ترجمهی کتاب «انسانها در عصر ظلمت» اثر هانا آرنت، برای من فراتر از برگردان متنی از زبانی بیگانه به فارسی، تجربهای یگانه با اثری ماندگار و ژرفاژرف بود. گرچه کتابها و مقالاتی به فارسی برگرداندهام، هیچگاه مترجم حرفهای نبوده و نیستم. ترجمه برای من همواره تکاپویی شخصی یا خطرکردنی فکری برای آموختن از راه کلنجار رفتن با متن بوده است.
شاید عادت آموختن از راه درگیر شدن با متن، میراثی برجامانده از دوران طلبگی در حوزهی علمیه باشد؛ عرقریزانی نستوهانه برای گشودن گرههای اصطلاحات، تعبیرها و جملهها و در این راه گمشدن در جنگل کتابها و متنهای دیگر و غافل شدن از زنگ و زنجیر زمان در هزار راهِ هزار طبقهی اندیشهها و آرای پیشینیان.
ترجمههای من، نه برگردان بایسته و معیار متن که بازتاب فهمِ خوانندهای است که در عین احتمال ارتکاب خطاهای بسیار، متن جدّی را گرفته و از آن به جدّ آموخته است.
طی دو سال گذشته، بخش مهمی از وقت مطالعهی من به خواندن از آرنت و دربارهی او سپری شد. برای فهم «انسانها در عصر ظلمت»، نه تنها باید آثار دیگر آرنت که شرحها و تفسیرها و نقدها بر آثارش را نیز میخواندم. بدینسان، کتاب آرنت پنجرهای گشود به روی آشنایی با بسیاری شاعران، نویسندگان، فیلسوفان معاصر و گذشته.
دانلود متن کامل ترجمهی فارسی «انسانها در عصر ظلمت»
تئودور ویس (Theodore Russell Weiss)،شاعر آمریکایی و دوست هانا آرنت و همسرش هاینریش بلوخر، شعری دربارهی این زوج سروده با عنوان «اتاق نشیمن» (Living room). ویس در این شعر فضا و حال و هوای محضر آن دو را توصیف میکند؛ اینکه هاینریش با سیگاری نازک بر لب و لهجهی برلینی سنگین و چشمان نافذ و درخشاناش در اتاق نشیمن و در میانهی معرکه و جدال دوستانهی ذهنها نشسته است و نه تنها با «دوستان خود و هانا که با عزیزترین یارانشان، هومر، افلاطون، نیچه، کافکا، فاکنر نیز جر و بحث میکند؛ چنانکه گویی پیکری جاودانه و هنوز ذهنهایی مدام غرق در اندیشه دارند که از طریق او و هانا همچنان در کار اندیشیدناند.»
ماری لوئیس نوت (Marie Luise Knott) نویسندهی کتاب «جاهل شدن با هانا آرنت» (Unlearning with Hannah Arendt) با نقل شعر ویس با تعبیر living room بازی میکند و مینویسد شاعران و فیلسوفان و رُماننویسان مرده در اتاق نشیمن (living room یا اتاق زیستن) هانا و هاینریش پدیدار میشدند: living room هم اتاقی برای زیستن هم اتاقی برای زندگان. آن مردگان در اتاق نشیمن هانا و هاینریش گوشت و پوست میگرفتند و جان بازمییافتند و از نو اندیشیدن میآغازیدند. (ص. ۱۰۶)
کتابهای آرنت، به قول خانم نوت، به واقع، یکسره، گفتوگوهایی پنهان و پیدا با دوستاناند: افلاطون، سقراط، شکسپیر، لسینگ، امیلی دیکنز، هاینریش هاینه، ریلکه و بسیاری دیگر. دوستانی که مرز زمان را درنوردیدهاند و همه در ساحتِ ذهن و قلمرو نوشتار آرنت، مصاحب و معاصر و معاشر همدیگرند. جذابیت کتاب «انسانها در عصر ظلمت» برای من یکی همین بود: پُلهای بسیاری که از ذهنی به ذهن دیگر زده میشد و خواننده را وامیداشت برای بازشناختن ردّ پاها و فهم معنای پُلها آثار نویسندگان و فیلسوفانی را که پیشتر نمیشناخته، بخواند یا آنچه را که پیشتر شناخته و خوانده، بازبخواند و با آرنت آنها از نو را کشف کند.
در کوشش برای فهم آرا و متون آرنت هر چه پیشتر میرویم، به امروزی بودن پرسشها و اندیشههایش بیشتر پی میبریم. آن اندیشمندی را میتوان مهم و متمایز دانست که بتوان به رغم او اندیشید. اگر افلاطون و ارسطو و سنت آگوستین و دکارت و هگل و کانت هنوز زندهاند، درست به همین سبب است؛ گرچه دستگاه و احکام فلسفی صادرشده آنان اعتبار خود را از دست دادهاند، پرسشهایی که پیش کشیده و افقهایی که گشودهاند چنان با مسائل روزگار ما پیوند برقرار میکنند که میتوانند آغازگاهِ اندیشیدن باشند؛ نه پیروانه و الگوبردارانه که میتوان – و باید – به رغمِ نظام مسائل، پروبلماتیکها، مفاهیم و مقولههای ساختهی آنان اندیشید؛ اندیشیدنی برآمده از ذهن خود ما و در خوردِ عصر ما و درگیریهای ذهنی و عینیاش؛ در گسست و پیوستی همهنگام با سنّت پیشینیان.
هانا آرنت دستهای پرسش و شماری مفهوم پیش روی ما نهاده که اندیشیدن به رغم او را مجال میبخشد. برای نمونه، نظریهی «پیشپاافتادگی» یا «ابتذال شرّ» او بارها و از چشماندازهای گوناگون نقادی گشته و سستیها و کاستیها و نارسائیهای آن در تبیین مقولهی شرّ بازنموده شده است؛ ولی این هیچ از قوت و اهمیت آن نمیکاهد؛ چون دربارهی مقولهی «شرّ» از منظرِ اخلاقی و سیاسی نمیتوان اندیشید، مگر آنکه دیدگاهِ آرنت در میان آورده شود و در تناظر و تعارض با آن اندیشههای تازه در این زمینه شرح و بسط داده شود.
سوزان نایمن، (Susan Neiman) فیلسوف آمریکایی معاصر در کتاب «شرّ در اندیشهی مدرن؛ تاریخی بدیل برای فلسفه» با استدلال علیه نظریهی «پیشپاافتادگی شرّ» هانا آرنت، نظریهای بدیع دربارهی شرّ فراپیش مینهد. او در مصاحبهای به درستی تأکید کرده که به رغم نادرستی پارهای پیشفرضها و دادههای تاریخی از جمله دربارهی شخصیت و سرگذشت آدولف آیشمن (به سبب در دسترس نبودن اطلاعات کافی در آن زمان) و نیز استنتاجهای فلسفی نویسنده در کتاب «آیشمن در اورشلیم»، این اثر جدلبرانگیز آرنت را به معنای دقیق کلمه، فلسفی میخواند: «من این کتاب را یکی از مهمترین متون فلسفهی اخلاق در سدهی بیستم میدانم و همچنین، بزرگترین طرح فلسفی برای تئودیسهای مدرن (modern theodicy). میتوان گفت مناقشهای که این کتاب برانگیخت خود گواه آن است که نقطهای حسّاس را آماج گرفته است؛ هنوز که هنوز است برنهادهی پیشپاافتادگیِ شرّ، نوک انگشتان را میسوزاند! این واقعیت که آرنت ارزیابی تاریخی درستی از آیشمن در مقام یک انسان نداشت، چیزی را عوض نمیکند.»[۱]
آرنت اندیشمندی نامتعارف بود؛ درست به دلیل آنکه اندیشیدن و ژرف اندیشیدن میدانست و خود را بسته و بندی چارچوب مکتب فلسفی یا سیاسی خاصی نمیکرد. به حق گفتهاند که آرنت در هیچ طبقهبندی فلسفی نمیگنجد و از نظر سیاسی نیز نه او را چپ میتوان نامید نه راست. فلسفه خواند، ولی نخواست از آموزش فلسفیاش، به شرح آراء فلسفی پیشینیان بسنده کند یا خود را غریق گرداب مسائل انتزاعی و بریده از واقعیت جاری گرداند و از آن اعتبار و آوازه بسازد که بیشتر به کار طی مدارج دانشگاهی و تحکیم موقعیت آکادمیک و جلب احترام همپیشگان بیاید. آرنت راههای باریک یا نرفته را در پیش گرفت؛ سنّت فلسفهی سیاسی اروپایی را سنجید و خللهای آن را وانمود و از نقد آن سنت، مایهای برای تبیین تازهاش از مقولاتی چون «سیاست»، «خشونت»، «شرّ»، «مسئولیت» «عشق»، «دوستی» و «اندیشیدن» فراهم ساخت.
در خواندن و آموختن و آمیزگاری با دوستان فرهیخته پیگیر و خستگیناپذیر بود. در میانسالی به آمریکا آمد و زبان انگلیسی فراگرفت. در عین آنکه به آلمانی میاندیشید، به انگلیسی نوشت و درس داد. برای کسی چون او شیفتهی ادبیات و خوانندهی حرفهای رُمان و شعر، سخن گفتن و نوشتن به زبانی بیگانه که بدان چندان چیره نیست چه شکنجه و رنجی میبایست بوده باشد. برخی از جستارهای کتاب «انسانها در عصر ظلمت» به زبان انگلیسی نوشته شدهاند و گیر و گرفتهای زبانی آنها اندک نیست؛ بگذریم که اغلب از رنگ فصاحت و آهنگ بلاغت تهیاند.
هانا آرنت و مری مککارتی، سیسیل ۱۹۷۱
با این همه، دوستان یکدلی داشت که از یاری و دستگیری دریغ نداشتند. مری مککارتی (Mary McCarthy) نویسندهی زبردست و ناقد ادبی دوست نزدیک آرنت بود و گاه نوشتههای او را میویراست. آلفرد کازین (Alfred Kazin) نویسنده و ناقد ادبی نامآور، دوست دیگرش بود. کازین در یادداشتهای روزانهاش آورده که آرنت دستنوشتهی کتاب مهم خود، «خاستگاههای توتالیتاریسم» را به وی داد و او چند ورقی که خواند، دریافت نویسنده به آلمانی فکر کرده و کتاب با این زبان انگلیسی کمابیش نامفهوم شایستهی چاپ نیست؛ در نتیجه آستین بالا کرده، دست به ویرایش سنگین و بنیادین متن میزند تا آمادهی چاپ شود.
آرنت به یُمن همنشینی و همسخنی و دوستی با شاعران بزرگ آمریکا با شعر معاصر انگلیسی آشنا شد و از پست و بلند جهان شاعرانه کسانی چون آدن (W. H. Auden) آگاهی یافت. شعر در ذهن او مقامی والا داشت و از روزگار جوانی گاه خود نیز شعر میسرود. سال میلادی گذشته، گزیدهای از شعرهای او با عنوان «خوشبخت کسی که وطن ندارد» به زبان فرانسه چاپ شد.
آرنت با اغلب فیلسوفان این وجه اشتراک را داشت که از بیان سرگذشت زندگی و سوانح احوال درونی و بیرونیاش عامدانه میپرهیخت. آگاهی از زندگی شخصی را در خور همان چارچوب زندگی شخصی میدانست و گوش دیگران را نامحرم برای شنیدناش. اما بر خلاف بسیاری فیلسوفان، ذهنی یکبُعدی نداشت و همان اندازه از خواندن متنهای فلسفی لذت میبرد که از خواندنِ شعرِ آلمانی، فرانسوی و انگلیسی یا رمانهای مهم گذشته یا معاصر. بر خلاف منش معمول اهل فلسفه، هیچ کبکبه و دبدبهی تنزهطلبانهای برای خود قائل نبود. از نوشتن نقد و بررسی بر کتابهای ادبی و تاریخی یا چاپ مقاله در روزنامهها و مجلهها پروا و عاری نداشت. «آیشمن در اورشلیم»، مناقشهبرانگیزترین اثر او، نخست به صورت پنج گزارش در مجلهی نیویورکر (The New Yorker) به چاپ رسید. نیویوکر او را به عنوان گزارشگر خود به اورشلیم فرستاد تا در جلسههای دادگاهِ آدولف آیشمن حضور یابد و برای مجلهی معتبر آمریکا آن را گزارش کند.
برای آرنت اندیشیدن به پرسشهایی که در ذهناش میپیچید، بر هر چیز دیگر اولویت داشت. همچنین، بیان آن اندیشهها را با استدلالی فلسفی ضرورت میدانست. آرنت باور داشت هر شخص با بیان اندیشهاش امکان گفتوگو با دیگران را فراهم میآورد؛ وارد «قلمرو عمومی» میشود و در ساختن «سیاست»، بدان معنا که او تعریف میکرد، مشارکت میورزد. امتناع از بیان اندیشه برابر است با دامن درکشیدن از قلمرو عمومی، دوری از سیاست و مستعدّ کردن خاک جامعه برای پرورش خودکامگی.
با آنکه آرنت، فاش گفتن مسائل شخصی خود را نمیپسندید و روا نمیداشت، هر چه مطالعات زندگینگارانه دربارهی او پیشتر میرود، تصویر زندگی شخصی او گیراتر و یگانه جلوهگری میکند. برخی مطالعات زندگینگارانه مانند اثر جان نیکسن (Jon Nixon) با عنوان «هانا آرنت و سیاست دوستی» (Hannah Arendt and the Politics of Friendship) کوشیدهاند روشی خلاقانه در روایت زندگی او به کار برند: رویدادهای زندگی آرنت را به موازات دگرگونیها و تطوّرهای ذهنی و فلسفیاش روایت کنند و تأثیری را که رخدادهای بیرونی یا برخورد با اشخاص و اندیشههای دیگر بر شکلگیری جهان فکری آرنت نهاده، به گونهای قانعکننده، باورپذیر و خواندنی فرانمایند.
طی این مدت چند زندگینگاری آرنت را به فرانسه و انگلیسی خواندهام و نیز نامههای آرنت و هایدگر، همسرش هاینریش، مری مککارتی، یاسپرس و گرشوم شولم را نیز مطالعه کردم. یادداشتهای فراوان برداشتهام. بارها زندگی آرنت را مانند رُمانی تاریخی و بلند در خیال بازآفریدهام. آرنت از زنان نادر زمانهی خود بود که به جهانِ مردانهی فلسفه و محیط مردانهی فیلسوفان گام نهاد و با دلیری و ایستادگی ایدهها و اندیشههای اصیل ولی گاهِ دشمنساز و دوستسِتان را بیان کرد و تاوان دشمنیها و دشنامها را با فروخوردن تیغ خشم و تلخیِ زخم پرداخت.
آرنت، «رفیقباز»، خوشمحضر و برخوردار از طبع طنز بود. در شرح حالاش گفتهاند هیچگاه در بریدن رشتهی هیچ دوستی قدم پیش نگذاشت. عاشقپیشه بود. در عین آنکه زنانگی خود را دوست داشت و به دلفریبی اندام درشت، ولی خوشتراش خویش در نهان میبالید، هیچگاه زنانگیاش را نه مایهی فخر کرد نه دلیلی برای مبارزه یا فعالیتِ سیاسی یا فمینیستی؛ امری که در میان رشته نقدهای فمینستی بر آثار آرنت نادیده گرفته نشده است. آرنت، بر خلاف جریانهای نوخاسته در روزگارش، به مسألهای به نام «زن» باور نداشت و هیچ گاه بدان وارد نشد. در عین آنکه در دادوستد فکری و دانشگاهی با مردان خود را برابر مییافت، آگاه بود که برخی زنان پیرامون چه بسا زنانگیاش را تهدیدی برای خود قلمداد کنند. بر خلاف استادان اندکشمار زن دانشگاه، هیچگاه لباسهای مردانه نمیپوشید و از شبیه کردن ظاهر هیأت خود به مردان بیزار بود. با این همه، زن بودن را طبیعی و غیر ارادی میانگاشت و فخر کردن به هر امر طبیعی را پوچ میدانست.
حاصل سفری دوساله با آرنت، اکنون پرسشهای بیشتر دربارهی مسائل اخلاقی و سیاسی عصر ما انسانهای خاورمیانهای است و نیز شوقی بارها فزونتر و نیرومندتر برای خواندنِ آثار آرنت و نقدها و پژوهشهای مربوط بدانها و اندیشیدن همراه و به رغم او.
چون زائری بازآمده از دیدار سرزمینی رازآمیز و شگفتانگیزم که هوس بازگشت در جاناش دمی از شعلهورتر شدن بازنمیایستد. اکنون، اثر عملی این هوس ترغیب به دو کار است: یکی نوشتن کتابی درباره زندگی آرنت؛ شکلی زندگینگاری تألیفی و اقتباسی (یعنی بر پایهی پژوهشهای دیگران و گردآوری آنها). این کتاب پیشکش به عزیزی خواهد بود که بسیار وامدار الهامها و لطفهای بیکران اویم.
اگر بر لب بحر فنا فرصتی بازماند، کتابی دیگر خواهم پرداخت که درآمدی به فهم جهان فلسفی آرنت، با توجه به نیازهای فکری و پرسشهای زندهی ما مردمان خاورمیانه باشد؛ یعنی میکوشم نشان دهم آرنت اگر امروز زنده و برخاسته از خاورمیانه بود، دربارهی بسیاری از پرسشهای کنونی ما چه و چگونه میاندیشید و ما چگونه میتوانیم او را بفهمیم تا از جایگاهِ خودمان بتوانیم با او گفتوگو کنیم؛ کاری که او در آثارش با بزرگترین اندیشمندان تاریخ فلسفه انجام داده است.
همچنین، اگر مجال دست دهد، کتابشناسی مختصری به زبان انگلیسی و فرانسه از آثار مربوط به آرنت در همین وبسایت خواهم گذاشت و به تدریج بهروزتر و کاملتر خواهم کرد.
حسرت بزرگ در این میانه، ندانستن زبان آلمانی است که بسیاری آن را عیبی بزرگ برای مترجم یا خوانندهی آرنت دانستهاند. عجب آنکه در فارسی، اثری از آرنت به یاد نمیآورم که از زبان آلمانی برگردانده شده باشد. در این باره مقالهای جداگانه خواهم نوشت. البته چه خوب بود اگر آلمانیدانی اهل فلسفه در نوشتن آن مقاله انباز و پشتیبانِ من میشد.
من «انسانها در عصر ظلمت» را از روی متن انگلیسی برگرداندهام:
Hannah Arendt, Men in Dark Times, New York, Harvest Book, 1968
بعد از پایان بردن ترجمهی فارسی به برگردانِ فرانسوی کتاب برخوردم:
Hannah Arendt, Vies politiques, Paris, Gallimard, 1974
کتاب را هفت مترجم از زبانهای انگلیسی و آلمانی به فرانسه برگردانده و یک سال پیش از مرگ آرنت چاپ کردهاند. من هنوز ترجمه را نخواندهام، ولی تغییر عنوان کتاب به نظرم غریب آمد: چرا باید عنوان اصلی، «انسانها در عصر ظلمت»، به «زندگیهای سیاسی» تغییر یابد؟
مترجمان پیشگفتاری ننوشته و توضیحی دراین باره ندادهاند. افزون بر این، مترجمان هم ترتیب جُستارها را بر هم زدهاند و هم جُستاری دربارهی هایدگر به آخرِ کتاب افزودهاند؛ جُستاری که آرنت به مناسبت هشتاد سالگی استاد و دلدادهی روزگار جوانیاش نوشت. طبعاً به سختی میتوان خواننده را متقاعد کرد که هایدگر در ردیف انسانهای تن نسپرده به تاریکیِ عصر ظلمت است. در کنار ده نفر دیگری که کتاب به زندگی ذهنی و سرگذشت بیرونیشان پرداخته، هایدگر آشکارا تافتهای جدابافته است. چه بسا از همین روست که عنوان اصلی کتاب را کنار نهادهاند.
آرنت در پیشگفتار «انسانها در عصر ظلمت» به جملهای از هایدگر در «هستی و زمان» اشاره میکند که «گزافهگویی» را حاصلِ ناگزیر قلمرو عمومی میانگارد و برونشد از «ابتذال ناخوشایند» زندگی روزمره معمول را تنها با پناهبردن به تنهایی فیلسوفانه ممکن میداند. هایدگر به رسم عموم فیلسوفان، با قلمرو عمومی چندان بر سر مهر نیست. وی در توصیفاش از هستی انسانی آن گزافهگویی ملازم قلمرو عمومی را خصم هر امر واقعی یا اصیل میشمارد و مینویسد: «روشنایی آنچه عمومی است، همه چیز را تاریک میکند.» بر خلاف هایدگر، آرنت زنده و فعال بودن قلمرو عمومی را با استعارهی نور و خالی و ساکت بودن آن را با استعارهی ظلمت بیان مینماید. بر این روی، منطقاً جُستاری دربارهی هایدگر نباید در چنین مجموعهای با چنان عنوانی بنشیند.
گرچه برگردان فارسی دو کتاب مهم آرنت «خاستگاههای توتالیتاریسم» و «آیشمن در اورشلیم» هنوز نشر نیافته، تا آیندهی پیشبینیپذیر! میلی در خود برای رفتن به سوی ترجمه نمیبینم. بخشی از کتاب نخست با ترجمهی محسن ثلاثی سالها پیش درآمده است که بر قاعدهی ترجمههای ایشان باید از بُن نادیده گرفته شود.
—————————————————————
[۱] Susan Neiman, “La théodicée la plus radicale du XXe Siècle”, propos recueillis par Catherine Newmark, Magazine Philosophe, hors-série, №۲۸, p. 50
مشخصات کتابشناختی آثار نامبرده در متن بالا:
Marie Luise Knott, Unlearning with Hannah Arendt, London, Granta, 2014
Richard M. Cook (selected and edited), Alfred Kazin’s Journals, New Haven & London, Yale University Press, 2011
Jon Nixon, Hannah Arendt and the Politics of Friendship, London & New York, Bloomsbury, 2015
Susan Neiman, Evil in Modern Thought; An Alternative history of Philosophy, Princeton, Princeton University Press, revised 2015