مهستی شاهرخی
مجله چشم انداز
بخش دوم. بخش اول این زندگینامه را اینجا می خوانید.
۱۳۳۵: ۲ دی – پس از هفت ماه اقامت در ایتالیا، فروغ از رم به مونیخ، نزد برادر بزرگترش امیرمسعود میرود.
۱۳۳۵: ۱۲ دی – «هنوز روحیهام خوب نیست. هنوز قوی و عادی نیستم. اگر به آنجا برگردم باز آن زندگی جهنمی شروع میشود و من میترسم که نتوانم بعضی چیزها را تحمل کنم… چه میتوانستم بکنم وقتی هرگز و در هیچجا برای من آسایشی وجود نداشت و هیچوقت نتوانستم دهانم را باز کنم و حرفهایم را بزنم و خودم را به شما [پدرش] و دیگران بشناسانم. … حالا چرا اینجا [مونیخ] آمدم و چرا رنج گرسنگی و دربدری و هزار بدبختی دیگر را تحمل میکنم. برای این که من خانه را دوست دارم. من دلم نمیخواست صبح تا شب توی خیابانها بدون هدف راه بروم و از خستگی و فشار روحی صحبت هر کس و ناکسی را تحمل کنم فقط برای این که در خانه غریبه هستم و نمیتوانم خودم را بشناسانم و آرامشی داشته باشم. حالا آمدهام اینجا … آزاد هستم، همان آزادی که شما ترس داشتید به من بدهید.» (۱۴، ۵۰-۴۸).
«من خودم وقتی به کامی فکر میکنم دلم میخواهد از غصه فریاد بزنم و زار زار گریه کنم اما وقتی تفاهم نیست هر دو ما دچار اشتباه میشویم.» (۱۱، ۵۸).
«شب و روز من با این فکر میگذرد که شعر تازهای، شعر زیبایی بگویم که هیچکس تا به حال نگفته باشد. آن روز که با خودم تنها نباشم و به شعر فکر نکنم برایم جزء روزهای بیمعنی و باطل شمرده میشود.» (۱۴، ۴۹-۴۸).
«… من احتیاج داشتم که در خودم رشد کنم و این رشد زمان میخواست و میخواهد. با قرصهای ویتامین نمی شود یک مرتبه قد کشید. قد کشیدن ظاهریست، استخوانها که در خودشان نمیترکند …» (۱۰، ۲۷).
۱۳۳۶: نیمه مرداد ماه – بازگشت فروغ از مونیخ به تهران.
پوران فرخزاد: «… فروغ هیچ جا نداشت برود. ناچار اتاقکی گرفت و با کمک دوستان در آن اتاق به زندگی مشغول شد و در جستجوی شغل برآمد …» (۱۶، ۹۷، ۲۸).
۱۳۳۶: مهر و آبان – «خاطرات سفر اروپا»، فردوسی، شمارههای ۳۲۰-۳۱۳. همراه با عکسهایی از فروغ در مکانهای تاریخی و مهم شهرهای اروپا. مشاهدات و ماجراهای سفر فروغ به اروپا و یادداشتهای روزانه اوست که پس از هشت قسمت و یا توصیف موزه مومیاییها در واتیکان ناتمام میماند.
۱۳۳۶: ۳ دی – «بی تفاوت» (داستان کوتاه)، فردوسی، شماره ۳۲۵: ۱۴ و ۳۲.
۱۰ دی – «کابوس» (داستان کوتاه)، فردوسی، شماره ۳۲۶: ۱۴ و ۴۱.
فریدون رهنما: «این مستی زندگی و نیز مهرورزی او به جلوههای هستی، چنان شوریدهوار بود که گاه آنچه و آنکه او میپسندید کار هر داوری را دشوار میساخت. به ویژه آن داوری که نمیخواست یا نمیتوانست دریابد که منطق مهرورزی به جز خود مهرورزی نتواند بود.» (۸، ۵۱).
«… بعضیها کمبودهای خودشان را در زندگی با پناه بردن به آدمهای دیگر جبران میکنند. اما هیچوقت جبران نمیشود – اگر جبران میشد آیا همین رابطه خودش بزرگترین شعر دنیا و هستی نبود؟ رابطه دوتا آدم هیچوقت نمیتواند کامل و یا کاملکننده باشد – بخصوص در این دوره – به هر حال بعضیها هم به اینجور کارها پناه میبرند…» (۱۰، ۴۸).
«تابستانها تمام این پنجرهها که حالا بسته و تاریک است، تا دیروقت شب باز و روشن میماند و من در هر موقع شب که از کنار آنها میگذرم، با چندین جفت چشم کنجکاو و فضول مواجه میشوم که گویی با جسارت و وقاحت تمام از من میپرسند: «تا حالا کجا بودی؟» میخواهند ببینند من با چه کسی به خانه برگشتهام و چه کسی مرا تا خانهام مشایعت کرده است.» (۸، ۴۸).
آن داغ ننگخورده که میخندید
بر طعنههای بیهده، من بودم
گفتم که بانگ هستی خود باشم
اما دریغ و درد که زن بودم. – (شعری برای تو)
– عصیان، تهران، امیرکبیر، وزیری، ۱۳۴ صفحه. (مجموعه ۱۷ قطعه شعر منظوم، سروده در رم، مونیخ و تهران، از مرداد ۳۵ تا بهار ۳۷).
«به جای مقدمه» در ابتدای کتاب دو قطعه از تورات (دعای موسی نزد خدا، باب سوم کتاب مراثی ارمیا) و قطعهای از قرآن مجید، سوره القمر (… عذاب من و بیمدادنهای من چگونه بود. القمر، ۱۶) آمده است و سپس قبل از اولین شعر، که در فهرست کتاب «عصیان بندگی» و در متن کتاب «عصیان» نام گرفته است، یک رباعی خیام را آورده است.
فریدون رهنما: «به سختی میشد انگاشت که نخستین نوشته هایش او را به پسین شعرهایش خواهد کشانید. اما این راز شکوفندگی هاست و راز وجود او که دشنامهای بسیار شنید و نیز ناسزاها که کمتر به شعرش مربوط میشد.» (۸، ۲۷۴).
۱۳۳۷: شهریور – آشنایی با ابراهیم گلستان.
– آغاز کار فروغ به عنوان منشی در سازمان فیلم گلستان «گلستان فیلم» (واقع در خیابان اراک، ساخمان کیانی) (۱۵، ص۲۲).
۱۳۳۷: دی – «شعرهایی از فروغ فرخزاد»، اندیشه و هنر، دوره سوم، ش ۴.
۱۳۳۷: زمستان – واگذاری کار تقسیمبندی و ثبت مشخصات نماهای فیلمهای گرفته شده به فروغ در گلستان فیلم (۱۵، ۲۲).
مهدی اخوان ثالث: «… بعد دیگر فروغ آمد و مشغول کار شد و اینها، دیگر کم کم میدیدم که با گلستان یک رابطه دوستانه و در واقع یک رابطه نزدیک عاشقانهای هم پیدا کرده بودند و به نظر من این عشق در زندگی (فروغ کارساز بود)، اصلاً خود معاشرت یا گلستان (تحول در زندگی فروغ به وجود آورد)… (۵، ص ۱۳۲۴).
صادق چوبک: «به عقیده شخص من … نفوذ و دانش ابراهیم گلستان در تکوین شخصیت فروغ تأثیری به سزا داشت … این عقیده شخص من است. این ابداً از قدر فروغ کم نمیکند. من شاهد بودم که فروغ از طریق گلستان به مطالعه و کتابخوانی، یعنی کتاب خوب جستجو کردن و کتاب خوب خواندن کشانده شد، و حتی رغبت نشان داد…» (۸، ۱۹۷-۱۹۶).
ابراهیم گلستان: «… من مطلقاً این حرفها را باور نمیکنم، این بیانصافیست!… خوب این کار را فهرست فلان کتابخانه هم میتواند در حق یک تقاضاکننده انجام بدهد. اگر همین حد و پایه باشد، چیزیست (که) قبولش دارم! … این بیانصافی است. این توهین به حیطه اوست. هیچ میل ندارم اینگونه استنباطها را بشنوم. من اگر آنچنان کیمیاگر قابل هستم که میتوانم از زغال الماس بسازم… چرا در مورد خودم غفلت کردهام؟ …» (۸، ۱۹۷-۱۹۶).
۱۳۳۸: تابستان – سفر فروغ و صمد پور کمالی به اروپا با هزینه گلستان فیلم برای گذراندن یک دوره کارآموزی حرفهای ۹ ماهه در انگلستان – هلند (کارخانه فیلیپس) و آلمان (کارخانه آرنولد ریختر، سازنده آریفلکس)، برای کارهای صدابرداری و تعمیر دستگاه ها. فروغ پس از دو سه ماه و زودتر از موقع مقرر از انگلستان به تهران باز میگردد. (۱۵، ۲۲).
۱۳۳۸: تیر – «عاشقانه»، اندیشه و هنر، دوره سوم، شماره ۷، (شعری در قالب مثنوی)، ۱۳۳۸.
– بهرام بیضایی در مقاله خود درباره «کارنامه فیلم گلستان»، فروغ فرخزاد را به عنوان مونتور فیلم “یک آتش” (فیلم مستندی از آتشسوزی چاه نفت شماره شش اهواز که از تاریخ ۱۹ فروردین ۱۳۳۷ آغاز شده بود) با فیلمبرداری شاهرخ گلستان، ذکر کرده است. (۷، ۵۳-۵۲).
۱۳۳۸: دی – «جمعه»، اندیشه و هنر، ۳، شماره ۸، (تاریخ نگارش شعر، مرداد ۳۸).
۱۳۳۸: ۳۰ دی – «الان وسط زمستان است و من هنوز بخاری ندارم. پول هم ندارم. با وجود این همیشه به تو فکر میکنم. اگر داشته باشم از تو دریغ نمیکنم.» (نامه به فریدون فرخزاد).
۱۳۳۹ – انتقال گلستان فیلم [سازمان فیلم گلستان] به دروس:
– تهیه مقدمات چند فیلم مستند برای گلستان فیلم.
– بازی و همکاری در تهیه فیلمی از مراسم خواستگاری در ایران بنا به سفارش مؤسسه فیلم ملی کانادا به گلستان فیلم. (کارگردان ابراهیم گلستان، بازیگران: فروغ، پرویز داریوش، سایر بازیگران؛ طوسی حائری، هایده تقوایی، محمود هنگوال) (۱۵، ۲۴).
فرخ غفاری: «من فروغ را ۶-۵ سال قبل از مرگش شناختم. یعنی در دوره گلستان. قبل از این، ما فقط با هم سلام علیک داشتیم. ولی در دوره گلستان بود که من و فروغ نشستیم و با هم حرف زدیم…» (۱۶ آوریل ۱۹۹۷).
– (آغاز تدوین مجموعه شعر تولدی دیگر) «حس میکردم اگر شعر بگویم چیزی به من اضافه خواهد شد …» (۸، ۱۰۹).
۱۳۳۹: فروردین – «عروسک کوکی»، اندیشه و هنر، دوره ۳، شماره ۹ (ویژه شعر نیما یوشیج)، تجدید چاپ در تولدی دیگر.
۱۳۳۹: تیر – «در آبهای سبز تابستان»، اندیشه و هنر، دوره ۳، شماره ۱۰. تجدید چاپ در تولدی دیگر.
۱۳۳۹: مهر – «ناگهان در تاریکی»، اندیشه و هنر، دوره ۴، شماره ۲.
۱۳۴۰: خرداد – تیر – سفر به خوزستان به همراه ابراهیم گلستان.
هوشنگ گلمکانی: «ابراهیم گلستان از سال ۱۳۳۶ در استودبوش، ساخت فیلمهای چشمانداز را به سفارش شرکت نفت آغاز کرده بود که تا سال ۴۱، شش فیلم از این مجموعه ساخته شد … چشمانداز ششم – و آخر – این مجموعه “آب و گرما” نام داشت و هنگامی که گلستان برای فیلمبرداری این یکی راهی آبادان بود. فروغ را هم با خود برد تا با فیلمسازی سر صحنه آشنا شود … گلستان که دید او به ساختن فیلم علاقه دارد. کارش را ناتمام گذاشت، ادامه کار را به فروغ واگذاشت. دو فیلمبردار و دستیارش را با او گذاشت و خودش به تهران برگشت…» (۱۵، ۲۴). (همین مطالب را با کمی پس و پیش، ابراهیم گلستان نیز در مصاحبهای با صدای آمریکا در سالگرد تولد فروغ در سال ۱۳۷۴ بیان کرده است).
۱۳۴۰ – تهیه یک فیلم تبلیغاتی یک دقیقهای برای صفحه نیازمندیهای روزنامه کیهان (انیمیشن).
– تهیه یک فیلم کوتاه تبلیغاتی برای کارخانه روغن پارس (۱۵، ۲۴).
۱۳۴۰: بهار – سفر کوتاه به انگلستان.
«… یک تابلو از لئوناردو در “نشنال گالری” است که من قبلاً ندیده بودم. یعنی در سفر قبلیام به لندن. محشر است. همه چیز در یک رنگ آبی سبک حل شده است. مثل آدم به اضافه سپیدهدم، دلم میخواست خم شوم و نماز بخوانم. مذهب یعنی همین، و من فقط در لحظات عشق و ستایش است که احساس مذهبی بودن میکنم.» (۸، ۱۷).
مسعود فرزاد: «پیش از یکی دو بار او را ندیدهام. سفری به لندن آمده بود و لحظاتی با هم نشستیم و گفتگو کردیم. این اواخر علاقه به شعر سعدی پیدا کرده بود. به اصطلاح سعدی خوان شده بود. یادم هست یک روز در مورد یکی از شعرهایش ایرادی داشتم، به او گفتم: «اگر شعرت، مثلاً فلان عیب را نداشت، چیز کاملی میشد». او خیلی صمیمی و ساده، خطاب به من گفت: «آقای فرزاد، اینها که شمردید اصل نیست، شعر باید خوب باشد. فقط خوب…!» از این استدلال قاطع و در عین حال زیبا و صمیمیاش بینهایت خوشم آمد.» (۸، ۱۹۵).
پوران فرخزاد: «… فروغ یک بار … دست به خودکشی زد. یک جعبه قرص گاردنال را یکجا بلعید. غروب بود که کلفتش متوجه شد و او را به بیمارستان البرز بردند. از بیمارستان به من تلفن کردند … وقتی به مریضخانه رسیدیم فروغ بیهوش بود. وقتی هم از خطر مرگ نجات یافت، هرچه از او پرسیدیم چرا قصد خودکشی داشت. یک کلمه هم حرف نزد…» (۱۶، ۹۸، ۲۷).
– دیوار، چاپ دوم، امیرکبیر.
این کتاب که در چاپ اول به پرویز شاپور تقدیم شده بود، این بار به برادرش فریدون هم تقدیم میشود: «فری جان، فروغ این کتاب، یک فروغ ساده، احمق و احساساتی است، اگر فکر میکنی به من شباهت دارد و به هر حال قبولش داری، مال تو، ما که بخیل نیستیم. فروغ فرخزاد – تیرماه – ۱۳۴۰».
۱۳۴۰: ۲۷ اسفند – «اوهام بهاری»، کتاب هفته، شماره ۲۴-۲۳.
رضا براهنی: «روزی پیش روایی بودم در حسابداری ژاندارمری … و رؤیایی در آن زمان مسئول شعر کتاب هفته بود و من هم برای صفحات هنری کتاب هفته مطلب مینوشتم. پاکتی آوردند، باز کرد و داد به من – خودش به حساب این و آن میرسید و من شعر «اوهام بهاری» فرخزاد را به همراه شعر دیگری که به همراه شعر اول فرستاده بود خواندم. موقعی که شاملو شعرها را دید فوراً چاپ کرد. فرخزاد عوض شده بود. یعنی از پیش مقدمات آن تغییر وجود داشت ولی «اوهام بهاری» که بعدها در تولدی دیگر به عنوان «وهم سبز» چاپ شد، حضور خدشهناپذیر تغییر بود. شاملو تعجب میکرد. من تعجب کردم. من هرگز نتوانسته بودم از شعرهای اولیه فروغ لذت ببرم. تصور میکنم در جمع ما کسی که دیرتر از همه از شعرهای جدید فرخزاد خوشش آمد، نادرپور بود…» (۴، ۱۱۰۷، ۲۳).
۱۳۴۰-۱۳۴۱
آریی اُوانسیان: «فروغ کار تئاتری خودش را، اولین بار با شاهین سرکیسیان شروع کرد. آنها یک سال روی نمایشنامه کسب و کار میسیز وارن اثر برناردشاو و به کارگردانی سرکیسیان کار کردند. کار ترکیبی از هنرپیشههای تازهکار و حرفهای بود. فروغ نقش دختر میسیز وارن، ویوی، را بازی میکرد. نمایش آماده اجرا بود. هزینه لباس و دکور پرداخت شده بود. آفیشها و روزنامهها آماده خبر بودند. قرار بود نمایش در سالن تئاتر آناهیتا (در یوسفآباد تهران) اجرا شود. در روز قبل از نمایش، برق ساختمان را قطع کردند. چون اسکویی صورتحساب سیصد هزار تومانی برق را نپرداخته بود. در نتیجه نمایش اجرا نشد و سرکیسیان تا مدتها مجبور بود که مخارج پرداخت شده و خسارات را به صورت قسطی از حقوق ماهیانه خودش پرداخت کند» (۱۸ مارس، ۱۹۹۷).
۱۳۴۱: بهار – تابستان – بازی در فیلم “دریا”، اولین فیلم بلند ابراهیم گلستان بر اساس داستانِ «چرا دریا توفانی شده بود؟» از صادق چوبک. فروغ در نقش اول، تاجی احمدی در نقش دوم زن. سایر بازیگران: پرویز بهرام، زکریا هاشمی، اکبر مشکین و رامین فرزاد. تقریباً نیم ساعت از فیلم تهیه شده بود که کار متوقف شد (۱۵، ۲۵). (در سکانس باقیمانده از فیلم نشاندهنده این است که گویا تستهای مقدماتی فیلم انجام شده ولی از اجرای طرح منصرف شدهاند).
۱۳۴۱: اردیبهشت – «چند شعر از فروغ»، آرش، دوره اول، شماره ۳. (ماه، ای ماه بزرگ، مرداب – در غروبی ابدی – در خیابانهای سرد شب – معشوق من – و آیههای زمینی به تاریخ زمستان ۱۳۴۰). این اشعار در تولدی دیگر تجدید چاپ شد.
۱۳۴۱: خرداد – نمایش فیلم آب و گرما در جلسه ۵۴ کانون فیلم.
۱۳۴۱: تابستان – سفر فروغ به تبریز برای تهیه یک فیلم خبری از جذامخانه بابا باغی.
هوشنگ گلمکانی: «دکتر راجی رئیس هیئت مدیره انجمن کمک به جذامیان. به کارگاه فیلم گلستان، سفارش تهیه فیلمی خبری از افتتاح یک جذامخانه را داده بود. این فیلم ساخته شد، اما گلستان به دکتر راجی پیشنهاد کرد که یک فیلم مستند از جذامخانه، بهتر میتواند به اهداف انجمن کمک کند.» (۱۵، ۲۵).
«نومیدی؟ نومیدی آنجا [جذامخانه] معنی ندارد، جذامیها وقتی به آنجا وارد میشوند، از حد نومیدی گذشتهاند. من آنجا بیشتر آدمهایی را دیدم که به زندگی علاقه داشتند. مردی را دیدم که صورتش یک بقچه بود. باور کنید، فلج بود، همیشه توی آفتاب مینشست و آسمان را نگاه میکرد. وقتی دکتر میخواست بهش آمپول بزند، جیغ میزد و میگفت: «تو میخواهی مرا بکشی، من میخواهم زنده باشم، من میخواهم زنده باشم.» (۸، ۱۲۴).
۱۳۴۱: ۴ شهریور – «به علی گفت مادرش روزی»، کتاب هفته، شماره ۴۲. تجدید چاپ در تولدی دیگر.
۱۳۴۱: پاییز – سفر مجدد فروغ به تبریز به همراه سه نفر دیگر به مدت ۱۲ روز. فیلم “خانه سیاه است”، بدون یک سناریوی از پیش تعیین شده، با شرکت جذامیان آسایشگاه جذامیان بابا باغی تبریز، ساخته شد. عنوانبندی فیلم خانه سیاه است. که در پایان بر روی تخته سیاه نقش میبندد چنین است: این فیلم به سفارش «جمعیت کمک به جذامیان» در پاییز سال ۱۳۴۱ در «سازمان فیلم گلستان» ساخته شد. عکس (فیلمبرداری): سلیمان میناسیان. صدا: محمود هنگوال، صمد پورکمالی. دستیارها: هواند میناسیان، امیر کراری. تهیه کننده: ابراهیم گلستان. پیوند (تدوین) و کارگرانی: فروغ فرخزاد.
۱۳۴۱: پاییز
اخوان ثالث: «… بعد از این که فیلم خانه سیاه است را، خانه تاریک است، یا سیاه است، را ساخت. فیلم جذامخانه را، آنجا یک بچهای شبیه بچه خودش، توی آن بچههای سالم جذامیها پیدا کرده بود، آورده بود. این یک خورده، یک کم، به او تسکین داده بود…» (۵، ۱۲۴۴).
«… فکر و غصه راحتم نمیگذاشت. مرا میکشت. مرا از درون میتراشید. حسین که آمد آرامتر شدم. اصلاً گاهی توی صورت این پسرک، کامی را میبینم. وقتی دستش را در دست میگیرم و یا موهایش را نوازش میکنم، هیچ نمیتوانم فکر کنم که حسین است یا کامی… فرقی ندارد، فقط احساس میکنم پسرم است» (۱۶، ۹۶، ۲۸).
۱۳۴۱ – همکاری با شاهین سرکیسیان در برگردان نمایشنامه ژان مقدس اثر برناردشار.
آریی اُوانسیان: «این نمایشنامه ماجرای ژاندارک به روایت برناردشاو است. قرار بود فروغ در نقش ژان به کارگردانی سرکیسیان این نمایش را به روی صحنه بیاورند که متأسفانه به تحقق نپیوست.» (۱۸مارس، ۱۹۹۷).
– گفت و شنود فروغ فرخزاد با حسن هنرمندی، رادیو تهران. «من در شعرم، بیشتر از هر چیز دیگر، سعی میکنم از “زبان” استفاده کنم، یعنی من چون این نقص را در زبان شعری خودمان احساس میکنم، نقصی که میشود اسمش را کمبود کلمات گوناگون نامید…» (۱۰، ص۶۰).
– تهیه یک فیلم یک دقیقهای رنگی درباره نحوه تهیه یک روزنامه برای روزنامه کیهان.
۱۳۴۱: ۳۰ بهمن – نمایش فیلم “خانه سیاه است” در کانون فیلم. گزارش جنجالی این جلسه کانون با عنوان «وقتی جذامیها نمیخوابند» در مجله ستاره سینما همان وقتها به چاپ رسید و در زنان نیز تجدید چاپ شد (۱۵، ۳۹-۳۸).
۱۳۴۲: بهار – همکاری و بازی در دو سکانس ابتدا و انتهای فیلم “خشت و آینه” به کارگردانی ابراهیم گلستان. (۱۵، ۲۵).
«نزدیک به هزار صفحه سناریو نوشتم که یک فیلم بسازم. ولی میماند برای سال بعد. میترسم که زودتر از آنچه که فکر میکنم بمیرم و کارهایم ناتمام بمانند.» (۵، ۱۲۷۶).
فرخ غفاری: «یکبار در یکی از نشست هایمان، فروغ به من گفت: من فکر میکنم یک چیزی راجع به زندگی خودم در قالب و فرم تعزیه بنویسم … فروغ میخواست از فرم تعزیه برای یک درام امروزی استفاده کند. چون گویا در یکی از سفرهایش به خانه کسی رفته بود و آنها او را به دیدن تعزیه برده بودند و بسیار تحت تأثیر قرار گرفته بود. من خیلی تشویقش کردم که حتماً این کار را بکند. بعدها هم مرتب از او پرسوجو میشدم که ببینم به کجا رسیده. طرح داستان بر اساس تراژدی خانوادگی خودش بود. با حضور پدری نظامی، مادر، فروغ و بچه ها. مکان: حیاط خانه کودکیاش. یادم هست که گفت هنوز نتوانسته این کار را قوام بیاورد و تمامش کند. بعد از فوتش هم، این نوشتهها در میان وسایل بازمانده، پیدا نشد.»
«در این سناریو من سعی کردهام زندگی حقیقی زن ایرانی را نشان بدهم. دلم میخواهد این فیلم در یکی از این خانههای قدیمی ایرانی، فیلمبرداری شود؛ خانههایی که اتاق هایش تو در توست، من این خانهها را در کاشان دیدهام.» (۸، ۲۶).
۱۳۴۲: پاییز – تمرین نمایشنامه شش شخصیت در جستجوی نویسنده اثر لوئیجی پیراندلو (۱۹۳۶-۱۸۶۷)، به کارگردانی پری صابری.
۱۳۴۲
– اسیر، چاپ سوم، تهران، امیرکبیر.
۱۳۴۲: دی – اجرای نمایش شش شخصیت در جستجوی نویسنده در انجمن فرهنگی ایران و ایتالیا. فروغ نقش اصلی نمایش، نقش دختر، را به عهده دارد.