توکلی طرقی: بازخوانی تاریخ ایران برمبنای تاریخ اروپا روش مبتدیان است

مهرنامه
(مهر ۱۳۸۹)

بخش دوم گفتگو با دکتر توکلی طرقی
بخش اول را در اینجا خواندید: رها شدن از اسطوره غرب-شرق و استعاره وطن بیمار.

نگاه اروپا محور و شرق شناسانه تا چه حد بر تاریخ‌نگاری جدید در ایران سایه افکنده و چه گره‌هایی در تاریخ‌نگاری ایرانی ایجاد کرده است؟
اروپا‌شناسی و مرجع دانستن اروپا دو پدیده متفاوت هستند. آشنایی با آثار دیگران به معنی تقلید از آثارشان و تکرار باورهایشان نیست. به علت جهانی شدن علوم، تاریخ‌نگار حرفه‌ای می‌بایستی با روش‌ها و نظریات متفاوت علوم انسانی و اجتماعی آشنا باشد. بدون آشنایی با زبان‌شناسی، روان‌شناسی، تاریخ علوم، اقتصاد سنجی، جامعه‌شناسی، مردم‌شناسی، فلسفه و فلسفه تاریخ، تاریخ نویسی کاری تفننی خواهد بود. این علوم را غربی پنداشتن همان اندازه ناسنجیده است که علوم فیزیک و شیمی و مکانیک و بهداشت و کامپیوتر را علوم غربی بشناسیم. دانش بشری شرقی-غربی ندارد. از ابزارهای پژوهشی و انتقادی که دیگران ابداع کرده‌اند نباید هراس داشت. آنچه که ناپسندیده است تکرار مشاهدات تاریخ اروپا درباره تاریخ ایران است. تحولات تاریخی در ایران روندی متفاوتی داشته و بازخوانی تاریخ ایران برمبنای تاریخ اروپا روشی مبتدیانه است. مورخ حرفه‌ای مقلد پیشینیان نیست اما می‌بایستی که مجتهد بر آرای مهم در علوم انسانی و اجتماعی باشد. اجتهاد تاریخی بدون آشنایی منتقدانه با آرای کسانی که به شکل‌گیری فکر تاریخی کمک کرده‌اند ممکن نیست.

همانگونه که فیزیک شناسان می‌بایستی با نظریات گالیله و نیوتن و انیشتین و انقلاب‌های علمی و روایتی‌های تاریخی دگردیسی هنجارهای علمی آشنا باشند، استادان علوم انسانی و علوم اجتماعی نیز می‌بایستی با نظریات کسانی که این علوم را پی انداخته‌اند آشنا باشند. پس مورخ حرفه‌ای نمی‌تواند از فلسفه تاریخ هگل و نگرش جامعه شناختی ماکس وبر (۱۸۶۴-۱۹۲۰) بی‌خبر باشد. البته این آشنایی به معنی تکرار مبتدیانه برخی نظریات ناسنجیده ایشان درباره ایران و شرق نیست. در تحول فکر تاریخی به همان اندازه که هگل و وبر اهمیت داشتند، کسانی چون کارل مارکس (۱۸۱۸-۱۸۸۳) و میشل فوکو (۱۹۲۶-۱۹۸۴) و تامس کوهن (۱۹۲۲-۱۹۹۶) نیز اهمیت دارند اما این هم بدین معنی نیست که ایشان را مرجع قرار داده و هر چه را که نوشته‌اند بدون سنجش‌گری بپذیریم. در کنار کسانی که ابزارهای انتقادی را فراهم ساخته‌اند، ضروریست که با تاریخ علوم انسانی و اجتماعی در ایران و نگرش‌های متفاوت به تاریخ ایران آشنا شد.

تنها با شناختی تاریخی از تاریخی اندیشی است که تاریخ‌نگاری در ایران می‌تواند از نگرش‌های شرق شناسانه بگذرد و به خودآگاهی تاریخی برسد. در چند دهه گذشته تاریخ‌نگاری با تحولات بزرگی روبرو بوده است. اما برخی هنوز هم در شناسایی جوامع انسانی علوم تجربی را مرجع قرار می‌دهند و براین باورند که فیزیک و شیمی و کامیپوتر و مکانیک می‌تواند رهگشای ما در شناخت تاریخ باشد. این نگرش بنیانگذاران علوم انسانی و علوم اجتماعی بود. اما این علوم امروز بسیار پیچیده‌تر و بغرنج‌تر از علوم تجربی و آزمایشگاهی شده اند. انسان موجودی اراده‌مند و باشعور است و شناخت تاریخ زندگی اراده‌مند انسان در جهان پیچیده امروز بسیار بغرنج تر از پدیده‌های طبیعی و معماری و مهندسی راه و ساختمان است.

نگاه وبری به عقلانیت غربی تا چه حد تاریخ‌نگاری جدید در ایران را مفتون خود ساخته است؟
ابتدا یادآوری می‌کنم که وبر، خود، درباره عقلانیت چه گفت: «جمله‌ای ساده باید در مرکز هر کاوشی درباره ‘عقلانیت’ قرار گیرد. فراموش نباید کرد که از جایگاه‌های بس متفاوتی زندگی را عقل‌مند می‌توان کرد. افزون برین، می‌توان از جهت‌های متفاوتی چنین کرد. عقلانیت مفهومی تاریخی است که یک دنیا تضاد را در بردارد.» وبر رابطه تنگاتنگی را بین عقلانیت اروپایی و نظام سرمایه‌داری دریافت. کتاب اخلاق پروتستانی و روح سرمایه‌داری او از آغاز انتشار در سال‌های ۱۹۰۴-۱۹۰۵ تاکنون، زمینه جدل‌های ثمرمندی را فراهم آورده است. اهمیت وبر در آنچه که گفته بود نبود، در جدل‌های سازنده‌ای بود که در پی انتشار این کتاب بسیاری از رشته‌های علوم انسانی و اجتماعی را بارور کرد. تاریخ‌نگار اقتصاد ریچارد تاونی (Richard H. Tawney, 1880-1962)، از نخستین منتقدان وبر، نشان داد که رابطه سرمایه‌داری و پروتستانیزم برعکس ادعای وبر بوده است.

در کنار دیگر منتقدان وبر میبایستی که از ماکسیم رادنسون (Maxime Rodinson) و براین ترنر (Bryan S. Turner) نام برد که مشاهدات وبر درباره عقلانیت و اسلام را به نقد کشیدند. در سال‌های پیش از انقلاب اما توجه ایرانشناسان به وبر اغلب به موانع رشد سرمایه‌داری محدود بود. مقاله احمد اشرف، «موانع تاریخی رشد بورژوازی در ایران» که نخست در سال ۱۹۶۹ در مجله Iranian Studies به چاپ رسید از بهترین آثار در این باب است. پس از ایشان نیز رضا شیخ الاسلامی در همان نشریه در سال ۱۹۷۱ مفاهیم وبری «دیوان سالاری اولیه» (primitive bureaucracy) و «اقتدار پدرسالار» (patrimonial authority) را برای بررسی دستگاه دیوانی قاجار به کار گرفت. همایون کاتوزیان و یرواند آبراهامیان نیز در مقاله‌هایی درباره «استبداد شرقی» از وبر یاد کردند اما در آن نوشته‌ها وبر و تحلیل وبری نقشی حاشیه‌ای داشت.

تنها پس از انقلاب اسلامی و رویگردانی از روش مارکسیستی بود که مفاهیم و بررسی وبری مورد توجه جدی ایران شناسان قرار گرفت. مهم ترین این مفاهیم «اقتدار فرهمند» (charismatic authority)، «روزمرگی فرهمندی» (routinization of charisma) و «اقتدار سلطانی» (sultanic authority) و چگونگی رابطه دین و دولت است. سعید امیر‌ارجمند و هوشنگ شهابی استادانه این مفاهیم را که روزمره شده‌اند در بررسی تاریخ ایران معاصر به کار گرفته‌اند. با آگاهی به جوانب شرق‌شناسانه این مفاهیم، کاربرد خبرگانه و انتقادی آنها برای بررسی جامعه شناختی تاریخ ایران اجتناب ناپذیر است. مثلا اقتدار فرهمند را می‌توان با مفاهیم مشابه آنها در سیاست‌نامه‌ها و پندنامه‌ها و متون فلسفی و تاریخی فارسی بازاندیشید و به شکلی محک خورده‌تر و متناسب تر برای درک تاریخی قدرت و دولت به کار گرفت. در دین‌شناسی نیز وبر چهره‌ای بنیادین است. پژوهش تاریخی درباره دین، روحانیت، دولت و قدرت بدون سودبردن از نظریات وبری، همچون اختراع مجدد چرخ است.

شما در کارهای خود به صورتی جزءنگرانه به دستور زبان و ادبیات تاریخی در دوره‌های مختلف توجه دارید و زبان گفتاری و نوشتاری بازیگران تاریخی را مورد تحلیل قرار می‌دهید. توجه شما از این حیث مشابه پژوهش لین‌هانت تاریخ‌نگار فرانسوی است که پژوهشی جدی درباره تاریخ انقلاب فرانسه انجام داده است. او می‌گوید که زبان فقط برای انعکاس واقعیت اجتماعی به کار نمی‌رود، بلکه به نحو فعال، به ابزاری برای کسب و اِعمال قدرت نیز تبدیل می‌شود و می‌گوید که به عنوان مثال وقتی که پاسداران ملی در فرانسه انقلابی می‌پرسیدند «آیا تو به ملت تعلق داری؟» فقط هدفشان شناختن دوست و دشمن در میانه مشکلات نبود؛ بلکه آنها در واقع داشتند حـّس کمونیته را هم به وجود میآوردند. او در پژوهش تاریخی خود بدین ترتیب توجهی ویژه به زبان‌شناسی دارد. شما نیز در مقدمه کتاب تجدد بومی و بازاندیشی تاریخ از اهمیت دستور زبان (grammar) به نوعی بر همین سیاق سخن گفته‌اید. آیا می‌توان دستاوردهای نظری شما در تاریخ‌نگاری را نیز نتیجه نوعی زبان‌شناسی تاریخی دانست؟
به اخص کلمه، تاریخ‌شناس ام و روش ام معرفت شناسى تاریخى است. تجدد بومی نوعی گفتمان‌شناسی و سنجش چگونگی درهم تنیدن دانایی و توانایی در گستره تاریخ است. به جاى پذیرش مفاهیم تغییرناپذیر و «دقیق» جامعه شناسانه و عاریتى، در پى یافتن لایه‌هاى زمانمند معنایى و شبکه‌هاى درهم تنیده آگاهى و توانمندی در واژگانى کلیدی چون ایران، دولت، سیاست، وطن، ملت، ملى، انقلاب، اجتماع، اسلام، اسلامى، شرق، غرب، دین، اخلاق، مشروطیت، و مشروعیت بوده‌ام. تا حد ممکن کوشیده‌ام که از ازلى و ابدى پندارى مفاهیمى همچون شرق و غرب که بنیان معرفتى شرق‌شناسى، غرب هراسى و غرب ستایى را فراهم ساخته‌اند فرا رفته و به شناختى تاریخى و زمانمند از مشکلات ذهنى نسلى که درگیر خودی‌سازى و غریبه‌پردازى، عقب افتادگى و ترقى خواهى، اصالتگرایى و تقلید ستیزى، ناب خواهى نژادى و دینى و جدال سنت و تجدد بوده دست یابم.

در این تدبیر به جاى روایتى تک آوا از جریان تاریخ، خواسته‌ام به روایتى دست یابم که برآیند تاثیرگذارى و تاثیرپذیرى اشخاص، نگرش‌ها، خواسته‌ها، آرمان‌ها، کنش‌ها و شناخت‌هاى متفاوت بریکدگر باشد. گفتمان‌شناسی نه تنها به چگونگی پیوند سامان مندانه واژگان و دگرگونی زمانی آنها توجه می‌کند، بلکه معانی و بیان را نیز برای شناخت تاریخ و جهان بینی‌های درتنیده در زبان به کار می‌گیرد. همانگونه که پیش‌تر توضیح دادم، در بررسی گفتمان انقلاب مشروطیت به اهمیت مفاهیم و استعارات پزشکی در تفهیم و عمل در گستره زندگی اجتماعی و سیاسی پی بردم. پس از انقلاب اسلامی نیز به تدریج شاهد جایگزینی مفاهیم و استعارات طبی با عقلانیت مهندسی بوده‌ام. مفاهیمی چون «مهندسی فرهنگی»، «مهندسی دین»، «مهندسی تمدن»، «مهندسی معرفت»، «مهندسی ذهن»، «بازسازی ذهن»، «هندسه نظام»، «هندسه کلام»، «رصد فرهنگی» و «پیوست فرهنگی» همه بیانگر جایگزینی استعارات طبی با مفاهیم مهندسی و معماری در گستره فرهنگ سیاسی و تفهیم سیاست و فرهنگ می‌باشند. این دگرگونی بیانگر چیرگی عقلانیت مهندسی بر اندیشه و خیال و درک معاصران دارد. این تحول جالب و بغرنجی است و زیر-و-بم‌های دشواری دارد که تنها در بررسی‌ای تاریخی از چگونگی گذار از پزشکی نگری به مهندسی نگری شناخته شدنی است.

نسبت تاریخ‌نگاری خود را با تاریخ‌نگاری اجتماعی و تاریخ‌نگاری اندیشه چگونه می‌بینید و اساسا تاریخ‌نگاری شما را در ذیل کدامیک از این دو رده می‌توان جای داد؟
کارهای پیشین ام گفتمان‌شناسی و تاریخ‌نگاری فرهنگی بود. چندی است که با دشواره‌های تاریخی جدیدی درگیرم و در جستجوی راه و روشی نو برای پاسخگویی به مشکلات بغرنج تاریخ ایران‌ ام. تاریخ‌نگاران اندیشه و فرهنگ در نیم سده گذشته روش‌های جدیدی را برگزیده‌اند که آنها را در بازخوانی متون تاریخی همچون نقادان ادبی و روانکاوان، ورزیده و تیزبین کرده است. اما به علت توجه به متن، زمینه‌های اجتماعی پیدایش و گسترش افکار و آداب فرهنگی و سیاسی کمتر مورد توجه قرار گرفته است. مثلا در تجدد بومی نشان داده‌ام که مفهوم «مادر وطن» نقش مهمی در نوشته‌های عصر مشروطیت داشت. اگرچه در آن کتاب کارزارهای انقلاب مشروطیت را از طریق دو برداشت متفاوت از «پدر وطن» و «مادر وطن» نشان دادم و روند به کار گیری مفاهیم پزشکی در گفتمان مشروطیت را بررسیدم، اما هیچ گاه به این پرسش نپرداختم که چرا گفتمان سیاسی از استعارات پزشکی بهره گرفت و زمینه اجتماعی ترویج استعاراتی پزشکی همچون «انقلاب،» «بحران،» «خفقان،» و مفاهیمی چون «تشریح»، «تجزیه» و «تحلیل» در زبان سیاسی چه بود؟ اما چندی است که به پاسخ گویی این دشواره پرداخته‌ام و به همین علت کوشیده‌ام که تاریخ فرهنگ و اندیشه را با تاریخ اجتماعی درآمیزم. بازگشت فرهنگ شناختی و اندیشه شناختی به تاریخ اجتماعی این امکان را برایم فراهم آورده که زمینه‌های تاریخی پیدایش افکار و نگرش‌های فرهنگی را در فراسوی متون و سیاست بازیابم. سیاست اگرچه پر اهمیت است، اما خود برآیند دگردیسی‌های اجتماعی است. چگونگی پیوستگی تاریخ اجتماعی، فرهنگی، فکری و سیاسی از دشواره‌های فکری این روزهایم است. چگونگی پیوند همزمان تحولات ایرانی با دگرگونی‌های جهانی دشواره دیگری است که درگیرش هستم.

آیا می‌توان از یک تاریخ‌نگاری جدید به نام تاریخ‌نگاری فرهنگی (تلفیق تاریخ‌نگاری اجتماعی و مطالعات فرهنگی) سخن گفت و پژوهش‌های شما (به عنوان مثال نگاه تاریخی و تحلیلی‌تان به شیوع وبا در ایران) آیا در ذیل چنین طبقه‌ای قرار نمی‌گیرد؟
این نامگذاری ساده‌ای نیست. نامگذاری می‌بایستی که از بطن دشواره‌های تاریخی و چگونگی پاسخگویی‌ها برآید. بی‌شک تاریخ‌نگاری فرهنگی بخش مهمی از پرس‌وجو است. اما وقتی تاریخ‌نگاری فرهنگی و تاریخ اندیشه و تاریخ اجتماعی و تاریخ سیاسی را درهم آمیزید معجونی جدید می‌شود. زمان‌بندی‌های متداول به هم می‌خورد و استدلال‌های پذیرفته شد ناتوان می‌شوند. بدین ترتیب، از زمانبندی کار به خرد تاریخی برمی‌گردید. شاید بتوان این درهم آمیزی و درآویزی با گذشته را «تاریخ‌شناسی معرفتی» نام نهاد. چنین تاریخ‌شناسی‌ای به بازکاوی زمانبندی‌های رایج می‌پردازد و لایه‌ها و زمانه‌های تاریخی را با هنجارهای فکری و سیاسی و اجتماعی می‌آزماید. در توالی گفته‌ها به جستجوی ناگفته‌ها می‌پردازد و آوای سکوت و منطق تاریخی را در فراسوی هیاهوها و هنگامه‌ها می‌یابد؛ و با این یافته‌ها منطق جدیدی را برای زمانبندی ارائه می‌دهد. در پاسخ به این پرسش که چرا گفتمان مشروطیت با گفتمان پزشکی درپیوسته است همین راه‌ها را پیموده‌ام و پاسخ‌های نامتداولی را یافته‌ام که باز اندیشی زمانبندی‌ها و روایت‌های پذیرفته شده را به دنبال داشته است.

شما در مقاله‌ای اشاره کرده‌اید که تاریخ‌نگاری قدیم در ایران محصول تاریخ‌نگاران خدمتگزار دولت بود و تاریخ‌نگاری جدید که با امثال میرزا آقاخان کرمانی آغاز شد، تاریخ‌نگاری برای مردم و بیداری ایرانیان را در دستور کار داشت. این تاریخ‌نگاری جدید که شما از آن سخن گفته بودید امروز و در گذر زمان چه نسبتی با تاریخ‌نگاری علمی دارد؟ آیا این نوع تاریخ‌نگاری نیز به دلیل برخورداری از برخی سویه‌های ایدئولوژیک رفته رفته جای خود را به انواع دیگری از تاریخ‌نگاری نداده است؟ اگر پاسختان مثبت است، حرکت از این تاریخ‌نگاری ملی جدید به تاریخ‌نگاری متاخر و امروزی تر را توضیح دهید.
از جلوه‌های مهم تجدد گسترش عرصه همگانی، دگرگونی «رعیت» به شهروند، و پیدایش منافع ملی بود. با حضور روزافزون مردم در گستره همگانی، «تاریخ» از وقایع نگاری به شناخت منسجم و آینده نگر به گذشته تبدیل شد. این تاریخ نویسی در خدمت جنبش‌های مردمی درآمد. تاریخ‌نگاران جنبشی، گذشته را در خدمت بسیج برای ساختن آینده‌ای آرمانی گرفتند. بدین سان روایت تاریخی به جای آنکه بیانگر «وقایع اتفاقیه در روزگار» باشد ابزاری برای مبارزه و بسیج سیاسی برای ساختن آینده آرمانی شد. اگرچه این کاربرد از تاریخ اجتناب ناپذیر است اما ایران همچون تمامی جوامع مدرن نیازمند شناختی فراسیاسی از روند تاریخی است. معمولا دانشگاهیان نقش مورخان حرفه‌ای را برعهد می‌گیرند و می‌کوشند که روایات مستند و همه پذیری را از جریانهای تاریخ ارائه دهند. در دنیای امروزین تاریخ‌نگاری حرفه‌ای به اندازه جراح مغز و فیزیک اتمی اهمیت دارد و کارش جزء نگرانه و واقع گرایانه و حرفه‌ای است. تاریخ‌نگاری حرفه‌ای بدین ترتیب از تاریخ نویسی ایدئولوژیک فاصله می‌گیرد. تاریخ نویس ایدئولوژیک، گذشته را گستره کارزار خیر و شر و رویارویی خودی و غیرخودی می‌انگارد و از حق و حقیقت تاریخی نیز برداشتی ابزاری دارد.

تاریخ اگرچه از سیاست بری نیست، اما تاریخ‌نگار حرفه ای، فراسیاسی است و نقش مهمی در شناسایی دقیق و عادلانه تاریخ و شخصیتهای تاریخ دارد. اگرچه سایه سیاست بر تاریخ مستدام است و تاریخ شناس نمی‌تواند از سیاست و تحولات سیاسی زمانه خویش برکنار باشد، اما با اخلاقی حرفه‌ای می‌باید بکوشد که روند تاریخ را از فراسوی گرایش‌ها و جریانهای سیاسی بازشناسد. متاسفانه در چند دهه اخیر نهادهایی پژوهشی که در کنار دانشگاه‌ها به وجود آمده‌اند، به شکل روزافزونی به جای تاریخ‌شناسی به تاریخ پردازی و «مهندسی تاریخ» شاغل‌اند. برخلاف تاریخ‌نگاری حرفه‌ای که جویای واقعیت‌ها در فراسوی منافع گروهی است، تاریخ‌نگاری ایدئولوژیک نمی‌تواند مبانی مشترک فهم و درک روند تاریخ را که از سازه‌های هویت ملی است فراهم آورد.

 

همرسانی کنید:

مطالب وابسته