مرجان مفید
روزنامه شرق
«چیزها»، رمان شگفت ژرژ پرک با ترجمه درخشان احمد سمیعی اخیرا در شکل و شمایل تازه کتابهای انتشارات علمی فرهنگی (فرانکلین سابق) تجدید چاپ شده است. ژرژ پرک (۱۹۸۲-۱۹۳۶) به خاطر همین رمان برنده جایزه گنکور سال ۱۹۶۵ شد.
پرک در تسلط رشکبرانگیزش به شیوهها و سیاق مختلف نوشتار شهرت داشت. در ژانرهای بسیاری مینوشت و تقریبا در هر شکلی از نوشتار تجربهورزی کرد از نمایشنامه رادیویی، فیلمنامه، زندگینامه، چیستان، شعر گرفته تا حتی تهیه و تنظیم جدول متقاطع کلمات در مطبوعات. اما احتمالا شاهکار پرک رمان «ناپیدایی» (La disparition) است. در این رمان پرک به بهانه مرگ مادرش از نوشتن حرف (e) پرهیز میکند. از ابتدا تا انتهای رمان یکبار هم از این حرف الفبای زبان فرانسه استفاده نشده است. پرک با این تمهید، خود را از نوشتن بسیاری از کلمات زبان فرانسه در رمان خود منع کرده بود.
از دیگر آثار مهم پرک میتوان به «زندگی: طریقه استعمال» اشاره کرد که در آن پرک، روایت را به شکل «پازل» یا «جورچینی» در نظر گرفته است و همزمان زندگی چند نفر را در پاریس به هم ربط داده است. این رمان قطور، درست مثل یک بازی است و در فصل اول شیوه بازی جورچین رمان به مخاطب آموزش داده شده است. پرک در سینما و بازیگری هم دستی داشت.
رمان «چیزها» با وضعیت تصورگونه آغاز میشود. بهتر است بگوییم که راوی، مخاطب را یکباره در محیطی ناآشنا وارد میکند و سعی میکند با چند پیشنهاد شعاع دید او را با نحوه نگرش خود به محیط همراستا کند: «خوب است نخست چشم بر قالی ماشینی خاکستریرنگی بیفتد که در راهرو دراز و باریکی با سقف بلند گسترده شده باشد.» سطر اول رمان بهخوبی گویای این تکنیک رماننویس است. در رمان یک فرض اساسی به ساختار روایت شکل داده است. زندگی زوجی با متغیر اشیای پیرامون آنها شرح داده میشود. اشیا در روایت پرک نه ابزاراند و نه کالا. آنها میانجیهایی هستند که ادوار متفاوت زندگی زوجی را بازگو میکنند. ادوار مختلفی مثل ایام شوریدگی، سفر، مواجهه با سیاست، ملال، جدایی و تنهایی و پذیرش زندگی سپریشده، هر کدام با میانجی اشیا در تماس شرح داده میشوند.
بنابراین بخش زیادی از رمان را فهرست بلندبالایی از اشیای متفاوت دربر میگیرد. ژروم بیستوچهارساله و سیلوی بیستودوساله – شخصیتهای اصلی روایت- تا فصل سوم کتاب معرفی نمیشوند. در فصل اول بیشتر با اشیا و جغرافیای محل سکونت آنها آشنا میشویم. مخاطب درست شبیه به میهمان تازهوارد و سرزدهای است که شبحوار خانه را برای اولین بار وارسی میکند. در فصل دوم آدمهای ساکن این خانه، معرفی نمیشوند. آنها مثل همه آدمهایی هستند که ممکن است در هر خانهای سکونت داشته باشند. زوج جوان پرک، با دنیایی از امید به پیشواز جهان اشیا میروند. دلشان میخواهد روزی پولدار بشوند و چون ثروتمندان زندگی کنند. اما هرچه در تعقیب روایت زندگی این دو پیش میرویم، بیشتر معلوممان میشود که سیلابی از اشیا راه را بر ارادهگرایی آنها سد میکنند. این دو در جهان تنها نیستند. بلکه با اشیایی سروکار دارند که هر کدام از آنها رفتار خاصی را تحمیل میکند.
چیزها برای پرک نه به منزله کالا ظاهر میشود و نه ابزار. درواقع این زوج میکوشند تا اشیا را به صورت ابزاری برای رسیدن به اهداف خود در نظر گیرند. اما گویا اشیا در برابر این تقسیمبندی مقاومت میکنند و نمیگذارند آنها در جهانی از ابزارها گامبهگام برنامههای مشترک خود را جلو ببرند. کار به همین جا ختم نمیشود، ژروم و سیلوی حتی نمیتوانند در برابر اشیا تسلیم شوند و رابطهای انفعالی در قبال آنها پیش گیرند. همین که سرسپرده چیزهای جهان پیرامون خود میشوند، محرومیت و ناتوانی از دسترسی به چیزها خودنمایی میکنند. به عبارتی، آنها در جهانی زندانیاند که اشیا محاصرهشان کرده است. به هیچوجه نمیتوانند خود را از زنجیره مواجهه با «چیز» نجات دهند. «چیز» همهجا هست. حتی در عرصه سیاست هم «چیز» کار خودش را میکند. اعتصاب، پخش اعلامیه و تظاهرات هر کدام مستلزم وجود چیزهایی است، که زودتر از هر فعل و انفعالی نتیجه کار را معلوم میکند.
از چیزهای جالبی که زندگی این دو را دستخوش تغییر میکند، یکی هم سینما است. سینما به منزله چیز، در سیر روایت ژرژ پرک نقش شگفتی برعهده دارد. آدمها نه میتوانند از اشیا استفاده کنند و نه میتوانند به مصرف اشیا دلخوش باشند و در جذبه کالاوارگی چیزها فروبروند. اشیای گریزپا و سمج، حالت سیالی دارند که در بیشتر اوقات کام این دو را تلخ میکنند.
در پایان رمان هم هر دوکلافه از پاریس میزنند بیرون. پرک با ریزبینی و موشکافی شگفتی برای ما شرح میدهد که حتی بازگشت به زندگی ظاهرا طبیعی نیز در گرو آن است که از شر چیزهایی خود را خلاص کرد. این دو کلی خرتوپرت دارند که قبل از رفتن باید از شرشان خلاص شوند. تازه در سطرهای پایانی وقتی با «چیزی» به اسم غذا مکان تازه را تجربه میکنند، راوی دانای کل برای ما توضیح میدهد که «بیتعارف» غذای بیمزهای نصیبشان شده است.
برخلاف سنت رایج رماننویسی که نویسنده جملهای نغز را پیشانینوشت کتاب خود میکند، پرک روایت خود را با سطرهایی از مارکس خاتمه میدهد: «وسیله همچون نتیجه جزء حقیقت است. جستوجوی حقیقت باید خود نیز حقیقی باشد. جستوجوی حقیقی همان حقیقت گسترش یافته است که اجزای پراکندهاش در خود نتیجه به هم میپیوندند.» این نقلقول نابجا، که خلاصهای از سیاست حاکم بر روایت پرک نیز هست، مثل شوکی مخاطب را به این نتیجه میرساند که آنها از ابتدا تا انتها رمان معکوسی را خواندهاند. به عبارتی، ژروم و سیلوی رمان را معکوس زیستهاند. همیشه دلشان میخواسته تا پولدار و متمکن زندگی کنند و درنهایت نتوانستهاند زندگی غلط را درست زیست کنند. چیزها به آنها اجازه نداده تا بر توالی زمان اشیا فائق آیند. درنتیجه هیچ وقت هم زمانی باهمبودن را درک نکردهاند.