مایک تامسون
ترجمه از: بی بی سی فارسی
آدم فکر میکند جایی که سالها محاصره بوده و مردمش گرسنهاند، کسی دل و دماغ کتاب خواندن ندارد. اما گروهی از کتابخوانهای سوری، با کتابهایی که از ساختمانهای سوخته و ویران بیرون کشیدهاند، یک کتابخانه زیرزمینی راه انداختهاند.
کتابخانه در حقیقت یک اتاق است، بزرگ اما کمنور، زیر یکی از همان ساختمانهای بمبخورده. برای مردم داریا (در حومه دمشق)، دستکم برای آنها که اهل خواندناند، همین اتاق کمنور، روزنه امید است، فرصتی است برای آموختن.
اناس احمد، از بنیانگذاران کتابخانه که پیش از این دانشجوی مهندسی عمران بوده، میگوید: “فکر کردیم هر طور شده باید کتابخانهای داشته باشیم که درسخواندنمان را ادامه بدهیم. و فکر کردیم اگر زیر زمین باشد بمب و خمپاره نمیخورد و سالم میماند.”
داریا از چهار سال پیش در محاصره نیروهای دولتی و حامیان بشار اسد است. در این چهار سال، اناس و چند نفر دیگر – که آنها هم اغلب دانشجو بودهاند اما جنگ درسشان را تعطیل کرده – بیش از ۱۴۰۰۰ جلد کتاب جمع کردهاند، تقریبا از هر موضوعی که فکرش را بکنید.
در همین چهار سال، بیش از ۲۰۰۰ نفر در داریا کشته شدهاند، بسیاری غیرنظامی. اما اناس و دوستانش بهرغم همه مخاطرات همچنان خیابانهای ویران را میگردند و کتاب برای کتابخانهشان پیدا میکنند.
اناس میگوید: “زیاد پیش میآید که کتابها در خانههایی که بمب خوردهاند پیدا میکنیم. بیشتر این خانهها نزدیک خط مقدماند و نزدیک شدن بهشان خطرناک است. باید از توی یک خانه ویران به خانه کناری برویم که در دید تکتیراندازها نباشیم. خیلی احتیاط میکنیم، چون گاهی تکتیرانداز آدم را میبیند و منتظر مینشیند یک قدم اشتباه برداری.”
در نگاه اول کار اناس و دوستانش عجیب است: اینکه جانت را به خطر بیاندازی که برای کتابخانه کتاب پیدا کنی. اما اناس معتقد است کتابخانه از همه جهت برای مردم مفید است. داوطلبانی که در بیمارستان کار میکنند برای یادگیری شیوه درمان به کتابهای کتابخانه رجوع میکنند، معلمان آموزشندیده با کتابهای کتابخانه خودشان را برای کلاس آماده میکنند، دانشجویان دندانپزشکی که کلاسهاشان تعطیل شده برای ادامه یادگیری سراغ کتابهای کتابخانه میآیند.
در چهار سال گذشته حدود هشت هزار نفر از جمعیت هشتاد هزار نفری داریا گریختهاند. اما دیگر کسی نمیتواند برود.
از ماه مه که آتشبس موقت اعلام شد، تقریبا هر روز خمپاره و بمب بر شهر میبارد. سفر خبرنگاران به شهر عملا غیرممکن است. من با اسکایپ گفتگو میکردم، در شرایطی که صدای انفجارهای مهیب مرتب به گوش میرسید.
دختربچهای به نام اسلام میگفت تمام روز (از ترس بمب) توی خانه است و سعی میکند با بازی و کتابهایی که دوستانش میآورند سر خودش را گرم کند بلکه گرسنگی یادش برود.
اسلام از آنچه بیرون خانه رخ میدهد بیخبر است. میگوید: “فقط میدانم بهمان شلیک میکنند. توی خانه نشستهام میبینم به جایی خمپاره زدهاند. فکر میکنم چرا اینجا را زدند؟ بعضی وقتها میشنوم کسی زخمی شده و مرده. ولی اینکه چرا زخمی شده بوده، چه کار کرده بوده، نمیدانم.”
اما یک نوجوان چهارده-ساله هست که هر روز به کتابخانه میرود: امجد. خانه پدری امجد چسبیده به کتابخانه است و پدر و مادرش فکر میکنند زیر زمین باشد امنتر است تا روی زمین. امجد آنقدر مشتاق و پیگیر بوده که با وجود سن کمش “دستیار کتابدار” شده.
اناس میگوید بسیاری از مراجعان کتابخانه به عشق خواندن میآیند، نه لزوما برای استفاده از منابع علمی و درسی. پرطرفدارترین کتابهای کتابخانه رمانهای نویسندگان معروف عرب مثل احمد شوقی مشهور به شهریار شاعران یا الطناوی است که درباره قیامهای مردمی جهان عرب نوشته. اما نویسندگان غیرعرب و غربی هم محبوباند.
عبدالباسط احمر که مثل اناس پیش از جنگ دانشجو بوده میگوید: “چند کتاب از نویسندههای فرانسوی خواندهام، اما کتاب محبوبم هملت است. به نظرم شکسپیر واقعا زیبا مینویسد. جزئیترین چیزها را چنان توصیف میکند که فکر میکنم توی سینما نشستهام و دارم آنچه را میگوید میبینم. در دورهای آنقدر شیفته داستان هملت شده بودم که سر کار هم میخواندمش.”
از او میپرسم در شهری که در حصر است و در چهار سال فقط دو بار گذاشتهاند کاروان کمکرسانی واردش شود، کتابخوانهایی مثل او نباید به جای کتاب دنبال غذا باشند؟
میگوید: “مغز هم مثل عضله است. با خواندن قوی میشود. مغز که روشن باشد، به روحیه آدم کمک میکند. در مورد خود من، کتابخانه دوباره زندهام کرد. در کتابخانه آدمهایی دیدم که پختهتر از من بودند و میشود ازشان یاد گرفت. به نظرم همانقدر که جسم غذا نیاز دارد، روح کتاب نیاز دارد.”
آنطور که دستگیرم شد، بعضی از نیروهای ارتش آزاد سوریه – که از شهر دفاع میکنند – نیز جزو کتابخوانها هستند.
عمر ابواناس، یک دانشجوی سابق مهندسی که با تعطیلی دانشگاهها به صف مدافعان شهرش پیوسته، میگوید: “به خدا قسم کتابخانه در قلب ما جا دارد. هر بار صدای خمپاره از حوالی کتابخانه میآید دعا میکنیم.”
عمر هر بار به خط مقدم میرود با خودش کتاب میبرد. میگوید بیشتر وقتها یک دستش اسلحه است و یک دستش کتاب: “توی خط مقدم یک نیمچه کتابخانه درست کردهام. هر بار چند کتاب میآورم و آنجا میگذارم. گاهی که درگیری نیست، شش-هفت ساعت یکضرب میخوانم.”
عمر میگوید خیلی از همرزمانش همین کار را میکنند. میگوید در همه سنگرها – که حدود ۵۰ متر با هم فاصله دارند – تعدادی کتاب امانتی هست. هرکس کتابش تمام میشود به سنگر دیگر میرود و کتاب میدهد و کتاب میگیرد.
اما عمر و دیگران میدانند که داریا روزهایی سختتر از این پیش رو دارد، روزهایی که بعید است کسی فرصت کتاب خواندن پیدا کند. در یکی-دو هفته اخیر نیروهای دولتی سوریه و نیروهای حزبالله لبنان تا زمینهای کشاورزی اطراف داریا و حتی بعضی محلههای مسکونی پیشروی کردهاند.
یکی از کسانی که پای اسکایپ با من حرف میزد معتقد بود داریا چند روز بیشتر دوام نمیآورد. اما به قول عمر، تا همینجا هم کتابخانه به روحیه مردم و دفاع از شهر کمک کرده.
میگوید: “کتاب به آدم انگیزه میدهد. میبینی چطور همه دنیا به یک ملت پشت کردند و باز آن ملت دوام آورد. فکر میکنی پس ما هم میتوانیم. به کمک کتابها میتوانیم برای آیندهمان بعد از اسد برنامهریزی کنیم. فقط با خواندن میتوانیم این چیزها را یاد بگیریم. میخواهیم ملتی آزاد باشیم، و با خواندن میتوانیم به آنجا برسیم.”