مهدی وزیربانی
روزنامه بهار
ادبیات مهاجرت همواره موضوعی خاص و با حواشی بسیار بوده است؛ چه در آن زمان که ادبیات ایران پس از کودتای ۲۸مرداد وارد شکل و فرمی شد که بسیاری از نویسندگان و شاعران مهم ایران جلای وطن کردند و چه در دوران پس از بهمن ۵۷ که بخش مستقل ادبیات ایران خصوصا در دهه ۶۰ و ۷۰ شمسی با نگرش افراطی متولیان فرهنگی وقت تضاد پیدا کردند و دست به هجرت زدند. این فرآیندها برای ادب ایران «ادبیات مهاجرت» را خلق کرده است. منقطعشدن ارتباط فیزیکی هنرمند با زادگاه و تجربههای زیستی برای او حداقل در ایران و میان نویسندگانش شرایطی منفی بهلحاظ تولید اثر را بهدنبال داشته است. نمونهاش در داستاننویسی ایران عباس معروفی یا بزرگ علوی و حتی محمدعلی جمالزاده است و در شعر ایرج جنتی عطایی یا یدالله رویایی. اما ما شاعران موفقی دراین حوزه هم داشتهایم مانند عباس صفاری یا علیرضا آبیز که در ایران مخاطبان بسیاری داشتهاند. پیشتر با عباس صفاری دراین حوزه گپوگفتی اختصاصی داشتهایم و دراین شماره «بهار» با علیرضا آبیز به گپوگفت پرداختهایم که سالهاست خارج از ایران مینویسد و خلق میکند، اما رابطهاش با وطنش هرگز منقطع نشده است. این گفتوگو بهصورت اینترنتی انجام شده است و بنا به محدود بودن صفحه، بخشی از این گفتوگو را اینجا منتشر میکنیم:
جریان ادبیات مهاجرت در پروسه شعر مهاجرت داستانی متفاوت با دیگر هنرها دارد. ما دچار یک تداخل فرهنگی ودیدگاهی میشویم که اصولا تاثیری منفی بر شعر شاعران مهاجر ما گذاشته است. با توجه به اینکه شما شاعری نامآشنا در ادبیات شعر مهاجرت ما هستید، این نکتهها را که برشمردم تا چه اندازه عینی میدانید؟
من با نظر شما موافق نیستم. طیف شاعران ایرانی که در خارج از مرزهای ایران زندگی میکنند گسترده و ناهمگن است و بدون توجه بهاین ماهیت طیفی هرگونه تعمیم نابجاست و ما را به نتیجه خلاف واقع سوق خواهد داد. من شاعران ایرانی مقیم خارج را به چند دسته تقسیم میکنم: گروهی از اینان شاعرانی تثبیتشده یا در آغاز راه شاعری بودند که از ایران مهاجرت کردند. گروهی در سنین نوجوانی از ایران خارج شده و قبل از خروج از ایران هیچ شعری منتشر نکرده بودند و معلوم نیست اگر در ایران میماندند چگونه شعر مینوشتند یا اصلا شعر مینوشتند. گروهی از شاعران ایرانی – بهرغم زندگی طولانیمدت در خارج از ایران – هیچ گونه ارتباط فرهنگی با جامعه میزبان ندارند و حتی برخی بهزبان کشوری که در آن زندگی میکنند تسلط ندارند، نمیتوانند شعر جامعه میزبان را بخوانند و همچنان در جزیره زبان فارسی محصورند؛ تداخل فرهنگی و دیدگاهی برای این شاعران رخ نمیدهد. درمقابل تعدادی دوزبانه هستند و از دو چشمه متفاوت مینوشند. درمورد هر یک از این گروهها میتوان مثالهایی زد که من بهخاطر پیشگیری از سوءتفاهم و برانگیختن بحثهای بیهوده از آن دوری میکنم.
به گمان من شعر ایرانی خارج از کشور به همان اندازه شعر داخل کشور متنوع و گوناگون است؛ هم از حیث فرم و هم دیدگاه نظری و محتوایی شاعران تنوع فراوانی وجود دارد؛ همچنانکه از نظر رویکرد به حرفه شاعری تنوع و گونهگونی بسیاری دیده میشود. گروهی از خارجنشینان – مثل همتایان مقیم ایران – در پی هیاهو و جنجال و شهرتطلبیهایی هستند که ربط چندانی به ماهیت کار شعرشان ندارد. گروهی در پی دادوستد و جوش دادن رابطه هستند و گروهی هم در خلوت خود به ارتقای فعالیت ادبی خود مشغولاند. من با این فرض شما که تاثیر تداخل فرهنگی و دیدگاهی بر کار شاعری منفی باشد، موافق نیستم. از قضا آن گروه از شاعران که با زبان و فرهنگ جامعه میزبان گفتوگوی فرهنگی دارند، از آن بهرهمند میشوند و تاثیر میگیرند. ارتباط فرهنگی به خودی خود نمیتواند موجب ایستایی و عدم رشد شود، بلکه افقهای تازهای فراسوی شاعر میگشاید. شاید درستتر آن باشد که بگوییم گروهی از شاعران با خروج از ایران و قطع ارتباط با خوراک فرهنگی داخلی و عدم توانایی در ارتباط با جامعه میزبان دچار نوعی خشکسالی فرهنگی میشوند و طبیعی است که این گروه از پیشرفت باز بمانند. نکته مهمی که گاهی مغفول میماند این است که شمار این افراد اندک نیست! شاید برای شما شگفتانگیز باشد که شاعری سالیان دراز در سرزمینی زندگی کند اما هرگز زبان آن سرزمین را در حدی که بتواند در آن زبان شعر بخواند فرانگیرد؛ البته این افراد هرگز بهاین ضعف خود اذعان نمیکنند و برخی از آنها که میل وافری به ارائه تصویر فراانسانی از خود دارند، ممکن است ادعاهای بزرگی از موفقیت در جامعه میزبان هم ارائه دهند و از راه دور گروههای بزرگی از مخاطبان را هم فریب دهند. واقع امر این است که خیلی از اینها توان از رو خواندن شعر شاعران جامعه میزبان خود را هم ندارند.
با شکل گرفتن روایت مهاجرت برای یک شاعر این مسئله آغاز میشود که رابطه چشم در چشم با مخاطب را از دست میدهد و این جریان حتی میتواند روی خلق اثر تاثیر بگذارد و نمونههای بسیاری داشتهایم که از چرخه ادبیات جدی پس از مهاجرتشان کنار گذاشته شدهاند. شما این نکته را چگونه میبینید؟
مهاجرت – بهویژه مهاجرت بیبازگشت– رخداد بسیار مهمی است که تمام شئون زندگی آدمی را تحتتاثیر قرار میدهد. تردیدی نیست که دوری از حلقههای آشنای محافل ادبی و ارتباط رو در رو با مخاطب میتواند تاثیر منفی بگذارد. تا زمانیکه شاعر در محیط طبیعی خود زندگی میکند و با همگنان خود در ارتباط انتقادی است، ممکن است انگیزه و میل بیشتری به آفرینش داشته باشد. من البته اهمیت محافل ادبی و گفتوگوهای انتقادی با دوستان و شاعران و منتقدان را مهمتر از ارتباط چشم در چشم با مخاطب میدانم و محروم شدن شاعر یا نویسنده از این محافل را زیانبارتر تلقی میکنم. اما ساده انگارانه خواهد بود اگر فکر کنیم که صرف دوری فیزیکی از مخاطب همیشه موجب دوری از آفرینش ادبی میشود. مهاجرت – بهویژه برای شاعران و نویسندگان تثبیتشده – جریان طبیعی زندگی آنها را مختل میکند. زندگی در محیط تازه چالشهای بسیاری پدید میآورد که وقت و انرژی زیادی میگیرد. گاهی اوقات سالها وقت باید صرف شود تا در جامعه میزبان آرامش و آسایش کافی پیدا شود. اشتغال و اداره مالی زندگی وقتگیر است. این انقطاع خیلی راحت میتواند منجر به افسردگی و ناامیدی شود. نویسنده نامداری که به یک کشور جدید مهاجرت میکند ناگهان از آن جایگاه والای خود فرو میافتد و به یک آدم معمولی و حتی شهروند درجه دو بدل میشود که باید در به در بهدنبال لقمهای نان باشد. اگرچه امرار معاش برای اهل قلم در ایران هم بسیار دشوار است، ولی دستکم حلقه دوستان و شهرت ادبی را دارند که گاهی به آنها امید بدهد و در سختیها روحیهشان را ترمیم کند. وقتی آن شهرت و جایگاه اجتماعی را هم بر اثر مهاجرت از دست میدهند، سرخورده و ناامید میشوند. البته دامهای بسیار دیگری هم بر سر راه آنها قرار دارد. یکی از آنها درگیر شدن بیشازحد در دامچاله درگیریهای سیاسی و بازماندن از آفرینش ادبی است. درعینحال نمیشود تعمیم داد. کسانی هم هستند که باجدیت به آفرینش ادبی خود ادامه میدهند یا در حوزههای دیگری که در محیط تازه یافتهاند رشد و نمو میکنند. به گمانم درنهایت هر شاعر یا نویسنده سرشت و سرنوشت یگانهای دارد. اگر میل به آفرینش ذاتی باشد، گمان نکنم با مهاجرت از بین برود.
ادبیات فارسی و خصوصا شعر در برونمرز تاحدی برای جامعه ادبی ایران دوردست است. آیا ما در خارج از مرزها و دراین نسل از شاعرانی که مهاجرت کردهاند توانستهایم به موفقیتی دست یابیم یا هنوز مارا با ادبیات کلاسیک وشاعران معدودی چون فروغ و شاملو میشناسند؟
من درمورد شهرت فروغ و شاملو در جوامع خارج از ایران هم با احتیاط بسیار برخورد میکنم. در بخشهای بزرگی از جهان – بهویژه در غرب- شعر به حاشیه رانده شده است و در متن جامعه خواننده چندانی ندارد. بهجز تعداد معدودی – تیراژ آثار عمده شاعران حتی از تیراژ کتابهای شعر در ایران هم پایینتر است. برای مثال شعر شاعران معاصر انگلیسی حتی در بین مردم انگلستان هم خواننده چندانی ندارد. شعر هنری است که با حمایت نهادهای فرهنگی و ادبی نفس میکشد. در چنین شرایطی صحبت از شهرت شاعرانی نظیر فروغ و شاملو هم به گمانم اندکی با خوشخیالی همراه است. اگرچه ترجمههای متعددی از آثار هر دو در زبان انگلیسی و برخی زبانهای دیگر موجود است، به گمانم نمیتوانیم شهرتی فراگیر برای آنان قایل شویم بدان گونه که مثلا امروزه مولوی و فردوسی دارند و روزگاری خیام و سعدی و حافظ داشتند. شهرت شاعران ایرانی در خارج از ایران بیشتر محدود به محافل دانشگاهی ایرانشناسی و نهادهای فرهنگی مرتبط است تا به عامه خوانندگان. این نکته البته بهمعنای کیفیت ادبی پایینتر نیست. علت اصلی در مرحله نخست عدم اقبال عمومی به شعر در سطح جهان است که پیامد طبیعی آن عدم اقبال ناشران خارجی به نشر شعر است.
نکته دوم فقدان ترجمه باکیفیت و قابل ارائه از شعر فارسی معاصر است. تعداد آثار منتشره شاعران فارسی به زبانهای خارجی اندک است و در میان این آثار اندک هم ترجمههای خوب و گزیدههای خوب انگشتشمار است. تعدادی از شاعران فارسیزبان مقیم خارج از ایران شهرت محدودی در جوامع میزبان دارند اما اندک شاعران ایرانیتباری که به شهرتی همسنگ همتایان خود در جامعه میزبان رسیدهاند گروهی هستند که بهزبان جامعه میزبان مینویسند و نمیتوان آنان را شاعر فارسیزبان شمرد. کسانی مثل سعید و سیروس آتابای در زبان آلمانی و میمی خلوتی در زبان انگلیسی.
در بسیاری از آثار شما تاثیر زاویهدید بر کلمات، آن هم با نکات فرهنگ بیرون از ایران مشاهده میشود، چنانکه این موارد در شعر عباس صفاری هم مشهود است. چقدر بهاین نکته توجه داشته اید و آیا این مسئله بهمرور زمان نمیتواند تاثیر منفی بر شعر شما داشته باشد؟
به گمانم طبیعی است که تغییر منظره به تغییر منظر بینجامد. من در شعرم به طبیعت و محیط اطراف توجه دارم. شعر من بهشدت متاثر از تجربه زیسته من است و بنابراین موافقم زندگی در غرب بر شعرم تاثیر گذاشته و فرهنگ جامعه میزبان هم نشانههای خود را بر آن گذاشته است. من بهاین مسئله واقفم و اگرچه تعمدی در ایجاد آن ندارم، آن را منفی نمیبینم. بهنظر من هر تجربهای اگر بهطور طبیعی در شعر بنشیند خوب است. تلاش مصنوعی برای گنجاندن یا حذف به تصنع در شعر میانجامد و من از تصنع بیزارم. درعینحال من خود را شاعر فارسیزبان میدانم. تاثیراتی که در شعر من دیده میشود بهنظر خودم در حدی نیست که آن را از قلمرو شعر فارسی خارج کند. از قضا دوری از فضای ایران و تبدیل شدن به عضوی از یک جامعه اقلیت گاهی سبب حساسیت بیشتر نسبت به هویت فردی و فرهنگی میشود. درمورد من این اتفاق افتاده است و بیشتر از قبل به هویت ایرانی و زبان فارسی احساس تعلق میکنم. حتی در شعرم هم ناخودآگاه برخی مولفههای فرمی شعر فارسی –مثلا موسیقی – برجستهتر شده است. البته تاثیر منفی هم شاید گذاشته باشد یا بگذارد که باید دیگران نظر بدهند. به گمان من آشنایی با فرهنگ دیگری از منظر تئوری باید تاثیر مثبت بگذارد اما شاید بر شعر فرد خاصی – مثلا من – تاثیر منفی هم بگذارد. اگر هم اینگونه باشد این نتیجهگیری قابل تعمیم به همگان نیست.
علیرضا آبیز جریان شعر خودش را وابسته به کدام سنت شعر فارسی میداند؟
من خود را شاعری تکرو و تجربهگرا میدانم. تکرو بهاین معنا که نه در پی کسی راه سپردهام و نه خواستهام کسی در زیر علم من سینه بزند. ادعای تجربهگرایی من ممکن است برخی را که تجربههای رادیکالتر دارند به شگفتی وادارد، اما خوب است کمی درباره این مفهوم تامل کنیم. من در دهه هفتاد نخستین کتابم را منتشر کردم و از نظر نسلی به شاعران دهه هفتاد تعلق دارم. آنچه موجب افتراق نسل ما با نسلهای پیشین شد همین تجربهگرایی بود. درمورد علتهای اجتماعی و تاریخی بروز شعر دهه هفتاد و دستاوردها یا زیانهای آن حرف و حدیث بسیار است. بسیار کسان خواستهاند آن رخداد ناهمگون و گسترده را به عملکرد شخص خود و دو سه رفیق نزدیک خود تقلیل دهند و مصادره به مطلوب کنند. کسانی بدون توجه به ریشههای ادبی و حرکتهای پیشتازانه شاعران نسلهای پیشین – ازجمله شعر دهه شصت – خواستهاند شعر دهه هفتاد را بهنظرات یا کارگاههای ادبی یکی دو چهره منحصر کنند. واقع امر این است که در دهه هفتاد گرایشهای متعدد و شاعران مختلفی ظهور کردند که همگی در یک نقطه اشتراک داشتند و آن تجربهگرایی بود. این تجربهگرایی طیفی از گرایشهای مختلف را دربرمیگرفت. نه میتوان علت این تجربهگرایی را به یک یا دو رویداد مستقل کاهش داد و نه شعر دهه هفتاد را در کار دو سه نفر خلاصه کرد. درعینحال در دهه هفتاد و در کنار تجربهگرایی در شعر یک حرکت دیگر نیز همزمان پیدا شد و فعالان عرصه شعر را به گروههای مختلف تقسیم کرد. حرکت دوم بازتولید جنجالهای ادبی از نوع دهه چهل بود. تا پیشازاین جنجالها و دستهبندیها و گروهبازیها من هم با اشتیاق خود را بخشی از حرکت پیشرو شاعران دهه هفتاد بهحساب میآوردم. در جایی بحث از حوزه ادبیات خارج شد و در دوراهی اخلاق قرار گرفت. گروهی از شاعران دهه هفتاد معتقد بودند که باید با جنجال و هیاهو و ستیزهجویی شعر خود را به کرسی بنشانند؛ میراث شومی که از دهه چهل برای ما مانده و بهنظر من چهره نقد ادبی ما را کدر و تاریک کرده است؛ میل به شهرتطلبی هرگونه عملکرد غیراخلاقی را روا میدانست. دوستان با هم مصاحبه میکردند و علیه دیگران دسته و گروه تشکیل میدادند. میل به سردستگی و تمایل افراطی به ایجاد جریان و مکتب و سبک پتانسیل سازنده و انرژی جریانساز را تباه کرد. درنتیجه بسیاری از شاعران پیشرو از فضای ادبی کناره گرفتند و خلوت گزیدند. گروهی بازی با نحو زبان و پس و پیش کردن بیمنطق فعل و فاعل را آوانگاردترین شیوه شعر شمردند و شمار زیادی شاعر نوآمده بااستعداد را تباه ساختند. حتی شاعران کهنهکاری هم بودند که ترسیدند از قافله آوانگاردیسم عقب بمانند و برای همین بیوقفه تاختند تا جلو بزنند. درنهایت حاصل کارشان نوعی خودبهخودنویسی شد که البته از شورمندی و انرژی خودبهخودنویسی در کار شاعران سوررئالیست فرانسوی حدود یک قرن پیش هم عاری است. در چنین فضایی من تلاش کردم به تجربه شخصی خودم وفادار بمانم. آن میزان دانش ادبی از مکاتب جهانی داشتم که گول نظریات کج و معوج وارداتی را نخورم و اخلاق فردی من هم به من اجازه نمیداد در مشاجرات بیهوده و دورغین که مبنایی جز شهوت شهرت نداشت وارد شوم.