علی عبداللهی
در گفتگو با مجتبی عبدالله نژاد
نگاه اول شخص:
گفتوگوهای علی عبداللهی با شاعران و نویسندگان ایران و جهان
تهران: انتشارات کولهپشتی، ۱۳۹۵، ۴۵۴ صفحه.
چی شد که به آثار آگاتا کریستی پرداختی و بخش اعظم کارهایش را برگرداندی؟ آیا بهتر نبود با این تسلطی که تو بر نظریه و فکر معاصر داری، به جای این کار، به آثار جدیتر به خصوص در زمینهی نقد ادبی و نظریه یا فلسفه میپرداختی؟
مجتبی عبدالله نژاد: این سؤالی است که بارها از من پرسیدهاند و من هم قبلاً بارها به آن جواب دادهام. حالا با تفصیل بیشتری قضیه را توضیح میدهم. من اعتراف میکنم که قبل از اینکه شروع به ترجمۀ کارهای کریستی کنم، هیچ آشنایی با قصههای پلیسی نداشتم. حتی در کودکی هم برخلاف خیلی از دوستانم قصۀ پلیسی نخوانده بودم. ترجمۀ کارهای کریستی را خیلی اتفاقی شروع کردم. علاقهای هم به این کار نداشتم. بیشتر برایم نوعی وسیلۀ معاش بود. اما بعد که چند تا از کارهای او را ترجمه کردم، علاقهمند شدم. شروع کردم به خواندن قصههای پلیسی و جنایی. از کانن دویل، چندلر، کریستی، سیمنون، جان لوکاره، اریک امبلر، چسترتون، ادگار آلن پو و امثال اینها. هر هفته چند تا داستان پلیسی و جنایی میخواندم. اوایل فقط سرگرم میشدم. بعد کمکم این داستانها برایم معنا پیدا کرد. دیدم زیر این جهان ساده، جهان دیگری وجود دارد.
داستان پلیسی فقط جورچین نیست. وسیلۀ سرگرمی نیست. برگردان دقیق ساختارهای اجتماعی در اروپای قرن نوزدهم و نیمه اول قرن بیستم است. اساس کار قصه پلیسی بر رویکرد علمی است. قصه پلیسی مال جامعهای است که برای هر کاری رویکرد علمی دارد. مال دورهای است که جهانبینی علمی حاکمیت بلامنازع دارد. بشر به این نتیجه رسیده که با روشهای علمی میتوان هر حقیقتی را کشف کرد. فیزیک و شیمی راجع به ماده تحقیق میکنند. علوم زیستی در باب موجودات زنده تحقیق میکنند. روانشناسی و علوم اجتماعی و علوم سیاسی درباره بشر تحقیق میکنند. اخترشناسی درباره کیهان تحقیق میکند. در تاریخ و اقتصاد و مردمشناسی و امثال اینها هم از روشهای علمی استفاده میشود.
در چنین جامعهای قصه پلیسی هم سعی میکند با همین رویکرد علمی در باب امور جنایی تحقیق کند. روش تحقیق همان روش علمی است. برخورد هولمز با مسائل جنایی دقیقاً همان برخوردی است که شیمیدان با مسائل مربوط به ماده دارد. کارآگاه به مسئله جنایی درست مثل مسئله علمی نگاه میکند. قصۀ پلیسی مال جامعهای است که یگانه منبع شناخت را عقل بشری میداند و در هر کاری رویکرد علمی دارد. پارادایم علمی، حاکمیت قانون، ثبات اجتماعی، احترام به فردیت افراد، ارزش ذاتی جان آدمیزاد، چارچوبهای حقوقی مشخص… اینهاست شالودۀ قصۀ پلیسی.
خب اینها مفاهیمی است که در جامعۀ ما غایب بوده. ولی من معتقدم رابطه اثر ادبی با ساختارهای جامعه، رابطهای دوسویه است. یعنی اثر ادبی بازتاب ساختارهای جامعه است، ولی در شکلگیری ساختارهای جامعه هم نقش دارد. قصه پلیسی اگر بازتاب ساختارهای جامعه امروز ما نیست، میتواند در تغییر شکل ساختارهای جامعه ما سهم داشته باشد. اولین چیزی که قصه پلیسی به ما یاد میدهد این است که جان آدمیزاد ارزش دارد و مهمتر از آن باید به فردیت آدمها احترام بگذاریم. تو فکر کن در جامعهای مثل پاکستان که جان آدمیزاد به اندازه شلغم هم ارزش ندارد و مردم هر روز با خبر قتل و آدمکشی و بمبگذاری و عملیات انتحاری جدیدی از خواب بیدار میشوند، قصه پلیسی چقدر «اگزوتیک» است. چقدر مسخره است که پوآرو یا مگره یا خانم مارپل با آن وسواس علمی سیصد صفحه دنبال قاتل بگردند و با پدیده قتل مثل نوعی آزمایش علمی برخورد کنند. قتل و آدمکشی و عملیات انتحاری در آنجا فقط دلایل سیاسی ندارد. بازتاب ساختارهای جامعه است. قصههای کریستی میتواند این ساختارها را تغییر دهد. در جامعه خود ما هم همین طور. با قصههای کریستی یاد میگیریم که جان آدمیزاد ارزش دارد؛ که فردیت آدم قابلاحترام است؛ که برای حل هر معضلی دنبال راه حل علمی باشیم؛ که اگر دنبال زندگی بهتری هستیم، عقل بشری با همه ضعفها و کاستیهایی که دارد، بهترین راهنمایی است که میتوانیم داشته باشیم. این به نظرم خیلی ارزشمند است. بنابراین من با اینکه خیلی اتفاقی و با اکراه ترجمۀ قصههای کریستی را شروع کردم، ولی بعد به این نتیجه رسیدم که ترجمۀ این قصهها خیلی هم میتواند مفید باشد.
دقیقاً در این مسئله من هم با تو همعقیدهام که ژانر ادبیات پلیسی جنایی در جامعهای معنا پیدا میکند که مرگ هر فرد و آگاهی از چند و چون آن برای جامعه مهم باشد و البته آن طرف قضیه موضوع مهمتری قرار دارد، همهی اینها در فضای استقلال تحقیقات قضایی و تفکیک کامل قوا و نیز در جوامعی پا میگیرد که همه برای رسیدن به قاتل و نیات و انگیزههای وی، به پیشینهی زندگی مقتول و بستر شکلگیری رویداد، بهراحتی یا با تمهیدات کارآگاهی و…به تیم تحقیقاتی کمک میکنند، نه در جوامع نهانگر یا بیتفاوت یا بسته. چنین نیست؟
بله، مسئلۀ تفکیک قوا یا استقلال تحقیقات قضایی مهم است، ولی عرض من این است که قضیه فراتر از این مسائل صوری است. قصۀ پلیسی بازتاب ساختارهای جامعهای است که برای حل هر مسئلهای به عقل بشری رجوع میکند. به فردیت اشخاص احترام میگذارد، جان آدمیزاد ارزش ذاتی دارد. احترام به فردیت یا ارزش ذاتی جان آدمیزاد چیزی نیست که با تحولات سیاسی در جامعهای نهادینه شود. اینها مسائلی است که از قرنها پیش در ناخودآگاه جمعی جامعۀ اروپایی وجود داشته.
به هر حال تو کلی کار پلیسی ترجمه کردی. این تجربه چطور بود؟ راضی هستی؟
خب بله، از جهتی برای من ارزشمند بود. همان طور که در پاسخ سؤال قبلی گفتم، من تا قبل از اینکه شروع به ترجمۀ کارهای کریستی کنم، قصۀ پلیسی نخوانده بودم. اصلاً با این دنیا بیگانه بودم. ترجمۀ این کارها مرا با دنیای قصههای پلیسی آشتی داد. معنای این قصهها را تازه فهمیدم. تا قبل از اینکه نشر هرمس این پروژه را شروع کند، هیچ کس در ایران قصۀ پلیسی را جدی نمیگرفت. حالا نسل جدیدی از خوانندگان قصههای پلیسی شکل گرفته که به این قصهها جدیتر نگاه میکنند. این اولین فایدهای است که ترجمۀ کارهای کریستی داشت. از وقتی پروژۀ هرمس راه افتاده و این کتابها منتشر شده، ناشرهای دیگر هم ترجمۀ کارهای پلیسی را جدی میگیرند. با کیفیت بهتری از گذشته این کتابها را چاپ میکنند. در خصوص بازتاب این کتابها در بین خوانندگان هنوز زود است. انتظار ندارم جامعه به این سرعت واکنش نشان دهد. تاریخ مشخص خواهد کرد. ولی به نظرم کار خیلی خوبی بود. لازم بود یک بار برای همیشه تکلیف خودمان را با کارهای کریستی مشخص میکردیم و هم از لحاظ کیفیت ترجمه و هم از لحاظ کیفیت چاپ جدیتر به این کتابها نگاه می کردیم. الان که پروژۀ ترجمۀ کارهای کریستی در ایران پایان یافته، خوشحالم. به نظرم میآید که من هم در این پروژه سهم کوچکی داشتهام و همین برای من کافی است.
در ادبیات ما این ژانر خیلی فقیر است. ما در ایران داستان پلیسی نداشتهایم و هنوز نتوانستهایم یک کارآگاه ایرانی را از طریق این آثار زبانزد کنیم، مثل پوآرو، شرلوک هولمز و… این اواخر یک نویسندهی زن آلمانی با دید تازهای دوباره چند کارآگاه دیگر را وارد ادبیات آلمانی کرده…این هم برنمیگردد به مسائلی که پیشتر در پرسش بالا طرح کردم و تو پاسخ دادی؟
چرا. علت عمدهاش همین است. قصۀ پلیسی در جامعۀ ما نه محتوای اجتماعی دارد و نه با ساختارهای اجتماعی جامعۀ ما سازگار است. محتوای اجتماعی ندارد، چون معنی ندارد که کسی کار و زندگیاش را تعطیل کند و سیصد صفحه دنبال قاتل بگردد. اصلاً چرا باید دنبال قاتل بگردد؟ مگر جان آدمیزاد چه ارزشی دارد؟ به فرض که قربانی شأن اجتماعی داشته باشد و اصرار داشته باشیم قاتل را پیدا کنیم؛ چه احتیاجی به این روشهای پیچیده است؟ میتوانیم از راههای سادهتری برویم!
قصۀ پلیسی چارچوبهای حقوقی مشخصی دارد. ما وقتی چارچوب حقوقی قصۀ پلیسی را نداریم، وقتی با مبانی نظری قصۀ پلیسی آشنایی نداریم، وقتی با آن طرز تلقی از فردیت بیگانهایم، نمیتوانیم قصۀ پلیسی داشته باشیم. اسماعیل فصیح و محمد محمدعلی قصههایی نوشتهاند که از جهتی قصۀ پلیسی به شمار میرود. ولی در آثار اینها چیزی که باعث میشود یک نفر در نقش کارآگاه ظاهر شود و جنایتی را پیگیری کند، روابط شخصی او با قربانی است. یعنی طرف فقط از روی دلسوزی و به دلیل تعلق خاطرش به قربانی موضوع را پیگیری میکند و چون اختیارات قانونی ندارد و دستش به جایی بند نیست و نمیتواند از راههای دیگری قضیه را دنبال کند، متوسل به عقل میشود و سعی میکند با رویکرد عقلانی شواهد مختلف را کنار هم بگذارد و بفهمد چه اتفاقی افتاده. اگر غیر از این بود، قصه حالت رئالیستی خودش را از دست میداد و واقعنمایی نداشت. با وجود این فراموش نکن که همان طور که گفتم، رابطۀ اثر ادبی با ساختارهای اجتماعی رابطهای دوسویه است. قصۀ پلیسی بازتاب ساختارهای جامعه است، ولی در شکلگیری ساختارهای جامعه هم نقش دارد. به تغییر ساختارهای اجتماعی کمک میکند. اگر از این زاویه نگاه کنیم، ترجمۀ قصههای پلیسی کاری اخلاقی است.