مهمترین دلیل افت تیراژ نظام دانشگاهی است

شیما بهره مند و پویا رفویی
گفتگو با کامران فانی و مراد ثقفی
روزنامه شرق

تیراژ کتاب نصف شده است و فعلا این اتفاق اخیر نشر ما است که وجوه مختلفی هم دارد و نویسنده و مترجم و ناشر و مخاطب و در این میان دیگر بخش‌های وابسته به کتاب همچون پخش و کتاب‌فروشی هم در وضعیت اخیر تیراژ کتاب بی‌تأثیر یا بی‌تقصیر نبوده‌اند. چندی است تیراژهای هزارنسخه‌ای کتاب که جامعه کتاب‌خوان ما می‌رفت به آن خو کند، به پانصد نسخه رسیده است. ناشران از بازار کساد کتاب دم می‌زنند و نویسنده‌ها از حق‌التألیفِ یا ترجمه ناچیز و مخاطب هم که در انتخاب کتاب سردرگم است. کامران فانی، نویسنده و مترجم که سال‌ها در کتابخانه ملی شاهد ثبت کتاب‌ها بوده و با آمار و ارقام بسیار سروکار دارد، کلیشه‌ها را نمی‌پذیرد و برمبنای تجربه و واقعیت امروز وضعیت کتاب را تحلیل می‌کند. او در درجه اول، خود نویسندگان و مترجمان را در وضعیت امروز تیراژ مسئول می‌داند و از تعهد نویسنده به کیفیت اثر و ضرورت ترجمه یا تألیف می‌گوید. «شصت‌هزار عنوان کتاب هرساله در ایران چاپ می‌شود و این خیلی‌زیاد است. خب، بلافاصله می‌شود گفت این نشانه پیشرفت است و ما تقریبا از این حیث در صدر قرار داریم، اما این فقط نشانه بلبشو است. مجموعه متنوعی از آثار واقعا مبتذل، بی‌شکل، بی‌محتوا، بی‌هیچی بازار کتاب ایران را اشباع کرده. این‌جوری هم نیست که مخاطب بلافاصله بتواند این کتاب‌ها را تشخیص بدهد. تأسف ما این است که این تیراژهای کم شاملِ کتاب‌های جدی شده است.» کامران فانی نه‌تنها افزایش کمی کتاب را نشانه شکوفایی نشر نمی‌داند که انتشار انفجاری عناوین بسیار کتاب را دلیل سردرگمی و پایین‌بودن کیفیت کتاب می‌داند و به گفته خودش ترجیح می‌دهد در ایران ۲۰ ‌هزار عنوان کتاب در سال منتشر شود اما واقعا «کتاب» باشد.

مراد ثقفی، پژوهشگر و مترجم با نشانه‌شناسی خیابان انقلاب، پرده از واقعیتی برمی‌دارد که شاید از فرط تکرار آن دیگر امری بدیهی تلقی می‌شود. این مترجم که از معدود ناشران گزیده‌کار است که به کیفیت کتاب می‌اندیشد، دانشگاه و نظام استادی را مهم‌ترین دلیل افت تیراژ می‌داند و معتقد است، همه‌جای دنیا دانشجوها مهم‌ترین خریداران و مخاطبان کتاب هستند. افت تیراژ کتاب به‌دلیل اتفاقی است که در دو طرف خیابان انقلاب رخ داده است. دانشجو که قرار بود از آن طرف خیابان انقلاب کتاب بخرد، حالا برای خرید پایان‌نامه‌اش به راسته کتاب‌فروشی‌ها می‌رود. از طرف دیگر اساتید نیز که در نقاط دیگر دنیا نقش منتقد کتاب را دارند، یا دبیر مجموعه‌های معتبراند، به جزوه‌برداری و تدریس جزوات بسنده کرده‌اند. این است که به اعتقاد مراد ثقفی، «اگر بنا باشد در کلیت به سمت‌و‌سویی برویم، دانشگاه باید جایگاه خودش را پیدا کند».

هم‌زمان با برپایی نمایشگاه کتاب، همراه با پویا رفویی، با کامران فانی و مراد ثقفی درباره آسیب‌شناسی وضعیت نشر و تیراژِ کتاب به گفت‌وگو نشسته‌ایم، آنها نیز بی‌دریغ از واقعیاتِ نشر و تجربیات‌ سالیانشان گفتند.

شرق: چه اتفاقی افتاده که تیراژ کتاب نصف شده است؟ و اساسا در وضعیت فعلی تفاوت بین نشر و تکثیر در چیست؟ وقتی ناشری با نیم‌قرن سابقه کتابی را در سیصد، پانصد نسخه چاپ (=منتشر) می‌کند و بعد همان کتاب با کیفیتی همسنگ اگرنه مرغوب‌تر، افست (=تکثیر) می‌شود و کنارِ انقلاب با یک‌سوم قیمت عرضه می‌شود، چطور می‌شود تفاوت نشر و تکثیر را معلوم کرد؟ 
کامران فانی: اگر بخواهیم نشر را در هر نگاهی مورد بررسی قرار بدهیم باید به سه جزء تشکیل‌دهنده‌اش توجه کنیم. یک‌ طرف پدیدآورنده است؛ یعنی مؤلف و مترجم و نویسنده. و طرف دیگر هم مخاطب یا مصرف‌کننده است، و حلقه واسطی باید این‌ دو را به‌هم وصل کند که آن وظیفه نشر است. در کل تکثیر با نشر یک‌ معنی می‌دهد چون اگر از کتابی یک‌نسخه بیشتر چاپ شود، به یک ‌معنی تکثیر شده است، البته نشر به‌معنای تکثیر، سابقه‌ای طولانی حتی قبل از اختراع‌ چاپ دارد. در ایران خواجه‌‌‌رشید‌الدین فضل‌الله همدانی مجموعه‌ای درست کرده بود در تبریز به‌نام «رَبع رشیدی»، که فرضا جامع‌التواریخ را در صد‌نسخه استنساخ می‌کردند و برای جاهای دیگر می‌فرستادند. در رم هم از روی کتابی که تألیف شده و نویسنده‌اش هم در رم بود، پنجاه ‌نسخه می‌نوشتند و نسخه خطی به‌دست می‌آمد.

برگردیم به اینکه برای سنجیدن وضع نشر باید هر سه عامل را ببینیم. ظاهرا این‌روزها بین این سه عامل، تمرکز روی بخش واسط، یعنی نشر است. اما عامل اول، مؤلف، را دستِ‌کم نگیرید. کتاب مدیون او است. بسیار هم تعیین‌کننده است، او چه اثری را عرضه می‌کند که بعد از طریق نشر برسد دست مخاطب با تیراژهای هزارو‌پانصد یا بیشتر و کمتر، به‌هر‌حال مؤلف هم در این تیراژ نقش داشته است. آیا مؤلفان یا مترجمان ما هرگز برای اثرشان بازارسنجی کرده‌اند، یا اینکه تنها وظیفه خود دانسته‌اند که کتابی را به‌عنوان یک اثر فرهنگی دربیاورند. واقعا فکر کرده‌اند این کتاب مخاطب دارد یا نه، که بعد، انتظار تیراژِ پنج‌ هزارنسخه داشته باشند. آیا در برابر مخاطب احساس مسئولیت کرده‌اند؟ من کمتر می‌بینم. اغلب فکر می‌کنند: من یک کاری کرده‌ام، می‌دهم به ناشر و وظیفه ناشر هم این است که «هر‌چه بیشتر بهتر»، آن را چاپ کند. در واقع من در درجه اول خودِ نویسندگان و مترجمان را در وضعیت امروز تیراژ مسئول می‌دانم. امروز در هر کالایی مخاطب‌شناسی مهم است. کتاب، آخرش مخاطب می‌خواهد. کتاب که درمی‌آید انگار پرت می‌شود به فضا، نمی‌داند به کجا می‌رسد. آیا کتاب خودش مخاطبش را پیدا می‌کند یا مخاطب باید کتاب را پیدا کند؟ این هنوز سردرگم است. وقتی کتابی از دست مؤلف بیرون می‌آید و تکثیر می‌شود، بالاخره باید پخش شود. کمتر مؤلفی چنین آگاهی‌ای از مخاطب خود دارد… .

آقای فانی یعنی مخاطب‌شناسی ما پیش از اینکه تیراژها این‌چنین افت کند، بهتر از این بوده است؟
فانی: هیچ‌وقت ما مخاطب‌شناسی نداشته‌ایم، به این معنا که تحقیق میدانی کرده باشیم. بارها گفته‌ام چرا برخی کتاب‌ها پرفروش می‌شوند؟ خب، مخاطب داشته‌اند. بسترهای همیشگی را ببینید. متأسفانه ما هرگز مخاطب‌شناسی نکرده‌ایم و این وظیفه وزارت فرهنگ‌‌و‌‌ارشاد است که انواع مخاطب‌ها را شناسایی و طبقه‌بندی کند. در ‌واقع کتاب به‌عنوان کالا نیاز به بازاریابی و عرضه دارد. مخاطب هم این‌طور نیست که یک‌روزه درست شود، باید از دوره کودکی در مدرسه و خانه و بعد در جامعه، عادت به مطالعه پیدا کند. معروف است ایرانی‌ها بسیار کم کتاب می‌خوانند، حالا افسانه‌های یکی، دو دقیقه‌ای را کنار می‌گذارم. ‌اصولا ما روی این مسئله کار نکرده‌ایم و در این وضعیت همه بار افتاده است روی ناشر، و ناشر هم‌ چون سرمایه‌دار و سرمایه‌گذار است، مسئله برایش جدی است و درنهایت انتظار می‌رود مشکلات نشر کتاب را در ایران حل کند یا بکوشد حل کند.

مسئله کمی بغرنج‌تر شد. شما از مشکل همیشگیِ ابهام و نبود نظرسنجی‌ها گفتید، اما به‌هر‌حال اگر نسل‌های جامعه‌شناسی را مبنا بگیریم، نسبت‌به دستِ‌کم پانزده‌سال پیش، افتی به‌وجود آمده است. با اینکه به لحاظ رشد آموزش، می‌توانیم بگوییم ناشران ما امروز باسوادترند و شغلی با عنوان کارشناس‌کتاب و انواع جلسات نقد‌و‌بررسی و رونمایی کتاب هم پیدا شده، اما بازخورد این‌همه، دستِ‌کم در سطح کمّی نصف شده است. آقای ثقفی شما که هم ناشر هستید و هم مؤلف در این مورد چطور فکر می‌کنید؟
مراد ثقفی: پیشنهاد می‌کنم کتاب را کلی نبینیم. معمولا وقتی درباره وضعیت کتاب صحبت می‌کنیم، پیش‌فرض‌ ما این است که در مورد کتاب‌های علوم‌انسانی بحث می‌کنیم. تمام صحبت‌های آقای فانی به‌نظرم کاملا درست است، یعنی یک وجه ذهنی در انتخاب کتاب وجود دارد؛ اینکه جوان‌ها کتابی را دوست دارند و ترجمه می‌کنند، دریدا، فوکو، اخیرا دلوز هم اضافه شده، ژیژک و رانسیر و دیگران، یعنی علاقه شخصی پایه کار است، من به‌عنوان ناشر خیلی با این پدیده روبرو هستم که بچه‌ها می‌آیند، می‌گویند کتابی را دوست داریم ترجمه بکنیم، خب بالاخره کتاب کار دارد، هزینه دارد، و معمولا هم در قدم اول به وجه مالی ماجرا بی‌علاقه هستند و اراده ناظر بر اینکه کتاب یا تفکری در جامعه مطرح شود، غالب است. در نتیجه مسئله بازارسنجی در تقابل با انتخاب ذهنی اثر، که آقای فانی گفتند، مهم است.

وجه تکمیلی دیگر هم این است که بین پدیدآورنده و مخاطب، زنجیره‌ای وجود دارد که ناشر، تازه یکی از آنهاست، پخش و کتاب‌فروش هم هست و اتفاقا این زنجیره بسیار معیوب است. هیچ‌کدام  حرفه‌ای نیستند و بسیاری از ناشران یا کتاب‌فروشان برای اینکه چرخه مالی‌شان جور شود، کارهای دیگری می‌کنند، مثلا مانند پزشک‌ها ساختمان می‌سازند. اگر پول نشر را دنبال کنیم به نکات جالبی می‌رسیم؛ اینکه پولی که از جیب ناشران بیرون می‌آید کجاها می‌رود تا دوباره به ناشر برسد؟‌ تصور عموم این است که می‌رود توی جیب پخشی، بعد می‌رود در کتاب‌فروشی و از کتاب‌فروشی می‌آید پخشی و برمی‌گردد به ناشر که اصلا این‌طور نیست. پولی که به پخش و کتاب‌فروش می‌رسد وارد یک چرخه‌ی تولیدی دیگر می‌شود و نتیجه این چرخه‌ی انحرافی طولانی‌شدنِ بازگشت پول به ناشر است که در کشوری با اقتصاد تورمی بالا، حُکم زهر دارد.

به تیراژ کتاب اشاره کردید که نصف شده، به چرخه بازگشت سرمایه هم می‌توانیم اشاره کنیم که دو برابر شده است. کتاب را که می‌دهید به پخشی، شش تا هفت‌ماه بعد به شما چک می‌دهد و چک هم هشت‌ماهه است، یعنی این چرخه از زمانی که کتاب از دست ناشر خارج می‌شود، چیزی حدود چهارده‌ماه طول می‌کشد که اینها همه باید تحقیق شود و متولی‌اش هم وزارتخانه‌ها هستند.

در کنار تمام اینها به‌نظرم مهم‌ترین دلیل افت تیراژ، نظام دانشگاهی ما است و آن نیز مستقیما در ارتباط با نظام استادی در دانشگاه‌ها. کتاب را در اروپا -یا دستِ‌کم در فرانسه که من خوب می‌شناسم- دانشجو می‌خرد. از نه‌سالگی تمام مدارس کتابخانه دارند، دوره دبیرستان هم کم‌کم از رمان‌های پلیسی و عشقی شروع می‌کنند به خواندن، اما اینها بیشتر برای عادت به کتاب‌خوانی و به‌دست‌آوردن میل یا به‌تعبیر سارتر لذت کتاب‌خوانی است، اما کتاب به آن مفهومی که ما درباره‌اش حرف می‌زنیم در دانشگاه است. وارد هر رشته‌ای از علوم انسانی که می‌شوید، سال‌های اول و دوم هر استادی می‌آید فهرستی از بیست، سی کتاب به شما می‌دهد که موظف هستید بخوانید یا دست‌ِکم درباره‌اش بدانید. خانه دانشجو که بروید، حتی خانه فقیرترین‌ها که برای خواندن بیشتر به کتاب‌خانه‌ها اتکا می‌کنند، پر از کتاب است. خانه دانشجو بدون کتاب وجود ندارد، من تابه‌حال ندیده‌ام. این یعنی تأثیر دانشگاه بر کتاب‎خوانی و کتاب خریدن، که خود این باعث می‌شود کتاب‌های مهم و پایه به ‌شکل‌ جیبی و با قیمت‌ کم دربیاید. مثلا شما الان می‌توانید تمام آثار فوکو را به‌صورت جیبی بخرید به قیمت هفت‌یورو، حدود قیمتِ یک پاکت سیگار. دیگر اینکه اساتید نقش منتقد کتاب را ایفا می‌کنند؛ یعنی در فهرست کتاب‌ها مشخص می‌کنند چه کتابی را بخرید. فرض بگیرید از «قرارداد اجتماعیِ» روسو پنج، شش چاپ به زبان فرانسه هست، اما اینکه مقدمه‌اش را چه کسی نوشته، کتاب‌شناسی‌اش درست است یا نه، همه را استاد تعیین می‌کند. در واقع استاد کار نقد کتاب انجام می‌دهد و بعد کتاب را به شما ارائه می‌کند. در نشرهای بزرگ هم اساتید نقش انتخاب‌کننده و مشاوره کتاب را دارند. در تمام کلکسیون‌ها، در هیئتِ دبیر مجموعه، نام اساتید مهم دانشگاه را می‌بینید. نه در فرانسه، که حتما در انگلستان و بقیه اروپا هم همین‌طور است. در نتیجه شما با اطمینان‌ِخاطر می‌روید کتاب می‌خرید.

بیایید با ایران خودمان مقایسه کنیم. فقر کشنده است.  جزوه‌برداری که جای خود دارد، دانشجوها جزوه‌های یکدیگر را تکثیر می‌کنند، برخی از اساتید جزوه‌های سالِ قبل دانشجو را تکثیر می‌کند و کتاب، هیچ. من حیرت می‌کنم از منابع دانشجویانی که گاه می‌آیند درباره پایان‌نامه‌هاشان مشورت می‌کنند. ببینید اگر در خارج از ایران،‌ منبع‌تان ویکی‌پدیا باشد، استاد همان‌جا این نوشته را می‌اندازد دور،‌ اگر شما را دور نیندازد. در نتیجه بزرگ‌ترین مشکل ما که هر اتفاقی هم می‌افتد، تشدیدش می‌کند، همین مسئله است. این فقدان کار جدی در دانشگاه، به‌خاطر آمدن اینترنت و دسترسی راحت‌تر به منابع تشدید می‌شود و آسان‌خواری جای خودش را پیدا می‌کند. درحالی‌که آنجا سرعت اینترنت و دانلود بسیار بیشتر است. اینجا یک دانلود می‌زنی و می‌روی چای هم می‌ریزی تا دانلود شود. پس تا نظام استادی درست نشود،‌ همین وضعیت هست. این چیزی است در چند دهه گذشته لطمه خورده است. پیش‌از‌آن تعداد دانشجویانی که به همین دانشگاه‌ها می‌رفتند روشن بود،‌ تعداد کتاب‌ها کم بود، اما تیراژ بسیار بیشتر بود. «تاریخ اقتصاد ایران» که مجموعه مقاله است، ‌پنج‌ هزار نسخه تیراژ دارد. تعداد کتاب کم است، اما دانشجویان می‌خوانند، ‌وظیفه دارند بخوانند. به‌نظرم گره کار در کنار تمام این بلبشوی نظم اقتصادی، در دانشگاه‌هاست. دانشگاه‌های علومِ انسانی ما نظام استادی ندارند. حالا ممکن است چند سالی اساتیدی نسبتا بهتر بیایند و نظام استادی کمی پا بگیرد، اما باز عده‌ای دیگر بیایند و همین وضعیت مدام تکرار شود. اینجاست که کار می‌لنگد.  مگر اینکه خود دانشجو علاقه‌مند شود و برود کتاب پیدا کند و بخواند. وگرنه تا زمانی که نظام استادی بر همین پایه عمل کند، فکر نمی‌کنم کتاب زنده شود.

فرض کنید می‌خواهید درباره دوره رضاشاه بخوانید، ‌یا دوره قاجار یا دوره معاصر،‌ چه‌کسی ایستاده بگوید کدام کتاب خوب است‌، کدام قصه است. نداریم. این کار استاد دانشگاه است، اما اتوریته ندارد. هستند اساتیدی که این‌طور باشند، اما بسیار اندک. ببینید بهترین ناشرهای دنیا به دانشگاهی وابسته هستند: از آکسفورد بگیرید تا کمبریج و نیویورک و کالیفرنیا و غیره . این بی‌دلیل نیست. دانشگاه باید باشد، تا اتوریته باشد و استاد بتواند شاگردش را وادار کند کتاب بخواند.

آقای فانی اگر قرار باشد با این زمینه به وضعیت کتاب فکر کنیم، شاید به دور تسلسل دچار شویم و گرفتار نیروهایی ‌شویم که بزرگ‌تر از مواجهه فرد با سیستم است، یعنی هم با دانشگاه مواجه می‌شویم و هم با وزارت فرهنگ و … . سوالی که پیش می‌آید این است: ما قرار است کتاب را چطور ببینیم؟ گویا آقای ثقفی کتاب را بیشتر به شکل فرایند می‌بینند، شما بیشتر به شکل محصول یا کالا، اما مسئله دیگر در تجربه مدرن ما این است که مواجهه با کتاب همواره با امر نامربوط گره خورده، یعنی بیشتر از اینکه بخواهیم از کتاب به‌طور کاربردی استفاده کنیم، کتاب در ما تغییراتی ایجاد کرده و جهش‌هایی به‌وجود آورده است. اینکه «کتاب به چه دردی می‌خورد؟» یک پرسش است، معکوسِ آن، که «این کتاب با من چه می‌کند؟» مسئله دیگری است. شکافی که امروز در دانشگاه‌ها وجود دارد، اتفاقی است که در حیاط دانشگاه روی می‌دهد. دانشجو در حیاط کتاب‌هایی را می‌خواند که دانشگاه آنها را به رسمیت نمی‌شناسد. در این وضعیت اگر ما منطق بازار را بپذیریم، که ناشرها بازارسنجی کنند و مخاطب را بسنجند، فکر نمی‌کنید وضع بدتر شود؟
فانی: بحث ما این بود که چرا با افت شدید تیراژ مواجهیم؟ کتابی که سال‌ها پیش به‌طور طبیعی پنج‌ هزار نسخه می‌رفت، به سه ‌هزار تا و دو هزار تا و هزار تا و حالا هم به پانصد و سیصد تا رسیده است و یک بخش آن، این است که ناشر در توان بازار نمی‌بیند که بیشتر از این تولید را جذب کند. باید ببینیم چه واقعه‌ای رخ داده و چه عواملی خواننده‌های ما را کم کرده است. آقای ثقفی بحث مهمی را مطرح کردند؛ از مهم‌ترین خریداران کتاب در همه‌جای دنیا دانشجویان هستند. اما چرا اینجا این‌طور شد؟ مشکل اصلی، آموزشِ تک‌متنی است. این هم از دبیرستان و حتی قبل‌تر شروع می‌شود، اینکه توصیه شود در کنار منابع رسمی کتاب‌های دیگر هم بخوانند، و این بعدها مخاطب را نگه می‌دارد. در دانشگاه، اما باید این‌طور باشد که در کنار متن درسی کتاب‌های دیگر هم بخوانند، اما نتیجه تک‌متنی‌بودن، ازدست‌دادن مخاطب بالقوه‌ی آثاری است که هم‌موضوع با متن درسی هستند. نمی‌خواهم خود را محدود کنم به این طیف بزرگ از خریداران کتاب. در حوزه‌های دیگر هم همین اتفاق پیش آمده که خواننده ما به طرف تنوع نرود.

اتفاقی که در نشر ما افتاده این است: تیراژها به‌مراتب پایین آمده، اما عنوان‌ کتاب‌ها افزایش جدی یافته است. آمار سال گذشته، شصت‌و‌چهار‌ هزار عنوان کتاب بر‌مبنای اجازه کتابِ وزارت ارشاد است. بر مبنای فهرست‌نویسی کتابخانه ملی، مقداری از این کمتر است. به‌هر‌حال، باید عدد شصت‌هزار را بپذیریم که هرساله در ایران چاپ می‌شود و این خیلی زیاد است. فکر نمی‌کنم در فرانسه بیشتر از این باشد، در آمریکا هم خیلی بالاتر نیست. خب، بلافاصله می‌شود گفت این نشانه پیشرفت است و ما تقریبا از‌این‎حیث در صدر قرار داریم، اما این فقط نشانه بلبشو است. مجموعه متنوعی از آثار واقعا مبتذل، بی‌شکل، بی‌محتوا، بی‌هیچی بازار کتاب ایران را اشباع کرده است. این‌طور هم نیست که مخاطب بلافاصله بتواند این کتاب‌ها را تشخیص بدهد. تأسف ما این است که این تیراژهای کم شاملِ کتاب‌های جدی شده است. چرا؟ معلوم است که خواننده ما نمی‌تواند تشخیص بدهد چون در دوران مدرسه، نه در دانشگاه و نه حتی در اجتماع یاد نگرفته، که اگر مثلا علاقه‌مند است به «تعبیر خواب» -که هر سال از پرفروش‌هاست- لااقل برود خوبش را بخرد. اگر «دیوان حافظ» را –که بعد از «مفاتیح‌الجنان» پُرفروش‌ترین کتاب است- می‌خرد، اقلا متنِ صحیح‌تر و خواناتر حافظ را بگیرد. نتیجه اینکه سردرگمی ایجاد شده است.

اگر انتخاب‌های بهتری انجام می‌شد، بسیاری از این کتاب‌های بی‌شکل و سرگردان در عالم نشر کتاب ما به‌وجود نمی‌آمد. من ترجیح می‌دادم در ایران بیست‌هزار عنوان کتاب در سال منتشر شود، اما واقعا «کتاب» باشد، و اگر این‌‌طور بود تیراژ کتاب چند برابر می‌شد. ببینید سبد خانواده جای خاصی برای هر کالایی دارد، از جمله برای کتاب، البته اگر اصلا جایی داشته باشد. هر خانواده متوسط شهرنشین ایرانی هزینه‌ای برای خرید کتاب در نظر می‌گیرد که بسیار اندک، چیزی حدود نیم‌ تا یک ‌درصد درآمدش است. نتیجه اینکه افت تیراژ کتاب به‌جای اینکه نشانگر کمبود خواننده باشد، نشانه سردرگمی خواننده و ناشر است. تعداد ده تا یازده هزار ناشر داریم که سعی می‌کنند حداقل سالی دو، سه کتاب دربیاورند. این تعداد ناشر رقابتی شدید ایجاد کرده است. کتاب‌هاشان هم فقط در کتاب‌فروشی‌ها عرضه می‌شود که بسیار محدوداند.

از طرف دیگر کتاب کالای دیرفروشی است. برای همین به‌نظرم تورم، بزرگ‌ترین ضربه‌ را به کتاب وارد کرده. کالاهای دیگر بلافاصله خود را با تورم وفق می‌دهند، اما کمتر ناشری جرئت می‌کند بعد از چند ماه قیمت پشت‌جلد کتاب را تغییر بدهد. به‌هر‌حال، انتظار خواننده هم این نیست که با کتاب همان کاری را بکنند، که در خواربارفروشی انجام می‌شود. کتابی که در انبار ماند، ارزشش بعد از دو، سه سال تقریبا نصف می‌شود و به‌همین‌دلیل ناشر ترجیح‌ می‌دهد تیراژ کتاب پانصدتا باشد تا زودتر فروش برود و بعد اگر بازار داشت دوباره آن را چاپ کند، البته تیراژِ پانصد نسخه فی‌نفسه بد یا خوب نیست و بستگی دارد به رویکرد نشر. جاهای دیگر هم، با سفارش، کتاب چاپ می‌شود و‌ ظاهرا ما هم باید به این طرف برویم و شاید حتی کتاب‌هایی که در تیراژ کم چاپ می‌شوند، باکیفیت‌تر باشند و همین تمایزِ کتاب‌های جدی و مبتذل شود.

درعین‌حال که جامعه ما اصولا جامعه‌ای‌ شفاهی است و هنوز جامعه کتبی نشده است. این را در میزان وقتی که برای خواندن می‌گذاریم، نشان می‌دهیم. طبعا حل معضل کتاب در ایران درازمدت است، اگر قابلِ‌حل باشد. فراموش نکنیم که کتاب به‌معنای سنتی و معقول خود به‌شکل مقداری کاغذ در جلدی، به رقابت شدید با انواع دیگر ارائه اطلاعات هم افتاده است. که البته آنها هم کتاب‌اند، فرقی نمی‌کند روی صفحه کاغذ بخوانید یا روی مانیتور یا الکترون‌ها با یک و صفر آن را به شما بدهند یا با حروف ابجد، بالاخره دارید متنی را می‌خوانید، اما رقبای کتاب چاپی یا کاغذی‌ مدام بیشتر می‌شود، البته نه آن‌قدر که در اواخر دهه هشتاد فکر می‌کردند. هنوز هم فرم اصیل و درازمدت، کتابِ کاغذی است. معمولا کشورهای جهان‌سوم گذشته‌شان را فراموش می‌کنند و فکر می‌کنند باید سریع پدیده جدید را بپذیرند و پدیده قدیم را به‌کلی کنار بگذارند تا پیشرو و مدرن باشند، اما واقعا در جاهای دیگر به این صورت نیست.

فکر می‌کنم در وضعیت امروز، ما بحران افت شدید تیراژ خواهیم داشت، ولی بعد از مدتی میزان نشرِ کتاب تصحیح خواهد شد. تعداد عناوین کتاب پایین‌تر می‌آید و تیراژ جبران می‌شود و سرانجام یک حد متوسطی برای کتاب پیدا می‌شود. هر ناشری برای اینکه بتواند به کارش ادامه دهد نیاز دارد کتاب‌های متنوعی چاپ کند. فکر نکنید همه چندهزار کتابِ دانشگاه آکسفورد یا کمبریج جدی هستند، این ناشران کارهای پاپیولار (عامه پسند) هم درمی‌آورند. مثلا انتشارات مک‌گروهیل، از بزرگ‌ترین ناشران علمی جهان، هزینه دانشنامه علوم و تکنولوژی را -که معتبرترین دانشنامه علمی سی‌جلدی بود- از چاپ و فروش کتاب‌های متوسط درآورده است، چون دایره‌المعارف سود نمی‌دهد. بنابراین ناشران باید تنوعی در کتاب‌هاشان ایجاد کنند و از تنوع اِبا نداشته باشند. همیشه گفته‌ام «رمان» هنوز هم محبوب‌ترین فرم کتاب است که لذتی بی‌شائبه از خواندن می‌دهد. کتاب‌های کاربردی جای خود را دارد، اما به شکل ابزار یا وسیله است. رمان، کتاب‌خواندن به‌عنوان غایت است. و این همیشه خواهد بود و نوعی از لذتِ معنوی و فرهنگی هر آدمی است که به‌نظرم تداوم خواهد داشت. و امیدوارم این انفجارِ تعداد عناوین کتاب برگردد به وضع سابق، و توازنی در جامعه و اقتصاد کتاب پیدا شود و کتاب‌هایی با کیفیتِ برتر جای کتاب‌های بی‌کیفیتی، که متأسفانه بازار کتاب را اشباع کرده،‌ چیده شوند.

آقای ثقفی اگر بخواهیم در حوزه کتاب سخت‌گیرانه نگاه کنیم می‌رسیم به پایتخت، و در پایتخت هم به راسته انقلاب. در پنج‌سال اخیر هر بار می‌روید انقلاب، در یکی از دیدرس‌ترین مکان‌های آنجا ناشری را می‌بینید با این شعار که «به‌جای اینکه چند کتاب بخوانید، کتاب‌های ما را چند بار بخوانید». به‌جای اینکه بخواهیم وضعیت را سرراست تحلیل کنیم از امکان‌پذیری این جمله در قلب فرهنگی پایتخت بگویید.
ثقفی: اتفاقا می‌خواهم خیابان انقلاب را نشانه‌شناسی کنم. جالب است که برای دو طرف خیابان انقلاب این اتفاق افتاده است. اگر هم صحبت‌های خوشبینانه آقای فانی را می‌پذیرم یا دلم می‌خواهد که بپذیرم، به این خاطر است که فکر می‌کنم اگر بنا باشد در کلیت به سمت‌و‌سویی برویم، دانشگاه باید جایگاه خودش را پیدا کند. وگرنه وقتی به خیابان انقلاب می‌روم، احساس می‌کنم این اضمحلال در دو طرف خیابان انقلاب دارد اتفاق می‌افتد، هم در طرف دانشگاه و هم این ‌طرف. دانشجوها کتاب نمی‌خوانند، دنبال کتاب نمی‌روند، روی تزهاشان کار نمی‌کنند، می‌آیند آن ‌طرف که قبلا بهشان کتاب می‌فروخت و ابزار دانش را در اختیارشان می‌گذاشت، پایان‌نامه می‌خرند.

می‌خواهم بحث دیگری را مطرح کنم. تقریبا ده‌سال پیش بود که کتاب‌فروش‌ها گفتند، جلوی دانشگاه کتاب گران است، برویم جای دیگری را راسته کتاب‌فروشی کنیم و رفتند کریم‌خان، اما نگرفت. جای خوبی است، اما دانشگاه آنجا نیست. هر اتفاقی باید بیفتد در همان خیابان انقلاب است، آن‌هم در دوطرف‌اش.

فانی: خب بنا بود در کریم‌خان فقط کتاب‌های جدی برود نه کتاب‌های درسی، اما کتابفروشی‌های کریم‌خان نگرفت. حتی اگر موفق هم بود و می‌گرفت، فضا مصنوعی به‌نظر می‌رسید. انقلاب که بروید تمام خیابان، پاساژهای بزرگ و خیابان‌های اطراف همه کتاب‌فروشی و انبار کتاب است، و این نسبت به دورانی که ما دانشجو بودیم و فقط یک کتاب‌فروشیِ چهر آنجا بود، بسیار حیرت‌انگیز است. همه‌جور کتاب هم هست، فقط افسوس اینکه کتاب‌های مورد علاقه من، مهجور آن پشت، در گوشه‌ کتاب‌فروشی‌ها خاک می‌خورند… . به‌هر‌حال من انقلاب را بازار زنده‌ای می‌بینم.

آستوریاس در مقاله‌ای نوشته است: من در کشوری می‌نویسم که نود درصد مردم آن بی‌سوادند. در سنت ما در نیم‌قرن گذشته، به‌‌ویژه بعد از ماجراهای ملی‌شدن صنعت نفت، «خودآموخته‌ها»یی در ایران وجود داشتند. همان‌طور که آقای ثقفی گفتند دانشگاه در این زمینه کارش را درست انجام نداده، دولت هم چندان برنامه‌ منسجمی نداشته و در بهترین حالت مانند دوره اصلاحات کمّیت را افزایش داده، در مورد مهارت خواندن هم همین بس که بعد از هشت ‌سال دوران احمدی‌نژاد، به این فکر افتاده‌اند درسی با عنوان «خوانداری» اضافه کنند، چون نسل جدید واقعا مشکل خواندن دارند. به نظر شما این خودآموخته‌ها کجا رفته‌اند، چرا دارند کم می‌شوند؟
فانی: مسئله خودآموخته‌ها امر پیچیده‌ای است. تعاریف گوناگونی از بشر کرده‌اند، اما به نظر من بشر حیوانی کنجکاو است، یعنی این کنجکاوی تعیین‌کننده است و کنجکاوی هم ممکن است به امور مختلفی تعلق بگیرد که روان‌شناسی‌اش قدری پیچیده است، اما فکر می‌کنم در دوران ما چون تمدن یا تفکر مدرن تازه داشت وارد ایران می‌شد، نسل ما شناخت آن را بیشتر جدی می‌گرفت. امروز که این فرهنگ آمده، مظاهر عادی تمدن که همه آمده، این فرهنگ جایگزین شده و نسل تازه دیگر رغبتی را که ما داشتیم، ندارند چون فکر می‌کنند مانند کشورهای مدرن و پیشرفته هستند. حالا باید چه کار کرد؟ آیا این نسل هم باید همان شیوه‌های نسل ما را به‌کار ببرد یا شیوه‌های دیگری را باید در پیش بگیرد یا ناگزیر باید همین راه را برود؟ به‌هرحال، آن نسل قدیمی دیگر تکرار نمی‌شود، فقط امیدوارم نسل جدیدتر آبروی نسل قدیم را لااقل تا حدی حفظ کند.

همین پرسش را به‌نحو دیگری مطرح می‌کنم. هربرت گانس در «جامعه‌شناسی فرهنگ» دو اصطلاح «همه‌چیزخوارها» و «یکه‌خوارها» را مطرح می‌کند. به‌نظر می‌رسد در سال‌های اخیر یکه‌خوارهای فرهنگی ما، همه‌چیزخوار شده‌اند. به مشکل مالی ناشر اشاره شد، اما ناشر به این نتیجه رسیده به‌جای ده تا کتاب، صد تا با تیراژ پایین چاپ کند، چون حداقل شانسِ ویزیت اول را دارد و اگر شکست بخورد، کمتر ضرر می‌کند. چرا این خودآموخته‌ها دارند ناپدید می‌شوند و همه‌چیزخوارها جانشین شده‌اند؟
ثقفی: اتفاقا نظر من از منظری برعکس این است. ناشرانی مثل ما -نشر شیرازه- که کتاب‌های مشخص چاپ می‌کنند و تلاش دارند سطحی را حفظ کنند، فقط به‌صرف همین خودآموخته‌ها زنده هستند. همه کسانی که این کتاب‌ها را می‌خوانند یا مهندسی یا علومِ اجتماعی خوانده‌اند یا کارمندند، یعنی خودشان دنبال کتاب هستند… .

شما به نشر شیرازه و این‌دست ناشران اشاره می‌کنید که درست برخلاف وضعیت موجود کار می‌کنند. معدود ناشرانی مانده‌اند که به‌دنبال نوعی جذابیت باشند. از این ‌منظر این ناشران شاید نمونه مناسبی برای بررسی وضعیت موجود نیستند و روش آنها قابلِ ‌تعمیم به دیگر ناشران نیست… .
ثقفی: شاید، اما این اتفاق برای من معنای جامعه‌شناختی جذابی دارد. اینکه دانشگاه که کار خودش را نمی‌کند، به این معنا نیست که جامعه هم رها می‌کند. جامعه دارد می‌گردد، می‌خواهد بداند، بخواند. از مجموعه کتاب‌های تاریخ و علومِ ‌اجتماعی ما تنها یکی، دو تا هست که در فهرست اساتید است و دانشجوها دنبالش هستند،‌ اما خریداران همین خودآموخته‌ها هستند، و حالا کسانی‌که اول کار هستند «قدم‌اول»‌ها را می‌خرند. به همین محل‌ها و مؤسسات تدریس موازی نگاه کنید، بالاخره کسانی که به این کلاس‌ها می‌روند، به‌نوعی خودآموخته‌ هستند و خوشبینی من هم همین جامعه است، اما توان‌اش در همین حدود است. چهارصد، پانصد نسخه.

اگر کتاب را در نظام عرضه ‌و‌ تقاضا نگاه نکنیم، اتفاق دیگری در زمینه کتاب درخور تأمل است. حوالی سال هشتاد‌و‌نه بود که اغلب کتاب‌فروشی‌های راسته انقلاب، کاغذ کادو هم آوردند و به‌تدریج کتاب به‌شکل هدیه درآمد. اگر به بازار هدیه ایران نگاه کنیم اتفاقا کتاب، هدیه بُنجلی است. در قیاس با گردش پولی عطر و ساعت و لباس و دیگر هدیه‌ها، کتاب اصلا گران نیست. درواقع با وجود اینکه مدام در رسانه‌ها و فضای عمومی تلاش می‌شود کتاب را کالا نشان بدهند، کتاب به‌شکل هدیه‌ای نیمه‌لوکس-نیمه‌بُنجل درآمده است. پس چرا کتاب مدام دارد جذابیت‌اش را از دست می‌دهد و حتی فرایند تدوین آن هم ضعیف شده؟
فانی: شاید دلیل‌اش این است که کتاب ارزان است. اگر برای هدیه، مثلا یک بسته شکلات بگیرید حداقل پنجاه‌هزار تومان می‌شود. از طرف دیگر واکنش گیرنده هم معلوم نیست، که با کتاب بیگانه است یا اصلا بیزار است… ، اما نکته دیگر در مورد افت تیراژ این است که می‌گویند کتاب گران است و از قدرت خرید طبقه متوسط که کتاب‌خوان‌های جامعه هستند خارج است، اما به‌نظر من این‌طور نیست. به‌قدری در سبد خرید خانواده طبقه متوسط، هزینه کتاب پایین است که ابدا چنین بحثی مطرح نیست. اگر محاسبه کنیم، می‌بینیم طبقه کتاب‌خوان یک‌هزارم درآمدش را هم کتاب نمی‌خرد. بنابراین فکر نمی‌کنم گرانی کتاب و پایین‌آمدن درآمد طبقه متوسط عامل اصلی افت تیراژ باشد، علت‌ها را باید در جاهای دیگر پیدا کرد و به گردن گرانی قیمت کتاب نگذاشت.

ثقفی: مسئله اعتماد مخاطب هم مطرح است. نشر فرزان‌روز را یادتان هست، هر کاری در‌نمی‌آورد، مخاطب خودش را هم داشت. این‌دست ناشران به خودشان، به کتاب و به مخاطب احترام می‌گذارند. هر کتابی را چاپ نمی‌کنند. این است که می‌گویم دانشگاه باید محل نقد کتاب باشد. مثلا شما در فرانسه کلکسیونی را که آلن تورن سرپرستی می‌کند، با اطمینان می‌خرید. ببینید همین هانری لوفور، جامعه‌شناس و مبدع مباحث شهری فرانسوی که امروز در ایران هم مد شده، چیزی حدود هفتاد، هشتاد جلد کتاب دارد، اما بروید ببینید چندتای آنها را ناشران مهم چاپ کرده‌اند؟ سه یا چهارتایش را که جدی‌تر هستند، یعنی بسته به اینکه چه ناشری چه کتابی را چاپ کرده، می‌توان به کتاب اعتماد کرد. انتشاراتی همچون فایار یا نشر دانشگاهی فرانسه یا گالیمار، بُنجل چاپ نمی‌کنند.  اینجا هم همین‌طور است، هستند کسانی که می‌روند ببینند یک نشر چه چیزی را چاپ کرده است. من خودم کتاب‌های چهار، پنج ناشر را نگاه می‌کنم. در این سیکلی که داریم صحبت می‌کنیم، مسئله احترام به کتاب و اعتماد مخاطب مطرح است، البته مانند هر تجارت دیگری تا حدی هم باید به شکل بنگاه‌داری به نشر نگاه کرد تا تداوم پیدا کند. بسیاری از ناشران خوب ما که آدم‌های توانمندی هم دارند، این جنبه را دست‌ِکم می‌گیرند.

آقای فانی نظام رشته‌‌بندی دانشگاه‌های ما با کتاب‌هایی که درمی‌آید چقدر مربوط است؟ اتفاقا از این بابت مورد فرانسه نمونه بسیار جالبی است. فلسفه فرانسوی، فیلسوفانی مانند لوفور زیاد دارد که بیشتر در جهانِ انگلیسی‌زبان خوانده می‌شوند. برای اینکه رشته بندی دانشگاههای فرانسه فیلسوفی چون لوفور را نمی‌پذیرد. آدمی با روحیاتِ سورئالیستی،‌ بعد هم اگزیستانسیالیستی و چند سالی هم راننده تاکسی، که می‌خواهد درباره شهر بنویسد. چنین آدمی احتمالا باید در دانشگاه آمریکا برای کسانی مثل دیوید هاروی جذاب باشد. دلوز هم همین‌طور است. انگلیسی‌زبان‌ها، بیشتر کتاب‌هایش را می‌خوانند. در مورد اینجا هم به‌نوعی همین‌طور است. بخش زیادی از آثار علوم انسانی که منتشر می‌شود ربطِ چندانی به رشته های دانشگاه ندارد. بگذریم از اینکه بیشتر اساتید مثلا در رشته‌های فلسفه و هنر می‌گویند اینها را نخوانید، یعنی بیشتر توصیه به نخواندن می‌کنند و یک نگاه شهودی و اشراقی وجود دارد. به نظر شما نسبت این دو چطور باید تعیین شود، آیا دانشگاه باید این نسبت را برقرار کند؟
فانی: چنین انتظاراتی از دانشگاه که خیلی بعید است. چون اصلا برای این کارکرد شکل نگرفته، نه موافق است و نه حتی مخالف. از این نظر دانشگاه‌ نقش بسیار کمی داشته است. برای همین از سال‌های هزارو‌سیصدو‌چهارده، پانزده که دانشکده فنون‌و‌حرف درست شد، کارهای فلسفی مهم همیشه خارج از دانشگاه انجام شده. ادبیات هم همین‌طور بوده، فروزانفر خارج از دانشگاه هم همین آثار را می‌نوشت. شاید دانشگاه در حوزه علوم دقیقه موفق‌تر بوده باشد، اما در حوزه علوم انسانی تاکنون ناموفق عمل کرده است‌، ولی امیدوارم که با برهم‌کُنش دانشجو و دانشگاه و استادی که واسطه است، به جایی برسد، اما در مورد فرانسه بگویم؛ این آثار به زبان فرانسه معنا نداشته، مترجم‌های انگلیسی به‌ویژه آمریکایی یک معنایی به این آثار داده‌اند و به انگلیسی درآورده‌اند و آنها هم بیشتر در آمریکا معروف شدند، چون آمریکایی‌ها ساده‌دل هستند.  انگلیسی‌ها، اما فلسفه پوزیتیویستیِ تحلیلی خود را دارند، اما غرایبِ افکار فرانسوی‌ها هم برایشان جذاب است. بعد، از آمریکا دوباره به فرانسه صادر شد، فرانسوی‌ها هم فکر کردند ما چی کمتر از آمریکایی‌ها داریم که این تفکرات را قبول نکنیم… . به‌هر‌حال آنجا سنت برهم‌کُنشِ دانشجو و دانشگاه و جامعه همیشه زنده بوده است. ببینید ما حتی هیچ‌وقت نشر دانشگاهی خوبی نداشتیم. جز یک‌دوره‌ای در مرکز نشر دانشگاهی، که آن‌هم بیشتر محصول تعطیلی دانشگاه بود. این است که اصولا از نظام آموزشی ما –که از مدرسه شروع می‌شود تا برسد به دانشگاه- نمی‌شود چندان انتظاری داشت و آنچه رخ خواهد داد به ‌احتمال زیاد در بیرون از محیط آکادمیک است.

با این اوصاف سوال بزرگی پیش می‌آید: شما که به دانشگاه چندان امیدی نبسته‌اید، وضع نشر هم که این‌طور است، اوضاع نظام آموزشی از مدرسه تا دانشگاه هم که تعریفی ندارد، پس این امید و خوشبینی به آینده از کجا می‌آید؟
فانی: ناامیدی شدید و افراطی به خوشبینی می‌انجامد. برای اینکه خوشبین شویم باید کاملا نومید باشیم… .
ثقفی: در اسطوره‌های یونان داستان جالبی هست. آدم‌ها امکانِ آینده‌بینی داشتند، در‌نتیجه هیچ‌کس کاری نمی‌کرد، آنهایی که قرار بود خوشبخت یا بدبخت باشند، می‌شدند. خلاصه دیدند کسی کار نمی‌کند و اوضاع خراب است، می‌روند پیش زئوس که باید برای آینده‌بینی فکر کرد. او هم عصبانی می‌شود و آینده‌بینی را از آدم‌های خاکی –که ما باشیم- می‌گیرد. آنها هم شورش می‌کنند که چیزی را از ما گرفتی باید چیزی به‌جایش به ما بدهی. او هم هرچه فکر می‌کند می‌بیند بهترین چیزی که می‌تواند جایِ آینده‌بینی بهشان بدهد، امید است، اما خوب، «کامو»یی هم پیدا می‌شود که می‌گوید در شرایط طاعون هم باید بتوان شادمانه زندگی کرد. انسان می‌تواند محیط را برای خودش بسازد و لزوما فضا همه‌چیز را نمی‌دهد.

به‌نظر می‌رسد در نسبت ترجمه و تألیف در ایران تحولاتی در شرف شکل‌گیری است و گویا نهادهای رسمی هم در این روند مداخله دارند، اخیرا هم بخش خصوصی و ناشران با تأکید‌بر ادبیات بومی، انبوهی داستانِ ایرانی منتشر می‌کنند… .
فانی: همیشه کنش‌و‌واکنشی بین ترجمه و تألیف وجود دارد. این گرایش به تولید بومی، تا حدی طبیعی است، اما هنوز در تمام حوزه‌ها ترجمه می‌چربد و اقبال به ترجمه هم بیشتر است. بسیاری از ناشران بیشتر گرایش دارند ترجمه دربیاورند، چون از جهاتی می‌توانند نسبت‌به ترجمه اطمینانِ بیشتری داشته باشند. اینجا تقریبا همه ویراستارانِ ما، ویراستارِ ترجمه هستند، درحالی‌که در خارج ویراستارِ تألیفی داریم. هرجایی نوشته شده «Edited By»، منظور ویرایش تألیفی است وگرنه مترجم باید بتواند کار را دربیاورد. مؤلف ما هم زیر بارِ تألیف نمی‌رود. الان فقط در حوزه ترجمه است که ویراستار نقش مهمی بازی می‌کند وگرنه حوزه تألیف ویراستار را نمی‌پذیرد تا کیفیت تألیف بالاتر برود. به‌هرحال، همه‌جای دنیا گرایش به اشاعه تولید داخلی بیشتر است، اما هنوز هم غلبه با ترجمه است و تغییراتی که گفتید موفق نبوده. و اینکه تعداد کتاب‌های بی‌ارزش ما بیشتر است یکی از دلایل‌اش، کثرتِ کتاب‌های تألیفی است… .

و اگر ما کپی‌رایت را بپذیریم و قیمت کتاب‌های ترجمه با تألیف زاویه بیشتری پیدا کند، فکر می‌کنید اوضاع بهتر شود؟ در فضای فرهنگی ما، به‌ویژه در یکی، دو سال اخیر، درباره کپی‌رایت خیلی بحث شده و بیشتر هم از سوی مؤلف‌ها. بسیاری از نویسنده‌ها معتقدند یکی از دلایل اقبال‌نداشتنِ کارهایشان یا کیفیت پایین آثار تألیفی، این است که ما عضو کپی‌رایت نیستیم وگرنه کیفیت کار ما جهانی است، به‌اضافه اینکه با عضویت در کپی‌رایت، رقیب بزرگی چون ترجمه را هم می‌توانند مهار کنند.
ثقفی: من دقیقا نمی‌دانم کپی‌رایت از آنِ کیست. در اغلب کتاب‌های خارجی نوشته‌ است که کپی‌رایت حقِ نویسنده است. نویسنده‌هایی هم که ما اینجا آثارشان را ترجمه می‌کنیم،‌ اصلا یادآور حقِ کپی‌رایت خود نشدند و اتفاقا اینکه کتاب‌شان در ایران ترجمه شده است، برای‌شان جالب و اگزوتیک بود، اما ما شناخت چندانی از آن طرف  هم نداریم چون هرگز مسئله ما نبوده است. معلوم نیست که آن طرف چقدر پول می‌خواهد و چقدر قرار است روی قیمت کتاب کشیده شود. هر بار هم ما تماس گرفتیم تا اطلاع بدهیم یا مقدمه‌ای بخواهیم، برای‌شان جالب بود و فقط گفتند چاپ شد چند نسخه بفرستید. درباره تألیف و ترجمه نکته دیگری را هم باید در نظر بگیریم، اینکه بسیاری از کتاب‌های ما نوشته ایرانی‌هایی است که در خارج نوشتند، یا در خارج تحصیل کردند یا برای تحقیق رفتند، اینها را هم باید جایی دراین‎‌میان محاسبه کنیم؛ کسانی مانند یرواند آبراهامیان، احمد اشرف، تورج اتابکی، آصف بیات، نگین نبوی و  دیگران. کم‌کم باید جایی بین تألیف و ترجمه برای‌شان باز کرد، حتی ممکن است یک ایرانی در داخل کشور بنشیند و ترجیح بدهد اثرش را ابتدا به زبان انگلیسی بنویسد، به‌هر‌حال این فضای جدیدی است که در این روند جهانی‌شدن باید به آن بیندیشیم و شقّ سومی را هم اضافه کنیم.
فانی: بحث کپی‌رایت در این چهل، پنجاه سال چندین بار جدی شد، اما من فکر می‌کنم پیوستن یا نپیوستن به کپی‌رایت دستِ‌کم در کوتاه‌مدت، تأثیری بر کیفیت آثار و نشر ایران نخواهد داشت، گرچه در روند جهانی‌شدن تردیدی نیست که یک‌زمانی ما هم با مراتب و درجاتی، به کپی‌رایت خواهیم پیوست، اما این، تغییر چندانی در وضعیت نشر ایران ایجاد نخواهد کرد.

—————
*با اندک ویرایش و تلخیص مقدمه

همرسانی کنید:

مطالب وابسته