مریم دهکردی
نبشت دات کام
ماجرا از زیبایی افسانهای و حیرت انگیز دختران بدخشان آغاز شد. با خواندن داستانی به نام «حفره» دربارهی یک دختر بدخشانی که دزدیده شده و به ایران آورده میشود. داستان، تاثیر گذارتر از آن بود که نام نویسنده را از یاد ببرم و بیشتر از آن توضیحی که دربارهی شکل گیری اثر نوشته بود او را در خاطرم ماندگار کرد: « خیلی سال قبل یادداشتی خواندم از علی میرفتاح در هفته نامهی مهر و او از زنان بدخشانی نوشته بود. از زیبایی مسحور کننده شان. از اینکه جزو زیباترین زنان جهانند و افسانهای درباره شان هست که در جایی جز بدخشان زنده نمیمانند و اگر از بدخشان بروند خواهند مرد. حفره که در مجموعه داستان اولم «تابوت خالی» در سال ۸۲ در تهران منتشر شد دربارهی دختری بدخشانی است که دزدیده میشود و به ایران آورده میشود.»
«بیتا ملکوتی» داستان نویسی بود که پیشتر هم نامش را شنیده بودم. سالها بعد وقتی رابطه مان در جهان مجازی به رفاقتی از راه دور بدل شد و بیشتر از او خواندم فهمیدم که میشود امیدوار بود در سالهای آینده، وقتی فرزندانمان بزرگ شدند، ما هم مثل نسل پیشینمان که فخر هم عصری با نویسندگان خوب دورانشان را به ما میفروختند، برای فرزندانمان از هم عصری با دختر نازک طبع و خوش قلمی بگوییم که نوشتن برایش چنین تعریفی دارد: « نوشتن پیش از هر چیز برایم یک دارو و درمان شخصی است. وسیلهای برای تعادل بخشیدن به ذهن و روانم. تا جایی که یادم هست هر زمان که میترسیدم، ناراحت بودم،احساس تنهایی میکردم، خشمگین بودم،ذوق زده بودم و هر احساس بیش از حد دیگری که بالانس ذهنی و روحی ام را به هم میریخت مینوشتم و البته میخواندم.»
تجربه های شعر و داستان
برای بیتا ملکوتی جهان پس از نوشتن شعری، داستانی، و یا حتی یادداشتی جای بهتری است. میگوید: «بعد از نوشتن یا خواندن همیشه احساس بهتری داشتم و میتوانستم ادامه بدهم. گاهی هم میرفتم سراغ یک کتاب که خواندنش تعادل را به زندگی من بر میگرداند. و برمی گشتم به یک انسان نرمال که توان ادامه دادن زندگی را دارد.»
او هویت خود را به عنوان «بیتا ملکوتی» برای خودش با نوشتن تعریف میکند و معتقد است: «بیتایی که نمینویسد برای من، یک بیتای به درد نخور، عاطل و باطل و مرده است. نقاط عطف زندگی من همان چیزی است که نوشته ام و مینویسم و لاغیر» بیتا ملکوتی میگوید که خود را بیشتر یک داستان کوتاه نویس میداند: «بیشتر از شاعر بودن یا رمان نویس بودن من داستانکوتاهنویس ام.» او که با داستان کوتاه پا به عرصهی جدی ادبیات گذاشته آن را «مدیوم محبوب خودش و مدیوم امروز در قرن بیست و یکم» مینامد. به نظرش «تاثیر داستان کوتاه شاید حتی بیشتر از شعر باشد.» شجاعانه میگوید که داستان کوتاه را «می شناسم» و «ادعا میکنم که میتوانم یک داستان کوتاه قابل دفاع بنویسم. این ادعا را در مورد شعر و رمان ندارم.»
دو مجموعه داستان کوتاه این نویسنده با نامهای «تابوت خالی» و «فرشتگان پشت صحنه» با داستانهایی فرمالیستی و تجربی در ایران منتشر شده اند. این دو مجموعه علیرغم سختی و سیاهی در مضمون برخی داستانهایشان کمتر از آنچه باید دیده شدند و این لطمه را «شاید از جانب ناشر دیدند. در ایران ناشر نقش مهمی در دیده شدن اثر دارد.» اگر چه آنطور که میگوید حالا که سالها از انتشارشان گذشته هنوز هم بازخوردهایی از آنها میگیرد: «هنوز هم از شهرهای دور در ایران در فیسبوک برایم پیام میگذارند و مثلا از فلان داستان در مجموعهی تابوت خالی میگویند که چقدر رویشان تاثیر گذاشته یا چقدر آن را دوست داشته اند.»
غیبت زن عاصی در ادب معاصر
رمان «مای نیم ایز لیلا» اولین کار بلند بیتا ملکوتی است. یکی از رمانهای منتشر شده فارسی از نشر «ناکجا» در خارج از ایران. آنچه در این داستان مورد توجه نگارنده است خلق زنی است که در میانسالی، در اوج سادگیاش تسلیم و زبون نیست. زن کنشگری است که جرات میکند و در میانسالی استعدادی را در خود کشف میکند که تا به آن روز از آن بی خبر بوده. بعد هم نمیترسد از اینکه شانسش را امتحان کند، روی صحنه میرود و آواز میخواند. نویسنده در معرفی شخصیت لیلا و سابقهی کنشگری در شخصیت زنان در داستانها و افسانههای ایرانی میگوید: «وقتی در دانشکدهی هنر و معماری نمایشنامه خوانی میخواندم، موضوع پایان نامه ام “زن حماسی، زن دراماتیک” بود. به همین دلیل روی زنان شاهنامه خیلی کار و تحقیق کردم. تهمینه از آن زنان اسطورهای کنشگر ایرانی است. زنی که از رستم خوشش میآید و شباهنگام با پای خودش به بستر او میرود. چنین نمونهای در ادبیات مدرن امروز ایران اگر نگوییم بینظیر ولی کم نظیر است. یا مثال دیگرش گردآفرید، زنی که مبارزهی مسلحانه میکند. با سپر و شمشیر و کلاهخود و آنقدر شجاع است که به جنگ سهراب برود. شما نمونهای همچون این زنها را در ادبیات امروز ایران کمتر میبینید یا اصلا نمیبینید. در نمونههای پیش از انقلاب میتوانم به فیلمنامهی “بیتا” اشاره کنم نوشتهی خانم گلی ترقی که بر اساس داستانی از خود ایشان نوشته شده و فیلم را آقای هژیر داریوش ساخته است. “بیتا” یکی از یاغی ترین و عاصی ترین شخصیتهای زنی است که در ادبیات ایران خلق شده. زنی که اصلا به موقعیتی که در آن گرفتار شده تن نمیدهد و از ابراز آنچه که هست نمیهراسد. از ابراز عشق ترسی به دل راه ندارد. از ترک هر آنچه که دارد نمیترسد، از تجربه کردن نمیترسد و در نهایت در پایان فیلم انتخاب میکند، سوار ماشین یک فرد غریبه شود.»
از نظر بیتا ملکوتی خلق چنین شخصیتی در دههی پنجاه و تبدیل چنین داستانی به فیلم در همان دوران «شجاعانه و تحسین برانگیز» است.
«لیلا» اگر چه تنها زن کنشگر در آثار ادبیات داستانی معاصر نیست -چرا که در برخی داستانهای هوشنگ گلشیری، شهرنوش پارسی پور، مهشید امیرشاهی و از متاخرترها شاید در آثار زویا پیرزاد یا حسین سناپور رد پایی از این زنان یافت میشود- اما باید گفت تعداد این نمونهها چندان زیاد نیست و اگر داستانهای شاخص نویسندگان صد سال گذشته را بررسی کنیم شاید به تعداد انگشتان دست این نمونهها را بیابیم.
لیلا، یوسف، کشف خود، عشق
بیتا ملکوتی در نامگذاری این داستان هم خلاقانه عمل کرده است. با توجه به درونمایه داستان و سایهی مهاجرت بر زندگی شخصیتها نامی که برای کتاب انتخاب شده گویی به دنبال گفتن حرف خاصی با مخاطب است: «هر کس کتاب را بخواند به جواب میرسد. دو بار این جمله در کتاب تکرار میشود. بار اول زمانی است که لیلا عشق را کشف میکند و بار دوم زمانی است که به کشفی از خودش میرسد که تا پیش از آن نمیشناخته.»
نکتهی قوت دیگر در این داستان فرم و تکنیک انتخابی برای روایت است. سه راوی که در طول داستان فصل به فصل برای ما حرف میزنند و انتخاب سه لحن متفاوت که با توجه به شخصیتها انتخاب شده اند. او میگوید که پیش از نوشتن داستان به همهی این نکات فکر کرده بود: «فکر کرده بودم به اینکه سه راوی داشته باشم. به اینکه هر فصل هویت مستقلی داشته باشد. اینکه داستان از انتها آغاز شود. اینکه سه لحن، کاملا متفاوت باشند. تلاش کردم که لحن دو شخصیت محوری رمان یعنی «لیلا» به عنوان یک زن معمولی مهاجر با «یوسف» که یک نویسنده با پیشینهی کاملا متفاوت است، متمایز باشد ودر ضمن میخواستم یک راوی سوم شخص هم زبان شخصیتهای فرعی تر باشد. مردهای بسیاری به من گفتند که «یوسف» را باور کرده اند و این باعث خوشحالی من شد چون مخصوصا روی لحن یوسف خیلی کار کردم که قابل باور باشد و نگویند یک زن این شخصیت را نوشته و نتوانسته شخصیت را دربیاورد.»
نویسنده برای اینکه داستان را به تیغ سانسور در ایران نسپارد آن را در انتشارات «ناکجا» در پاریس منتشر کرده است. او معتقد است که اندازه سانسور و حذف در ایران خیلی مشخص نیست و به نظر شخص ممیز مرتبط است. همین نبودن متر و معیار معین باعث شده او از همان «ابتدا» و آنگونه که میگوید: «تنها به خاطر دل خودم این کتاب بدون کلمهای حذف و دخل و تصرف چاپ شود.» البته منکر نمیشود که تا حدی درگیر خودسانسوری درونی خودش بوده و تنها توانسته به بخشی از آن غلبه کند و نه همه اش.
زنی که صدایش را کشف می کند
در بخش هایی از داستان اما به نظر میرسد نویسنده علیرغم تلاشش برای بیرون ماندن از روایت، نقش ستایشگر زن داستان را ایفا میکند. خودش اما جور دیگری به این ماجرا نگاه میکند: «لیلا شخصیت اصلی رمان است و همهی روایت حول محور اوست. طبیعی است که کفهی او از آدمهای دیگر قصه سنگین تر باشد. اگردر نهایت موفق شدن لیلا در کشف معجزهی درونش ومعجزهی حنجره اش، حس ستایشگری میدهد شاید این مسئله درست باشد. اما من در زمانی که این رمان را مینوشتم اصلا به اینکه بخواهم زن را در قصه ام ستایش کنم فکر نکردم. من اتفاقا در آن دوران از لیلا خیلی فاصله داشتم چرا که تجربیاتی که لیلا به عنوان یک زن میانسال متاهل (که مادر هم هست) دارد، در آن زمان نداشتم. هنوز به سن میانسالی نرسیده بودم. در حقیقت سن حالای خودم را آن زمان یعنی نه سال پیش نوشتم. آن روزها من تجربهی ازدواج نداشتم تجربهی مادر بودن نداشتم و در نتیجه لیلا از خودم خیلی دور بود.»
پیش از گفتگو با بیتا ملکوتی گمانم این بود که لیلا میتواند خود بیتا باشد. اما او میگوید: «لیلا برخلاف بیشتر شخصیت هایی که نوشتم و هر کدام تکهای از من را در خود دارند، دورترین به من است. اما یک وجه مشترک با منِ سالهای اول مهاجرتم دارد که اصلا دلیل نوشتن این قصه است. من در سال ۲۰۰۶ به آمریکا مهاجرت کردم و به عنوان کسی که تخصصی جز نوشتن شعر و داستان و نقد تئاتر نداشت وارد آمریکا شدم. وقتی که به آنجا رسیدم یک آدم کاملا معمولی و بیتخصص بودم. در حقیقت یک هیچکس بودم و لیلا آن وجه هیچکس من در آن مقطع است. یک آدم معمولی که کسی نیست اما باید به زندگی ادامه دهد.»
رمان «مای نیم ایز لیلا» را بخوانید. شخصیت لیلا را ببینید و او را با هیچ زن کنشگر دیگری مقایسه نکنید چرا که او زن متفاوتی است که برخلاف همتایان دیگرش نه انتقام شکست هایش را از کسی گیرد، نه ناله و نفرین میکند و نه حسرت میخورد. زنی است که میایستد روی صحنه، در کشوری که وطنش نیست و به زبانی که زبانش نیست از خودش میگوید. او زنی است که خودش را، حنجرهاش را کشف میکند و بی نیاز میشود.
———–
*با اندک ویرایش و افزودن میان تیترها