محمدجواد کاشی
زاویه دید
مقاله ای از:
جستارهایی در باره پلاسکو (مجموعه مقالات)
تهران: پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات، ۱۳۹۵
ماجرای پلاسکو، حادثه مهمی بود اما نه آنچنان که روح و روان مردم در سطح ملی را به خود مشغول کند. فروریزی یک ساختمان در حد و اندازههای یک فاجعه ملی مردم را تحت تاثیر قرار داد. از همان لحظههای نخست، مردم در فضاهای مجازی و رادیو تلویزیون شاهد ماجرا شدند. مساله از حد رسانههای داخلی فراتر رفت، و رسانههای جهانی نیز خبر را لحظه به لحظه منتشر کردند. بزرگ شدن ابعاد یک حادثه که شاید به خودی خود، چندان بزرگ نبود، حاصل نقشی است که رسانهها در دنیای جدید به عهده گرفتهاند. یک حادثه در یک خیابان به مدد رسانهها به تصویری از کلیت بیانگر وضعیت عام مردم تبدیل شد. مردم همه در باره ان گفتگو کردند و وضعیت خود را در آن تماشا کردند.
مردم در سطح ملی، شاهد چه رویدادی بودند؟ مردم در خبرهای لحظه به لحظه، شاهد سلسله به هم پیوستهای از رویدادها بودند که همانند یک داستان که خوب ساخته شده، مردم را تحت تاثیر قرار داد.
وقفهای در ذهنیت متعارف مردم پیش آمده بود: مردم احساس کردند که نهادهایی که علی الاصول قرار است به پیشگیری، مدیریت و حل بحران در زمان مقرر بپردازند، همه ناتواناند. در ساختمان پلاسکو قرار بود همه چیز به مدد ماموران شهرداری و آتش نشانی به سرعت خاتمه پیدا کند. اما آنها خود در آوار سنگ و بتن و آتش، مدفون شدهاند. حال چه باید کرد؟ ماموران بیشتر و بیشتر شدند، اما معلوم بود که کار از کار گذشته است. ساختمان به تمامی فروریخته، ماموران جوان در آتش سوختهاند، داراییهای عظیم مردم از دست رفته، و تنها خاک برداری و تمیز کردن خیابان از آوار سنگین یک ساختمان قدیمی باقی مانده است.
درست از لحظهای که ساختمان پلاسکو، تصویر یک فاجعه جبران ناپذیر به خود گرفت، مردم یک باره چهره عوض کردند. گویی نگرانی و ترس وجودشان را فراگرفته باشد. احساس کردند جز خودشان پناهی نیست. تعداد زیادی کار و بار روزمره خود را رها کردند و همراه با ماموران دست به کار شدند، یکی نان و پنیر به تعداد انبوه میساخت و میان مردم و ماموران توزیع میکرد. یکی به فکر گرم کردن کارگران در سرمای زمستان بود، یکی صورت ماموران را میبوسید و زنانی در حاشیه خیابان میگریستند و دعا میکردند. اما این همه دردی را درمان نمیکرد. حضور آنها بیشتر دست و پا گیر بود. سرانجام آنها با خواهش و اگر نشد با زور، از فضا رانده شدند و ماموران به کار ادامه دادند.
مردم اگر احساس کنند نظام سیاسی شان میخواهد اما نمیتواند، مساله را قابل درک مییابند. بخصوص که اگر نظام سیاسی با صداقت به مردم بگوید که در این زمینه کاری از دستش ساخته نیست. مردم فرض میکنند که این یا آن حادثه درسی آموزنده خواهد بود. دولت درس خواهد گرفت و در آینده با نیرو و توان بیشتری به میدان خواهد آمد. اما اگر احساس کنند اصولاً سازوکارهای سیاسی دولت، در جهت حفظ و حمایت از آنها ساماندهی نشده، و قرار هم نیست بشود، احساس بی پناهی عمومی به نحوی عمیق ظاهر خواهد شد. مثلا به سیر حوادث در مورد مفاسد اقتصادی توجه کنیم. این مفاسد دو دهه است که مستمراً توسط رسانهها با وضوع و جزئیات گزارش میشود. گاهی مردم شاهد اقداماتی از سوی نهادهای نظارتی و قضایی هستند. اما هر روز اخبار مربوط به مفاسد اقتصادی در ابعاد گستردهتر گزارش میشود. مردم به تدریج به این نتیجه رسیدهاند غارت اموال عمومی یک فاجعه بنیادی است که هیچ کس در این زمینه به فریادشان نمیرسد. آنها که دستشان به منابع عمومی میرسد هر کاری بخواهند میکنند و هیچ کس جلودار آنها نخواهد بود. این سنخ بی پناهی صورتی عمیقتر وفاجعهبارتر از احساس بی پناهی است که در ماجرای ساختمان پلاسکو ظهور کرد.
سیاست مدرن و نیاز عمیق به پناهآوری
در دنیای قدیم، مردم در فضاهای کوچک و ساده زندگی میکردند. مخاطرات طبیعی فراوانی آنها را تهدید میکرد. همیشه در معرض خطر هجوم قبایل مسلح و سارقان بودند. اما آنها خود عهدهدار تامین امنیت و پناه خود بودند. در یک فضای کوچک مثل روستا یا یک قبیله، امنیت و حل مشکلات و رفع بلایا به خود آنها سپرده شده بود. اصولاً حریم گرم و کوچک روستا یا قبیله و ایل، یک پناهگاه محکم فیزیکی، عاطفی، روانشناختی و روحی بود. در آن فضای کوچک، مردم چندان اطلاعی از ساختار سیاسی و حاکمان و فرمانروایان و مردان دولت نداشتند. حکومت اصولاً عهده دار اموری بود که مردم چندان از آن سر در نمیآوردند. سازوکارهای طبیعی همزیستی مردم با هم، نهادهایی نظیر دین و مناسک جمعی و قومی، آنها را به هم وابسته میکرد و رنج ناشی از مشکلات را میکاست.
سیاست مدرن اما به کلی در مختصاتی متفاوت ظاهر میشود. عرصه سیاسی، با شهر، جمعیت انبوه، مردمانی که با یکدیگر بیگانهاند سروکار دارد. اینجا دیگر، نسبتهای چهره به چهره به حاشیه رفتهاند. رسانه به جای نسبتهای رویارو نشسته است. زبان و کلام، جایگزین مشاهده مستقیم شده است. تصویرهای مجازی، جانشین مادیت جهان بیرونیاند. مناسک و نهادهای اجتماعی و فرهنگی دیگر همانند سابق قادر نیستند احساس امنیت جمعی به وجود بیاورند. بنابراین جهان جدید با احساس تنهایی، بی پناهی، بیگانگی و غربت همراه شده است.
چه چیز جانشین این خلأ بنیادین در جهان جدید است؟ سیاست مدرن و دولت، عمیقترین بنیادهای ماندگاری و مشروعیت خود را از پرکردن همین خلأ کسب میکند. قانون، نظام حقوقی و قضایی نیرومند و ساختار کارآمد سیاسی، تکیه گاه اصلی مردم در جهانی هستند که دیگر اعتماد و اتکاء طبیعی به دیگری موضوعیت خود را از دست داده است. به همین جهت است که فیلسوفان سیاسی در آغاز مدرنیته، دولت را شبه خدا دانستهاند. لویاتان هابزی، اشاره به همین نقش مولد پناه مردم در روزگار بی پناهیها میکند. لویاتان، اصولا به معنای خدای میراست.
مفهوم حاکمیت اساساً همین معنای شبه الوهی حیات سیاسی را متبادر به ذهن میکند. مردم در زندگی روزمره خود شاهد خودخواهیها و خودمحوریهای یکدیگرند. خیلی کمتر از گذشته در زندگی شهری مدرن، با مظاهر از خود گذشتگی، اندوه دیگری خوردن، حمایت از مال باخته و از اسب بخت افتاده هستیم. نوعی احساس سرما و بی اعتنایی به دیگری در فضای عمومی احساس میشود. حاکمیت اما به وجه دیگری از ما و نسبتمان با هم اشاره میکند. حاکمیت ناظر به آن است که ما به رغم اینکه روز و شب برای خود و منافع خود فعالیت میکنیم اما این تلاش برای رفع نیازهای فردیمان در بستر یک هم پیمانی بنیادین حاصل شده است. پیمانی که بر اساس آن، در روزگار مبادا، پشتیبان یکدیگریم. دولت، نهادهای سیاسی، قانون و ساختار حقوقی کشور، تجلی آن عهد بنیادین ما با یکدیگر است.
اگر دولت و سیاست در جهان مدرن، قادر به تامین این احساس نیاز بنیادی نباشد، مردم همانند کودکی که پدر و مادر خود را گم کرده باشد، احساس ترس میکنند. بختک وضعیت طبیعی هابز گریبانشان را خواهد گرفت. تعلقاتشان به یکدیگر به سرعت گسیخته خواهد شد. نوعی فردگرایی منفی در آنها رشد خواهد کرد. این وضعیت ترسناک، اذهان فردی و جمعیشان را هر روز بیش از پیش خواهد فرسود. همزمان با ظهور زوال و انحطاط در ساختار حیات اجتماعی و فرهنگی، روانهای فردیشان نیز افسرده و شکسته خواهد بود.
سیاست، پناهآوری و روزگار ما ایرانیان
واقع این است که دولت مدرن یا شبه مدرن ایرانی، هیچ گاه در تولید این احساس بنیادی پناه و امنیت موفق نبوده است. هر چه شاخصهای مدرن شدن در جامعه ایرانی طی یکصد و اندی سال پیش افزوده میشود، احساس نیاز به الگوی مدرن حاکمیت و دولت بیشتر و بیشتر میشود. اما دولت و سازمان نهادی آن، کمتر و کمتر قادر است پاسخگوی این نیاز بنیادی باشد. اما چیزی هست که وضعیت را در ایران پس از انقلاب، دو چندان بحرانی کرده است.
مردم در ایران پیش از انقلاب، در مقابل مدرنیزاسیون پرشتاب پهلوی، و ناتوانی ساختار سیاسی در پاسخگویی به نیاز پناه و امنیت، قادر بودند به نهاد دین و ارزشهای دینی پناه ببرند. باورها و ارزشهای دینی کم و بیش قادر بودند حدی از امنیت بنیادین از دست رفته را تامین کنند. اجتماعات دینی با کمک خود مردم شکل میگرفت. مساجد و اماکن مذهبی، در جهان بیگانه و پرشتاب مدرن، تا حدی سنگرهای حافظ جان و روح مردم در مقابل گسیختگیهای جهان جدید بود.
انقلاب سال پنجاه و هفت موازنه را دگرگون کرد. انقلابیون مردم را متقاعد کردند که میتوان این اماکن آرام اما منزوی را از انزوا بیرون برد و حیات ملی را بر آن استوار کرد. آنها میخواستند ملکوت مقدس فضاهای دینی را در جسد دولت مدرن تزریق کنند. فرض شان بر این بود که اگر در این زمینه توفیق حاصل کنند، عطش آنها به وجود یک حاکمیت اطمینان بخش برآورده خواهد شد. سرانجام روزی فراخواهد رسید که تامین نیاز و کار و بار روزمرهشان را در پرتو احساس اعتماد بنیادین به یک پیمان پیشین، شادمانه از سرخواهند گرفت. انقلاب، تلاشی جمعی برای خلق حاکمیت مدرن بود. فرض بر این بود که اگر پهلویها نتوانستند خالق اراده ملی باشند، دین، اینک در این زمینه مددکار خواهد بود.
متاسفانه جمهوری اسلامی، تا کنون به این وجه بنیادین مشروعیت بخش به خود کمتر توجه کرده است. مسئولان خیال کردهاند که تدین مردم منبع لایزال کسب مشروعیت نظم سیاسی است. در حالیکه ارزشهای دینی در میدان حیات سیاسی، با واسطه تولید مشروعیت میکند. دین در حیات سیاسی، تا جایی که امکان برای حیات یک نظم سیاسی قانونمند، حافظ جان و مال آنها، حافظ حریم آبرو و حیثیت آنها ایجاد کرده، مشروعیت بخش است. دین در حریم خصوصی نقطه اتکاء آنها به قلمروهای معنوی و الوهی هست. اما در حیات سیاسی انتظار دیگری از آن میرود. اینجا در حیات سیاسی به شرط مدد کردن به استقرار یک حاکمیت اطمینان بخش، معنادار و پایدار خواهد بود. و الا یک نام است و شاید یک ابزار سوء استفاده محض.
نزدیک به چهار دهه پس از استقرار نظام جمهوری اسلامی، همه شاخصهای مدرن نظیر سواد، شهر نشینی، ارتباطات، زنانه شدن فضاهای عمومی، پیچیدهتر شدن ساختار حیات اجتماعی با شتابی روزافزون بالاتر و بالاتر رفتهاند. اما تولید یک ساختار حقوقی قابل اعتماد و یک ساختار مدیریتی و بروکراتیک نیرومند هیچگاه یک مساله اصلی برای نظام سیاسی نبوده است.
در چنین شرایطی، مردم در مقابل احساس فقدان حاکمیت، و فقدان یک حکومت توانمند، کارآ، و موثر، بیش از گذشته احساس بی پناهی میکنند. دیگر حتی آن نهادهای منزوی نیز از انزوا بیرون رفتهاند و به بخشی جدایی ناپذیر از سازمان سیاسی تبدیل شدهاند. فقدان توانایی دین در ایجاد احساس حمایت و پناه در روزگار بی پناهیها، یک عارضه عمیق اجتماعی، فرهنگی و سیاسی است. میتوان انتظار داشت که در چنین شرایطی بسترهای زوال عمیق اجتماعی، گریبانگیر مردم شود و به دنبال خود، زوال روانی و وجودی افراد.
سخن آخر
امروزه هر رویداد خرد و جزئی میتواند به مدد رسانهها، به آیینهای بدل شود که تمامیت نظام سیاسی در پرتو آن نگریسته شود. دولت و نهادهای حاکمیتی، نباید به دنیای رسانهای شده امروز بی اعتنا باشند. هر حادثه کوچکی میتواند به نقطه عزیمتی برای فروریزی بیشتر و بیشتر ذخائر اعتماد مردم تبدیل شود. البته هر تلاش کوچک و موثر نظام سیاسی نیز میتواند به نقطه عزیمت احیا و بازسازی اعتماد و احساس پناه عمومی تبدیل شود. قدرت رسانههای امروز، باید نهادهای حاکمیتی را ترغیب کند که دقت، کارآمدی، توجه به ضابطههای حقوقی و قانونی را صد چندان کنند. در دنیای امروز نه تنها چیزی پنهان نمیماند بلکه صد چندان بزرگ و اثرگذار است.
ناتوانی مدیریت شهری در کنترل به موقع و کارآمد یک بحران نظیر ساختمان پلاسکو، و بازنمایی قدرتمند آن در رسانههای ملی و جهانی، احساسی عمیق از بی پناهی را زیر پوست مردم میخلاند. مساله این نیست که چه نهادی مقصر است، مساله این است که توانایی لازم در کار نیست. مردم از خود میپرسند اگر در حادثه آتش سوزی یک ساختمان این همه فاجعه روی میدهد، در صورت بروز یک زلزله چه خواهد شد. اگر روزی تروریستهای منطقه تورهای امنیتی را پاره کنند چه خواهد شد؟ و ….
البته این همه تحقق یافتنی نخواهد بود مگر اینکه ساختار نظام سیاسی بیش از گذشته به ملزومات یک مدیریت کارآمد، دقیق، ضابطه مند در داخل کشور توجه کند. تنها با بازگردانیدن اقتدار به سامان سیاسی، است که احساس امنیت و پناه آوری مردم امکان پذیرخواهد شد. و در پرتو این احساس است که میتوان به احیای اخلاق اجتماعی و تولید امید و اساس نشاط و اعتماد در عرصههای گوناگون اندیشید. اما این مهم روی نخواهد داد مگر اینکه نظام سیاسی به دو نکته توجه کند: اول اینکه بیش از حد خود را با روایتهای کلان، معطوف به آینده دور، و کم رابطه با تجربه زیسته و روزمره مردم مشغول کرده است. تولید یک کشور قدرتمند و مقتدر و پیشرفته البته مطلوب است. مردم از تبدیل شدن کشورشان به یک کشور قدرتمند در سطوح جهانی خرسند خواهند شد. اما به شرطی که این سیاستها را معارض با وجود یک دولت دلمشغول به مسائل و مشکلات روزمره و عینیشان نیابند. قدرت یابی بیشتر اگر با کارآمدی بیشتر در سطح اجرایی و ملی همراه نباشد، مردم به روایتهای کلان بی علاقه خواهند شد. حتی ممکن است نسبت به آنها احساس کینه و نفرت کنند. مردم همانقدر که به طور عینی شاهد رشد توان نظامی کشور هستند، به طور عینی شاهد رشد و ارتقاء توان ملی در رفع فقر و فساد و بحران آب مواجه نیستند.
نکته دوم عبارت از آن است که بذل توجه به همه چیز، تنها با توجه همگان امکان پذیر است. تمایل ساختار به تک پایه کردن نظم سیاسی بسیاری از معضلات عینی مردم در زندگی روزمره آنها را در نقطه کور قرار خواهد داد. در جهان امروز آنچه احساس پناه آوری ایجاد میکند، مهر و لطف شخص فرمانروا نیست، بلکه یک ساختار پیچیده و چندپایه است که امکان رویت پذیری مسائل و معضلات مردم و بحرانهای آنها را امکان پذیر میکند. اینچنین است که کسب اطمینان از عدم تکرار فجایعی نظیر پلاسکو نسبتی با ساختار متکثر و دمکراتیک دارد.
————-
*با تلخیص