سایت الف
از طریق دوشنبه
«این هیولا تو را دوست دارد» از جمله تازه های مجموعه قفسهی آبی نشر چشمه است که با همکاری نشر چرخ به بازار آمده است.
اولین چیزی که توجه خواننده را به خود جلب میکند، نثر محاوره گونهی داستان است که از زبان راوی به شیوهی سوم شخص و یا همان «دانای کل» روایت میشود. نثری بسیار صمیمی با جملههای بسیار کوتاه که بهسرعت در ذهن خواننده نقش میبندد، برخلاف رمانهای بسیاری که با جمله های طولانی و گاه اطناب باعث دریافت دشوار بار معنایی جملهها میشود: «به چهرهی زن دقیق شد. نمیشناختش. تلاش کرد بهیاد بیاورد اما یادش نیامد.» در این جا برای دریافت مفهوم جملهها نیاز به درگیری ذهنی احساس نمیشود. توصیف حالتها و احساسهای شخصیتهای داستان با نثری محاورهای نگارش یافته که گاه برای ایجاد احساس صمیمیت با خواننده از شکل دستوری و معمول جملهها خارج میشود و ارکان جمله را درهم میریزد که البته برای خواننده جذاب و شیرین است؛ بهطور مثال به جای آن که بنویسد: «هنوز به او لبخند نزده بود…»، مینویسد: «لبخند نزده بود بهش که…»
گرچه ممکن است از لحاظ نگارشی و دستوری چنین جملههایی کمی غیر عادی جلوه کنند؛ اما حالتی صمیمی و خوشایند به روایت میدهد که برای خواننده جذابیت دارد.
تعداد شخصیتهای این رمان بسیار کم است و مانند بسیاری از رمانهای بزرگ از وجود شخصیتهای متعدد استفاده نشده است و دچار خطر سردرگمی خواننده نسبت به سرنوشت شخصیتهای داستان چنان که برای بسیاری از رمانهای پرشخصیت پیش میآید، نمیشود. [کذا در اصل. ولی این چه معیاری است که شخصیت ها کم باشد یا زیاد باشد؟]
نویسنده در طول رمان به روانکاوی هر یک از شخصیتهای داستان پرداخته و نمایی کلی از نهاد این آدمها ارائه میدهد. توصیف موقعیتها و فضای طبیعت بسیار خوب بیان شده و همین امر باعث میشود که خواننده خودش را در موقعیت و فضای لحظههای داستان قرار دهد.
شخصیت اصلی داستان دختری به نام روجا است که پس از مرگ پدر به شهر و خانهی پدریاش میآید تا با آن که با پدر در زمان حیاتش میانهی خوبی نداشت، مراسم ترحیم او را برگزار کند و در نهایت با فروش خانهی پدری پولی فراهم آورده تا بتواند در جای دیگری ورای مرزهای کشور، زندگی دیگری را برای خود بسازد.
روجا براساس شنیدههایی که دیگران نسبت به پدرش گفتهاند، در ذهن خود پدرش را قضاوت و او را محکوم کرده است؛ اما در روند ماجرا و با رویارویی با کسانی که در زندگی پدرش نقش داشتهاند تا حد زیادی پی به قضاوتهای نادرستش دربارهی او میبرد.
روجا دخترکی را مییابد که طی حادثهای دچار اختلال گفتاری شده و حالا نسبت به او احساس مسئولیت میکند تا جایی که حس مادرانهای نسبت به دخترک پیدا میکند. حال به همراه این دوست کوچکش قدم به جادهای میگذارد تا خاطراتش با خانواده را برایش تداعی کنند.
محور و درونمایهی این رمان شکلگیری خاطراتی است که در گوشهی ذهن شخصیت اصلی داستان به فراموشی سپرده شده است، یادآوری این خاطرات فرصتی برای کشف و شهودی درونی را برای شخصیت به وجود آورده تا دیدگاهش را نسبت به آدمهایی که در گذشته با شتاب قضاوتشان کرده است، اصلاح کند. در این کشاکش درونی و بیرونی، گاه خودش را دربارهی اتفاقهایی که رخ داده مقصر حس میکند و این حس زمانی شدت مییابد که می بیند برخی دیگر از کسانی که دورادور با زندگی آنها آشنایی دارند او را دربارهی همهی اتفاقها مقصر میدانند.
موضوع دیگری که در این رمان به آن پرداخته شده است؛ عشقهای نافرجامی است که شخصیت اصلی داستان و پدرش هردو در برههای از زمان آن را تجربه کرده و هرکدام دیگری را در ناکامی زندگی عشقی خود، مقصر میدانند.
نکتهی دیگر این است که داستان روایتی رئالیستی از یک زندگی است و در شیوه داستانپردازی آن خبری از اغراق و بزرگنمایی نیست. نه اتفاقهای داستان غیرقابل باور است و نه شخصیتهایش. هیچکدام از شخصیتهای اصلی داستان آدمهای سفیدِ سفید یا سیاهِ سیاه نیستند و همهی آنها درست مثل آدمهای دیگر دارای ابعاد منفی و مثبت گوناگونی هستند؛ به طوری که نمیتوان آنها را نه در میان آدمهای خوب جای داد و نه آدمهای بد و اینها نقاط قوت این کتاب هستند.
نویسنده در روند داستان گاه طوری پرسشهایی را از زبان شخصیتهای داستان مطرح میکند که گویی پاسخش را از خواننده انتظار دارد؛ یعنی اینکه در چنان موقعیتی اگر خواننده جای شخصیت بود، چه کار میکرد؟
کتاب از نظر شیوهی روایی و داستانی دارای انسجام خوبی است و ذهن خواننده را درگیر روند داستان کرده تا با همذات پنداری با شخصیت اصلی، در پایان داستان برداشت و تلقی خود را از داستان داشته باشد.
پیرنگ قوی داستان، و پرداخت پرکشش آن باعث شده مخاطب رمانی جذاب را در اختیار داشته باشد که بدون استفاده از شیوه های عامه پسند، خواننده را باخود همراه کند و از این جهت می توان خواندن آن را به علاقمندان داستان ایرانی توصیه کرد.
———————-
*یادداشت حسین سناپور در باره کتاب:
“این هیولا تو را دوست دارد” نام اولین رمان لیلی مجیدی است که به تازگی نشر چشمه منتشر کرده است. این رمان جزو معدود کارهایی است که در نشر چشمه زیر نظر من منتشر میشود (پیش از این هم دو رمان “کی از این چرخ و فلک پیاده میشوم” از گلرنگ رنجبر، و “شب شاهکشان” از علیرضا شهبازین در این مجموعه منتشر شده بود و بعد از این هم به مرور رمانهای دیگری منتشر خواهد شد). میدانم که دوستان جوان بااستعداد در این سالها زیاد بودهاند و هستند، که لیلی مجیدی هم حتما یکی از آنهاست، و باید امیدوار بود شرایط نشر – و همهی آن شرایطی هم که نشر وابسته به آنهاست – بعد از این بهتر از آنی باشد که تا حالا بوده، که آن وقت حتماً کارهای بزرگتری از نسلی که مجیدی متعلق به آن است، خواهیم دید. “این هیولا تو را دوست دارد” هم رمان خوبی است که از خواندنش پشیمان نخواهید شد. دربارهی آن میتوانید به این جا (اطلاع رسانی خبرگزاری ایبنا) و این جا (صفحه معرفی کتاب نشر چشمه) رجوع کنید. – نقل از وبلاگ حسین سناپور