هوس رمان خواندن دوباره به سرم افتاده بود. رفتم شهر کتاب و «وقتی یتیم بودیم» نوشتهی ایشی گورو با ترجمهی مژده دقیقی را خریدم که بخوانم. بیشتر به خاطر مژده دقیقی که انتخابهایش تا حالا نومیدم نکرده بود، وگرنه خیلی به ایشی گورو اعتماد نداشتم.
اول) الان که حدود ۳۰۰ صفحه از کتاب را خواندهام به نظرم رسما مزخرف است. حتی از مزخرف از هم بیشتر. آشغال محض! واقعا نمیدانم دقیقی چه چیزی در این کتاب یافته که تشخیص داده ارزش ترجمه کردن دارد. قهرمان داستان کارآگاهی است که مدام دارد از خودش تعریف میکند که من کارم خیلی درست است و پروندههای زیادی را حل کردهام. اما بدبختی اینجاست که ما در داستان چیزی از مهارتهای او در حل پروندههای مختلف نمیبینیم. و در عوض مجبوریم رودهدرازیهای بیپایان و حوصلهسربر او را دربارهی گذشتههای پوچش بخوانیم و بخوانیم و بخوانیم. مردهشورت را ببرند مرد با این کارآگاهی که پرداختهای!
دوم) دیگر هیچچیز از ایشی گورو نخواهم خواند. توصیه میکنم شما هم وقتتان را با خواندن دریوریهای ایشی گورو تلف نکنید. چون این دومین کتابی است که از او میخوانم و چرند از کار در میآید— بعد از کتاب مضحک «هرگز رهایم مکن».
نمیدانم شاهکاری مثل «بازماندهی روز » چطور از زیر دست این آدم بیرون آمده. شاید هم جذابیت آن رمان صرفا مربوط به ترجمهی شگفت نجف دریابندری باشد و اصل کتاب چیز چرندی در حد دوتای بالا باشد. راستش نمیدانم.