مهدی جامی
شاعر بلخی را نمی شناختم. وقتی خودکشی کرد شناختم. این هم نوعی شناسایی است. نوعی از شناساندن خود به دیگری است. مرگ نقطه پایان است. وقتی این نقطه را خودت می گذاری نظرها را به خود جلب می کنی. همیشه دلیلی هست. اینکه چرا نتوانستی مقاومت کنی. چرا در هم شکستی. پهلوانی هم هست. گذشتن از سر جهانی است که بسیاری دیگر برای نگذشتن از آن جان دیگران را می سوزند و می گیرند. خودکشی شاعر بلخی را بگذاری کنار دیگرکشی بشار اسد پهلوانی بودن اش را واضح می بینی. خودکشی شاعر بلخی را بگذاری کنار انتحاری طالبانی انسانی بودن خودکشی را درک می کنی.
خودکشی زبان گروهی از شاعران و اهل قلم بوده است. از تقی رفعت و صادق هدایت تا غزاله علیزاده و زهرا ستوده و سیلویا پلاث. زمانی می خواستم و هنوز هم می خواهم اگر وقت و بخت یار شود در باره خودکشی اهل قلم ایران و فکر خودکشی در میان ایشان در صد سال گذشته بنویسم. حتی مردی بی همتا مثل علامه دهخدا هم روزگاری فکر خودکشی داشته است.
خودکشی خوب نیست. اما از آدم کشی و آدمخواری صدهزار بار بهتر است. از ستمگری بهتر است. از فریبکاری و چسبیدن به زندگی به هر قیمتی بهتر است. و اسرار حامد مقتدر این راه را انتخاب کرد. مثل مسعود یمام از همان شهر. مثل زهرا ستوده از همان بلخ. مثل بهرنگ کوهدامنی شاعر افغانستانی مقیم لندن. و مثل دیگر و دیگرها. بحران امروز افغانستان بحرانی است که خود را در حساس ترین جان ها نشان می دهد. در بدن افغانستان شاعران دردمندترین عضوهایند. آنها درد همه اعضای دیگر را می کشند. و گاه دیگر طاقت شان طاق می شود.
شعر مقتدر مقتدر است. من دو دفتر شعر او را که بختیارانه در خارج از افغانستان چاپ شده به لطف ناشر دستیاب کردم و خواندم و شعر او را شعری پرخون و جسور و عاصی و قوی یافتم. شاعر رفته است اما شعرش هست. کلام اش بخشی از تاریخ دردمند افغانستان را بیان می کند. بخشی از ریاکاری رایج را عریان می سازد. الان نمی خواهم نقد شعر او کنم اما شعرش سرشار از خلاقیت است. یک شعر از مجموعه گی ممنوع را انتخاب کرده ام و چند شعر از مجموعه مرگ مانیاک. معیارم این بوده که کدام شعرها او را بیشتر و صریحتر نمایندگی می کند و رگه های مرگ اندیشی و عصیان و کلافگی را بهتر نشان می دهد. مرگ شاعر را نباید دست کم گرفت. بدتر اینکه مرگ او را به متر خوب و بد دینی بسنجیم. انگار همه چیز دیگرمان عین دین است و تنها شاعر است که از آن تن زده است. دیدم که بسیاری از مخاطبان فیسبوکی او در صفحه اش پای یادداشت آخرش که در آن به استقبال مرگ می رود او را محکوم دانسته اند. ندیدم کسی آنجا بگوید اگر خودکشتن محکوم است و غیردینی حکم انتحاری که هم خود را می کشد و هم دیگران را چیست؟ در افغانستان تا وقتی انتحاری هست و پوشیده و آشکار شهید قلمداد می شود اسباب شرمساری است اگر کسی بخواهد شاعری را برای خودکشتن و رها کردن جهان به دیگرکشان شماتت کند.
یک.
مجموعه چیز
گی ممنوع
اسرار حامد مقتدر
ترجمه شعرها به انگلیسی از پروانه ترکمانی
لندن: اچ اس مدیا، نوامبر ۲۰۱۴
گِی ممنوع ۱۵
عه
کلافهام
گیچم
از شب پیشتر باید بروم
و این سیم خار دار
در خارم بریزد
که خلاصه شوم در بنبست یک اتفاق ساده
و طلاق بزند از زنش رییس جمهور
خب برای آخرین بار باید دل و زبان شوم
در چادری که گریه های ننهام هر شب اتفاق مییفتد
خودم را مرور کنم در روزنامه ای در سوریه
و در بیروت شبِ ده بار شیخ زایی راه بیفتنم
و اتفاقن در اسراییل بزنم روی سطحی
از کاباره در باران
و مست، مستتر مست قلبخورم در خیابان های
خاک خورده از کابل
روی خودم دراز بکشم
در عطوفت یک سگی
وغ وغ بزنم وغ بخورم در برف
در باران در خاکی
گنس بیفتم روی آفتاب در ایران
و خزر را خورد کنم در درد سرم
در رای دهی معشوقهام را کشته شوم
در کهریزک خواهرم را تجاوز کنم
و خودکشی
ادامه خواهد داشت
گیوتین نا وقت است
و دار در سرم ایستاده
باید بیفتم در هچل
در این تاریکخانه های دیگر نداشتن
خب
میفتم
و متولدم شاعر خواهد شد
در یک عبوس …
مرگ مانیاک
اسرار حامد مقتدر
لندن: نشر پاریس / اچ اند اس مدیا، مارس ۲۰۱۵ / اسفند ۱۳۹۳
تنظیم شعرها بر اساس حروف الفبا ست بنابرین هر حرفی عنوان یک شعر مستقل است:
| پـ |
من زندهام
اما این نفسهایی که از خانهام میآید
لنگ میآید
و مردی که به من میخورد خوب نمیخورد
ترشیِ عرق هایش سیگارم را بالا میزند
نبض میزند
خون گردان میکند که سردم باشد
بیا برویم
کجا؟
کی؟
من کجاستم؟
تو کیستی؟
و این عمامه که اصلن
از درونت بُلق زدهام
نه
من از درونیی ندارم که تو باشی
ساکت
نهایتت را بمال که مادر شود
حافظ در حافظهاش گم نکرده
و سعدی لنگ میاندازد زیر اخلاقش در «کرککالی»
من منم اینجا هوایم کم نمیبارد که بارانی شود
و هیچجا سیگارم را بلند نشدهام
نمیآیم …
ماندن میراثیست از پدر بزرگم زیر آن پالتو
جیغ نزن
من و باران از بوس و کنارخیلی خستهایم
من از آنسوی پروانهگیها میترسم که پیله شوم
خودم را از خودم برداشتهام
و این خانه که هووی خانمام تنهاییست
تِک میاندازد ساعت دیواری را
هیچ راستی در کجم نمیماند
وشاخ این رفتنها دهل دارد از دور
| تـ |
مادرم هنوز نافش تیر نزده
و پدرم از جوانیاش برنگشته
نگران چین پیشانیام هستم
که آواز نمیخوانی
و این شب که در برابرم از کوهی سبزتر است
واجبتر از هر چیز وجب وجبم متر میکند
میترسم
و از نهایتم دار کشیدهتر گِرد هوایم هواییام
پا بزن
پا بکوب
رفتن اتفاق غلیظیست
که اکثرن
بر نمیشود
نمیآیم
حرف نزن
نگرانیم را اتفاقن میجوشی
و من هزارهی که هزارماش را خودکشی کردهاند
| ر |
دیوانهام را اشتباهن زرد کردهام
در میان این همه من
میرقصم
و تو میزان شدهیی در ضربانم
که میچرخی
از نهایت بادهای جامانده از آبادی
بِرین اتفاقم را
و پا بزن در حریمی که اتفاقن بلق زده است
عاشقم
مرا معشوق
مرا معشوق
ببر در استدیومی که هنرگرهایش اینجاییست
و هر روز با ادامه
در ادامهام
میرقصند
و باد ساقدوشی که پیراهنم را تیک میزند
دوباره بیا
عفت فاحشهیست که ایمان دارد
| شین |
تنهاییام خدا رشد میدهد
مضمونهای نداشته
و پردهام از باکرهام خیلی فاصله دارد
گیچ میروم لای این اتاق که چشمم را گرفته
و دراز کشیده روی تخت
اشتهای کاذباش را هم میزند
اتفاقی قرار نیست بیفتد
جز خونیام که ده باره میشود
از غیرتت بیا
این زن که متعلق به تواست کره خواهد انداخت
حسابی شلوارم را نکشیدهام
و دستم سینههایم را خمیر نکرده
قرار نیست اتفاقی بیفتد
فقط چند ماههام را یک شبه تمام میشوم
| هـ |
چند روز است این کلاغ از سرم نمیپرد
بساطی جمع کرده از جمجمهام
و «تاتو» باز ماندهی در اعصابم که تندخوست
دل میزند از کنشها پای من
تکرار میشوم
مویم را تار تار میکَنم
خستهام کرده
خب ادامهاش را قبضه میکنم
نه اصلن
خودم را بر میدارم میگذارم روی بامداد
که باد ورم کند
و روی سکوی همسایه غلت بخورم
سیاهِ سیاه از زردم
بنزین پا ورقی خوبیست
برای ادامهی فردا
——————————————————
*دو گفتگو در باره حامد مقتدر در رادیو زمانه: خودکشی سه شاعر بلخ در چهارسال گذشته