مجتبی عبدالله نژاد
مجله شهر کتاب، شماره ۹
ظاهراً اولین ترجمهای که از شعر حافظ به زبانهای اروپایی صورت گرفت، ترجمه لاتینی غزلی از حافظ به قلم شخصی به نام منینسکی در سال ۱۶۸۰ میلادی بود. بعد دیگر تقریباً تا صد سال خبری از ترجمه حافظ نبود تا اینکه ترجمه سر ویلیام جونز و لاگرانژ و پورگشتال و دیگران رسید.
این اطلاعاتی است که تا امروز داشتیم و اسناد موجود هم چیزی بیشتر از این را ثابت نمیکند. اروپاییها تا اواخر قرن نوزدهم شناختی از حافظ نداشتند و حافظ هم به طریق اولی چیزی از اروپا نمیدانست (البته اگر سودی بُسنَوی را که شرح حافظ خود را به ترکی نوشت، اروپایی محسوب نکنیم). ولی حالا آقای رضا قنادان، استاد سابق دانشگاههای جرج تاون و کالج نووا که چند سالی است در آمریکا به تحقیق درباره ادبیات فارسی و انگلیسی مشغول هستند کتابی نوشتهاند به نام از مشرق پیاله: حافظ در غرب که بخشی از آن به تحقیق درباره تأثیر حافظ بر ادبیات اروپایی و به طور اخص سونت (sonnet)های پترارک اختصاص دارد و آقای قنادان در طی آن کوشیدهاند سابقه شناخت اروپا از حافظ را چند قرن عقب ببرند و به نیمههای قرن چهاردهم برسانند.
از مشرق پیاله درواقع مجموعهای از چند مقاله است که در دورههای زمانی مختلفی تألیف شده و حالا به صورت یکجا در کتابی گرد آمده است. برخلاف آنچه از عنوان کتاب پیداست، تمام مقالات کتاب به حافظ یا حتی رابطه ادبی شرق و غرب مربوط نمیشود. نیمی از کتاب به شعر اسماعیل خویی و هوشنگ ابتهاج اختصاص دارد. ولی بخش مهم کتاب که حاوی آراء جدیدی است همین فصل اول کتاب است که نویسنده در آن از تأثیر حافظ در ادبیات اروپا سخن گفتهاند. این فصل «حضور حافظ در ادبیات غرب» نام دارد و چنانکه گفتم نویسنده میکوشد با قرائنی که در شعر و زندگی پترارک پیدا کرده، شناخت اروپا از حافظ را چند قرن عقب ببرد و به نیمههای قرن چهاردهم میلادی یا قرن نهم هجری برساند و در درجه اول ثابت کند که سونت پترارکی تحت تأثیر شعر حافظ شکل گرفته است.
ولی این قرائن چیست و چقدر میتوان آنها را جدی گرفت؟ اولین قرینه این است که پترارک واضع نوعی جدیدی از سونت اروپایی است که آقای قنادان معتقد است شکلگیری آن بدون آشنایی با میراث ادبی مشرقزمین و خصوصاً شعر حافظ ممکن نبود. چرا؟ چون با اینکه درباره منشأ سونت عقاید گوناگونی وجود دارد و مثلاً عدهای منشأ آن را تصنیفهای محلی ایتالیا میدانند، یک محقق اروپایی به نام گلوریا فیرو ادعا کرده سونتهای پترارک تحت تأثیر ترانههای ترابادورها شکل گرفته است.
ترابادورها به عقیده آقای قنادان خودشان تحت تأثیر شعر عرب بودهاند؛ چون اصمعی و ابن زیدون و ابن ابرار در اندلس شاعران شناختهشدهای بودند و بر شعر اندلس تأثیر گذاشتهاند. شعر اندلس هم بر ترانههای ترابادورها تأثیر گذاشته است. پس ترابادورها تحت تأثیر شعر عرب بودهاند. هم از لحاظ محتوای عاشقانه این ترانهها و هم از جهت طرز کاربرد قافیه در آنها. اما شعر عرب را نباید فقط شعر عرب تلقی کرد. «شعر عرب» لفظ عامی است برای کل شعر ممالک اسلامی، و از جمله شعر فارسی و در درجه اول غزل حافظ.
حالا بگردیم ببینیم سونت پترارکی چه شباهتی به غزل فارسی دارد. اولین شباهتی که بین غزل فارسی و سونت پترارکی وجود دارد تعداد ابیات است. سونت پترارکی مثل بیشتر غزلهای فارسی ۱۴ بیت دارد. هشت بیت اول که موضوع واحدی دارد «اوکتاو» نام دارد. بعد قافیه عوض میشود و شش بیت دیگر میآید که «سستت» نام دارد. فضای شعر هم در این شش بیت عوض میشود. پس یک شباهت دیگر هم بین سونت پترارکی و غزل فارسی پیدا شد؛ پراکندگی موضوعی ابیات.
سیر تحول سونت پترارکی هم بیشباهت به سیر تحول غزل فارسی نیست. با مضامین عاشقانه شروع میکند تا بعد برسد به مسائل دینی و در نهایت به موضوعات سیاسی و اجتماعی. اینها قرائنی است که در فرم و محتوای سونت پترارکی وجود دارد. اما آقای قنادان به قرائن موجود در فرم و محتوای سونت پترارکی اکتفا نمیکنند و سعی میکنند برای نظریه خود قرائن تاریخی هم پیدا کنند. اولین قرینه تاریخی این است که پترارک به نسخههای خطی کهن یونانی و رومی و رونویسی از آنها علاقهمند بوده، چنانکه در دورهای حدود دویست نسخه خطی از آثار سیسرو و دیگران جمع کرده و با دقت از روی این نسخهها رونویسی میکرده و سعی میکرده اشتباهات کاتبان اروپایی را که غالباً کشیشهای بیسواد بودند و بدون اینکه زبانهای باستان را درست بدانند فقط متن را نقاشی میکردند، اصلاح کند. پس لابد به رونویسی از شعر حافظ هم علاقهمند بوده. ولی نسخه شعر حافظ چطور به دست او رسیده؟ این هم جواب روشنی دارد. تمدن اسلامی شش قرن در اوج شکوفایی بوده و در این دوره کتابت و رونویسی نسخههای خطی امر رایجی بوده و لابد خطاطان و کاتبان شعر حافظ را هم رونویسی میکردهاند. مخصوصاً که اخیراً گزیدهای از غزلیات حافظ پیدا شده که شخصی به نام علامرندی که در عصر خود حافظ میزیسته ۴۹ غزل از حافظ را با خط خوش برای یکی از دوستانش در مرند خوشنویسی کرده است.
خب اگر شعر حافظ در عصر خود او به مرند رسیده، چه دلیلی دارد که خیال کنیم به میلان و ونیز نرسیده؟ مخصوصاً که خود حافظ به انتشار شعرهایش در شهرهای مختلف دنیا اشاره کرده و مثلاً گفته است: «عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ/ بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است» یا «به شعر حافظ شیراز میرقصند و مینازند/ سیهچشمان کشمیری و ترکان سمرقندی». خب سمرقند و بغداد و تبریز و کشمیر در شعر حافظ آمده، از کجا که شهرهای محل اقامت پترارک مثل میلان و ونیز و بولونیا هم یکی از همین شهرها نباشد؟ بعید نیست کاتبی در شیراز شعر حافظ را با خط خوش نوشته باشد و تجار و بازرگانان شیرازی اوراق شعر او را با خودشان به ایتالیا برده باشند و این نسخهها به دست پترارک رسیده باشد. مخصوصاً که پترارک معشوقه خود، لائورا، را از دست داده و مثل حافظ مردی دردمند بوده و درنتیجه شعر حافظ برای او حالت التیامبخشی داشته است.
اینها و قرائن دیگری از این قبیل از جمله دلایلی است که آقای قنادان برای نظریه خود میآورد. پیداست که قرائن و شواهدی که آقای قنادان برای نظریه خود آورده، چه قرائن تاریخی و چه قرائنی که در فرم و محتوای سونت پترارکی وجود دارد، به خیالپردازی بیشتر شبیه است. آقای قنادان فرضهایی میکند که “فرض خالی” است. هیچ سندی برای آنها وجود ندارد. اینکه علامرندی چند غزل حافظ را برای دوستی در مرند رونویسی کرده، دلیل نمیشود که غزل حافظ به ایتالیا هم راه پیدا کرده باشد. تازه آقای قنادان به پترارک اکتفا نمیکنند و معتقدند کل سونت اروپایی تحت تأثیر غزل حافظ شکل گرفته است: «میتوان غزلهای حافظ را منشأ تمام سونتهایی دانست که رفتهرفته به سایر فرهنگهای غربی راه یافته و در هر فرهنگ با توجه به برخی از ویژگیهای بومی آن فرهنگ به تغییرات جزوی تن داده است.»
هرچند آقای قنادان در پایان اشاره میکنند که نظریه ایشان در حد نوعی پیشنهاد است و باید راجع به آن تحقیقات بیشتری صورت گیرد، ولی پیشنهادی است که هیچ پشتوانه ادبی و تاریخی محکمی ندارد. تناقض هم در فرضهای مقدماتی آقای قنادان کم نیست. چنانکه یک جا میگویند: «اگرچه پترارک خود از تعصبات مذهبی برکنار بوده، اما نمیتوانسته اهمیت ایمان را ندیده بگیرد» و چند صفحه بعد میفرمایند: «اگر چه پترارک خود شخصاً از متعصبان مذهبی تاریخ بود، اما نمیتوانسته است نسبت به خفقان حاکم بر جامعه بیاعتنا باشد.» نثر کتاب هم نثر پاکیزهای نیست: «گاهِ این خیزش دورانساز ایتالیاست.» یعنی خاستگاه این تحولات ایتالیا بوده. یا: «پیدایش نسخههای خطی در تبدیل فرهنگهای اروپایی از شرایط قرون وسطایی به دنیای مدرن مؤثر بوده.»