مگر نه که از منقرض شدن گونه ای گوزن یا ماهی یا درخت متاثر شده ایم، به گمانم بر انقراض گونه ای که ماییم نیز باید گریست. امروز وقتی در قطار شلوغ نگاهم افتاد به جمعیت که حتی یک کتاب در برابر هیچ یکشان گشوده نبود، چون مقاله ای در همین باره هم امروز خوانده بودم، بیشتر به فکرم برد. کسانی که گذرشان به لندن افتاده خوب می دانند، و شاید اولین چیزی که در طول سالیان از این شهر توجهشان را جلب کرده همین بوده، که در اتوبوس و تاکسی و قطار کمتر کسی هست که کتابی یا روزنامه ای در برابرش نگشوده باشد و سرش در آن نه. این تصویر همیشگی لندن بود که در کمتر شهری در جهان به این وسعت دیده می شد.
صحنه ای که امروز دیدم باعث شد دریابم که در عرض پنج سال و نه بیشتر اتفاق غریبی افتاده است، هر که در منظرم هست روی تابلت یا اسمارت فون خود مشغول فشاردادن دکمه های کوچکی است که لحظه ای چشم و سرانگشت از ان برنمی دارد. گوشی در گوش گاهی کلمه ای هم فریاد می کند. شاید بتوان گفت ده درصدی هم به بی آزارترین کار مشغولند یعنی گوش دادن به موسیقی. باری کتاب در کوتاه مدتی از صحنه غایب شده و شهری که ده سال قبل شهرداریش گفت که سالی یازده میلیون کتاب از قطارهایش جمع می کند و به کتابخانه های عمومی می سپارد، اینک نه که در کوپه هایش کتابی در دست کسی نیست که رها کند یا نکند، بلکه کتابخانه های قدیمی و بزرگ دارند یک به یک تعطیل می شوند به یک دلیل واضح که مشتری ندارند، یعنی کتابخوان. و این قصه کتابخانه هاست، کتابفروشی ها خود ماجرایی دیگرست.
خوش خیالان خود را فریب می دهند که این زاده پیشرفت بشری است و کتاب سنگین و ویران کن جنگل ها جای خود را داده است به تابلت و کیندل. کاش چنین بود، آمار این نمی گوید. آمار می گوید در جریان از رونق افتادن کتاب و از عادت افتادن کتابخوانی، خلاصه قصه هایی مانند متن های بی ماخذ ویکی پدیا نشسته است، و نسل فردا را از خواندن بینوایان معذور می کند چرا که خلاصه اش را در چند دقیقه می توان خواند و آن قدر دانست که درباره شان پیام فرستاد. این زندگی کنسرو شده، هنوز به جهان ما خطراتش را بازننموده است. چنان که آلودگی محیط و آب و هوا و دریا و اقیانوس هم اول به همین تولیدکنندگان چهره نمود، گیرم پنجاه سال نادیده اش گرفتند تا امروز که گریبان جهانی را گرفته است.
چند لحظه ای بر این ماجرا متوقف ماندم ناگهان دلم گرفت، ما که ایرانیان باشیم پانصد سال بعد از شکسپیر به دنیایی وارد شدیم که در آن نویسندگی هم شغل شد، پیش از آن فقط برای معلمان و استادان مدارس و دانشگاه چنین مقرر بود که از آن جا نیز ویکتورهوگو و شکسپیر بیرون نیامد هرگز. دویست سال پیش از زمان داستایوسکی و ویکتورهوگو، کتاب چنان رونقی گرفت که نویسندگان، شاعران، موسیقی دانان و ادیبان از قبل نوشتن و سرودن و ساختن زندگی می گردند و گاه زندگی شاهزاده وار، تا این سال ها که نویسنده هاری پاتر وارد باشگاه میلیاردرهای جهان شد. و این روند زاینده و شکوفنده بود، ذهن های درخشان پرورد، تجارت کتاب چندان که صنعت چاپ را میدانی بزرگ داد و کشتی های بزرگ در جهان به راه افتادند تا چکیده تفکر بشری را جا به جا کنند خود در جست و جوی استعدادها برآمد. استعمارگران وقتی به سرزمین های جدید رسیدند بر کول چارپایان و درشکه هایشان کتاب ها بار بود که آنان را از میزبانان متمایز می کرد. استعمارزدگان از دور وقتی دیدند فرزندان این غاصبان بیعار نمی مانند و دایم کتابی گشوده دارند، وسوسه خوانده و نوشتن در جانشان افتاد و این را الگوی آزادی دیدند و الگوی آزادی هم بود.
هم در ایران ما، اولین جنبش مردمی که خارج از محدود تخیل و در عالم واقع رخ داده، جنبش مشروطه بر بنیاد کتاب های پنهانی و روزنامه جات ضاله شکل گرفت که بام به بام و بقچه به بقچه و خوان به خوان رفت، و ذهن ها را گشود. با این همه کتاب، کوتاه مدتی پیش از این که نویسنده هاری پاتر به میلیارد برسد، در خاک باستانی ایران چنان شد که نویسندگانشان بتوانند از قِبَلش زندگی کنند گرچه نه به آسودگی. اینک دل باید سوزاند بر ما که نرسیده انگار به قول مشد حسن رودری ها را زدند و مغازه تعطیل.
ساده تر این که من گمانم هست، آن سه نسلی که بر اساس فیلم های هالیوود جهان را معنا کردند و عاشق آمریکا و فرهنگ آمریکایی شدند و این موجد هزاران حرکت شد و از همه مهم تر همین خیال، پرده آهنین درید و شوروی رقیب آمریکا را ساقط کرد. اما گمانم این است که فیلم های روی صفحه های کوچک تابلت چنین اثری نمی گذارد. آن جادو در سالن های تاریک در سرها می گشت، وقتی به دیدن سرگیجه هیچکاک سالن نفس نفس می زد، وقتی به تماشای آرواره ها اولین کار اسپیلبرگ سالن یک مرتبه به هوا رفت و نوشتند در تمام آن تابستان سواحل لاجوردین مدیترانه کم مشتری ماند. نشسته روی مبل و مشغول به هزار کار که چنین اثر ندارد فیلم. از همین روست که هی مبالغه اش بیشتر می شود. کتاب هم همین است با خلاصه بیهقی که نمی توان بر حسنک گریست، با بینوایان ده صفحه ای که نمی توان برای ژان والژان نگران بود و به بازرس ژوفر لعنت فرستاد.
نسلی که اینک می بینم خیابان ها و مترو و محوطه دانشگاه ها را پر کرده اند و جانشان در این صفحه جادویی کوچک است و لحظه ای از آن جدا نمی توانند شد، دیگر نیازی به رفتن به لوور برای تماشای آن لبخند ندارد، چه خیالشان به تماشای بارسلونا و شاهکارهای گائودی و پیکاسو و دالی؟ چرا این همه خرج کنند و بکوبند و به لاهه یا لوس انجلس بروند برای تماشای شاهکارهای ونگوگ و مانه و گوگن و سزان؟ همه این ها در دل این صفحه جا گرفته با تکنولوژی جدید و سه بعدی. پسرک برایم می گوید من دیشب نیم ساعتی در ونیز بودم . بعد شرح داد که یک فیلم چهار قسمتی سه بعدی دانلوود کرده که تمام ونیز را بهتر از تماشا نشانش داده است. گیرم خبر دهند که فیلم بوی شور دریا را هم آورده، صدای حرکت پارو در آب را هم، زمزمه قایقران را هم، با این همه این «سفر به ونیز» نیست. می فرماید تاریخ طبری را چه کسی می شد بخواند شانرده جلد، از همین رو به بیهقی رضایت دادیم که غرنویان را گفت نه از تاریخ انسان ابوالبشر اما همین را چنان به شیوایی نوشت که به عشوه کلامش مست شدیم و اگر باید بدانیم دانستیم که خودکامگان همه مانند یکدیگر طالح و صالح اند. بماند.
و چنین است که بیست سال بعد از آن که گفتیم شبکه های اجتماعی آدمیان را در دهکده ای به وسعت جهان جا می دهد و به هم نزدیک می دارد و از هم باخبر، اینکا می بینم دخترکان و پسرکان جوان دلداده و مست یکدیگر زمزمه در گوش هم نمی خوانند بلکه هر کدام این لوح را گشوده اند در برابر و با آن به رختخواب می روند. فیلمی از نوجوان ژاپنی دیدم که هشت سال بود از اتاقکی بالای برجی، چسبیده به اتاقک آسانسور ماند و تکان نخورد، تشکی داشت و کامیپوتری و مادری که کار می کرد و هفته ای یک بار می آمد برایش غذا در یخچال می گذاشت . همان مادر در دوربین گفت کارش انقدر زیاد بود که با من سلام علیک هم نکرد. دیروز در مستندی دیگر دیدم در چین مراکز بزرگی هست برای ترک اعتیاد. ترک اعتیاد به اینترنت. ترک اعتیاد به کامپیوتر.
در این خیال تلخ و جهانکاه بودم که ناگهان دل امیدوار نویدم داد که بشر راه یاب است و اندیشه بلند او راهگشا. همین وسایل ارتباطات مدرن و همین ارتباطات نوع مدرن که چنین آتشی به جان کتاب و به گمان من تکثیر دانش و خیال زده اند، آن سوتر، در لابراتوارها و بخش های تحقیقات مراکز علمی عالم چنان وسعت و سهولتی بخشیده اند به تحقیقات و پیشرفت های علوم تازه که در وهم نمی گنجد. در طب، در جراحی، در داروسازی و در ساخت هرچیز که به خیال بشر می گذرد. و گمانم هست که از همین باب نجات انسان از این تالاب فرامی رسد، نه از مراکز ترک اعتیاد چینی.
در آن فیلم دیدم مادر چینی می گوید چه فایده این ها که با هم حرف نمی زنند، گیرم عمرشان صد سال شود. نه من که کامبیز درم بخش هم به قلم و خیال نازکی که دارد نگران کتاب است. نگاه کنید!
———————
*تیتر از راهک. کارتون از کامبیز درم بخش