مهر ایران؛ ایرج افشار و یاران: تاریخ و سیاست، کوه و کتاب

مهدی جامی
منتشرشده در ایرانشهر، شماره ۵ (اسفند ۱۳۹۵)

بخش اول این جستار را اینجا خواندید.

هر کجا که نشان از ایران داشت

ایرج افشار این حسن را داشت که دست اش تند و اخلاق اش نرم بود. او پرکاری سعید نفیسی و دهخدا و قزوینی و انجوی را داشت و نرم خویی و ادب و وفاداری محمد معین. انگار او از خود می نویسد وقتی در باره نفیسی نوشت: «نفیسی تندکار و پرکار بود. از بسیاری کار خستگی احساس نمی کرد. در نوشتن توانا بود. حافظه اش وسیع و قوی بود. بصیرت و اطلاع او بر نسخ خطی و کتب چاپی و مقالات فرنگی در باره ایران کم مانند بود و غالب محققان امروز در این موارد از او مدد و ارشاد می گرفتند.»[۱]

ایرج افشار بر خلاف شماری از بزرگ زادگان دوره خود برای تحصیل به خارج نرفت گرچه پدرش خود از این شمار بود و در سوئیس درس خوانده بود. او به سنت بزرگانی تربیت شد و وفادار ماند که محور کار و بار و سفر و حضرشان ایران بود بی آنکه از جهان غافل ماند. اما جهان گشتن او هم برای ایران بود.

افشار فرنگ رفته و از فرنگ برگشته نبود اما دید امروزی و مدرن داشت و تحقیقات ایرانی را به موضوعاتی گسترش داد که «دور از دسترس بیشتر دانشمندان سنتی نسل پیش مانده بود».[۲]  دلبستگی های آنان از ادب رسمی و درباری و نسخ خطی متون فراتر نرفت اما او با وجود توجه به حوزه کلاسیک سنت، «موضوعات جدیدی چون آشپزی، عکاسی، فولکلور، صنایع دستی، وقف نامه ها، سنگ قبرها» را نیز وارد مباحث ایران شناسی کرد. ایران شناسی او در واقع شناخت هر چیزی بود که «نشانی از ایران داشت»[۳] چنانکه او گل و گیاه و درختان و رستنی های ایران را نیز نیک می شناخت.[۴]

از میان همه بزرگان دوره خود و برخی همدوره ای هایش او به دهخدا از سویی و به هدایت از سویی دیگر شباهت می برد. مثل هر دوی ایشان مردم شناس بود و به ادب و  آداب مردم علاقه مند. افشار به حسب نسب و خانواده و پیشینه و پدر اشراف بود اما لذتی می برد از نشست و خاست با مردم عادی کوی و برزن و کوه و دشت. او نجیب زاده بود اما مردم گریز نبود. از این بابت هم مثل صادق هدایت بود که در عین اشرافیت خانوادگی بیش از آنچه تصور می شود به مردم نزدیک بود. گرچه مانند هدایت حس دوگانه نداشت تا از مردم همزمان بیزاری جوید و کناره گیرد بلکه به خوی دهقانی دهخدا نزدیک بود. برای همین خانه مردم روستایی و شهرستانی را بر هر هتل و مهمانخانه ای ترجیح می داد و دوستان بی شمار در گوشه و کنار ایران داشت. و بارها روی خاک و سبزه این سرزمین بی بالشی و زیراندازی خفته بود.[۵]

تاریخ و سیاست

افشار مردی بود که قطعا سیاست ایران را بسیار خوب می شناخت که هم پدرش مرد سیاسی بود و به وزارت رسیده بود و هم خود مردان سیاسی روزگارش را مانند تقی زاده و فروغی و مصدق از نزدیک می شناخت و آثار و زندگی ایشان را به همگان شناساند. با مرتضی کیوان دوست نزدیک بود و از او با مهری عمیق یاد می کند.[۶] اما هرگز وارد بحثی سیاسی نشد و اگر گاهی هم اشاره ای و شکایتی داشت علنی نکرد. مردی بود که «روزنامه نمی خواند، رادیو و تلویزیون نداشت و یک جمله سیاسی نگفت».[۷] نظر سیاسی داشت و خوب و بد روزگار در چشم اش یکسان نبود و اگر کسی بخواهد دید سیاسی او را بداند باید شرح حالی که از دکتر غلامحسین صدیقی به دست داده را مطالعه کند[۸] اما چون فکر می کرد «سیاست بر یک روال و استوار و اعتمادپذیر نیست»[۹]  یا اصلا «تیه ضلالت و گرفتاری» است[۱۰]، مطلقا از سیاست کناره گرفت تا خود را وقف تحقیق تاریخ و فرهنگ ایران کند. از این بابت بخش دوم زندگی دهخدا را به یاد می آورد یا بیزاری هدایت از سیاست را و هم کناره گیری انجوی شیرازی از بی پروایی سیاسی و پرداختن تمام وقت به فرهنگ مردم را. افشار از بار سیاست آزاد بود و توانست انرژی یی را که دیگران صرف سیاست کردند صرف ایران و مردم و تاریخ اش کند. خود در فروردین ۱۳۶۰ از قول دوست تازه درگذشته اش اللهیار صالح می نویسد: «همیشه درین سی و چند سال اخیر توصیه اش به من این بود که از برخورد با سیاست کناره کن. هر که بتواند به خدمات فرهنگی بپردازد نباید به این وادی درآید.»[۱۱]

مرد ثبت و ضبط تاریخ بود. صدها کتاب و رساله ای که نوشت و تصحیح کرد همه برای ثبت تاریخ و هموار ساختن مسیر تاریخ نگاری بود. اما کمتر فرصت کرد مانند زرین کوب و یارشاطر به تالیف و تحلیل تاریخ بپردازد. در عوض هر چه یافت از طریق مجلات متعددی که بنیاد کرد یا با آنها همکاری مستمر داشت در اختیار دیگران گذاشت. در گشاده نظری و هم در سبک مجله نویسی مقتدایش حبیب یغمایی بود: «در راه و رسم زندگی فرهنگی و مجله نویسی بسیار آموختنی ها ازو فراگرفتم که بخل و خستی در آموختن دیگران نداشت. هر چه می دانست می گفت. هر چه در زندگی کشیده بود و دیده بود بر زبان می آورد»[۱۲] و روشن است که مجله نگاری او هم آشکارا از سیاست روز دوری داشت. در واقع افشار روزنامه نگار نبود. مجله نگار بود. مرزبندی او صرفا با سیاست دولت هم نبود. با سیاست روشنفکران پر سر و صدای ضدسنت نیز، که فکر و سخن و مقاله و مجله ادبای سنتگرا برایشان «مرتجعانه و کهنه پرستی» می نمود و آثار آنها را مسخره می کردند[۱۳]، همسویی نداشت. یکبار در سرمقاله مجله آینده در وصف اقبال که از همان ادبای سنتگرا شمرده می شد او را «روشنفکر حقیقی و بی داعیه» نامید. به قول میلاد عظیمی از نظر افشار روشنفکر حقیقی باید شخصی باشد «بی داعیه، پرکار، دلسوز به فرهنگ و تمدن والای ایران و اهل پژوهش ژرف».[۱۴]

کوه و کتاب

افشار کتاب دوست و کتاب باز بود. در این خلق و خوی، او و نسل او همه شریک اند. اما از همه نزدیک تر به او در نسل پیش از او اول محمدعلی فروغی است که شوق کتاب خریدن را از جوانی داشت تا زمانی که به تاسیس دانشگاه تهران همت گمارد. دیگر  سعید نفیسی است که در دوستاری کتاب شهره عام و خاص بود و حتی چندی رسوای این عشق شد. خانلری است که کتابخانه بزرگ و یگانه بنیاد فرهنگ ایران را بنا نهاد. و مجبتی مینوی است که مثل خود او کتابخانه ای به یادگار گذاشت. منتها اگر مینوی خواست کتابخانه ای به نام خود داشته باشد (هرچند که آن را زیر نظر بنیاد شاهنامه قرار داد) افشار کتابخانه شخصی اش را به کتابخانه بزرگتری متصل ساخت و به دایره المعارف بزرگ اسلامی بخشید. افشار مثل همه بزرگان عهد خود هر جا توانست به گسترش فرهنگ کتاب یاری رساند. مثل پدرش که موقوفه خود را صرف کتاب و پژوهشیان کرد. زندگی افشار به یک معنا در کتاب نویسی و کتابنامه پردازی و گزارش کتاب گذشت. نقش مهمی هم در تاسیس کتابخانه و مرکز اسناد دانشگاه تهران داشت و اولین رئیس آن بود. افشار دهخدای کتاب ایران است. دهخدا لغت فارسی را حفظ کرد. افشار نسخ فارسی را. زندگی او از این منظر یافتن دستنویس های گونه گون از دورانهای قدیم و جدید و حفظ و انتقال و تکثیر آنها به صورت چاپی است.

او «تنها مرد کتاب نبود. مرد سفر هم بود.»[۱۵] و این از تمایزات اساسی او ست. سفر را هم در ایران دوست داشت. به فرنگستان که می رفت دلتنگ می شد و همه جا یاد ایران بود. «در سفر نخستین خود به فرنگستان وقتی که به‏ ابنیه تاریخی عظیم و پرشکوه پاریس چشم می‏گشاید بی اختیار یاد وطن می‏کند و می‏گوید: “آن چه در آب و خاک خودمان از خشت و گل و آن کاشی‏های فیروزه‏ای رنگ به صورتی کثیف یا ویرانه داریم برای من پر معنی‏تر، زیباتر و شوق انگیزتر و آشناتر است.”»[۱۶] همین را در دوستان خود نیز می پسندید که باغ و چشمه شهر و دیار خود را بر بهترین گردشگاههای جهان ترجیح می دادند.[۱۷]

سفر ایرانشناسانه را افشار از پورداود آموخت. خود گفته است که همسفری با پورداود در سفری به سیستان برای دیدار از هامون و مکانهای مقدس باستانی آن خطه در سال ۱۳۳۳ «به من آموخت که چگونه باید با سرزمین ایران انس گرفت و وجب به وجب ویرانه ها و بیابانهای آن را دوست داشت و به آن عشق ورزید و به تجسس در زوایای آن پرداخت.»[۱۸]

در میان حلقه دوستان اش هم همین خصلت را باید بازیافت. هر که اهل سفر بود یا اهل کتاب یا هر دو، دوست آن آدم بود. در باره مرتضی کیوان می نویسد: «کیوان نادره ای بود کم مانند از این حیث که بسیار می خواند.» و کمی بعد می گوید: «کیوان طبیعت را دوست می داشت و در سالهایی که به تناوب (با دوستان)  به کوهنوردی می رفتیم او از یاران مقاوم و علاقه مند و استوار بود»[۱۹] در باره حسین حجازی مدیر مجله جهان نو می نویسد: «قوی بینه و راه پیما  بود و بسیار طبیعت دوست»[۲۰] و اللهیار صالح را مردی می داند که «وقتی به بیابان و کویر و کوهستان می رسید و هوای پاک و آزاد در جانش اثر می بخشید روحی تازه و شاداب می یافت و با طبیعت انس می گرفت. همیشه منوچهر ستوده را می ستود که بیش از دوستان دیگر ما با طبیعت دمسازی دارد.»[۲۱] استثناها معدود بودند. یکی زرین کوب «کتابخوان و بسیارخوان و کتابشناس و کتابجو» بود که به قول افشار «دلبستگی واقعی به ورزش نداشت» و چون یکبار در همان ایام جوانی در همراهی با دوستان پایش آزرده و آبله شد دیگر با آنان همراهی نکرد.[۲۲] حلقه دوستان افشار و حلقه دوستان زریاب اما که افشار ایشان را اهل «پژوهش و ورزش» می خواند از سالهای نیمه دهه بیست به هم پیوستند و همسفر شدند[۲۳] و ظاهرا تنها گروههایی نبودند که هم به کوه و کنار می رفتند و هم اهل کتاب و نوشتار بودند. ولی اگر برای دیگران سفر تفرج بود، افشار هر چه در سفر می یافت در کتاب به ودیعت می نهاد. می رفت تا بیاموزد و ثبت کند. ثبت کردن را چون مراسمی آیینی به جا می آورد.

موزه بی زوال

او در عهدی زندگی می کرد که هنوز داشتن حافظه قوی از نکته های مهم تربیت علمی بود و خود نیز حافظه ای بسیار خوب داشت. اما آموخته بود که به حافظه بسنده نکند و ثبت کند. او انگار دوباره ارزش نوشتن را کشف کرده باشد نه فقط هر چیز خردی را که ارزش داشت ثبت می کرد که ثبت شده های دیگران را هم حفظ می کرد. چنانکه مصدق خاطرات خویش را در اختیار او گذاشت که امانتداری و جوانمردی و درستکاری او را می شناخت. چنین است بسیار کتابهای دیگر که رجال یا خود به او به امانت دادند[۲۴] یا فرزندان و همسران و خانواده آنان. به قول خود افشار در مقدمه اهدائیه کتابخانه اش به مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی «اوراق و اسنادی که در این گنجینه هست برگ برگ به کنار هم آمده است. هر یک سرگذشتی از واقعه ای یا خاندانی را در بردارد و همه آنها مرحمتی صاحبان گشاده دست و دلسوز آنها ست که بر من منت گذارده و برای نشر در اختیارم نهاده اند.»[۲۵]

در واقع نیک که بنگریم می بینیم مجموعه ای که افشار جمع آورده بود خود محتوای یک موزه تاریخ و فرهنگ ایران معاصر است. او با دقت نه تنها اسناد و یادداشتهای بزرگان را نگه داشته است که حتی کارت ویزیت های رجال و ادبا را نیز محفوظ داشته است.[۲۶] افشار از کسانی است که معتقدند همه چیز تاریخ است و هر چه به یادآوری زندگی بزرگان کمک کند و تاریخ عصر ایشان را بازنمایی کند قابل حفظ کردن است.

افشار به تاریخ زوال در ایران آشنا بود و می دانست که این سرزمین آنچه را دارد آسان از بین می برد یا از یاد می برد. به تورج دریایی ایرانشناس جوان توصیه می کرد که باید از هر ستونی و کتیبه ای و چهارطاقی یادداشت برداری چون ممکن است در سفر بعدی دیگر آنجا نباشد و مدرکی دیگر از بنای تاریخ ایران نیست شود.[۲۷] خود او در جوانی همین توصیه را از پورداود گرفته بود. استاد به افشار جوان تکلیف کرد که عکسی از دو سه کتیبه دوره اسلامی که در آبادی های اطراف زابل دیده بودند بردارد و به چاپ برساند «تا از زوال و نابودی برطرف بماند». او حق گزارانه می نویسد: «نخستین تجربه من در این کار حاصل آموزش پورداوود بود.»[۲۸]

ایران دوستی و زبان فارسی

شناخت ایرانیان از تجدد نخست از راه زبان بود. آنها فکر می کردند اگر زبان خود را نو کنند مدرن می شوند. این است که جمع بزرگی از دانشوران عهد رضاشاه همت به بازشناسی زبان و ادب خود به روشهای مدرن گماردند و نخستین پیامبران مدرنیته بودند.

برای افشار و نسل او تردیدی وجود نداشت که ایران دوستی و خدمت به زبان فارسی دست در آغوش یکدیگرند و این خود در ناسیونالیسم عهد مشروطه ریشه داشت. تقی زاده که از رجال موثر در فرهنگ دوره است و در تکوین شخصیت افشار صاحب نقش است به بیان خود افشار «به زبان فارسی تعلق خاطر خاص داشت و به آن به مانند یک عامل سیاسی و یک جزو اصلی از خاک ایران و عنصر واقعی ملیت ایرانی می نگریست.»[۲۹]

دانش پژوه، که در جامعیت یادآور دانشمندان سده های درخشان تاریخ ایران است، توجهی ژرف به علوم طبیعی و ریاضی و نجوم داشت چنانکه در انتشار این متون پیشگام بود. انگیزه او را افشار چنین یاد می کند: «علاقه مندی او به نشر متون علمی فارسی از آن بود که می خواست توانایی زبان فارسی و خدمات علمی دانشمندان قلمرو کهن ایران را به خاورشناسان بشناساند.»[۳۰]

این غیرت میهنی برای شناخت تاریخ تمدن وطن و معرفی آن به دیگران چیزی است که در این نسل مشترک است. این نسل ایمانی تزلزل ناپذیر به عظمت فرهنگ ایرانی دارد و همت گمارده تا آن را به زبان و بیان امروزی درآورد. علامه قزوینی هم که «سرآمد فضلای زمان خود بود» می گفت: « برای تطبیق این زبان با مقتضیات عصر حاضر و حوائج علمی و ادبی و صنعتی و تجارتی امروزه با کمال جد و جهد در تکمیل غنا و ثروت و ازدیاد سرمایه آن مردانه بکوشیم تا آن را متّدرجا مثل یکی از السنه ملل بزرگ‏ امروز زبان کامل و مستقل و مجزّی و قائم بالذات سازیم و این زبان زنده خود را همدوش‏ سایر زبان‏های زنده دنیای متمدن نمائیم.»[۳۱]

دانش پژوه در این میان نمونه دانشورانی است که اهمیت رشد زبان و رشد ذهن علمی را درک می کردند و از این رو تنها به کار با متون خطی ولو با روشهای مدرن توجه نداشتند بلکه قدمی پیشتر می نهادند و به کشف منطق دنیای قدیم متوجه بودند و می خواستند تاریخ علم در ایران را بازشناسند. افشار می گوید او نه تنها متون دانشنامه گونه تاریخ علم فارسی را منتشر می کرد بلکه به دنبال شناخت منطق تفکر عالمان اسلامی در تقسیم بندی علوم بود و برای همین رساله های ناشناخته در این زمینه را معرفی و منتشر می کرد. مثل رساله اصناف العلوم از ابوسهل مسیحی. و بر هر کدام نیز مقدمه های دانشمندانه ای نوشت تا اهمیت مساله را وانماید.[۳۲]

افشار در کار زبان هم اعتدال را می پسندید و از افراط سره نویسان یا فرنگی مآبان پرهیز می کرد و پرهیز می داد. در باره مجتبی مینوی نوشته است: «تحمل خواندن و دیدن فارسی سره شده، فارسی ساختگی، فارسی من درآوردی، فارسی فرهنگستانی، فارسی فرنگی مآبی، فارسی پاک کسروی، فارسی اداری، فارسی بی فعل نداشت.»[۳۳]

این تاکید بر زبان فارسی شاید امروز که اندیشه دموکراسی به پاسداشت حقوق اقلیت های زبانی دعوت می کند کمی عجیب و یکجانبه جلوه کند اما حقیقت آن است که اندیشه زمانه بود. در قرن بیستم زبان و هویت ملی چنان به هم گره خورده بود که یکی بدون دیگری تصور نمی شد. چنانکه همزبانان تاجیک ما هم برای اثبات هویت خود در حکومت چندقومی شوروی باید زبان مستقل و تاریخ دار خود را نشان می دادند و آثار فارسی را به عنوان سند هویت شان معرفی می کردند. به همین دلیل هم صدرالدین عینی کتابی دربردارنده نمونه ادبیات تاجیک (۱۹۲۶) پرداخت که تاجیکان بحق آن را بنیاد ملیت خود می شمارند. نگره تاریخ ادبی اصولا دربردارنده همه متون زبانی بود و تاریخ ادب تاریخ دستاوردهای فکر ملت دانسته می شد چنانکه در اثر عظیم استاد صفا منعکس شده است و آن را در سبک شناسی بهار نیز می توان دید. افشار و حلقه یاران او در باره مناطق غیرفارسی زبان ایران هم نظرشان بر اهمیت فارسی بود چنانکه در وصف حال مهندس ناصح ناطق از رجال تبریزی، و نویسنده زبان آذربایجان و وحدت ملی ایران، می نویسد: «ناطق به اعتبار ایرانی بودن آذربایجان و حیثیت مردم آن و اهمیت زبان فارسی برای آنجا مومن بود.»[۳۴] در واقع، در چشم افشار و یاران و استادان او مساله فارسی فراتر از بحث یک قوم بود و بحث قوام یک فرهنگ بود که هزار سال به این زبان نوشته و باقی گذارده بود. افشار در حق محیط طباطبایی می نویسد: «بی گمان محیط به زبان فارسی عشق می ورزید و ماندگاری فرهنگ ایرانی را در بقا و پایداری این زبان می دانست.»[۳۵]

این تاکید همه جانبه بر زبان فارسی ناچار لغت را به عنوان پایه زبان به گنجینه ای تبدیل می کرد که باید بازشناخته می شد. بنابرین، استراژی انتشار متون هم به شناخت تاریخ و هویت ملی کمک می کرد و هم به پیراستن زبان و غنی ساختن آن یاری می رساند. این بود که مقدمه همه کتب قدیمه ای که منقح و تصحیح و نشر می شد سرشار است از مباحث زبانی و لغوی. فرهنگستان هم که به وجود آمد گرچه اهداف بلندتری داشت اما در عمل به دستگاه رسمی و نهادینه لغت یابی و معادل سازی و فارسی گرایی تبدیل شد. مساله لغت در حقیقت برای تمام قرن اندیشه اصلی همه روشنفکران ملی باقی ماند. مهمترین اثر عظیم تالیفی قرن هم لغتنامه دهخدا بود. لغت معجزه هویت دانسته می شد از دهخدا تا آشوری. این نسل کوشید زبان فارسی سره تر و پیراسته ای بسازد که آن را در نثر خود نیز نشان می دهد چنانکه نثر دهها تن از این نسل از مینوی و دانش پژوه تا فروزانفر و کسروی چنین نثری بود.

ایرانی که باید به جهان معرفی کرد

افشار مرد سیاست به معنای رایج آن نبود اما یک اندیشه سیاسی مرکزی داشت که درپیچیده بود با اندیشه او به ایران و تاریخ و فرهنگ آن. او که با طیف وسیعی از سیاستمردان و دیپلمات های ایرانی آشنا بود این نکته را در ارزیابی خود نسبت به ایشان رعایت می کرد که آنها چقدر نمایندگان خوبی برای معرفی ایران هستند. او از زمره کسانی بود که معتقد بودند سفارتها و وابسته های فرهنگی ایران در کشورهای جهان باید در اختیار مردان فرهنگ و دانا به شناخت ایران باشد. اگر هدف تحقیقات او متوجه شناساندن ایران به خاورشناسان و دانشوران غربی بود به این نکته هم توجه داشت که بدون یاری نمایندگی های ایران در خارج این هدف تحقق پیدا نمی کند و ناگزیر باید فرهیختگان و بهترین تربیت شدگان ایران را بر این کارها گمارد. این است که وقتی به یادکرد مردان سیاسی می رسد ارزیابی خود را از نقش آنان در این زمینه فروگذار نمی کند. چنانکه در باره عبدالحسین مسعود انصاری دیپلمات ایرانی می نویسد: «با شایستگی و برازندگی نماینده مردم ایران بود.» و در وصف او می آورد: «ایران دوست، سخن آور، تجربه اندوخته، آداب خواه و سیاست آموخته بود و رفتار متین و کمال اخلاقی و وقار سیاسی» داشت.[۳۶] او نگران چهره ای بود که سفیران از ایران به جهان معرفی می کنند. این نگرانی را در کار خود و دیگر فرهیختگان ایرانی هم داشت. کار می کرد تا ایران را به شایستگی و بایستگی به جهان معرفی کند.

یک نکته عجایب در کار افشار و نسل پیش از او که دل به ایران داده بودند توسعی است که آنها در معنای وطن ایجاد کردند. عشق به زادگاه عشقی فطری و طبیعی است و چنانکه محققان نشان داده اند معنای «وطن» معمولا به همین زادگاه باز می گشته است. اما این نسل توانست که وطن را به معنای بزرگ آن پیوند بزند هر چند که آن حب وطن به معنای زادگاه را نیز حفظ کرد. افشار در وصف دوست و استاد خود حبیب یغمایی می نویسد: «هیچ گاه یاد خور و کناره های کویری آن را از یاد نبرد. به آن پهنه تعلق مادرزاد و بی شایبه غرض و عشقی پایان ناپذیر داشت. سراسر بیابانک در چشم او زیبا بود. درختهای گز و طاق، کشکینه و خرمای کم مایه و آب شورناک آنجا برای او نمودهای خوب طبیعت و نعمت های آرام بخش جهانی بود.»[۳۷] این وصف وطنی بهشتی خصال است هرچند نشانی از سایه بهشت و آب کوثر هم نداشته باشد. در شرح احوال استاد فروزانفر این بهشت وطن را روشن تر می بینیم: «بشرویه برای فروزانفر بهشت گمشده بود. می دانست که آب ندارد. وسیله زندگی مرفه ندارد. خشک و گرمازا و توان فرسا ست. اما یادگارهای روزگار کودکی و خاندان خویش را که در آن کوهسار کویری بر جای گذاشته بود از یاد نمی برد.»[۳۸]

افشار و یاران او گویی مساله اصلی را در عشق به ایران می دیدند. فکر می کردند اگر کسی مهر وطن در دل داشته باشد است که نماینده شایسته آن خواهد بود و لاغیر. ایران دوستی پایه نمایندگی از ایران در جهان است. چه برای اهل علم و چه برای اهل سیاست.

————————————————————–

بخش سوم و پایانی این جستار روز دیگر منتشر می شود.

————————————————————-

[۱]  نادره کاران، ۱۶۵

[۲]  جان گرنی، “ایرج افشار؛ نگاهی از فراسوی مرزها”، ترجمه سیما سلطانی، بخارا، شماره 81 (خرداد-تیر ۱۳۹۰)، ۷۸۰.

[۳]  جان گرنی، همانجا

[۴]  سهیلا حقیقت، “ماندگار”، بخارا، شماره ۸۱ (خرداد-تیر ۱۳۹۰)، ۷۶۰-۷۶۱.

[۵]  مثلا بنگرید به: یادداشت مجید مهران، “خاطراتی از سلوک و خلقیات ایرج افشار”، بخارا، شماره ۸۱ (خرداد-تیر ۱۳۹۰)، بخصوص صفحه ۷۵۱.

[۶]  نادره کاران، ۹۱-۹۵

[۷]  شفیعی کدکنی، “او ایرج افشار است و بس؛ رها از هر عنوان و لقبی”،  بخارا، شماره ۸۱ (خرداد-تیر ۱۳۹۰)، ص ۱۵۱.

[۸]  نادره کاران، ۷۲۷-۷۳۵

[۹]  نادره کاران، ۶۹۶

[۱۰]  نادره کاران، ۸۳۲

[۱۱]  نادره کاران، ۴۶۳

[۱۲]  نادره کاران، ۵۳۳

[۱۳]  نادره کاران، ۵۳۳-۵۳۴

[۱۴]  “آویزه ها- ۱۳″، بخارا، شماره ۸۱ (خرداد-تیر ۱۳۹۰)، ص ۴۱۷.

[۱۵]  ایرج پارسی نژاد، “مرد ایران”، بخارا، شماره ۸۱ (خرداد-تیر ۱۳۹۰)، ص ۲۳۳.

[۱۶]  شاپور راسخ در معرفی سواد و بیاض، در: یغما، شماره ۲۲۱ (آذر ۱۳۴۵)، ص ۴۹۱-۴۹۲.

[۱۷]  نادره کاران، ۴۷۳

[۱۸]  نادره کاران، ۲۳۱

[۱۹]  نادره کاران، ۹۴

[۲۰]  نادره کاران، ۴۲۳

[۲۱]  نادره کاران، ۴۸۰

[۲۲]  نادره کاران، ۹۴۹-۹۵۰

[۲۳]  نادره کاران، ۸۰۹-۸۱۰

[۲۴]  تکمیل همایون، “ایرج افشار و بن مایه فرهنگی عشق به ایران”، بخارا، شماره ۸۱ (خرداد-تیر ۱۳۹۰)، ص ۴۴۶.

[۲۵]  تکمیل همایون، “ایرج افشار”، ص ۵۸۷ و نیز شرح اسناد و اوراق در همین اهدائیه: “پرونده سپردن کتابخانه ایرج افشار”، بخارا، شماره ۸۱ (خرداد-تیر ۱۳۹۰)، ص ۵۹۶.

[۲۶]  “پرونده سپردن کتابخانه”، ۵۹۹.

[۲۷]  دریایی، “آنچه از ایرج افشار آموختم”، بخارا، شماره ۸۱ (خرداد-تیر ۱۳۹۰)، ۶۲۷.

[۲۸]  نادره کاران، ۲۳۱

[۲۹]  نادره کاران، ۲۵۳

[۳۰]  در: گذشته و آینده فرهنگ و ادب ایران، گنجینه ۱۶-۱۷، بنیاد موقوفات افشار، ۱۳۹۰

[۳۱]  مسکوب، “ملی گرایی”، ۴۹۰-۴۹۱

[۳۲]  افشار، گذشته و آینده، ص ۱۷۹.

[۳۳]  نادره کاران، ۳۴۲

[۳۴]  نادره کاران، ۵۷۰

[۳۵]  نادره کاران، ۷۶۵

[۳۶]  نادره کاران، ۵۲۸-۵۲۹

[۳۷]  نادره کاران، ۵۳۸

[۳۸]  نادره کاران، ۲۶۵

همرسانی کنید:

مطالب وابسته