کشکولی: کارگاه‌ها نویسندگان گلخانه‌ای تولید می‌کنند

حسن محمودی

انتشار رمان «این سگ می‌خواهد رکسانا را بخورد» بعد از وقفه‌ای طولانی در کارنامه نویسنده‌اش، یک بار دیگر قاسم کشکولی را مورد توجه منتقدان و اهالی داستان قرار داد. چاپ دوم این رمان که همزمان با نمایشگاه کتاب از سوی نشر بوتیمار منتشر شده است، به‌زودی منتشر می‌شود و ترجمه عربی آن نیز در حال انجام است تا در ماه‌های آینده به ادبیات عرب معرفی شود. مجموعه داستان «زن در پیاده‌رو راه می‌رود» و رمان‌های «ناهید»، «رمان‌نامه»، «بازی، مهندس یک رمان» و کتاب «روایتی از سوانح احمد غزالی» از جمله آثار این داستان‌نویس است. با قاسم کشکولی درباره رمان اخیرش به گفت‌وگو نشسته‌ایم.

«این سگ می‌خواهد رکسانا را بخورد» با فاصله زیادی از رمان قبلی‌تان یعنی«بازی یا مهندسی یک رمان» منتشر شد. این حفره بزرگ در روند کاری شما از کجا ناشی می‌شود؟
از چاپ نشدن رمان «بازی» در همان ابتدای سال ۸۰. پس از آن تعداد زیادی داستان کوتاه نوشتم و روی وب منتشر کردم و از سال ۸۹ هم درگیر رمان «این سگ می‌خواهد رکسانا را بخورد» بودم. داستان را کنار نگذاشتم، منتشر نکردم.

حمدان غسان در حال حاضر سرگرم ترجمه رمان شما به عربی است و با توجه به همزمانی انتشار آن، این اتفاق قابل تامل است. مترجم در این فاصله اندک چطور متقاعد شده است که رمان شما را برای ترجمه انتخاب کند؟
پیش از رمان «این سگ می‌خواهد رکسانا را بخورد» من با غسان از طریق شبکه‌های اجتماعی ارتباط داشتم و ایشان مجموعه «زن در پیاده‌رو راه می‌رود» و رمان «بازی، مهندسی یک رمان» را خوانده بود و قرار بود از میان این دو یکی را برای ترجمه انتخاب کند. حتی چند داستان کوتاه منتشرنشده‌ام را برای ترجمه برایش فرستاده بودم تا در مجلات ادبی عرب پیش از ترجمه کتاب چاپ شود؛ به دلیل آشنایی خوانندگان آنجا با اسم و کارهایم. در همین بین رمان رکسانا درآمد و این زمانی بود که ایشان برای بازدید از نمایشگاه بین‌المللی تهران به این شهر آمده بود. رمان «رکسانا» را با خودش برد و چند وقت بعد گفت که از میان کارهایم این رمان را انتخاب کرده است. خب این حق مترجم است.

برخی از منتقدان به ریتم کند رمان در فصل‌هایی به‌خصوص فصل هفتم اشاره می‌کنند. آیا خودتان به این امر واقف بودید و آیا آن را می‌توان در راستای مهندسی رمان‌تان در نظر گرفت؟
بله. در فصل هفت که اشاره کردید کاراکترم خواب است و طبیعی است ریتم رمان با خواب راوی هماهنگ شود. در عین حال راوی خسته و کوفته شده و از تک و تا افتاده اما به محض بیدار شدن از خواب در فصل هشت می‌بینیم مجددا رمان شتاب می‌گیرد. مثل انرژی بعد چرت در نیمه‌های روز.

دیالوگ‌های رمان‌تان تا نیمه کتاب به صورت معیار نوشته شده است، اما در نیمه دوم این قاعده رعایت نمی‌شود و به صورت محاوره و شکسته است. آیا فکر نمی‌کنید این مساله به یکدستی زبانی رمان لطمه زده باشد؟ آیا محاوره‌ای شدن دیالوگ‌ها در بخش دوم، امری تکنیکی و از سر تعمد بوده است؟
دیالوگ‌ها کلا به زبان معیار است چون روایت از فیلتر ذهن راوی است و غیرمستقیم اما رمان در آستانه نمایشگاه مجوز گرفت و همه تلاش ما این بود که به نمایشگاه برسد و ما ۱۰، ۱۲ روز بیشتر فرصت نداشتیم. رمان را چاپ کردیم و این موارد ویراستاری ماند برای چاپ دوم که الان اصلاح شد و برای چاپ بعد آماده است.

رمان با ضرباهنگ تندی شروع می‌شود. راوی شاهد سقوط زنش از بالکن است. به سرعت از پله‌ها پایین می‌رود و با سر متلاشی‌شده‌اش روبه‌رو می‌شود. بارها مسیر را می‌رود و می‌آید و جسد را جابه‌جا می‌کند. اما ناگهان این حرکت با تکرار و سردرگمی راوی روند کندی به خود می‌گیرد و راوی درگیر توهمی می‌شود که در این توهم رمان، ساختار مدوری پیدا می‌کند. درباره این ساختار و انتقادهایی که به آن وارد شده است، توضیح بدهید.
مواجهه با جسد توهم‌زاست و کاوه هم از این قاعده مستثنی نیست. سردرگمی و اشتباهات کاوه همگی ناشی از مواجهه با مرگ است.

برخی رمان جدیدتان را کاری پست‌مدرن می‌دانند، آیا خودتان موافق این مساله هستید؟
این موضوع پست‌مدرن دست از سرم برنمی‌دارد. از زن در پیاده‌رو شروع شد، در بازی بسط پیدا کرد و حال این سگ. خیر، من قصدم داستان‌گویی است بقیه همه داستان است. به من ربطی ندارد. حق خواننده است که کارهایم را پست‌مدرن ببیند یا دادائیستی یا سوررئال یا هرچیز دیگر. از منظر من کارم رئالیسم محض است.

خواندن رمان «این سگ می‌خواهد رکسانا را بخورد» به نوعی یادآور ادبیات بوف کوری است. آیا می‌پذیرید که رمان شما به نوعی خوانش دوباره «بوف کور» و گفت‌وگو با این ادبیات است؟
بوف کور که الان جزء کلاسیک‌های ماست و ادبیات کهن ما به‌طور کلی ارثیه پدری من است و من مثل ارث پدر به همه آثار پشت سرم نگاه می‌کنم.

در خوانش رمان‌تان، برخی توهم راوی را ناشی از اعتیاد او و بنگی بودن راوی را موجب آشفته شدن روایت می‌دانند. در حالی که به نظر می‌رسد توهم بهانه‌ای است تا ساختار رمان و بازخوانی زندگی راوی شکل بگیرد.
توهم راوی ناشی از مواجهه وی با جسد است که در علم روانشناسی خود مبحثی است و از بنگ نمی‌تواند باشد مگر اینکه کاراکتر بنگی نباشد و برای اولین بار باشد که آن را مصرف می‌کند اما به نظر می‌رسد او دائم در حال استفاده این ماده است، پس توهم وی به خاطر آن منتفی است اما حرافی‌ها و اشتباهات کمیک وی چرا، می‌تواند منشاء اینچنینی داشته باشد.

شما با نوشتن چند داستان کوتاه و درخشان در مجموعه «زن در پیاده‌رو راه می‌رود» شناخته شدید. اما کتاب بعدی‌تان داستان بلند «ناهید» بود و بعد هم رمان «بازی، مهندسی یک رمان». می‌خواهم بدانم با آن تبحر در نوشتن داستان کوتاه، چرا به ناگهان داستان کوتاه‌نویسی را بی‌خیال شدید و رمان نوشتید؟ این کار را هم وقتی کردید که داستان کوتاه در ایران در اوج بود و نوشتن داستان کوتاه هنوز فضیلت محسوب می‌شد و مثل امروز نبود که ناشر و مخاطب، رمان را بر داستان کوتاه ترجیح بدهد.
من از ابتدا با رمان آغاز کردم. رمان ناهید که در سال ۷۲ نوشته شد و دو سال بعد از مجموعه زن در پیاده‌رو راه می‌رود در آمد یعنی سال ۷۹. ما یک لذت ایجاز داریم، یک لذت اطناب. لذت ایجاز برای من به صورت داستان کوتاه متجلی می‌شود و لذت اطناب با رمان و این دو هیچ منافاتی با هم ندارند و زندگی بر پایه همین استوار است و داستان‌های من هم چه رمان، چه داستان کوتاه بر پایه زندگی.

آیا می‌توان امیدوار بود که قاسم کشکولی باز هم داستان کوتاه بنویسد؟
همین الان یک مجموعه داستان در دست دارم به نام «قرارداد عاشقانه ترکمانچای» که امیدوارم تا آخر سال آماده‌اش کنم و به ناشر بدهم و سال ۹۵ در بیاید.

در بحثی کلی‌تر به نظرتان داستان کوتاه ایران چه اوضاع و احوالی دارد؟
در حال حاضر اقناع‌کننده نیست. از فقدان تخیل فرهیخته و نوعی اصالت امضا رنج می‌برد و به نظر این از تبعات کارگاه‌های داستان است و پیشتر هم در اوایل سال‌های دهه ۸۰ در یک مصاحبه گفته بودم که کارگاه‌ها نویسندگان گلخانه‌ای تولید می‌کنند و حال به گمانم همان اتفاق افتاده است. مثلا داستان‌های من‌درآوردی آپارتمانی.

در کارنامه کاری شما بازخوانی ادبیات کهن هم دیده می‌شود. چه چیزی شما را واداشت تا مدتی داستان را کنار بگذارید و در ادبیات کهن فارسی تامل کنید؟
همان‌طور که گفتم ادبیات کهن ارثیه پدرم است و من به‌عنوان نویسنده باید بدانم چه چیزی را به ارث برده‌ام. در عین حال کار روی ادبیات کهن به شکلی درونی شما را یک نویسنده ششدانگ ایرانی می‌کند نه متاثر از ترجمه حتی اگر اثر پست‌مدرن بنویسید این پست‌مدرن به‌شدت ایرانی است.

همرسانی کنید:

مطالب وابسته