گفت و گو در باغ؛ آگاهی وقتی می‌آید که باغ پژمرده است

فاطمه خضری
انسان شناسی و فرهنگ

مسکوب، شاهرخ
گفت و گو در باغ
تهران: نشر فرهنگ جاوید، ۱۳۹۴

کتاب گفت و گو در باغ یک کتاب ادبی است که به فلسفه و عرفان ایرانی اشاره دارد. در این کتاب گفت و گویی بین دو ایرانی فرهیخته (شاهرخ) و هنرمند (فرهاد) صورت می گیرد؛ آن ها  مفهوم باغ در فرهنگ ایرانی را دستمایه سیاحت ذهنی خود قرار می دهند و از قدیم به جدید، از کهنه به نو، و از آرمان به واقعیت گریز می زنند. به هر حال گفت و گوی آن ها از جنس «هنر» است و این باور وجود دارد که هنرمند نبوغ خاصی دارد که به هنر می پردازد رویکردی که علوم اجتماعی آن را به نقد می کشد.

شاهرخ به دیدن تابلوهای فرهاد که چند سال است در حال کشیدن باغ است می رود اما او می بیند که در تابلوها هیچ کدام از باغ ها با طرح و ساخت معین، باغچه بندی و درخت و شاخ و برگ و پرنده، با آب نما و چَپَر، پیچک و گل سرخ رونده، بید مجنون و فواره نیستند. تابلوها به باغی در ذهن پرداخته اند: با خطِ بلند افق در بالای تابلو، نزدیک آسمان و آسمانی کوتاه و باریک، و دشت بازِ جلو. بعد از تماشای تابلوها شاهرخ به فرهاد درباره ی شاد نبودن تابلوها می گوید. فرهاد می گوید که موقع کار به رنگ فکر نمی کند و خودش می آید. فرهاد برای کشیدن تابلوهای باغش از بچگی درگیر بوده است او هم به باغ های واقعی عمیق نگاه کرده است هم به نقاشی های ایرانی. او از باغی که سال ها پیش دیده و در خاطرش مانده  هر جور دلش بخواهد دست کاریش می کند و  از شاهرخ هم می خواهد هر جور دوست دارد آن باغ را در ذهن خودش بسازد. آن ها به این اشاره می کنند که باغ همیشه از انسان ها دور است با وجود این که در درون انسان است. چون باغ در بهار گل می کند وقتی آدم به خزان برسد مهلت باغ هم سرآمده است. شاهرخ می گوید: برای آن که در جوانی، باغ در حال شدن و شکفتن است. باغ در تن است و تن جای آگاهی نیست. وقتی در روح جوانه می زند که کار تن ساخته می شود. آگاهی وقتی می آید که باغ رفته است. فقط آگاهی به باغ، یاد آن، در خاطره می ماند.

گویی آن ها یک گفت و گو همراه با غم از دست رفتگی گذشته و جوانی با یکدیگر دارند. شاید سوالی در ذهن به وجود بیاید که چرا باغ این قدر برای ایرانی ها و این گفت و گو مهم انگاشته می شود که فرهاد و شاهرخ در این گفت و گو به این اشاره می کنند که اساسا وجود باغ در برابر کویر بامعناتر است. آری به راستی هنگامی طبیعت دست و دلباز باشد و سرشار از گل و گیاه و رنگ و آب دیگر خیال باغ بی معنی است. هنگامی شاهرخ به باغ مینیاتوریست ها اشاره می کند فرهاد در جواب می گوید که باغ آن ها طرح و تصویر ذهنی است یعنی به تصوری که از باغ وجود داشت می پردازند. علاوه بر این آن ها سعی به رمزگشایی طرح های نقاشی های مینیاتوری می کنند مثل سروهایی که در تابلوهای نبرد سهراب و رستم وجود دارد و فرهاد می گوید: در جایی که پهلوانِ جوانی را نامردانه می کُشند وجود سرو شاید اشاره ای است ناآگاهانه به پیوستگی حیات و نفی مرگ. در این بین هنگام حرف زدن درباره ی نقاشی مینیاتور فرهاد نظرش را این گونه می دهد که مینیاتور ایران، در اصل، هنری تزئینی است و بیش تر در خدمت ادبیات بوده است.

 آیا هنرمند ایرانی فقط در پی نشان دادن ذهنیت و خیال خود است یا رنگ و بویی از مذهب هم دارد و بهشت را در نظر می گیرد. فرهاد می گوید: ممکن است آرمان مابعد طبیعی، از پیش، نقش خود را بر طبیعت نقاش زده باشد ولی او اسیر مابعد طبیعت نیست و ای بسا با آن کاری ندارد. فضای مینیاتور را در خیالت مجسم کن؛ جهان، باغ دلخواهی است که نقاش در جانش پرورده و به روی پرده آورده. به هر حال این کتاب و گفت و گویی که در آن صورت می گیرد هرگز دوست ندارد وارد جهان واقعی و روزمرگی شود. باید آن را خواند و فهمید که هنرمند ایرانی در این کتاب به گونه ای وصف می شود که  حتی با ورود مدرنیته روح عرفان و فلسفه ایرانی را با خود همواره خواهد داشت.

همرسانی کنید:

مطالب وابسته