چابک راه می رفت و به نرمی سخن می گفت. کم گوی و گزیده گوی بود. پس از ناهار در خیابان شاهرضا (انقلاب کنونی) در تهران، گاهی که سعادت بود، همراه ایشان دقایقی راه می رفتم و به حرفهای ایشان گوش می دادم. باد که می وزید و برگ درختان را در نیمه روزهای پاییزی می جنباند لطافتی به یاد ماندنی به هوا می داد. و این داستان به پنجاه و چند سال پیش بر می گردد. من بیست و یکی دوسال داشتم و او پنجاه و چند سال. پس از شاگردی در خدمت استاد ادیب نیشابوری در مشهد، و وقفه هایی در این میان، به تهران آمده بودم و در جستجوی کار.
استاد شفیعی کدکنی مرا بردند پیش شادروانان احمد سمیعی و محمد رضا حکیمی در موسسه انتشارات فرانکلین که در یک اتاق همکار بودند. با این معرفی کار من در دایره المعارف فارسی مرحوم مصاحب آغاز شد. در آن هنگام جلد دوم آن زیر چاپ بود.
پس از چندی به سفارش شادروان کریم امامی که رییس ویراستاری فرانکلین بود به بخش ویراستاری آمدم و حدود پنج سال آن جا بودم که بیشر در خدمت استاد سمیعی و هم اتاق با دکتر مصطفی مقربی، محمود مصاحب و جلال الدین اعلم بودم. گر چه شبها به دانشگاه می رفتم اما در این جا و در خدمت این بزرگان بسی بیشتر از دانشگاه آموختم.
سمیعی مردی بود پرکار، فروتن، دانشمند و زبان دان که فارسی را روان و درست می نوشت. ترجمه های دقیق و شیوای او از فرانسه از بهترین هاست. به نظر من، مبالغه نخواهد بود اگر احمدسمیعی و دکتر مصاحب را از پیشگامان ویراستاری در زبان فارسی به شمار آوریم.
برای نمونه باید بگویم که کتابی که امروز ما به عنوان بهترین کتاب در باره ادبیات دوران قاجار می شناسیم یعنی «ازصبا تا نیما» در شکل و شمایل کنونی اش دسترنج احمد سمیعی گیلانی است. این کتاب در پنج جلد حروف چینی و آماده چاپ بود. پس از آمدن آقای امامی به سرویراستاری فرانکلین، تصمیم بر آن شد که به آن شکل چاپ نشود. کار به آقای سمیعی سپرده شد که آن را ویراستاری کنند. آقای سمیعی همه کتاب را باز نویسی کرد و پنج جلد را به دو جلد رسانید. این مبالغه نیست. سمیعی با مداد می نوشت و تمام متن را از نو به خط خود کوتاه کرد و باز نوشت. مگر برخی از نقل قول ها که آن ها را هم کوتاه تر می کرد. مرحوم یحیی آرین پور، مولف کتاب، که زحمت بسیار کشیده بود و سالهای بسیاری از عمر خود را صرف تالیف کتاب کرده بود نخست از این پیراستن ها برآشفت و مدتی در تماس نبود. اما پس از آن که نمونه های چاپی ویراسته شده را خواند به اهمیت کار سمیعی پی برد. گمانم روزی پس از پایان چاپ کتاب، ایشان به فرانکلین آمد و من شاهد بودم که در حضور استاد حکیمی از آقای سمیعی بسیار تشکر کرد و گفت: کتاب من عضوی بیمار از بدن بود که شما استادانه جراحی کردید (نقل به معنی!).
نیز شاهد بودم که سمیعی برخی از کتابهای مجموعه «گزیده سخن پارسی» مثل سفرنامه ناصر خسرو، اشعار خاقانی و گزیده تاریخ بیهقی را نیز با مداد بازنویسی کرد. در واقع با خط او بود که کتابها به چاپخانه می رفت. گمانم در بهمن ماه سال ۱۴۰۰ بود که پس از سالها دوری از ایران ،تصویری از ایشان در صفحه فیسبوک آقای فرهاد طاهری دیدم. از شادی در پوست نمی گنجیدم. از آقای طاهری از احوالات ایشان جویا شدم. آقای طاهری گفتند که فردا ایشان را در فرهنگستان خواهند دید و اگر متنی بنویسم برای ایشان خواهند خواند چرا که چشمهایشان خوب نمی بیند. در متنی که نوشتم به مطالبی که در بالا آمد اشاره کردم و افزودم: دیدن تصویر شما در صفحه فیسبوک آقای طاهری مایه روشنی دل شد. یاد روزی افتادم که دکتر شفیعی مرا خدمت شما معرفی کردند. من در خدمت شما بسیار آموختم. آن چه از کتابها آموزنده تر بود منش و فروتنی و شکیبایی و از خودگذشتگی و بزرگواری شما بود. و در کنار این ها نگاه حرفه ای شما در زمینه ویراستاری و تاکید شما بود بر بالا بردن کیفیت. پس از آمدن به غرب و کار ویراستاری خبری با معیارهای نو، به پیشگامی شما بیشتر پی بردم و قدر و منزلت کار شما را بیشتر ستودم. آقای طاهری که نامه را برای آقای سمیعی خوانده بودند برای من نوشتند: «استاد با نهایت اشتیاق گوش می داد و برق شادی و حسرت ایام گذشته در چشمانش عجیب دلم را در غم فرو برد. پیر مرد سراپا گوش بود و لحظه ای هم چشم از من برنمی داشت. چند جا لبخند ملیحی زد… بعد که نامه تمام شد بی مقدمه گفت “معین” بسیار خوش گوشت و اهل مزاح و خنده بود. همیشه می خندید. و از رفتارهای مؤدبانه شما گفت و بعد هم به مهاجرت شما اشاره کرد. گفت صمیمانه ترین سلام گرم مرا به ایشان برسانید. تا دقایقی هم به سکوت عمیقی فرو رفت ونمی دانم به چه می اندیشید….»
احمد سمیعی گیلانی (۱۱ بهمن ۱۲۹۹- دوم فروردین ۱۴۰۲)
روانش شاد باد. (تصویر احمد سمیعی از فرهاد طاهری)