فرشاد قربانپور
گفتگو با عنایت الله رضا
روزنامه بهار
با دکتر عنایتالله رضا در زمان حیاتش و دو سه سالی پیش از درگذشت، چند جلسه گفتوگو کردم. قصدم این بود این گفتوگو را به صورت کتابی مستقل درباره زندگی و زمانه دکتر رضا منتشر کنم. هنوز هم در پی آن هستم. در اینجا بخشهایی از آن گفتوگو را درباره روزگار و حال و روز دکتر عنایتالله رضا منتشر میکنم. دکتر عنایتالله رضا در ۱۲۹۹ در رشت به دنیا آمد. او به ارتش پیوست و به فرقه دموکرات آذربایجان رفت. بعدها به شوروی مهاجرت کرد. در سال ۱۳۴۷ دوباره به ایران بازگشت و به تدریس در دانشگاه پرداخت. او کتابهای متعددی درباره چهره کمونیسم و رهبرانش منتشر کرده است. دکتر عنایتالله رضا در ۹۰سالگی در تیرماه ۱۳۸۹ درگذشت.
آقای دکتر چند سالتان است؟
من حدود ۹۰ سال دارم. البته بر اساس شناسنامه ۸۸ سال دارم.
یعنی سن شما بر اساس شناسنامه با واقیعت تفاوت دارد؟
نمیدانم. اما آن زمان که من به دنیا آمدم شناسنامه که نبود. در آن زمان پشت قرآن یا چیزی شبیه آن به تاریخ قمری مینوشتند که فلان فرزند در ساعت فلان به دنیا آمده است. برای من هم به همین صورت نوشته بودند.
شما در کجا به دنیا آمدید؟
در گیلان.
گیلان را میدانم. منظورم محل دقیق بهدنیاآمدن شماست. چون خانواده شما بسیار بزرگ و گسترده بود و ممکن است شما در ییلاق و یا قشلاق به دنیا آمده باشید.
بر اساس شناسنامه من خردادی هستم. اگر این تاریخ درست باشد من در رشت به دنیا آمدهام. در خرداد ۱۲۹۹. چند ماهی از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ بزرگترم.
و این حس خوبی به شما میدهد؟
نه آقا. من به صورت شوخی و مزاح گفتم. در غیر این صورت کودتای سوم اسفند چیست آخر؟ اصلا خود ما آمدیم به این دنیا چه کردیم؟ چه گلی بر سر چه کسی زدهایم؟ هیچ. عمری بود که رفت. حتی بر لب جوی هم نگذشت…
در سرزمین بهشت سوسیالیسم گذشت؟
تمام عمر ما که در آنجا نبود. من حدود ۴۰سال است که در ایران هستم. این خودش سالهای درازی است. شوخی نیست. اما عمر را به صورت کلی میگویم. در غیر این صورت روزگار من خیلی هم بدتر از روزگار بسیاری از افراد دیگر نبود. من تجربههایی داشتهام. من در بیشتر تجربیاتی که داشتم در اصل زیستهام. تجربهای بدون واسطه. از این جهت خوشحالم. اما بهشت سوسیالیسم واژه کوچکی نیست. جانها بر سر آن گذاشته شد. ۴۰ سال پیش اگر برای اشاره به عنوان یک نمونه شکستخورده یا آبکی و پوشالی از شوروی از واژه «بهشت سوسیالیسم» استفاده میکردید ممکن بود جان خود را از دست بدهید و یا آسیبی به شما برسد. خوش باوری فراگیری بود در آن زمان. فقط خوش باوری نبود. عمق حماقت بسیار زیاد بود. من هم در همین جریان قرار گرفتم. بدون هیچ پردهپوشی بگویم که همه ما گمان میکردیم به شوروی میرویم و مسئله همه ما حل میشود. اما در واقع مسئله خود ما بودیم و شوروی باید این مسئله را حل میکرد. ما این بخش دوم را درک نمیکردیم.
شما البته همیشه به بخشهایی از زندگی خود انتقاد داشته اید.
هنوز هم دارم. ما اشتباه کردیم. این دیگر شوخی نیست. مسئله این است که دیگر بحث این نیست که ما اشتباه خودمان را بپذیریم یا خیر. مسئله این است که تاریخ به ما اثبات کرده این راه اشتباه بود. تاریخ چیزی نیست که ما بتوانیم از آن فرار کنیم.
آقای دکتر این روزها چه میکنید؟
روزها معمولا به دایرهالمعارف بزرگ اسلامی میروم. همانطور که میدانید من مسئول بخش جغرافیا در آن مرکز هستم. پژوهشهایی است که انجام میشود و من هم در آنجا هستم. این مرکز در سالهای اخیر کارهای خوبی انجام داده است.
یعنی کار شما فعلا بر مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی منحصر است ؟
در چند مرکز دیگر به عنوان عضو شورای مشاوران وغیره عضو هستم. اما بیشتر آنها را نمیروم؛ یعنی نمیرسم که بروم. در اصل وضعیت جسمی من اجازه نمیدهد بتوانم به همه آنها برسم. اما عموما سعی میکنم به دایرهالمعارف بیایم.
مشکل جسمی شما چیست؟
دکترها هر کدام چیزی میگویند. خانواده و دوستان هم چیزی دیگر. دوستان و خانواده همیشه دلداری میدهند. امیدواری میدهند برای شفا، و دکترها هم میگویند مثلا فلان رگ قلب شما مشکل پیدا کرده و باید درست شود. اما به حرف هیچکدام از اینها اعتنایی ندارم. پرسش من از پزشکها این است که اگر آن رگ را درست کردید دیگر مشکل حل شده و من ۲۰۰ سال زندگی میکنم؟ امروز هیچکس به این فکر نمیکند که سنی از من گذشته و مشکلاتی که برای من پیش آمده نه به دلیل بیماری و… بلکه در اصل از عوارض پیری است. آقا این قلب حدود ۹۰ سال است که در کار است شما ۷۰ را در ۶۰ و سپس در ۲۴ و سپس در ۳۶۵ و سپس در ۹۰ ضرب کنید نتیجه میشود تعداد دفعاتی که قلب من زده است. آقا پیر شدیم؛ اما خوشحالم که کاری هم کردهایم. از زمانی که همسرم درگذشته است دیگر خیلی به من خوش نمیگذرد. همسر خوبی داشتم. پا به پای من در تمام زندگی و تمام فرازونشیبها آمده بود.
از کدام بخش از زندگی خود راضیتر هستید؟
همه بخشهای زندگی برای من جذاب بود. دورانی را که با همسرم در ایران زندگی میکردیم، پس از بازگشت دوباره به ایران، دوران خوبی بود. تا وقتی که او بود همه چیز میگذشت. اکنون هم میگذرد اما سخت میگذرد.
نظرتان در مورد فعالیتهای سیاسی خودتان چیست؟
اینکه دورهای کمونیست بودم.
بله.
در همان فضا تصور این بود که درست است. اکنون که نگاه میکنم میبینم راههای دیگری هم بود. من پس از بازگشت از شوروی سراغ نوشتن و ترجمه آمدم. از کارهایی هم که کردم راضی هستم. پیش از اینکه بروم هم میشد چنین کارهایی کرد. اما مسئله این است آن تجربه باید پشت سر ما باشد تا ما به کارهایی برای روشنگری روی آوریم. امروز که مینگرم میبینم کار سیاسی ما ایرادهای اساسی داشت. من به خودم انتقاد دارم. به کارهایی که کردم؛ نگاهی که به شوروی داشتم به کلی اشتباه بود. ما کور بودیم و نمیدیدیم. اما مسئله این نبود که در آن زمان افراد بینای زیادی وجود داشته باشند. نهخیر. مانند امروز نبود. افراد کمی بودند که ماهیت شوروی را بهدرستی درک کرده بودند. یکی از اولینها خلیل ملکی بود. او متوجه مسئله شد، اما پس از مصدق بود که حرفهایش ازسوی عدهای شنیده شد. تا پیش از مصدق کسی شناخت درستی نداشت.
کمی توضیح دهید، چه ربطی به مصدق دارد؟
در دوره حکومت مصدق اتفاقاتی در ایران رخ داد و مطبوعات چیزهایی نوشتند. این نوشتهها و فعالیتهای سیاسی دوره مصدق به یک بعد از روشنگری کمک کرد. کمک شایانی هم کرد. درواقع پس از این بود که تحلیلهای بهنسبت بهتری از فعالیت سیاسی، حزب توده، سوسیالیسم، شوروی وغیره در ایران ایجاد شد. تا پیش از آن تصویر درستی وجود نداشت. تصویر پس از آن هم درست نبود، اما به نسبت پیش از آن کمتر غبارآلود بود. در چنین فضایی بود که افرادی مانند خلیل ملکی حرفهایی میزنند.
پس از بازگشت شما هم به همین جریان پیوستید؟
به جریان سیاسی؟
نه جریانی برای تنویر افکار.
بله. سعی کردم با ترجمه و نوشتن کتاب به عدهای که در اینجا برای شوروی سینه میزنند بگویم واقعیت چیست. من آنجا را دیده بودم. آن «بهشت سوسیالیسم» را که به آن اشاره کردید دیده بودم. ما مهاجرت کردیم تا به این بهشت برسیم. رسیدیم اما بهشت نبود…
تازه شما مهاجرتی در دوران مهاجرت هم داشتید.
به چین رفتم. تصورم این بود که آنجا شاید بهتر باشد. این زمانی بود که هنوز کورسویی از امید برای پیروزی سوسیالیسم در دلمان بود. البته این مهاجرت بیشتر برای دوری از رفقای هموطن بود. میخواستم از اینها دور باشم.
ترجمه کتابها چقدر موفق بود؟ به آن اهدافی که میخواستید رسیدید؟
من هیچ ارزیابیای در این مورد نکردهام. نمیدانم چقدر موفق بود. اما مشکلاتی که برای من ایجاد میکردند نشان میداد در حال تاثیرگذاشتن است.
چه مشکلاتی؟
برای نمونه برخی کتابفروشیها که این کتابها را میفروختند تهدید میشدند که این کتابها را نفروشید. برخی را میخواستند آتش بزنند. شیشهاش را بشکنند و غیره.
بیشتر برای کدام کتابها اینچنین تهدیدهایی وجود داشت.
برای بسیاری از آنها بود. «سیمای زندهبگوران»، «گفتوگو با استالین»، «طبقه جدید» و بسیاری دیگر. اساسا گفتن چنین حرفهایی در آن فضا یک تابو بود. چه کسی میپذیرفت در شوروی چنین اتفاقهایی رخ میدهد؟ سینه چاک میکردند برای شوروی. وقتی استالین مرد برخی در ایران راهپیمایی کردند و برایش ختم گرفتند و گریه و زاریها کردند. شما آن روزها نبودید. ای کاش بودید و میدیدید. البته من هم ندیدم. اما وصفش را شنیدم. من در آن زمان شوروی بودم. هنوز اعتقاد داشتم. من برای مرگ استالین گریه هم کردم. در آن زمان از نظر من او انسانی بزرگ بود. هر چند هنوز هم معتقدم انسان بزرگی بود که توانست ماشین نظامی هیتلر را به زانو درآورد، اما اینها همه با ملت و کار ملت بود. از این گذشته جنایتهای استالین فراموشنشدنی است. تاریخ استالین را تبرئه نمیکند، هرچند او دروازه مدرنیته را به سوی ملت روس گشوده باشد.
این تنها در مورد استالین صدق میکند؟
ببینید وقتی تاریخ بخواهد در مورد رهبران شوروی حکم صادر کند به نظر من با لنین و استالین به صورت برابر برخورد نخواهد کرد. تا اندازه زیادی به نظر من لنین تبرئه خواهد شد. او بیشتر بیمار بود و درثانی او رهبری تاسیسگر بود که در نوع خود بسیار خوب عمل کرد. او شخصیتی داشت که بدون ارتش قدرتمند بود. جاذبه او و توان و قدرت شخصیاش چنان بود، بدون حضور هیچکس دیگری همه را مبهوت کرده، و تحت تاثیر قرار میداد. رهبری در ذاتش بود. تحلیل رفتار و کردار او یک مسئله دیگر است. اما استالین شخصیتی به کلی متفاوت داشت. استالین بدون ارتش سرخ هیچ نبود. برای همین تمام رهبرانی را که بهصورت بالقوه میتوانستند رقیبی برای او باشند از میان برداشت.
شما وقتی که در شوروی بودید هم ترجمه میکردید؟
آنجا اصلا چنین فضایی نبود. حرفی از این میزدیم، بهسرعت به اردوگاه کار اجباری منتقل میشدیم.
به چه اتهامی؟
دشمن خلق.
بنابراین اولین کتابهای شما در ایران چاپ شد؟
بله. پس از بازگشتم به ایران انجام شد. من در سال ۱۳۴۷ به ایران بازگشتم. پس از آن بود که سراغ ترجمه رفتم.
انگیزه شما چه بود؟
میخواستم به همینهایی که برای استالین و شوروی در ایران سینه میزنند نشان بدهم واقعیت چیز دیگری است. برای این منظور ابتدا تصور کردم کتابهایی بنویسم. اما بعد به این نتیجه رسیدم اگر کتابهایی را از زبان دیگران، بهویژه کسانی که در اروپای شرقی بودند، ترجمه کنم و به این نسل ایرانی بدهم جواب بهتری خواهم گرفت.
چرا این تصور را داشتید؟
آن روزگار، روزگار شک و تردید بود. همه به هم شک داشتند. هر کسی بهراحتی متهم میشد که از دستگاه(شاه) حقوق میگیرد. در واقع هر کسی اگر حرفی انتقادآمیز و یاحرفی مخالف با نظر آنها بیان میکرد با چنین اتهامهایی روبهرو میشد. متهم میشد از ساواک پول گرفته است.
شما هم متهم شدید؟
بله. متهم شدم. همین الان چند کتاب من به دلیل چنین بهانههایی زندانی شده است. البته نه اینکه تصور کنید دولت اجازه چاپ نمیدهد. خیر افرادی بودند که من را متهم میکردند. همیشه هم بدون مدرک. یکی از همین افراد این روزها تبدیل به ناشر آزادیخواه این کشور هم شده است. با حرکاتی زشت و ناپسند سبب شد چند کتاب من برای چندین سال اجازه انتشار نداشته باشند، آن هم نه برای خط قرمزهای سیاسی کتاب، بلکه به دلیل تردیدی که روی مالکیت معنوی کتاب ایجاد کردند.
بهویژه که در کتابخانه پهلوی هم کار میکردید و این تکه خوبی بود برای تکمیل پازل آنها.
بله. چه اتهامهای بیاساسی که نشنیدم. اما اگر اینها درست بود چطور پس از انقلاب ریاست همان کتابخانه را به من دادند؟
از نظر خودتان مهمترین کتابی که ترجمه کردید کدام کتاب است؟
از نظر من در میان کتابهای علوم اجتماعی کتاب «طبقه جدید» میلوان جیلاس کتاب خوبی است. کتاب دیگری که من خیلی آن را دوست داشتم کتاب «ریشههای کمونیسم روسی و مفهوم آن» نوشته نیکلای بردیایف بود. اگر از من بپرسید خواهم گفت برای این دو کتاب به عنوان کتابهایی روشنگر در زمینه مسائل اجتماعی اهمیت قائل هستم.
شما قصد نوشتن خاطراتتان را ندارید؟
خیر.
چرا؟ دلیل خاصی دارد؟
دوست ندارم. اصلا خاطرهنویسی شخصی چون من یعنی چه؟
در سالهای اخیر چند کتاب در مورد شوروی منتشر شده است. خاطرات اردوگاههای سیبری و غیره. اینها چقدر درست است؟
همه درست هستند.
شما هنوز مارکسیست هستید؟
به هیچوجه. اما من معتقدم مارکس یک دانشمند بزرگ بود که تحلیل جامعه سرمایهداری زمان خودش را به شکل داهیانهای در کتاب «کاپیتال» بیان کرد.
نظرتان درباره ایران چیست؟ ایران را دوست دارید؟
ایران جان است.
————————–
*مطلب در سایت روزنامه بهار اسم گفتگوکننده را ندارد. اما فرشاد قربانپور در صفحه فیسبوک اش روشن کرده که این گفتگو از کارهای او ست.