوانند؟» مادرم میگوید: «متاسفانه، کتاب نمیخوانند.»از چند سال پیش حوزهی علاقهمندی من ادبیات کودک و نوجوان است و از قضا چند سال هم توی نمایشگاه کتاب و سالن کودک و نوجوان با یک دنیا بچهی کوچک و بزرگ سر و کله زدهام. بچهها میگویند: «این کتابها را نمیخواهیم. یک کتاب خوب دیگر معرفی کنید. کتابی که بترکاند.»
چهجور کتابی میترکانَد؟
حوزهی لاغر رمان تالیفی در ایران متاسفانه چندان رونق ندارد، اما خوشبختانه و بهمرور کارهای جدیدی دارد نوشته میشود. اما چرا بعضی رمانهای نوجوان میترکانند و بعضی دیگر گوشهی انبار ناشر سالها خاک میخورند و موریانه بهشان میزند؟ شاید این سه پیشفرض کمی موضوع را روشن کند:
۱ هر رمان نوجوانی، رمان خوبی نیست.
۲ بر فرض هم که رمان خوبی باشد، لزوما هر رمان خوبی، رمانی خوشخوان نیست.
۳ بر فرض هم که رمان خوب و خوشخوانی باشد، لزوما هر رمان خوب و خوشخوانی، رمانی پرمخاطب و پرخواننده و پرفروش نیست.
چه رمانی خوب و خوشخوان و پرمخاطب و پرخواننده و پرفروش است؟
توجه به ویژگیهای سنی و شخصیتی نوجوانان و مقایسهی رمانهای خوب و تاثیرگذار خارجی با نمونههای ایرانی، نشان میدهد متاسفانه جز چند مورد انگشتشمار، رمانهای تالیفی خوبی با خاصیت ماندگاری در ذهن، در ایران نوشته نشدهاند. شخصیتهای ادبیات کودک و نوجوان در ایران، یا چندان ماندگار نبودهاند، یا بعضا میتوانستهاند ماندگار شوند، اما مجالش را نداشتهاند. بین این دو تفاوت است. چرا قصههای مجید مرادی کرمانی اینقدر ماندگار شد؟ مجید به خودیِ خود قابلیتهای یک شخصیت ماندگار را داشت. یک نوجوان سختکوش سختیکشیدهی شهرستانی، با دل ساده و سر پرشور و هوای غرور. نویسنده خیلی خوب به ریزهکاریهای شخصیتی نوجوانها توجه کرده بود. اما راستش، مجید دو بار شُهره شد. یک بار کتابش دیده شد و با توجه به آمار نه چندان امیدوارکنندهی کتابخوانی در ایران، در حد خودش خوب و فرای انتظار بود. این آدم، مجید، بین کتابخوانها مطرح و ماندگار شد. اما بعدها یک بار دیگر هم مجید نامی و چهره شد. چه زمانی؟ موقع پخش سریال تلویزیونیاش. به جد میتوان گفت نباید عنصر «تصویر» را نادیده گرفت. مجید مجال این را داشت که باز خودی نشان بدهد و هر هفته، ظهرهای جمعه، به خانههای ایرانیها بیاید. البته نباید کارگردانی خوب پوراحمد را نادیده گرفت. اما مجیدِ هوشنگخان مرادی کرمانی، از تلویزیون و حتی بعدتر سینما خوب استفاده کرد و ماندگارتر شد. در ایران کم و انگشتشمارند شخصیتهای کتابهای کودک، که مجال دیده شدن داشته باشند. در غرب، وقتی نویسندهای در کتابش شخصیتی را خلق میکند، اگر قابلیت ماندگاری را داشته باشد، رسانهها و ابزارهای تبلیغاتی دیگر، بازوهای نویسنده میشوند. مثلا هری پاتر هم خوب خوانده شد، هم خوب دیده شد. فیلم و تبلیغات و مقالههای روزنامهای و صفهای مردمی و انتظار شب تا صبح جلوی دفتر انتشارات، به خاطر رسیدن جلدهای جدید. اما مگر رمانهای خارجی موفق چه دارند که مثالزدنی باشند؟ یا به عبارت دیگر، بچهها چه چیز میخواهند یا چه چیز را بهتر میخوانند؟ کتابهایی که یک یا چند مورد زیر را داشته باشد، احتمالا قابلیت ماندگاری خواهد داشت.
الف. بچهها «قهرمان» میخواهند؛ شخصیتی نوجوان که ویژگیهای شخصیتی آن نسل از خوانندگان را داشته باشد. یک شخصیت محوری که بار اصلی داستان را به دوش بکشد و قهرمان اصلی کتاب باشد. ممکن است ماجراها از زبان او باشند و کتاب از زبان اولشخص روایت شود؛ و یا ممکن است این محوریت در زبان کتاب تجلی پیدا نکند و صرفا قهرمان نوجوان گل سرسبد کتاب باشد.
ب. بچهها «قالبشکنی» میخواهند؛ نوجوانی که دغدغههای نوجوان امروز را داشته باشد و فرار از قالبهای رایج و تعریفشده را بخواهد. دلش جیم شدن از مدرسه، موبایل، وبگردی، چت، و نامهنگاری با همکلاسیاش را بخواهد. رمان نوجوانی میخواندم که پدر قصه به نوجوان سیزده چهارده سالهاش اجازهی استفاده از تکنولوژی را نمیداد و میگفت بیا اینجا بنشین بهت پند بدهم فرزندم! کتاب برای منِ بزرگسال هم خواندنی نبود و به سرعت گذاشتمش کنار. نوجوان کتابی میخواهد که موضوعش در قالبهای تعریفشدهی آدمبزرگها نگنجد.
ج. بچهها قهرمانهایی با اسمهای جدید، هیجانانگیز، و دلنشین میخواهند؛ این قهرمانها با اسمهای دوستداشتنیشان مخاطب را صدا میزنند که بیا من را بخوان، بیا سراغم. آنشرلی، دخترک موقرمز، هنوز این جاذبه را دارد که صدا بزند بیا من را بخوان.
د. بچهها کمی «خنده» میخواهند: کمی چاشنی طنز، میتواند یک کتاب معمولی را دگرگون و پرمخاطب کند. گِرگ هفلی، قهرمان بازیگوش مجموعهی بچهی دست و پاچلفتی نوشتهی جف کینی، با استفاده از زبان و لحن طنز و تصاویر کمیک اینقدر پرمخاطب و خواندنی شده است.
ه. بچهها «هیجان، ترس، کنجکاوی، تخیل» میخواهند؛ بروز این چهارگانه میتواند به هر رمان ساده و بیرنگ و رویی، کشش و رنگ و لعاب بدهد.
و. بچهها «عینیت» میخواهند؛ رمانی که بتواند قابلیت فیلم و سریال شدن داشته باشد، طبعا ماندگارتر میشود. از همین روست که نوجوانها اینقدر مجموعهی نارنیا را دوست دارند و فراموشش نکردهاند. زنان کوچک، بابا لنگدراز، آنشرلی در خانهی سبز و قصههای مجید مثالهای دیگری بر این ادعایند.
ز. بچهها «توجه» میخواهند؛ با کارهای نویسندهای ارتباط برقرار میکنند که دوست و همقدشان باشد و دنیا را از منظر چشم آنها ببیند، نه نویسندهای که در مقام ناصح پُرگو سر و کلهاش پیدا شود.
نکتهی آخر اینکه، بچهها باهوشاند. زود همهچیز را میفهمند. میفهمند کدام کتاب آمده که بماند و کدام کتاب ظاهرش گولزَنک است و همهاش رنگ و لعاب الکی دارد. اما با همهی این تفاسیر و در صورتی که رمانهای بکر و دلنشینی برای نوجوانها تالیف و ترجمه شوند، آیا نوجوانها کمی سرشان را از تلفنهای همراه و تبلتهایشان بیرون میآورند؟!
*این مطلب را برای ویژهنامهی پنجمین همایش ملی ادبیات کودک و نوجوان دانشگاه شیراز نوشتهام.