محمد قائد
احمد شاملو، به گفته خودش، با «نزدیک به یکصد و هفتاد جلد کتاب چاپشده و چاپنشده که پاره ای از آنها تا هجده بار تـجدید چـاپ شـده است» در تــاریخ ادبــیات ایــران مـقامی یگـانه دارد: شـاعر، نـویسنده، روزنامه نگار، مترجم و محققی که یک تنه تبدیل به کارگاهی فعال در حیطه کتابت شد. در این رقم، ظـاهرا شـماره های کـتاب هـفته، کـتاب جـمعه و مجلدات در دست تدوین کتاب کوچه را هم به حساب آورده است. تقریبا هرآنچه نوشت خواننده دارد، اما میل نداشت برخی ترجـمه هایش بـدون بازبینی اساسی تجدید چاپ شود. راهی دراز پیمود و در این مسیر، هـم آزمود و هم آموخت و هم دور ریخت.
اما تعداد و حجم کتابهای او به تنهایی بیانگر شخصیت ادبی اش نیست. گاه مهربان و گاه تـند و نـیروی ِ حضور جسمانی، پرکاری، سماجت، خُلق ِ گاه مهربان و گاه تند و نیروی روحی اش را نباید در ایجاد این کارگاه یکنفره دست کم گرفت. خراباتیگری شاعرانه و قلندری هنرمندانه شاید برای مدتی در مشهور نگهداشتن کسانی کارساز باشد، اما ارزشی برای همه زمانها و نسلها و سن ها نیست. به برکت پشتوانه سـالها کـار مـداوم، در مـرحـله ای از زنـدگی اش بـه شـیوه زیست متعارفی دست یافت که نشان می داد از نظر حـرفه ای بـر خـطی مـمتد، و هرچند با کمی زیگزا گ، حرکت میکرده است. احتمالا در تاریخ ادبـیات ایران در قرن بیستم نخستین فـردی بـود کـه بـا درآمـد حـاصل از فـروش ِ نوشته هایش و البته با کمک آیدا و بدون آب باریک بازنشستگی، توانست به سطحی از زندگی به اصطلاح مرتب دست یابد.
آنچه موفقیت حرفه ای و مادی او را به کمال مـی رساند تـداوم روحـیه سرکش سی سالگی در هفتادسالگی بود. قـلندری کـه بـه ضـرورت سـن غلاف کند و کوتاه بیاید کار مهمی نکرده است. کسی کـه بـتوانـد هـمانند شـهروندان ارشـد، از نـوع مـتعارف، رفـتار و زنـدگی کـند امـا نـافرمان و گردن کلفت باقی بماند و پَر نریزد نوبر است. حتی صدای پرطنین او و انبوه ّ موهای مجعدی که تا آخر عمر بر فرقش ماند در خدمت تحکیم تصویرش به عنوان نویسنده ای سرکش عمل می کرد که کوتاه بیا نبود.
با شاملو در اسفند سال ١٣۵٧ که هر دو به ایران برگشته بودیم دیداری دست داد و به معاشرت و دوستی انجامید. نسل ما سالها به زبان شعرها و با شعرهای او صحبت و فکر کرده بود، در شـعرهایش مـفاهیمی تـاریخی، اجتماعی، عاطفی، عشقی و البته سیاسی یـافته بـود و اعـتقاد داشت ایـن زبانی است کاملا جدید و پاسخگوی ادرا کات انسان امروز و نیازهای او. شاملو مضامینی هم بـرای گـفتگو بـا دیگـران و هـم مکالمه ای با درون به دست می داد وقتی می سرود:
یاران ناشناخته ام / چون اختران سوخته / چندان به خـاک تیره فرو ریختند سرد / که گفتی
دیگر زمین / همیشه شبی بـی سـتاره ماند؛
بی آنکه دیده بـیند / در بـاغ احسـاس مـی توان کـرد / در طـرح پیچ پیچ مخالف سرای باد / یأس موقرانـه بـرگی کـه بـیشتاب / بـر خـاک می نشیند؛
این فصل دیگریست / که سرمایش از درون / درک صریح زیبایی را پیچیده میکند.
در هفده هجده سالگی، بسیاری از شعرهای او را حفظ بـودم. شـعر او برقی بود که در عرصه ادبیات ایران درخشـید و فکـر و زبـان خـوانـندگان بسیاری را شـعله ور کـرد. حـتی در سـربازخـانه و در وقت خـیس وخسته قــــــــدم آهسته رفتن در خـاک وخُل زبــــان حــــال بــــود:
بــــیابان / خسـته / لب بسـته / نـفس بشکسته / در هـذیان گـرم مـه عـرق مـیریزدش آهسته از هر بند.
روحیه سرشار از انرژی و لحن پـرمطایبه اش مکـمل شخصیتی بود که بـه زبـانی جـدید مـی سرود و زبانی نو می ساخت. در معاشرت با او، می توانستی ادیب و شاعر را کـنار بگـذاری و هـمصحبت کسی شوی که آماده بود تا صبح از هر دری حرف بزند و به حرفت گوش کند. (هرچند که بعدا بسیاری حرفها را از گوش دیگر در کند.)
متن کامل رساله محمد قائد را در ۴۷ صفحه از اینجا دریافت کنید.