راهنمای کتاب

Search
Close this search box.

نه وطن، نه غربت؛ روایت نوش آذر از مهاجرت

نیلوفر دُهنی

برشی از کتاب:
نوشتن به وقت وطن
مجموعه یادداشتها و گفت و گوها در باره ادبیات تبعید فارسی
لندن: اچ اند اس مدیا، ۱۳۹۴

حسین نوش آذر به جز مجموعه داستان‌ها و رمان‌هایش که همه آن‌ها را در سال‌های مهاجرت منتشر کرده، ترجمه آثار ادبی را هم در کارنامه خود دارد. همچنین این نویسنده در سال‌های گذشته بابرخی نشریات از جمله روزگار نو، کبود،، سنگ، کاکتوس، ایران امروز و رادیو زمانه همکاری کرده است.

این مطلب مرور کوتاهی است بر داستان بلند ۱۰۴ صفحه‌ای «نه دیگر تک، نه دیگر تاب» که جزو نخستین آثار این داستان‌نویس ایرانی است که موضوع مهاجرت و بیگانگی از سرزمین و از خود را روایت می‌کند. این داستان، قصه شهری کوچک و مرد مهاجری است که پانزده سال پیش، روزی از وطنش گریخته، از سرزمین «مردان ژنده پوش و زنان سیاهپوش» به این شهرآمده، به جایی که شاید بتواند در آن ریشه بدواند. و حالا بعد از گذشت این سال‌ها یک بار که زنش رفته به سفری سه هفته‌ای تا خواهرش را در آمریکا، سرزمین مهاجران ببیند، او که پزشک است و از سال‌هاپیش در بیمارستان روانی شهر آخن کار می‌کند، حالا به خودش فرصت داده که چند روزی به جای رعایت نظم و دقت همیشگی در سرزمینی که جاه طلبی یک خصلت پسندیده به شمار می‌رود و به موقع سرکار حاضر شدن، فضیلت است، مانند ره گم کرده‌ای در یک شهر غریب آن چند روز را بدون ‌خبر کردن کسی، با خودش تنها بماند. مثل این سخن بهرام صادقی که نویسنده در ابتدای داستانش آورده: «بعد یک شهر دیگر و یک خانه دیگر و دوباره همان…‌‌‌‌ همان و همان… بی‌تغییر و بی‌یک حادثه…»

ایام کارناوال است و او که آنقدر در این شهر صد و پنجاه هزار نفری مانده که اکنون آنجا را زادگاهش می‌داند در کوچه‌های خلوت و نیمه تعطیل شهر قدم می‌زند و با دیدن آشنایان ایرانی و خارجی، آنچه از آن‌ها می‌داند و قصه‌های سرگردانیشان را در ذهن مرور می‌کند. آشنایانی که هیچ‌کدام در این سال‌ها به دوست بدل نشده‌اند؛ چون در اینجا «دوستی‌ها ریشه‌دار نبود؛ به حسب تصادف سر راه هم قرار می‌گرفتند، مدتی همراه و همسفر هم بودند، بعد ناگهان راه‌شان از هم جدا می‌شد. هرکس به راه خود می‌رفت و بعد از مدتی، دوستی اول جای خود را می‌داد به یک آشنایی سطحی».

جواد، پزشک ایرانی در سال‌های اولیه انقلاب، وقتی که «انقلاب بهمن، سقف ملیت و همزبانی را روی سرشان ویران کرد» و همه را گرفتار «حادثه‌ای بدفرجام» کرد، «فاجعه‌ای که در سرنوشت مردمانی نمود می‌یافت که با آنان زیسته بود و دوستشان داشت» از ایران یک راست به این شهر آمده بود. پیش از آن تا در ایران بود و از وقتی خودش را شناخت، کار کرده بود، هنوز دیپلم نگرفته بود که در یکی از کارگاه‌های جنوب شهر تهران کارگری می‌کرد، پس از آن هم در این شهر به هر ناروایی تن داده بود تا آنجا ریشه بدواند. فکر برگشتن به ایران را هم نکرده بود، یک‌بار هم که سفری چند روزه رفته بوده به آنجا، پشت دستش را بعد داغ کرده بود. نه مثل «مجیدی» که گذرنامه پناهندگی‌اش را پس داد، دار و ندارش را فروخت و یکه و تنها به ایران بازگشت، اما هنوز ششماه نگذشته بود که برگشت آلمان و گفت: «تازه فهمیدم که من همه جای دنیا تبعیدی هستم.»

دوستان قدیم و آشنایان این روزهای دکتر «جواد»، همه آدم‌هایی هستند خسته از کار یکنواخت روزانه، دلزده از دوندگی و تلاش برای پرداخت بدهی به بانک، از ترس از دست دادن کار و از خیلی چیزهای دیگر. یکی آنقدر پای میز رولت ایستاده تا صاحب سرمایه شود و رستوران ایرانی راه بیندازد و با دختری ایرانی ازدواج کند و بالاخره دست از همه چیز شسته و به بیمارستان روانی پناه برده، آن یکی کارگر چاپخانه بوده و حالا که اینجا آمده، زنش می‌خواهد بلوغی دوباره را تجربه کند، آن دیگری مهندس نفت بوده و اینجا نمی‌خواهد پیتزا در خانه این و آن ببرد، نشسته در خانه و به سنت آدم‌های وازده، از بقیه ایراد می‌گیرد و معلوم نیست چرا به قول آلمانی‌های شهر «مثل همه ایرانی‌ها فکر می‌کند تافته جدا بافته است» در حالی که آن‌ها «دوست دارند ایرانی‌ها را خوارببینند».

یکی قبلا دادستان شاه‌آباد بوده و اینجا خانه‌نشین و بهانه گیر و وسواسی شده. آن یکی به هر ایرانی تازه واردی می‌رسید، می‌گفت زندگی‌ات را تعریف کن که برایت به آلمانی بنویسم. به همه هم می‌گفت از اعضای یک سازمان حقوق بشر است، اما بعد معلوم می‌شود جاسوس سفارت ایران بوده. بقیه هم یا از مبارزه به دنبال اعتبار اجتماعی بوده‌اند یا در زمره کسانی هستند که اینجا به اعتباریک زندگینامه جعلی ماندگار شده‌اند و بعد حتی دروغ ساخته و پرداخته خودشان را هم باور کرده‌اند.

حتی «بانی» که کرد است و بعد از بمباران حلبچه به اینجا پناه آورده و «سهیل» یا «زهیل» افغان، همه تبعیدی‌هایی هستند که دیگر نه در زادگاه‌شان رسمیت دارند و نه در گریزگاهی که برگزیده‌اند. و اینجا در سرزمینی که مردمش دوست دارند به مردمان سرزمین‌های دیگر ترحم کنند، همه دارند در خانه‌های شیشه‌ای زندگی می‌کنند. اینجا هنوز بیمارانش ترجیح می‌دهند پزشک آلمانی آن‌ها را معاینه کند و وقتی روزی به یکی از این بیمار‌ها می‌گوید ایرانی است، جواب می‌شنود که: «چقدر خوب است که به جای آدمکشی تصمیم گرفته‌اید به انسان‌ها کمک کنید.» و حالا از میان این مهاجران، نسل دوم آنهاست که می‌بالد، اما انگار آن‌ها هم باید میراث‌خوار سنت هزار ساله سرزمینی باشند که نه دیگر به درستی می‌دانند کجاست و نه با زبانش آشنا هستند. در این میان منیر برای جواد، تنها نقطه روشن در این تاریکی بیکران است که بعد از یک ازدواج ناموفق و عصیان کور و فسق و فجور و عیاشی‌های بعد از آن، به زندگی‌اش پا گذاشته است.

حسین نوش‌آذر در این داستان، مهاجرانی را توصیف کرده که بیگانگی و تبعید همراه همیشگی و سرنوشت محتوم آنان شده. در غربت، حتی آن‌ها که موفق هستند و به آنچه می‌خواسته‌اند رسیده‌اند،باز هم تبعیدی و سرگردان هستند. نه اینجا به آرامش دست یافته‌اند و نه در وطن جایی دارند. نه می‌توانند بمانند و نه می‌توانند بروند و یک زندگی دیگر را شروع کنند. نه دیگر شوری مانده و نه دیگر شری. نه دیگر تک، نه دیگر تاب. شاید اگر به گفته آن کتابفروش شهر آخن، همه چیز سرزمین این ایرانی‌های تبعیدی‌ مثل خطشان زیبا بود، سرنوشت آن‌ها هم زیبا‌تر از این می‌شد.

—————————

مطلب بالا یکی از نقدهای کتاب نیلوفر دهنی است. فهرست مطالب کتاب و نویسندگانی که کارشان بررسی شده از این قرار است:

هوشنگ گلشیری / دنیای مهاجران در «آینه های دردار» گلشیری
میرزا فتحعلی آخوندزاده / آخوندزاده‌؛ از پیشروان ادبیات مهاجرت معاصر
غلامحسین ساعدی / الفبای آثار ساعدی
بهمن شعله ور / زندگی بی‌لنگر
محسن یلفانی / بازتاب وقایع روز در آثار ادبی
فریدون تنکابنی / خوابگردی خواننده در جهان داستانی نویسنده
حسین دولت آبادی / نوشتن به کدام زبان؟
پرتو نوری علاء (بلقیس) / اصلا اسم و عنوان نمی‌خواهد
گلی ترقی، نهال تجدد / مهاجرت، از دو دیدگاه
فهیمه فرسایی /  واکاوی یک «میهن شیشه‌ای»
رضا فرخفال / راوی قصه های روزگاران
قاضی ربیحاوی / تبعید و نوشتن از نبایدها
عزیز معتضدی / داستان به مثابه حافظه جهان
نسرین رنجبر ایرانی/ هزار نکته باریک تر از مو
شهروز رشید / تبعید که فضیلت نیست
حسین نوش آذر / نه زادگاه، نه گریزگاه
مهدی مرعشی / ایستگاه آخر، دره مرگ یا بهارستان؟
نسیم وهابی / بهانه‌ای برای برانگیختن خاطرات
کامران بهنیا / دل‌مشغولی بیمارگونه تمدن ما
بیتا ملکوتی / داستان مهاجران کم‌سواد
عباس میلانی / مرغ دلی که ‌گاه چون شیر می‌غرید
عتیق رحیمی / نویسنده و فیلمساز سرگردان
عزیزالله نهفته / درخت بیرون از خاک
الیاس علوی / شعر افغان: خشم بی‌پروا
عارف فرمان / رمانی برای همدلی بیشتر
رضا محمدی / رسالت نویسنده مهاجر
منوچهر فرادیس/ اگر این نسل دوام آورد

همرسانی کنید:

مطالب وابسته