شهزاده سمرقندی
در گفتگو با مژگان قاضی راد
رادیو زمانه
از کشته شدن فرخنده، زن جوان ۲۷ ساله ساکن کابل یک سال میگذرد. در این مدت پیرامون قتل او گزارشهایی از زاویه حقوقی و اجتماعی و دینی و آزادی بیان منتشر شده و نظرات مختلفی هم درباره قربانی شدن این زن جوان معترض شنیدهایم.
یک سال پیش، در چنین روزی مردان خشمگین فرخنده را به خاطر اعتراضش به خرافات و رسوم محلی لگدکوب کردند و او را به آتش کشیدند. صحنه قتل فرخنده را مردم کابل با جشم خود دیدند، با تلفنهای همراه خود ضبط کردند و دیگران نیز آن را در شبکههای اجتماعی دنبال کردند. چهره خونین و قامت راست این زن معترض را حالا میلیونها نفر مردم در سرتاسر جهان میشناسند.
داستان مرگ فرخنده را از زبان نزدیکانش، مدافعان حقوق زن و آزادی بیان و خبرنگاران و سیاستمداران و مذهبیان شنیدهایم. اما حالا بیایید قتل او را از زاویه دید تابوتی بشنویم که فرخنده را به آرامگاه همیشگیاش برد. مژگان قاضیراد، پزشک ایرانی مقیم آمریکا، تنها داستاننویس ایرانی است که تنها چند ماهی پس از مرگ فرخنده داستانی درباره او نوشت: «بوی شکوفههای بهی».
نویسنده داستان «بوی شکوفههای بهی» را از زاویه دید تابوتی بیان میکند که در مسجد شاهد ماجراست. نام داستان هم به چوب درخت به اشاره دارد که چوب تابوت را از آن میسازند. داستان کوتاه «بوی شکوفههای بهی» داستانی است از مجموعه «در خلوت چمدانها» که به تازگی در لندن منتشر شده است. مژگان قاضیراد این داستان را برای رادیو زمانه خوانده است که میتوانید در اینجا گوش دهید. گفتوگویی با نویسنده انجام دادهایم که میخوانید:
خانم قاضیراد، ممنون از شما که داستان «بوی شکوفههای بهی» را در اختیار شنوندگان رادیوی زمانه قرار دادید. چرا تابوتی ساخته از چوب درخت بهی را به عنوان راوی این داستان انتخاب کردید؟
من درباره آنکه چه کسی راوی داستان من باشد مدتها فکر کردم. دوست نداشتم داستان را آنگونه که در خبرها آمده بود نقل کنم و راستش خیلی هم مطمئن نیستم نقل خبر به صورت داستان تا چه اندازه میتواند ارزش هنری داشته باشد. نقل یک داستان به شکل غیرمتعارف میتواند اثرگذاری داستان را به مراتب بیشتر کند و من دوست داشتم با توجه به حساسیت و دردناکی داستان فرخنده آن را در نوشتهام طوری بیان کنم که اثرگذارتر باشد. برای همین هم تابوت را انتخاب کردم. تابوت به تن آدمها نزدیک است. با بو و پوست و خون آدمها تماس دارد. میتوانیم فرض کنیم به خاطر همین نزدیکی تن آدمها را خوب میشناسد، مخصوصا آن تنی که زندگی را به پایان رسانده است. پس میتواند زندگی و مرگ آشنا باشد. از دیدگاه من برای داستان دردناک مرگ فرخنده تابوت میتوانست راوی بسیار خوبی باشد.
در این داستان اسم فرخنده را اما تغییر دادهاید و او را «خاتون» نام دادهاید. چرا نخواستید از نام خود او استفاده کنید؟
یک جا البته در داستان اسم او را میآورم. آنجا که میگوید «هوای اردیبهشت هوای فرخندگی است.» اما راستش من فکر میکنم داستان فرخنده داستان دردناک زنانی است که در آتش خشمِ تعصب و ناآگاهی جوامع بسته زجر میکشند و قربانی میشوند. داستان زنان شرقی است که جانشان به راحتی دستمایه خشونت خانگی، قتلهای ناموسی، انتقام گیریهای قبیلهای و … میشود. خاتون از این جهت به نظر من اسم بهتری هست. من اسم خاتون را خودم خیلی دوست دارم و البته درست است که داستان بوی شکوفههای بهی داستانی برگرفته از قتل فرخنده است اما لایههایی عمیقتر از صرف بازگویی داستان او دارد.
به نظر میرسد که چوب تابوت استعارهای از دین یا مذهب است که آرمان بازگشت به اصل خود را دارد. یعنی خواننده فاصلهای میان درخت زنده بهی با تابوت خشک شده آن میبیند. مثل اینکه دین و اعتقاد نمازگزاران مسجدی که در این داستان ترسیم میشود و فرخنده به قتل میرسد شبیه همان تابوت است. تا چه حد با این تعبیر موافقاید؟
ببینید من اعتقاد دارم آنچه خوانندگان از داستان برداشت میکنند زندگی و امتداد کاملا متفاوتی از آنچه نویسنده میخواهد بگوید می تواند داشته باشد. بدین معنا که هر داستانی میتواند به تعداد خوانندگانش تعبیر داشته باشد. من بارها شده خودم از کسانی که داستانهای مرا خواندهاند تعبیری شنیدهام که برای من کاملا جدید و متفاوت است. به گفته همینگوی و تئوری مشهور “کوه یخیاش” در یک داستان خوب معنی داستان در سطح و رویه داستان آشکار نیست و توی صورت خواننده داد نمیزند بلکه این خواننده است که از میان صحنهها و مکالمههای داستان به معناهای فراتر از آنچه نویسنده در بازگویی داستان بیان میکند میرسد. بنابراین بگذارید این تعبیری را که شما درباره داستان شکوفههای بهی از تابوت کردید به عهده شما و خوانندگان بگذارم. من داستان را از زبان چوبی که امروز همنشین با بدن مردگان است بازگو کردم و اشتیاق و آرزویی که چوب خشکیده بهی به بوی شکوفههای بهی دارد. باقی داستان با شما.
در تجسم شخصیت خاتون در این داستان تا چه اندازه از شخصیت واقعی فرخنده استفاده کردید؟
داستان فرخنده را به دقت و از خبرگزاریهای متفاوت خواندم. گذاشتم داستان او در من تهنشین شود. آنوقت که حس کردم میتوانم از شخصیت او فراتر روم و خاتون را بسازم دست به قلم بردم. خاتون داستان من هم فرخنده هست و هم فرخنده نیست و همانطور که پیشتر گفتم خاتون داستان شکوفههای بهی داستان بیشتر زنان جوامع با دیدگاههای بسته و به شدت مذهبی است.
داستاننویسان ایرانی معمولا نگاهشان به غرب است و کمتر به همسایگان خود توجه دارند و کمتر از آن موضوعی از زندگی این همسایگان را دستمایه داستان میکنند. چطور شد که شما سنتشکنی کردید و این موضوع را انتخاب کردید؟
من همسایگان همزبانمان را خیلی دوست دارم. همیشه آرزو داشتم یکروز سفری به افغانستان که باغهای سیب و بهی فراوان دارد (البته آنطور که شنیدهام و خواندهام) داشته باشم. مخصوصا به بامیان که مناظر زیبا و نفس گیری دارد. داستان دیگری هم دارم به نام «پای درخت انجیر» که داستان ترسها و تردیدهای یک مرد مهاجر افغان است که در ایران زندگی میکند. ماجرای قتل فرخنده در بستر خود حکایت از مشکلات بزرگ جامعه انسانی دارد که نویسنده تیزبین میتواند داستانش را روی آن پایه بنا کند. من از قتل فرخنده بسیار متاثر شدم و شاید هفتهها هر وقت از خواب بیدار میشدم به یاد قتل دلخراشش میافتادم. یک سپیده ی صبح بود که تصمیم گرفتم در داستانی از آن بهره بگیرم.
به نظرتان قتل فرخنده ممکن است سبب شود ما از تابوت خشک خرافه به باغ پرشکوفه دین بهی بازگردیم؟
همیشه آرزو میکنم که داستانهای من دنیای بیرحم و پر از خشونتی را که در آن زندگی میکنم به اندازه زمانِ خواندن یک داستان هم که شده به داشتن دنیایی بر پایه شفقت و همدلی میان انسانها نزدیکتر کند. خوشحالم اگر این داستان هم توانسته باشد امید داشتن دنیایی بهتر را برای خوانندگانش به همراه آورده باشد.
———————
*بهروزرسانی: متن کامل داستان را می توانید در نبشت دات کام بخوانید.